فصل هفتم : بررسی اشکالات
- الف) جمع مع الشاهد در دیدگاه شیخ
- ب) جمع عرفی: عرف عام/ عرف مطلع؟
- ج) حرمت ذکر جمع های تبرّعی؟
- د) طرحی دیگر در تعادل و تراجیح
الف) جمع مع الشاهد در دیدگاه شیخ
-مرحوم شیخ در این عبارت که میفرمایند:
و أمّا ما تقدّم من عوالي اللآلي، فليس نصّا، بل و لا ظاهرا في دعوى تقديم الجمع بهذا النحو على الترجيح و التخيير؛ فإنّ الظاهر من الإمكان في قوله: «فإن أمكنك التوفيق بينهما»، هو الإمكان العرفي في مقابل الامتناع العرفيّ بحكم أهل اللسان، فإنّ حمل اللفظ على خلاف ظاهره بلا قرينة غير ممكن عند أهل اللسان، بخلاف حمل العامّ و المطلق على الخاصّ و المقيّد[1].
آیا میتوانیم بگوییم که منظور ایشان از «بلاقرینه» همان بلاشاهد است[2]؟ یا این که به قرینه «بخلاف حمل العام و المطلق..» بگوییم که مراد ایشان همان سه، چهار نوع جمعی است که معروف و مشهور است[3]؟
مثال ها؛ مبیّن مقصود
١.«عام» و «مطلق»
در «مطلق» و «مقید» -که مثال میزنند- میخواهند بگویند که قرینه دارد. با «بخلاف » دارند منظور خودشان را توضیح میدهند. در عام و خاص قرینه چیست؟ غیر از خصوص خاص، مرحوم شیخ قرینه دیگری هم در نظر گرفتهاند؟ بنابراین به قرینه «بخلاف» مراد ایشان از «قرینه»، قرینه فی حدّ نفسه در خود کلام است، نه اینکه از بیرون قرینهای بیاوریم.
-در این مثال قرینیت در داخل کلام هست اما جاییکه قرینه بیرون از کلام باشد را شیخ نفی کردهاند؟
وقتی شیخ، عام و خاص را مطرح میکند به این معنا است که ثالثی را هم در کار بیاورید؟ در کلاس اصول وقتی میگویند عام را به وسیله خاص تخصیص میزنیم، یعنی صرفاً به اظهریت خاص نگاه میکنیم. نمیگویند صبر میکنیم تا ببینیم قرینه دیگری هم داریم یا نه. در کلاس اصول اینها را به ما یاد نمی دادند، بلکه ما میخواهیم اینها را در کار بیاوریم. لذا این پیش برد بحث است.
-شیخ واقعاً جمع مع الشاهد را نمیپذیرند؟ چه بسا این قسم را در همان جمع عرفی داخل بدانند.
«بدانند» یعنی عملاً ، این را من قبول دارم.
«بدانند» ارتکازاً ، این را هم قبول دارم.
«بدانند» در سیستمی که در کلاس اصول میریزند، این را قبول ندارم. ایشان میگویند: جمع تبرّعی حرام است. بعد هم میفرمایند جمع عرفی این است که عرف میفهمد، جمع میکند. شما میگویید «کلّما امکن»، به معنای امکان عرفی است. لذا وقتی عرف جمع کرد میگویید تعارضی نیست، و تعارض بدوی است. پس جمع کردن در تعارضی که غیر بدوی است جایز یا حرام است؟
- جمعی باشد که اگر به عرف عرضه شود، آن را بپذیرند، شیخ هم اجازه میدهند.
شیخ کجا این را بیان کردهاند؟ شیخ میگوید اگر خودِ عرف جمع کرد، جمع عرفی است. صریحاً گفتند که «اَمکَنَ» به معنای امکان عرفی است. این را ما میگوییم والّا خود شیخ این را نفرموده اند. شیخ میگوید: اگر عرف جمع کرد، آن که اصلاً تعارض نیست.
٢. «اکرم العلماء» و «لا تکرم العلماء»
وقتی شخص مثال میزند خیلی مهم است. شیخ فرمودند:
بل الظاهر هو الطرح لأن المرجح و المحكم في الإمكان الذي قيد به وجوب العمل بالخبرين هو العرف و لا شك في حكم العرف و أهل اللسان بعدم إمكان العمل بقوله أكرم العلماء و لا تكرم العلماء[4]
شما این را قبول دارید؟
- پس در مصداق اشکال دارند.
