فصل سوم: مَثَل نور الهی؛ ریشه‌ها و لوازم

مَثَل نور الهی؛ ریشه‌ها و لوازم

چطور است که معصومین - علیهم السلام- تأویل آیۀ مبارکۀ نور هستند ، مَثَل نورالهی و هدایت و وساطت فیض الهی هستند و چطور است که نقطۀ مقابل آنها أعدای آنها ظُلماتند و چیزی جز ظلمت نمی افزایند «ظُلماتٌ بَعضُها فَوقَ بَعضٍ» این چه جوری است؟

ریشه روابط انسان‌های عادی

این یک مطلبی است که اوّلش گاهی نیمه ظاهر است و گاهی مخفی است ،امّا وقتی تأمّل بکنید می بینید مطلب درستی است و آن یک کلمه است.

خودخواهی

 شما با هر کس مرتبط می شوید با همدیگر یک نحو ارتباط، همدردی، صداقت، صفا، صمیمیت و اینها را می بینید نه دشمنی، هر جور رابطه ای بر قرار می کنید وقتی خیلی خوب این رابطه را پی جویی کنید می بینید هر کسی شما را برای خودش می خواهد، این نکتۀ خیلی مهمّی است که آدم بعد از مدّتها به این می رسد مثال های عجیبی هم دارد سرِ جایش در بزنگاه ها می بینی عجب! اگر می گفته تو را می خواهم شما را برای خودش می خواهد. چنانچه حکماء هم گفته اند: «هر کس هر چه می خواهد برای خودش می خواهد[1]»

خودِ ما هم همینطور هستیم، گاهی حتی ایثار می کنیم. ایثار که می کند، ایثار را یک جور کمال برای خودش می داند همه را هر جا هست، مشغول خودش هست. خودخواهی است. این مطلب مهمی است.


[1] در اين حقيقت ترديدى نيست كه انسان نوعى است كه در همۀ شئون زندگى خود مدنى و اجتماعى است و ساختمان وجودى سر تا پا احتياج انسان، و هم چنين تاريخ گذشتگان - تا آن جا كه در دست است - و هم چنين آزمايش افراد و طبقات نسل حاضر بدين حقيقت گواهى مى‌دهند.

ولى آن چه‌هست اين است كه اين نوع [انسان] به حسب آفرينش به گونه‌اى ساخته شده كه هر چيز را براى خود مى‌خواهد. انسان از نيروى طبيعت و از همۀ فوايد وجودى بسايط و عناصر به نفع خود استفاده مى‌كند.

انسان از همۀ نباتات (گياه و درخت) از ميوه و شاخ و برگ و ريشه و چوب و هيزم آنها رفع حاجت زندگى كرده و آنها را در راه مقاصد دوردست وسيله قرار مى‌دهد.

انسان از اقسام و انواع حيوانات از گوشت و پوست و پشم و خون و شير و شاخ و حتى مدفوع آنها انتفاع برده و آنها را تربيت كرده و در راه مقاصد حياتى خويش استخدام مى‌كند. آيا اين غريزۀ فطرى را كه در همه چيز به كار مى‌برد، در هم نوعان خود به كار نبرده و آنان را از اين كليّت استثنا مى‌كند؟

و آيا انسان اجتماع خانوادگى (زناشويى) را براى اين مى‌خواهد كه از همسر خود لذت و تمتّع ببرد يا لذت خود را براى منزل مى‌خواهد؟ و آيا انسان اجتماع مدنى را براى اين مى‌خواهد كه بهترين وسيله‌اى براى تأمين احتياجات زندگى اوست يا خود را براى مدنيّت مى‌خواهد؟ و آيا اگر انسان براى خود هيچ سعادتى در اجتماع خانوادگى يا اجتماع مدنى نبيند باز آن اجتماع را خواهد طلبيد؟( مجموعه رسائل (طباطبائی))، جلد: ۱، صفحه: ۱۴۴)

همه بلاهايى كه سر انسان مى‏آيد از اين حبّ نفس است؛ [از اين‏] كه آدم خودش را دوست دارد. در صورتى كه اگر ادراك كند و واقعيت مطلب را وجدان كند، نفس خودش چيزى نيست، مال غير است؛ حب غير است. منتها به غلط اسمش را «حبّ نفس» گذاشته‏اند. اين غلط، انسان را خراب مى‏كند. تمام گرفتاريهايى كه براى همه ما هست، براى اين حبّ جاه و حبّ نفس است. حبّ جاه است كه انسان را به كشتن مى‏دهد، انسان را به فنا مى‏دهد، انسان را به جهنّم مى‏برد. رأس همه خطيئه‏ها همين است:

رَأْسُ كُلِّ خَطيئَةٍ همين حبّ جاه و حبّ نفس است.