ایشان مثال میزنند که منظور کلاسیکشان روشن شود. ما میگوییم: چرا عرف میگوید عدم امکان؟ الآن عرف اگر می ماند، وقتی
ایشان در «اکرم» و «لا تکرم» اجازه جمع میدهند یا نه؟ خود شیخ بعداً جمع میکند یا نه ؟
- از باب صغروی منع میکند، نه از باب کبری. یعنی اگر کسی بتواند بین آنها جمع کند او را منع نمیکند. بلکه از این باب است که صغرایی است که نمیتوان آن را جمع کرد.
پس در این صغری اجازه جمع نمیدهد. خب آیا اجازه میدهد بهدنبال جمع برویم یا نه؟
- اگر میتواند جمع کند که اشکالی ندارد.
چطور؟ وقتی جمع عرفی ممکن نیست… .
- نظر موضوعی دادهاند که در اینجا جمع ممکن نیست.
بله، الآن شیخ حاکم شرع است و در اینجا عدم امکان میگویند. آیا میتوانم بهدنبال جمع باشم یا نه؟
- به نظر خودشان میگویند نه.
تمام شد. من هم همین را عرض میکنم. پس روی مبنای خودشان میگویند نه و جلوی ما را گرفتند. شیخ میگوید نرو. خب چطور شما در کلاس خودتان میگویید نرو ولی اگر کسی جمع کرد، همین جمع او را میآورید ولو قطعی هم نباشد؟! و میگویید «ربما یجمع».
پس معلوم میشود حکم شما قابل خدشه است. آن مبنایی که طبق آن گفتید «نرو»، صحیح نیست. شارع نگفته که نرو. شما هم با ارتکاز خودتان اگر کسی جمعی بکند، حرف او را نقل میکنید ولو موجب اطمینان عرفی هم نباشد، آن را بهعنوان یک احتمال میآورید تا دیگران روی آن فکر کنند. پس معلوم میشود سخن ابتدای شما -یعنی بهدنبال جمع نرفتن- مشکل دارد.
عرض من هم همین است که از کارهای خود شیخ و از ارتکازات خود شیخ به دست میآید که این «نرو» صغروی ایشان که کلاس اصولشان را تطبیق کردند و حکم کرده اند که نرو، این درست نبوده است و ناشی از کلاس بوده است.این یک مثال.
٣.ثمن العذره سحت
مثال قبلیش هم- مثالها خیلی مهم است، ببیند در آن جا چه مثالی زدهاند- تعبیر شیخ را ببنید:
أما عدم الدليل عليه فلأن ما ذكر من أن الأصل في الدليل الإعمال مسلم لكن المفروض عدم إمكانه في المقام فإن العمل (بقوله عليه السلام: ثمن العذرة سحت) و (قوله: لا بأس ببيع العذرة) على ظاهرهما غير ممكن و إلا لم يكونا متعارضين[5].
«و الا لم یکونا متعارضین». همان معنای غیر ممکنی را که خودشان میگویند، اراده کردهاند لذا میگویند مجاز نیستید. زیرا غیر ممکن است. وقتی غیر ممکن شد، دیگر مجاز نیستید[6].
جمع مع الشاهد دارای مزیّت
البته شاید بتوان گفت که شیخ جمع مع الشاهد را اگر به اقوائیت منجر شود، قبول کردهاند.در صفحه ٢۵.
ایشان فرمودهاند:
و التحقيق الذي عليه أهله أن الجمع بين الخبرين المتنافيين بظاهرهما على أقسام ثلاثة:
أحدها ما يكون متوقفا على تأويلهما معاً.
و الثاني ما يتوقف على تأويل أحدهما المعين.
و الثالث ما يتوقف على تأويل أحدهما لا بعينه[7].
«أحدها ما يكون متوقفا على تأويلهما معا»؛ میفرمایند: این قسم که باید هر دو را تاویل کنید-مثل همان مثال هایی که زدند- فایده ای ندارد، کنار می رود و «الجمع مهما امکن» در آن جاری نیست.
«و الثاني ما يتوقف على تأويل أحدهما المعين»؛ این هم که جمع عرفی است و اصلاً تعارض نیست.