همه خطاها از اينجا بروز مى‏كند. انسان چون خود را مى‏بيند و خودخواه است، همه چيز را براى‏ خودش‏ مى‏خواهد؛ و هر كس مانع او بشود- و لو به توهّمش- با او دشمن مى‏شود؛ و هر چه را كه مى‏خواهد، چون براى‏ خودش‏ مى‏خواهد، حدود، ديگر قائل نيست، از اين جهت مبدأ همه‏ گرفتاريها مى‏شود.( تفسير سوره حمد ؛ ص108-١٠٩)

سالك راه خدا در ابتداى سلوك خود با پاى محبّت گام‏ برمى‏دارد ولى پس از آنكه منازلى را سير نمود و كمالى فى‏الجمله حاصل كرد متوجّه خواهد شد كه محبّت امرى است مغاير با محبوب و لهذا سعى مى‏كند كه محبّت را كه تا به حال وسيله سلوك و نردبان ترقّى او بوده است رها كند، و آن وسيله را تا اينجا مؤثّر مى‏داند و از اينجا به بعد مضرّ و مانع راه تشخيص مى‏دهد. بنابراين از اينجا سالك فقط و فقط محبوب را در نظر داشته، و او را عبادت مى‏كند به عنوان محبوبيّت و بس، ولى چون قدمى نيز فراتر مى‏گذارد و منازلى را چند سير مى‏كند درمى‏يابد كه اين قسم از عبادت نيز خالى از شائبه شرك نيست زيرا در اين عبادت خود را عاشق و محبّ و خدا را معشوق و محبوب دانسته است و خوديّت با حبّ به محبوب مغايرت دارد، بنابراين نظر كردن به محبوب با وجود عنوان محبّ با عبادت ذات مقدّس خداوند متعال مغايرت و تنافى دارد، لهذا از اينجا سعى مى‏كند كه حبّ و عشق محبوب را فراموش كند تا به كلّى از تغاير و كثرت گذشته قدم خود را در عالم وحدت بنهد. و در اين موقع نيّت از سالك منتفى مى‏گردد زيرا ديگر شخصيّت و خوديّتى در ميان نيست تا نيّت از او صادر شود.

تا قبل از اين مرحله سالك طالب شهود و كشف و مكاشفه بود ولى در اين مقام به كلّى تمام آن اغراض را به خاك نسيان مى‏سپارد چون ديگر اراده و نيّتى نيست تا مراد و منويى را در نظر بگيرد. در اين حال چشم و دل سالك از ديدن و نديدن و رسيدن و نرسيدن و دانستن و ندانستن و ردّ و قبول پوشيده خواهد شد. از حافظ شيرازى است:

با خرابات‏نشينان ز كرامات ملاف‏

هر سخن جائى و هر نكته مقامى دارد

از بايزيد بسطامى نقل است كه گفت: «روز اوّل، دنيا را ترك كردم، و روز دوّم، عقبى را ترك كردم، و روز سوّم از ما سوى الله گذشتم، و روز چهارم پرسيدند: ما تريد؟ گفتم: اريد ان لا اريد».[1] و اين اشاره به همان مطلبى است كه بعضى در تعيين منازل اربعه گويند: اول، ترك دنيا. دوّم: ترك عقبى. سوّم: ترك مولى، و چهارم: ترك ترك، فتدبّر. و مراد از قطع طمع در نزد سالكين عبارت از اين مرحله است كه بسيار عظيم و كريوه‏اى مشكل است و عبور از آن صعب و دشوار و به اين آسانى‏ها دست ندهد، چه سالك پس از تأمّل و دقّت فراوان باز مى‏يابد كه در تمام مراحل سير در اين مرحله خالى از قصد و نيّت نبوده است بلكه غايت و مقصودى را در سويداى دل خود منظور داشته است گرچه آن غايت عبور از مراحل ضعف و نقص و وصول به كمال و كمالات باشد. و اگر سالك با وسيله و آلت تجريد ذهن و خاطر بكوشد و بارها به خود فشار آورد تا بخواهد از اين عقبه عبور كند و خود را از اين معانى و مقصودها عارى و مجرّد كند هيچ نتيجه‏اى عائد او نخواهد شد چه نفس اين تجريد مستلزم عدم تجريد است به علّت آنكه لا بد اين تجريد را سالك به داعيه غايتى بجا مى‏آورد و خود اين داعيه و نظر به غايت، نشانه و علامت عدم تجريد است.

روزى با استاد خود مرحوم آقاى حاج ميرزا على آقاى قاضى- رضوان الله عليه- اين راز را در ميان نهادم و استفسار و التماس چاره‏اى نمودم، فرمود: «به وسيله اتّخاذ طريقه احراق‏ مى‏توان اين مسئله را حلّ نموده و اين معضله را گشود. و آن بدين‏طريق است كه بايد سالك به حقيقت ادراك كند كه خداوند متعال وجود او را وجودى طمّاع قرار داده است و هر چه بخواهد قطع طمع كند چون سرشت او با طمع است لذا منتج نتيجه‏اى نخواهد شد و قطع طمع از او ناچار مستلزم طمع ديگرى است و به داعيه طمعى بالاتر و عالى‏تر از آن مرحله دانى قطع طمع نموده است. بنابراين چون عاجز شد از قطع طمع و خود را زبون يافت طبعا امر خود را به خدا سپرده و از نيّت قطع طمع دست برمى‏دارد. اين عجز و بيچارگى ريشه طمع را از نهاد او سوزانيده و او را پاك و پاكيزه مى‏گرداند».