«و الثالث ما يتوقف على تأويل أحدهما لابعينه»؛ یکی از آنها را «لابِعَینِه» تاویل کنیم. اگر عرف در اَحَدَهُمای بِعَینِه معاونت میکند که همان جمع عرفی عام و خاص و… است. اما احدهما لابعینه را باید چه کار کنیم؟
و أما الثالث فمن أمثلته العام و الخاص من وجه حيث يحصل الجمع بتخصيص أحدهما مع بقاء الآخر على ظاهره و مثل قوله اغتسل يوم الجمعة بناء على أن ظاهر الصيغة الوجوب و قوله ينبغي غسل الجمعة بناء على ظهور هذه المادة في الاستحباب فإن الجمع يحصل برفع اليد عن ظاهر أحدهما.
و حينئذ فإن كان لأحد الظاهرين مزية و قوة على الآخر بحيث لو اجتمعا في كلام واحد نحو رأيت أسدا يرمي أو اتصلا في كلامين لمتكلم واحد تعين العمل بالأظهر و صرف الظاهر إلى ما لا يخالفه كان حكم هذا حكم القسم الثاني في أنه إذا تعبد بصدور الأظهر يصير قرينة صارفة للظاهر من دون عكس نعم الفرق بينه و بين القسم الثاني أن التعبد بصدور النص لا يمكن إلا بكونه صارفا عن الظاهر و لا معنى له غير ذلك و لذا ذكرنا دوران الأمر فيه بين طرح دلالة الظاهر و طرح سند النص .[8]
«و أما الثالث فمن أمثلته العام و الخاص من وجه»؛ شیخ می فرمایند: دو جور است:
«و حينئذ فإن كان لأحد الظاهرين مزية و قوة على الآخر»؛ اگر یکی مزیتی دارد، سراغ آن موردی می رویم که مزیت دارد. اگر منظور از شاهد این است، اگر مزیت یعنی شاهدِ این طوری، قبول می کنند.
«بحيث لو اجتمعا في كلام واحد نحو رأيت أسدا يرمي أو اتصلا في كلامين لمتكلم واحد تعين العمل بالأظهر و صرف الظاهر»؛ بعداً هم می گویند که بلکه ممکن است این به آن برگردد و یک فرقی هم بین آن میگذارند.
«و أما لو لم يكن لأحد الظاهرين مزية على الآخر فالظاهر»؛ و اما اگر یکی بر دیگری مزیتی ندارد ظاهر این است که «الجمع مهما امکن» کنار میرود، اسمی از شاهد و جمع به شاهد نیست؛ مگر همان قسمی که مزیت دارد و شاهد را جزء مزیتها قرار بدهیم، که البته «نعم یمکن ...» مطلب را مقداری دور میکند[9].
[1] فرائد الأصول، ج۴، ص: ۲۴
[2] اقسام جمع بین روایات در فصل سوم مورد بررسی قرار گرفت.
[3] عباراتی که با خط تیره و فونت ایتالیک متمایز شده است، اشکال دوستان حاضر در جلسه درس می باشد
[4] فرائد الاصول، ج ۴، ص ٢٣
[5] فرائد الاصول، ج ۴، ص ۲۰
[6] از جمله شواهد بر کلام استاد،عبارت جناب شیخ است در صفحه ٨٨ از همین جلد رسائل که می فرمایند:
و أما ما ذكرنا في وجهه: من عدم جواز طرح دليل حجية أحد الخبرين لأصالة الظهور في الآخر، فهو إنما يحسن إذا كان ذلك الخبر بنفسه قرينة على إرادة خلاف الظاهر في الآخر، و أما إذا كان محتاجا إلى دليل ثالث يوجب صرف أحدهما، فحكمهما حكم الظاهرين المحتاجين في الجمع بينهما إلى شاهدين، في ان العمل بكليهما مع تعارض ظاهريهما يعد غير ممكن، فلا بد من طرح أحدهما معينا؛ للترجيح، أو غير معين؛ للتخيير.( فرائد الأصول ؛ ج۴ ؛ ص۸۸-۸۹)
[7] فرائد الاصول، ج۴، ص ۲۵
[8] همان
[9] مقصود، بند بعدی عبارت شیخ است:
نعم، الفرق بينه و بين القسم الثاني: أنّ التعبّد بصدور النصّ لا يمكن إلّا بكونه صارفا عن الظاهر، و لا معنى له غير ذلك؛ و لذا ذكرنا دوران الأمر فيه بين طرح دلالة الظاهر و طرح سند النصّ، و فيما نحن فيه يمكن التعبّد بصدور الأظهر و إبقاء الظاهر على حاله و صرف الأظهر؛ لأنّ كلا من الظهورين مستند إلى أصالة الحقيقة، إلّا أنّ العرف يرجّحون أحد الظهورين على الآخر، فالتعارض موجود و الترجيح بالعرف بخلاف النصّ و الظاهر
در پاورقی نیز چنین آمده است:
حاشية من المصنّف ذكرت في (خ) و (ف)، و هي كما يلي: «نعم، بعد إحراز الترجيح العرفي للأظهر يصير كالنصّ و يعامل معه معاملة الحاكم؛ لأنّه يمكن أن يصير قرينة للظاهر، و لا يصلح الظاهر أن يكون قرينة له، بل لو اريد التصرّف فيه احتاج إلى قرينة من الخارج، و الأصل عدمها».