البتّه بايد دانست كه ادراك اين معنى نظرى نيست و با نظر هم نتيجه نمى‏دهد بلكه ادراك واقعى آن احتياج به ذوق و پيدايش حال دارد. اگر كسى يك مرتبه اين معنى را ذوقا ادراك كند خواهد فهميد كه ادراك تمام لذّات دنيا و ما فيها برابرى با اين حقيقت نمى‏كند.

و علّت اينكه اين طريقه را احراق نامند براى آنست كه يكباره خرمن هستيها و نيّتها و غصّه‏ها و مشكلات را مى‏سوزاند و از ريشه و بن قطع مى‏كند و اثرى از آن در وجود سالك باقى نمى‏گذارد.

در قرآن كريم در مواردى از طريقه احراقيّه استفاده شده است.

اگر كسى براى وصول به مقصود از اين طريقه استفاده كند و در اين راه مشى نمايد راهى را كه بايد چندين سال طىّ كند در مدّت قليلى خواهد پيمود. يكى از مواردى كه در قرآن مجيد از آن استفاده شده است عبارت است از كلمه استرجاع:

إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ‏.

چون در هنگام شدائد و مصائب و نزول بلايا و فتن، انسان مى‏تواند به طرق مختلفى خود را تسكين دهد مثل اينكه متذكّر گردد كه مرگ براى همه است و مصيبت به همه اشخاص وارد مى‏شود و بدين‏وسيله كم‏كم خود را آرام مى‏كند، ولى خداوند به وسيله طريقه احراقيّه و تلقين كلمه استرجاع راه را كوتاه و مشكل را يكباره از ميان برمى‏دارد زيرا اگر انسان متذكّر شود كه خود او و هر چه از متعلّقات و ما يملك اوست ملك طلق خداست، يك روز به او داده و يك روز مى‏گيرد و كسى را در آن حقّ دخالتى نيست، وقتى كه انسان به خوبى ادراك كرد كه از اوّل مالك نبوده است و عنوان ملكيّت براى او مجازى بوده و بدون جهت خود را مالك تخيّل مى‏نموده است البتّه در صورت فقدان متأثّر نخواهد شد، و توجّه به اين نكته ناگهان راه را بر او هموار خواهد نمود.

ادراك اينكه خداوند انسان را از اوّل طمّاع قرار داده است مثل ادراك اين مى‏ماند كه غنىّ على الاطلاق بنده را از اوّل فقير آفريده و سرشت او را با فقر خمير كرده است، لهذا اثبات فقر و اثبات سؤال كه لازمه فقر است احتياج به دليل ندارد، كسى به فقير نمى‏تواند ايراد كند كه چرا سؤال مى‏كنى؟ زيرا فرض فقر فرض سؤال و گدائى است، بنابراين سالك راه خدا نيز اگر در حين سير و حركت طمع ورزد بايد متوجّه باشد كه خداوند خميره هستى او را از اوّل با طمع سرشته است و به هيچ عنوان نمى‏تواند دندان طمع را بكشد و دست از طمع خود بشويد، و از طرف ديگر چون فناء در ذات احديّت كه بر اساس عبادت احرار پايه‏گذارى شده با طمع و نيّت سازگار نيست، بنابراين بيچاره شده و حال اضطرار و بيچارگى عجيبى پيدا مى‏كند كه همان حال، او را از خودى او كه مستلزم طمع است عبور مى‏دهد و پس از عبور از اين مرحله ديگر انّيّت و خوديّتى نيست كه مستلزم طمع باشد.

فافهم و تأمّل جيّدا.( لب اللباب در سير و سلوك ؛ ص۱۲۱-١٢۶)

ریشه روابط اهل بیت

خب اگر این طور است که هر کس، دیگری را می خواهد در واقع برای خودش می خواهد، از اینجا معلوم می شود اگر خدای متعال یک عدّه ای را فرمود: اینها مَثَل نور هدایت منَند، خدا جزاف گو نیست. به شوخی نمی آید بگوید: «کمشکاةٍ»، که مشکات بشوند رسول الله - صلی الله علیه وآله- مصباح بشوند امیرالمؤمنین، زُجاجه بشوند سِبطَین، کوکب درّی بشوند حضرت صدیقه - سلام الله علیها، این که شوخیِ جزاف نمی شود.

خداخواهی

خدا که برای این ها مثال هدایت می زند، می خواهد بگوید: اگر حضرت زهرا سلام الله علیها ما را می خواهند -الآن در قرنِ پانزدهم، پانزده قرن گذشته اینجا جمع می شویم و به یادشان مجلس می گیریم- این ها فرق دارند با همه جای دیگر، شما را برای خودشان نمی خواهند. شما را برای خدا می خواهند. برای خودتان می خواهند تا شما را به خدا برسانند. این است که ارزش پیدا می کند.

 اگر ائمۀ معصومین مثل دیگران مردم را برای خودشان می خواستند، اصلش بر می گشت به خودخواهی. این که این وجودهای مبارک لیاقت پیدا می کنند که خدای متعال آنها را مَثَل هدایت قرار بدهد به خاطر این است که اگر ما را می خواهند، برای خدا می خواهند، برای کمال خودمان و خالق ما می خواهند.

حضرات؛ آینه محض الهی

آینۀ محض هستند. شما می روید جلوی آینه، صورت خودتان را می بینید و خودتان را اصلاح می کنید. بعداً که بر می گردید،می پرسند: آیا آینه گِرد بود یا مستطیل؟ شما می گویید: من اصلاً آینه را ندیدم.

خدای متعال اینها را آینۀ کمالات اسمای خودش قرار داده، یعنی چه؟ یعنی شک نکنید اگر درِ خانۀ حضرت سیدالشهداء می روید اصلاً حضرت، شما را برای خودشان نمی‌خواهند اگر برای خودشان می خواستند که مرآت الهی نبودند، این همه سفارش شده که اربعین بیایید کربلا برای زیارت جدّ ما، برای چه؟ برای خودشان که همه مردم بگویند: حسین؟! کجا این طور است؟! وقتی آخرِ کار پرده ها کنار برود، می بینیم که ذرّه ای ما را برای خودشان نمی خواستند؛ برای خودمان می خواستند، برای خدای متعال می خواستند که ما به معرفت برسیم، این است که ارزش پیدا می کند.

«سقاهم ربهم شرابا طهوراً»

مضامین عالی سوره دهر

آیات متعددی راجع به حضرت صدیقه - سلام الله علیها- و ائمۀ اطهار - علیهم السلام- است:  یکی در سوره مبارکۀ دهر است :«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ هَلْ أَتى‏ عَلَى الْإِنْسانِ حِينٌ مِنَ الدَّهْرِ لَمْ يَكُنْ شَيْئاً مَذْكُوراً[1]» مفسّرین می گویند: اینجا کلمۀ«هل» بمعنای «بل» است[2] خب ما هم حرفی نداریم ولی اگر نگاه کنیم سوره برای چه کسی نازل شده؟ استفهام معنا پیدا می کندامتَحَنَکِ اللهُ الَّذِی خَلَقَکِ قَبلَ أن یَخلُقَکِ[3]» ببینید دیگر نیاز نیست «هَل» را بمعنای «بَل» بگیرید، قرآن کریم است، سوره هم راجع به اهل عصمت نازل شده است. بسیار خوب. کلّ سوره راجع به خمسۀ طیّبه است، آیاتی در این سوره است که هیچ کجای قرآن این چنین مضامینی نیست.

یکی را حاج آقا علاقه بند - خدا حفظشان کند و طول عمرشان بدهد- از مرحوم حاج شیخ غلامرضا نقل می کردند -چه نکات زیبایی استفاده می کردند ان شاء الله خداوند همۀ ما را به راه آنها ببرد و طوری نباشد از راه آنها منحرف بشویم. خدا منّت بر همه ما بگذارد به هدایت و بقای هدایت ان شاءالله- می گفتند: ببینید آیه می فرماید:«إِنَّ الْأَبْرارَ يَشْرَبُونَ مِنْ كَأْسٍ كانَ مِزاجُها كافُورا عَیناً یَشرَبُ بها[4]» نفرمود:«یشرب منها» چشمه ای که از او می نوشند نه، بلکه می فرماید: چشمه ای که به او می نوشند. یعنی چه؟ دنبالۀ آیه آمده :«یُفَجِّرُونَها تَفجیراً»: هرچه نهر اینجاست به ارادۀ آن ها جاری می شود و ایجاد کنندۀ نهر هستند و لذا دیگران باید از این نهرها بنوشند. چند آیۀ بعد می فرماید:« قَوارِيرَا مِنْ فِضَّةٍ قَدَّرُوها تَقْدِيرا[5]»: چیزهایی که در بهشت هست آنها خودشان مقدِّر اینها هستند و همۀ نظام و تکوینش دست خودشان است.