ظاهراً اشاره ی استاد به این مطلب است که کلام شیخ در فضای قرینیت خود کلام است، نه قرائن و شواهد خارجیه که مورد بحث بود. شاهد این مطلب،آن که در مقام ترجیح ظاهر بر اظهر می فرمایند: این ترجیح ،محتاج به قرینه خارجیه است و اصل بر عدم آن.
ب) جمع عرفی: عرف عام/ عرف مطلع؟
-این که شیخ این سه مورد را ذکر کردهاند ظاهراً به این خاطر است که شیخ فعلاً قرینهای نمی دیدند. مثلاً در «اکرم» و «لاتکرم» که قرینۀ دیگری در کار نیست، میفرمایند که جمع عرفی ندارد. اگر کسی چیزی اضافه بکند، نمیگوییم فرض شیخ آن جا را هم شامل میشود. یعنی اگر قرینهای را از جای دیگری آوردیم و جمع صورت گرفت، چه بسا نتوان از کلام شیخ به دست آورد که شیخ میگوید اگر این قرینه هم بیاید، این جمع به درد نمی خورد.
اگر به جای یک قرینه بیست قرینه باشد، و ذهن عرف مطّلع اگر جمع کند، تصدیق میکند؛ اما عرف عام نمیتواند همه آنها را ضبط کند زیرا قدرت ضبط آن را ندارد.
منبر موفّق در نگاه عرف عام
به یاد دارم یک منبری بود که در هر پنج دقیقه یک مطلبی بود، معلوم نشد چه شد. اگر تجربه منبر دارید اگر در یک منبر شش مطلب بگویید هیچ فایدهای ندارد. می گویند چه گفت؟! اگر چهار مطلب بگویید یک چیزهایی میفهمد. اما اگر از ابتدا تا انتها یک مطلب باشد، یک جمله را باز کنید و تکرار کنید و… میگویند: عجب منبری است، ذهن عرف به این صورت است. حالا شما میخواهید یک روایت را با بیست قرینه به ذهن عرف عام عرضه کنید! آقای عرف عام همه اینها را درنظر بگیر و ببین حرف من را تأیید میکنید؟ این خبرویت است که عرف عام این خبرویت را ندارد. شیخ چه میفرمایند؟ عرف عام نمیتواند در اینجا چیزی بگوید زیرا نمیتواند همه قرائن را ضبط کند. اما اگر ضبط کند، تأیید میکند.
-نمیتوان به شیخ نسبت داد که منظور شیخ، عرف عامی است که مطلع هم نیست. اگر از مثال ها شاهد بیاوریم، شیخ با توجه به این دو مثال میگوید که قرینهای در ظاهر نیست و ممکن نیست. اما اگر قرینه بیاوریم فرض بحث را عوض کردهایم.
نه، اصل بحث و سؤالی را که عرض میکنم برای اصل بستن راه است. شیخ میگویند عرف و بعد راه را میبندند. چه چیزی باید احراز شود؟ میگویند: عرف و تمام! غیر او ممنوع. خب باید احراز کنیم که این هست یا نه. به خلاف راهی که من میگویم. چرا شما راه را بستید؟ شما بگویید جمع جایز است ، حجیّت آن به این است که عرفی باشد.
- عرف مطّلع منظور او بوده، نه عرف عامی که ذهنش خالی است. حرف شیخ آنجاست. مواردی که با شاهد است، حتی مواردیکه نمیتواند شاهدی عرضه کند، غیر عرفی نیست.
اگر به این صورت است، یک مورد بگویید که شیخ بگوید جمع ممنوع است. شما میگویید: منظور شیخ موردی نیست. خب در هر موردی احتمال وجود قرائن هست، پس جمع تبرّعی چیست؟
- احتمال دارد، اما وقتی پیدا نکردم، تبرعی میشود.
وقتی پیدا نکردم ممنوع است؟ که شیخ این را میگوید. یا اینکه جمع مهما امکن جایز است اما فعلاً تا وقتی پیدا نکردی مجاز نیستی و حجیت ندارد.