شراب طهور: طهارت از ماسوی الله

این مضامینی که در سورۀ دهر که راجع به خمسۀ طیّبه است آمده، در سوره های دیگر نیست. می رسد تا کجا؟ تا آنجا که بَه بَه «وَ سَقاهُمْ رَبُّهُمْ شَراباً طَهُورا»

 استادی هستند بزرگوار که سرِ درس مکرّر این را می گفتند: «خدا را گواه می گیرم اگر از روی تعصّب بگویم، یک عمر در بین کتابهای عرفان و کلام و فلسفه درس خوانده ام در این همه کتاب من دهانی را ندیدم که این جملۀ امام صادق - سلام الله علیه- که در ذیل این آیه گفته شده را گفته باشد[6].امام صادق - سلام الله علیه- در تفسیر مجمع البیان مرحوم طبرسی که قبرشان در مشهد است در ذیل این آیه فرمودند:« رَوَوهُ عَن جَعفرِ بن محُمّد - صلوات الله علیه- : يُطَهِّرُهُم عَن كُلِّ شَي‏ءٍ سِوَى الله إذ لا طاهِرَ مِن تَدنُّس بِشَي‏ءٍ مِنَ الأكوان إلّا الله[7]»

دَنَس به چرکی و پلیدی می گویند، امام صادق می فرمایند: هر چه غیر خداست یک جور چرک و پلیدی است و خداوند متعال شرابی به آنها می دهد که ذرّه ای از چرک و پلیدی در آنها نیست.

حالا دیدید عرض کردم سیدالشهداء که می فرمایند: بیایید درِ خانۀ من، ما را برای خودشان نمی خواهند؟ کسی که دَنَس دارد ما را برای خودش می خواهد، کسی که خدا شراب طهور به او داده و از تدنّس پاکش کرده ما را برای خدا می خواهد. خدا را شکر گزاریم که توفیق داد در این مجالس شرکت کردیم« لَإن شَکَرتُم لَأزِیدَنَّکُم».

خانه اهل بیت: خانه خداوند

نکته ای که عرض کردم هم ضمیمه کنید که اگر می گویند: بیایید، برای خودشان نیست وقتی درِ خانه آنها می روید درِ خانۀ خدا رفته اید «مَن أرادَ الله بَدَءَ بِکُم وَمَن وَحّدَهُ قَبِلَ عَنکم[8]»شما باب توجّه الهی هستید، چرا؟ چون هیچ از خودتان ندارید وقتی کسی سراغ شما بیاید سراغ خدا رفته است.

در اوّل دعای ندبه می خوانیم که خدای متعال از آنها عهد گرفته «أخَذتَ عَلَیهمُ العَهدَ فی دَرَجاتِ هذِهِ الدُنیَا الدَنیّة» آنها هم به عهد خدا وفا کردند«فَعَلِمتَ مِنهُم الوَفاءَ بِه فقَبِلتَهُم وَ قَرّبتَهُم[9]» 


[1] سورة الدهر، آیه ١

[2] المعنى‏

«هل أتى» معناه قد أتى‏ «على الإنسان» أي أ لم يأت على الإنسان‏ «حين من الدهر» و قد كان شيئا إلا أنه‏ «لم يكن شيئا مذكورا» لأنه كان ترابا و طينا إلى أن نفخ فيه الروح عن الزجاج و على هذا فهل هنا استفهام يراد به التقرير قال الجبائي و هو تقرير على ألطف الوجوه و تقديره أيها المنكر للصانع و قدرته أ ليس قد أتى عليك دهور لم تكن شيئا مذكورا ثم ذكرت و كل أحد يعلم من نفسه أنه لم يكن موجودا ثم وجد فإذا تفكر في ذلك علم أن له صانعا صنعه و محدثا أحدثه و المراد بالإنسان هنا آدم (ع) و هو أول من سمي به عن الحسن و قتادة و سفيان و الجبائي و قيل إن المراد به كل إنسان و الألف و اللام للجنس عن أبي مسلم و قيل أنه أتى على آدم (ع) أربعون سنة لم يكن شيئا مذكورا لا في السماء و لا في الأرض بل كان جسدا ملقى من طين قبل أن ينفخ فيه الروح و روى عطاء عن ابن عباس أنه تم خلقه بعد عشرين و مائة سنة و

روى العياشي بإسناده عن عبد الله بن بكير عن زرارة قال‏ سألت أبا جعفر (ع) عن قوله‏ «لم يكن شيئا مذكورا» قال كان شيئا و لم يكن مذكورا

و بإسناده عن سعيد الحداد عن أبي جعفر (ع) قال‏ كان مذكورا في العلم و لم يكن مذكورا في الخلق‏ و عن عبد الأعلى مولى آل سام عن أبي عبد الله (ع) مثله‏

و عن حمران بن أعين قال‏ سألت عنه فقال كان شيئا مقدورا و لم يكن مكونا،

و في هذا دلالة على أن المعدوم معلوم و إن لم يكن مذكورا و إن المعدوم يسمى شيئا فإذا حملت الإنسان على الجنس فالمراد أنه‏ قبل الولادة لا يعرف و لا يذكر و لا يدري من هو و ما يراد به بل يكون معدوما ثم يوجد في صلب أبيه ثم في رحم أمه إلى وقت الولادة و قيل المراد به العلماء لأنهم كانوا لا يذكرون فصيرهم الله سبحانه بالعلم مذكورين بين الخاص و العام في حياتهم و بعد مماتهم و سمع عمر بن الخطاب رجلا يقرأ هذه الآية فقال ليت ذلك ثم يعني ليت آدم بقي على ما كان فكان لا يلد و لا يبتلي أولاده‏( مجمع البيان في تفسير القرآن،  ج‏10، ص ۶١۴-۶١۵)

قوله تعالى. «هل أتى على الإنسان حين من الدهر لم يكن شيئا مذكورا» الاستفهام للتقرير فيفيد ثبوت معنى الجملة و تحققه أي قد أتى على الإنسان «إلخ» و لعل هذا مراد من قال من قدماء المفسرين: إن «هل‏» في الآية بمعنى قد، لا على أن ذلك أحد معاني «هل» كما ذكره بعضهم.

و المراد بالإنسان الجنس. و أما قول بعضهم: إن المراد به آدم (ع) فلا يلائمه قوله في الآية التالية: «إنا خلقنا الإنسان من نطفة».

و الحين قطعة من الزمان محدودة قصيرة كانت أو طويلة، و الدهر الزمان الممتد من دون تحديد ببداية أو نهاية.

و قوله: «شيئا مذكورا» أي شيئا يذكر باسمه في المذكورات أي كان يذكر مثلا الأرض و السماء و البر و البحر و غير ذلك و لا يذكر الإنسان لأنه لم يوجد بعد حتى وجد فقيل: الإنسان فكونه مذكورا كناية عن كونه موجودا بالفعل فالنفي في قوله: «لم يكن شيئا مذكورا» متوجه إلى كونه شيئا مذكورا لا إلى أصل كونه شيئا فقد كان شيئا و لم يكن شيئا مذكورا و يؤيده قوله: «إنا خلقنا الإنسان من نطفة» إلخ فقد كان موجودا بمادته و لم يتكون بعد إنسانا بالفعل و الآية و ما يتلوها من الآيات واقعة في سياق الاحتجاج يبين بها أن الإنسان حادث يحتاج في وجوده إلى صانع يصنعه و خالق يخلقه، و قد خلقه ربه و جهزه التدبير الربوبي بأدوات الشعور من السمع و البصر يهتدي بها إلى السبيل الحق الذي من الواجب أن يسلكه مدى حياته فإن كفر فمصيره إلى عذاب أليم و إن شكر فإلى نعيم مقيم.

و المعنى هل أتى- قد أتى- على الإنسان قطعة محدودة من هذا الزمان الممتد- غير المحدود و الحال أنه لم يكن موجودا بالفعل مذكورا في عداد المذكورات.( الميزان في تفسير القرآن، ج۲۰، ص ۱۲۰-۱۲۱)

[3]  العباس المنصوري قال حدثنا إبراهيم بن محمد بن عيسى بن محمد العريضي قال حدثنا أبو جعفر ع ذات يوم قال: إذا صرت إلى قبر جدتك فاطمة ع فقل يا ممتحنة امتحنك‏ الله‏ الذي خلقك قبل أن يخلقك فوجدك لما امتحنك صابرة و زعمنا أنا لك أولياء و مصدقون و صابرون لكل ما أتانا به أبوك ص و أتانا به وصيه ع فإنا نسألك إن كنا صدقناك إلا ألحقتنا بتصديقنا لهما بالبشرى لنبشر أنفسنا بأنا قد طهرنا بولايتك.( تهذيب الأحكام (تحقيق خرسان) ؛ ج‏۶ ؛ ص۱۰)

يا ممتحنة امتحنك‏ الله‏ الذي خلقك قبل أن يخلقك فوجدك لما امتحنك صابرة و زعمنا أنا لك أولياء و مصدقون و صابرون لكل ما أتانا به أبوك صلى الله عليه و آله و أتى به وصيه فإنا نسألك إن كنا صدقناك إلا ألحقتنا بتصديقنا لهما لنبشر أنفسنا بأنا قد طهرنا بولايتك.( مصباح المتهجد و سلاح المتعبد / ج‏2 / ۷۱۱ / دعاء الموقف لعلي بن الحسين ع ..... ص : ۶۸۹)

2 السلام عليك يا ممتحنة، امتحنك‏ الله‏ الذي خلقك قبل أن يخلقك، فوجدك لما امتحنك صابرة، و نحن لك أولياء و مصدقون و صابرون لكل ما أتانا به أبوك صلى الله عليه و آله و أتانا به وصيه(المزار الكبير (لابن المشهدي) / ۷۹/ 2 - زيارة أخرى لها عليها السلام: ..... ص : ۷۹)

يا ممتحنة امتحنك‏ الله‏ الذي خلقك فوجدك لما امتحنك صابرة و زعمنا أنا لك أولياء و مصدقون و صابرون لكل ما أتانا به أبوك صلى الله عليه و آله و أتى به وصيه فإنا نسألك إن كنا صدقناك إلا ألحقتنا بتصديقنا لهما لنبشر أنفسنا بأنا قد طهرنا بولايتك.( المزار (للشهيد الاول) / 21 / زيارة فاطمة ع عند الروضة ..... ص : ۲۰)