- تثبیت عرفی نشده لذا حجت نیست ولی شما میتوانید روی آن بحث بکنید و وقتی تثبیت شد… .
من هم همین را عرض میکنم. تفاوتش در این است که وقتی یک خبره خودش رسید، برای او حجت میشود. اما شیخ میفرماید: همچنان عرف میزان است. اگر قرائن عرفیه پیدا نکرد اما قرائن خبرویه پیدا کرد و جمع کرد، شیخ میفرماید صحیح نیست.
ج) حرمت ذکر جمع های تبرّعی؟
- این حرام بودن از کجا میآید؟ اینکه میفرمایند بهدنبال جمع نرو، به این معنا نیست که فکر نکن. بله، اگر فکر کردی و به جمعی رسیدی و بدون اینکه ببینی عرفی هست یا نه، خواستی به آن عمل کنی، بله، در اینجا نباید این کار را بکنی؛ اما اینکه نباید فکر کنی، از کجای عبارت شیخ بیرون میآید؟
وقتی عملاً گفتیم که اگر امکان عرفی ندارد جمع عرفی ممنوع است، یعنی فکر هم نکن. حداقل از جهت سوق دادن صاحب مبنا، شخص به سراغ فکر کردن در مورد آن نمیرود. میگوید عرف بین آنها تعارض میبیند، دیگر میخواهی چه کار کنی؟ بهدنبال چه هستی؟
به خلاف اینکه بگوییم وقتی ما نتوانستیم جمع بکنیم مشکلی نیست، اما جایز است که برای جمعآوری وجوه و حیثیات و شواهد تلاش کنیم. بین این دو فرق نیست؟
رویّه عملی شیخ؛ سیستم اصولی شیخ
- به نظر میرسد صرف ذکر کردن موارد مختلف جمع را نمیتوان شاهد بر علیه شیخ دانست. خیلی بعید است که به مرحوم شیخ نسبت دهیم که میخواهد جلوی جمع را بگیرد زیرا ایشان جمع عرفی را قبول دارد.
من نمیگویم که میخواهند جلوی آن را بگیرند. من گفتم ایشان در کلاس اصول در باب تعادل و تراجیح یک ریختِ مبنائی را اتخاذ کردهاند که لازمه آن این است. شما روی مبنای ایشان جواب من را بدهید. وقتی شیخ میگوید نزد عرف ممکن نیست بین «اکرم» و «لاتکرم» جمع شود، اگر کسی بین آنها جمع کند و فتوا دهد، ایشان آن را حرام یا حلال میداند؟ شیخ میفرمایند: ممکن نیست عرف بین «اکرم» و «لاتکرم» جمع کند.
شیخ بعداً که سه قسم میکنند، میفرمایند: اگر مزیت باشد ...که توضیح می دهند، اما اگر مزیت نداشت:
«و أما لو لم يكن لأحد الظاهرين مزية على الآخر فالظاهر أن الدليل المتقدم في الجمع و هو ترجيح التعبد بالصدور على أصالة الظهور غير جار هنا إذ لو جمع بينهما و حكم باعتبار سندهما و بأن أحدهما لا بعينه مؤول لم يترتب على ذلك أزيد من الأخذ بظاهر أحدهما إما من باب عروض الإجمال لهما بتساقط أصالتي الحقيقة في كل منهما لأجل التعارض فيعمل بالأصل الموافق لأحدهما و إما من باب التخيير في الأخذ بواحد من أصالتي الحقيقة على أضعف الوجهين في حكم تعارض الأحوال إذا تكافأت و على كل تقدير يجب طرح أحدهما»[1]
«و أما لو لم يكن لأحد …… إما من باب عروض الإجمال»؛ که راه را می بندند. می گویند: عروض اجمال است بر آن و چون فایده ندارد آن را کنار میگذاریم. شیخ میگویند: وقتی فایده ندارد، متعبّد به سند بشوم که نتیجه آن اجمال بشود؟ خب، این چه کاری است؟ از اول یک سند را میگیرم و به ظاهر همان اخذ میکنم.
به خلاف این مبنا که وقتی سندین را گرفتیم اگر اجمال هم شد بعداً در مورد آن فکر میکنیم. نه اینکه این اجمال سبب شود که راه بر ما بسته شود.
در تحقیق ثالث میگویند ظاهر این است که در اینجا اجمال میشود. چطور وقتی اجمال شد حرام میشود؟ اینجا غیر ممکن است و آن جا ممکن، فقط مجمل میشود؟ یعنی کلمات خود ایشان را با التحقیق جمع کنیم، میبینیم که جفت و جور نمیشود. به خلاف اینکه از اول بگوییم جواز دارد، شارع منع نکرده است. این موارد را نگویید غیر ممکن است، پس ممنوع است. ریختِ بحث و استنتاج و حکم کردن تفاوت میکند.
نظیر اینها هم در علمائی که حکم میدهند، من برخورد کرده ام، ملموس است. شما گفتید صغرویاً شیخ میگوید. بله، در خیلی از موارد، شیوه و نحوه دو مجتهد در حکم کردن متفاوت است. طلبهای که به مبانی آشنا است، میداند که مبنای او این است و مبنای دیگری این است. او به راحتی طبق این مبنا این را میگوید، اما دیگری نمیگوید.
نقد لوازم کلام شیخ
-باید طبق تحلیل ذهنی او جلو برویم. مرحوم شیخ این را غلط میدانند؛ چون در اینجا این را جمع عرفی نمیدانند؛ اما اینکه ایشان بگوید کار او حرام است، اصلاً از عبارت ایشان این به ذهن نمیآید. بلکه باید ببینیم با چه شرائطی آن فقیه به اینجا رسیده است.
مرحوم شیخ در مکاسب محرمه در بحث غیبت دو تعبیر را کنار هم گذاشتند. درجاییکه اهل علم یک دیگر را رد میکنند، اگر به این صورت بگوید «هذا بدیهی البطلان»، تعبیر دقیق یادم نیست، فرمودند این یا غیبت یا شتم است. مثلاً بگویند این مطلبی که شیخ انصاری فرموده، بدیهی البطلان است؛ ایشان میفرمایند این حرام است. اما اگر همین را عوض کند و بگوید «هذا ممّا یستلزم امراً بدیهی البطلان»، این را فرمودند اشکال ندارد، چون حرف او یک لازمه دارد که لازمه آن بدیهی البطلان است. این شخص آن مطلب را گفته، اما به لازمهاش منتقل نشده است[2].
ما هم میخواهیم همین کار را بکنیم. میخواهیم لازمی را بگوییم و ببینیم آیا ملازمه ای هست یا نه. با مبنایی که در اصول اتخاذ میکنید اگر ملازمه را انکار میکنید، فَبِها. اگر میگویید شیخ نمیخواهد این لازم را بگوید، خب ما هم همین را میگوییم که شیخ نمیخواهند این لازم را بگویند، پس باید در ملزوم تجدید نظر کنیم. عرض من همین است.
ترویج جمع تبرعی: جایز یا حرام؟
ظنِ مجتهد برای او حجت است زیرا خبره است، همانطور که این ظن برای مقلدین او هم حجیت دارد. خبره به ظنی رسیده که حجیت خبرویت آن را دارد و شارع برای او امضاء کرده است. الان دو روایت هست که شیخ میفرماید: امکان جمع عرفی وجود ندارد و اصلاً عرف امکان جمعی برای آن نمیبیند. اما یک فقیهی با خبرویت خودش درجاییکه نزد عرف امکان جمع وجود ندارد، جمع کرده است، نمیتواند هم برای آن شاهدی ارائه دهد، میگوید من با خبرویت خودم زحمت کشیدهام و به این رسیده ام. ظن من این است،
روی مبنای اصولی شیخ، ترویج کار او جایز است یا نه؟ سؤال واضح و ریز است.
-آن چه که من میفهمم، این است که مرحوم شیخ این راه را مردود میداند چون جمع عرفی نمیبیند.
نه، من چیز دیگری میگویم. آیا کار او کار حرامی بوده؟ و آیا ترویج آن جایز است یا نه؟
- نه، مرحوم شیخ این را نمیگوید.
مبنای اصولی ایشان این را میگوید. میگوید عرف که میگوید امکان جمع نیست. خود مجتهد هم میگوید ولو عرف با من معیت نمیکند اما من از خبرویت خودم میگویم.
الان جمع تبرعی از دیدگاه شیخ جایز است یا حرام؟
- بهعنوان یک قانون، باید بگوییم اشکال دارد. نسبت به جمع عرفی میتوانیم قاعده میدهیم و میگوییم جمع عرفی جایز است؛ اما در جمع تبرّعی قاعدتاً باید بگوییم که جمع تبرعی کنار برود؛ اما ممکن است به صورت موردی برای فقیه شرائطی پیدا شود که آن را انتخاب کند، مثل اینکه در جایی برای فقیه قطع حاصل شود ، از آنجا که شیخ حجیت قطع را ذاتی میدانند، شاید این جمع را آورده اند برای اینکه چه بسا شخصی با همین جمع به قطع برسد.