[4] سورة الدهر، آِیه ۶

[5] سورة الدهر، آیه ١۶               

[6] امين الاسلام طبرسى در تفسير عظيم الشأن مجمع البيان در تفسير كريمه‏ وَ سَقاهُمْ رَبُّهُمْ شَراباً طَهُوراً از سوره هل أتى، به تعبير «رووه» صيغه جمع، نه «روى» صيغه مفرد مجهول، از امام صادق عليه السلام بدين صورت روايت كرده است:

أى يطهّرهم عن كل شي‏ء سوى اللّه إذ لا طاهر من تدنّس بشي‏ء من الأكوان إلّا اللّه.

رووه عن جعفر بن محمد عليه السلام.

در نوشته‌‏هايم گفته‏‌ام:

من در امّت خاتم صلى اللّه عليه و آله و سلّم از عرب و عجم، كلامى بدين پايه كه از صادق آل محمّد در غايت قصواى طهارت انسانى روايت شده است، از هيچ‏ عارفى و حكيمى نه ديده‏ام و نه شنيده‏ام.( هزار و يك كلمه ؛ ج‏۲ ؛ ص۴۶۶-۴۶٧)

[7] قيل: يطهرهم عن كل شي‏ء سوى الله إذ لا طاهر من تدنس بشي‏ء من‏ الأكوان‏ إلا الله‏ رووه عن جعفر بن محمد (ع)(مجمع البيان في تفسير القرآن،ج‏10،ص623)

اصل این روایت در حقائق التفسیر ابوعبدالرحمن سلمی ذکر شده است و پس از آن در الکشف و البیان ثعلبی:

قوله تعالی: و سقاهم

قال جعفر: سقاهم التوحید فی السر فنأی هو  عن جمیع ما سواه فلم یفیقوا الا عند المعاینه و رفع الحجاب فیما بینهم و بینه و اخذ الشراب فیها اخذ عنه فلم یبق علیه منه باقیه و حصله فی میدان الحصول و القبضه

...و قال جعفر قوله شراباً طهوراً طهرهم به عن کل ما سواه اذ لا طاهر من یدنس بشیء من الاکوان.( حقائق التفسیر (تفسیر السلمی) ص ٣۶۵)

و قال جعفر: يطهرهم به عن كل شي‏ء سواه، إذ لا طاهر من‏ تدنس‏ شي‏ء من الأكوان.( الكشف و البيان (تفسير ثعلبى)، ج‏10، ص: ۱۰۵)

[8] قل السلام عليك يا حجة الله و ابن حجته ... من‏ أراد الله‏ بدأ بكم‏ بكم يبين الله الكذب و بكم يباعد الله الزمان الكلب و بكم فتح الله و بكم يختم الله و بكم يمحو ما يشاء و بكم يثبت و بكم يفك الذل من رقابنا و بكم يدرك الله ترة كل مؤمن يطلب بها و بكم تنبت الأرض أشجارها و بكم تخرج الأشجار أثمارها و بكم تنزل السماء قطرها و رزقها(الكافي (ط - الإسلامية) / ج‏۴ / ۵۷۶/ باب زيارة قبر أبي عبد الله الحسين بن علي ع ..... ص : ۵۷۲)

من‏ أراد الله‏ بدأ بكم‏ [من‏ أراد الله‏ بدأ بكم‏ من‏ أراد الله‏ بدأ بكم‏]- بكم يبين الله الكذب و بكم يباعد الله الزمان الكلب و بكم فتح الله و بكم يختم الله و بكم‏ يمحوا الله ما يشاء و بكم يثبت و بكم يفك الذل من رقابنا و بكم يدرك الله ترة كل مؤمن يطلب- [تطلب‏] و بكم تنبت الأرض‏( كامل الزيارات / النص / ۱۹۹/ زيارة أخرى ..... ص : ۱۹۷)

من‏ أراد الله‏ بدأ بكم‏ و من وحده قبل عنكم و من قصده توجه بكم (من لا يحضره الفقيه / ج‏2 / 615 / زيارة جامعة لجميع الأئمة ع ..... ص : ۶۰۹)

بأبي أنتم و أمي و نفسي و أهلي و مالي من‏ أراد الله‏ بدأ بكم‏ و من وحده قبل عنكم و من قصده توجه إليكم موالي لا أحصي ثناءكم و لا أبلغ من المدح كنهكم و من الوصف قدركم و أنتم نور الأخيار و هداة الأبرار و حجج الجبار (عيون أخبار الرضا عليه السلام / ج‏۲ / ۲۷۶/ زيارة أخرى جامعة للرضا علي بن موسى ع و لجميع الأئمة ع ..... ص : ۲۷۲)