در خود قطع هم حرف داریم. شارع وقتی گفت آن کار حرام است، خب اگر برای دیگری قطع پیدا شده اشکال ندارد، اما بر شما حرام است که این قطع را ترویج کنید. چون آن فقیه قطع پیدا کرده، شیخ اجازه دارند کار او را ترویج کنند؟ بلکه ترویج کار او حرام است، زیرا عرف امکان جمع نداشت. درجاییکه عرف امکان جمع نداشت، او جمع کرد یعنی کار حرام کرد -ولو به قطع- پس بر شما حرام است که حرف او را نقل کنید. آیا شیخ حرام میدانند؟ عمل و ارتکاز ایشان چیست؟ علی ایّ حال کار باید ریزتر بشود.
نقل عمل حرام: حرام؟
- نقل کار حرام، حرام است؟ یعنی ترویج به حساب میآید؟ مثلاً کسی قائل به تخییر است و شیخ در صورت وجود مرجّح قائل به ترجیح است. لذا اخذ به روایتی که ترجیح ندارد حرام است. اما چرا نقل حرف او حرام باشد؟
نقل کار حرام اگر سبب ترویج کار حرام شود، حرام نیست؟ هرجا بشینید از زنا و شرب خمر بگویید و بعد بگویید من فقط نقل میکنم؟! شما که قمار و شراب خواری را نقل میکنید و جوان ها بهدنبال آن میروند، آیا این حلال است؟!
- چه بسا آن فقیه روی مبنای خودش جایز میداند.
نه، شیخ جایز نمیداند. شیخ این جمع را حرام میداند، زیرا ملاک امکان عرفی است. وقتی جمع عرفی امکان نداشت و لارَیبَ فی عَدم امکان العرف، خب، چرا حرف آنها را نقل میکنیم؟ لذا باید آن را از صفحه روزگار محو کنیم. و لذا میخواهم از خود اینها شاهد بگیرم که این مبنا با لوازمش سازگار نیست.
نقل برای نقد؛ نقل برای بررسی
- چه بسا آن کار در نظر او حرام نباشد و تنها در نظر من حرام باشد. اما من آن را نقل میکنم تا آن را نقد کنم و بگویم که عرفی نیست.
جالب این است که در خیلی از موارد نمیگویند عرفی نیست، بلکه بهعنوان جمعی که باید روی آن فکر شود مطرح میکنند. میبینیم که ایشان گاهی میگویند «ربما یجمع»، اشکال میکنند اما عرفی نیست. دیروز عرض کردم که دو طرفِ احراز، با هم فرق میکنند، یعنی وقتی شیخ عدم امکان عرفی را میگویند باید عرفیت را احراز کنند تا جایز باشد، نه اینکه صرف احتمال کافی باشد.
- نقل میکنم تا بررسی کنم.
بررسی میکنم که بگویم حرام است و نباید بهدنبال آن رفت؟ یا بررسی میکنم که ببینم حق است یا نه؟
- بررسی میکنم که ببینم حق هست یا نه.
بررسی میکنم که حق هست یا نه، درحالیکه از اول مجاز نبودم، زیرا عرف امکان جمع را نداشت. اگر بررسی میکنم که به دیگران بگویم او کار بدی کرده، مانعی ندارد. مثل آنکه در رساله مینویسد زنا حرام است. در اینجا هم میگویید چنین جمعی اشکال دارد. آقایان جمع کردهاند و جمع آنها اشکال دارد. اما یک وقت هست که جمع کردهاند و شما میخواهید ببینید چه کار کردهاند. از اول که عرف نمی فهمید، حال ما بیاییم تلاش بکنیم تا قرائنی را پیدا کنیم و به عرف عرضه کنیم تا ما را تصدیق کند؟ چه کاری است؟ عرف که از ابتدا امکان جمع ندارد.
عظمت شیخ انصاری
اگر این معضلاتی که در ذهن من است را با فرمایشتان صاف کنید، من خوشحال میشوم.
علی ایّ حال ما در صدد هستیم که فرمایش شیخ را بفهمیم. یادم میآید یک بحثی بود که میرزا و دیگران خیلی بحث کرده بودند، حاج آقا مدتی بحث کردند و آن را تمام کردند. اما دوباره آن رسائل قدیمی ای را که داشتند، آوردند و همه بحثها را از سرگرفتند. شروع کلامشان هم این بود: انصاف این است که شیخ مرد محقّقی بوده و باید در کلمات او خیلی دقت کرد.
خود ایشان میگفتند که یک آقایی به درس شیخ آمده بود. شیخ رسائل را نوشته بودند و خودشان هم آن را درس میدادند. آن آقا با شیخ بحث کردند. آن آقا نزد شیخ تند شد و گفت شیخنا من بیش از اینها در کَتِه ریختم. حاج آقا میفرمودند تا این را گفت شیخ ناراحت شدند و کتاب را بست و دیگر حرفی نزد.
منظور اینکه شیخ است و انسان بزرگی است. من همیشه این حرف را میزنم. اگر چیزی میگوییم منظورمان آن سنخ بحثها نیست. بلکه منظور باز شدن بحث و رسیدن بیشتر به مراد شیخ است. ولی خود آنها یادمان دادند که همیشه مباحثه بشود، یعنی حرفمان را بزنیم، نه از این باب باشد که در کته ریختم؛ بلکه از باب فهم بیشتر است. لذا شما هر چه بیشتر بفرمایید خوشحال میشوم که ذهن من بیشتر به آن چیزی که مراد شیخ است، نزدیک شود.
[1] فرائد الاصول، ج ۴، ص 27
[2] و من ذلك المبالغة في تهجين المطلب الذي ذكره بعض المصنفين، بحيث يفهم منها الإزراء بحال ذلك المصنف؛ فإنّ قولك: «إنّ هذا المطلب بديهي البطلان» تعريض لصاحبه بأنّه لا يعرف البديهيات، بخلاف ما إذا قيل: «إنّه مستلزم لما هو بديهيّ البطلان»؛ لأنّ فيه تعريضاً بأنّ صاحبه لم ينتقل إلى الملازمة بين المطلب و بين ما هو بديهيّ البطلان، و لعل الملازمة نظرية.( كتاب المكاسب (للشيخ الأنصاري، ط - الحديثة)؛ ج1، ص: 331)
د) طرحی دیگر در تعادل و تراجیح
- بیان شما در جمع فی حد نفسه است مانعی ندارد، اما ممکن است بگوییم این یک احتمال است که ما جمع را توسعه بدهیم و بعد بگوییم نسبت به جمع الزام نیست، اما اگر به ذهنت آمد به آن عمل کن.
اما احتمال دیگر این است که «جمع» را ضیق بگیریم و بگوییم مراد جمع عرفی است، یعنی اگر جمع عرفی آمد حتماً لازم است جمع کنیم، اما اگر جمع عرفی نبود، «اذن فتخیّر». این احتمال را شما چطور دفع میکنید؟ فرمایش شما فی نفسه مشکلی ندارد، اما این احتمال هم هست که منظور شارع این است که در آن جمعهایی که عرف به راحتی جمع میکند، باید حتماً جمع کنید، در غیر این موارد «اذن فتخیّر».
صاحب کفایه برای همین احتمال یک فصلی را باز کرده اند:
قد عرفت سابقا أنه لا تعارض في موارد الجمع و التوفيق العرفي و لا يعمها ما يقتضيه الأصل في المتعارضين من سقوط أحدهما رأسا و سقوط كل منهما في خصوص مضمونه كما إذا لم يكونا في البين فهل التخيير أو الترجيح يختص أيضا بغير مواردها أو يعمها قولان:
أولهما المشهور و قصارى ما يقال في وجهه أن الظاهر من الأخبار العلاجية سؤالا و جوابا هو التخيير أو الترجيح في موارد التحير مما لا يكاد يستفاد المراد هناك عرفا لا فيما يستفاد و لو بالتوفيق فإنه من أنحاء طرق الاستفادة عند أبناء المحاورة[1].
«قد عرفت سابقا أنه لا تعارض في موارد الجمع و التوفيق العرفي و لا يعمها ما يقتضيه الأصل في المتعارضين من سقوط أحدهما رأسا و سقوط كل منهما في خصوص مضمونه كما إذا لم يكونا في البين»؛ بعد از فراغ از جمع عرفی صحبت از تساقط میشود، یعنی بعد از اینکه جمع عرفی ممکن نبود، میگوییم متعارضین هستند و تساقط میکنند.
[1] كفاية الأصول ( طبع آل البيت )، ص: ۴۴۹