من‏ أراد الله‏ بدأ بكم‏ و بكم يبين الله الكذب و بكم يباعد الزمان الكلب و بكم فتح الله و بكم يختم و بكم يمحو ما يشاء و بكم يثبت و بكم يفك الذل من رقابنا و بكم يدرك الله ترة كل مؤمن تطلب (تهذيب الأحكام (تحقيق خرسان) / ج‏۶ / ۵۵/ ۱۸ - باب زيارته ع ..... ص : ۵۴)

بأبي أنتم و أمي و نفسي و أهلي و مالي و أسرتي من‏ أراد الله‏ بدأ بكم‏ و من وحده قبل عنكم و من قصده توجه بكم موالي لا أحصي ثناءكم و لا أبلغ من المدح كنهكم و من الوصف قدركم و أنتم نور الأخيار و هداة الأبرار و حجج الجبار بكم فتح الله و بكم يختم و بكم‏ ينزل الغيث* و بكم‏ يمسك السماء أن تقع على الأرض إلا بإذنه‏ و بكم ينفس الهم و يكشف الضر و عندكم ما نزلت به رسله و هبطت به ملائكته(تهذيب الأحكام (تحقيق خرسان) / ج‏۶ / ۹۹/ ۴۶ - باب زيارة جامعة لسائر المشاهد على أصحابها السلام ..... ص : ۹۵)

[9] اللهم لك الحمد على ما جرى به قضاؤك في أوليائك الذين استخلصتهم لنفسك و دينك إذا اخترت لهم جزيل ما عندك من النعيم المقيم الذي لا زوال له و لا اضمحلال بعد أن شرطت عليهم الزهد في درجات‏ هذه‏ الدنيا الدنية و زخرفها و زبرجها فشرطوا لك ذلك و علمت منهم الوفاء به فقبلتهم و قربتهم‏( إقبال الأعمال (ط - القديمة) ؛ ج‏1 ؛ ص۲۸۵)

ثم قال السيد رضي الله عنه ذكر بعض أصحابنا قال قال محمد بن علي بن أبي قرة نقلت من كتاب محمد بن الحسين بن سفيان البزوفري رضي الله عنه دعاء الندبة و ذكر أنه الدعاء لصاحب الزمان صلوات الله عليه و يستحب أن يدعى به في الأعياد الأربعة و هو الحمد لله رب العالمين‏ و صلى الله على سيدنا محمد نبيه و آله و سلم تسليما اللهم لك الحمد على ما جرى به قضاؤك في أوليائك الذين استخلصتهم لنفسك و دينك إذ اخترت لهم جزيل ما عندك من النعيم المقيم الذي لا زوال له و لا اضمحلال بعد أن شرطت عليهم الزهد في درجات‏ هذه‏ الدنيا الدنية و زخرفها و زبرجها فشرطوا لك ذلك و علمت منهم الوفاء به فقبلتهم و قربتهم و قدمت لهم الذكر العلي و الثناء الجلي و أهبطت عليهم ملائكتك و كرمتهم بوحيك و رفدتهم(بحار الأنوار (ط - بيروت) ؛ ج‏۹۹ ؛ ص۱۰۴)

بعد أن شرطت عليهم الزهد في درجات‏ هذه‏ الدنيا الدنية و زخرفها و زبرجها فشرطوا لك ذلك و علمت منهم الوفاء به فقبلتهم و قربتهم (زاد المعاد - مفتاح الجنان ؛ ص۳۰۴)

اهل بیت و شیعیان

 ١.انتظار ائمه از شیعیان

 لذاست که بعض تعبیرها در روایات خیلی عجیب است. یک روایت که من هم خودم مطالعه کرده ام، هم متعدّد عرض کرده ام، هر وقتی هم که مراجعه می کنم نمی‌توانم حال خودم را بگویم که چقدر این روایت زیباست! و آن نقش محوری دادن به آن چیزی است که ائمۀ معصومین - علیهم السلام- از شیعۀ خودشان می خواهند.

روایت سدیر صیرفی

چون روایت مفصّل است- بیش از دو صفحه در کتاب «تحف العقول» است[1]- خلاصۀ آن و نکتۀ اصلی که منظور من است را فهرست وار اینجا می گویم:

 سدیر صیرفی می گوید: به همراه عدّه ای محضر امام صادق - علیه السلام- نشسته بودیم مردی وارد شد و در محضر حضرت نشست. حضرت فرمودند: «مِمَّنِ الرَّجُل»؟: چه کسی هستی از کجا آمدی؟ گفت: «أنا مِن شِیعتِک یَابنَ رَسُولِ الله»، من از شیعیان شما هستم، خب محضر امام معصوم که از همه چیز خبر دارند ادّعای شیعه ی حضرت بودن ادّعایی است! -عجب جلسه ای بود آن روز! چه مطالبی ردّ و بدل شد! - حضرت فرمودند: «مِن أیِّ الشِّیعَة؟» از کدام نوع شیعه هستی؟ «فَسَکَتَ الرَّجُل»، مرد ساکت شد. دیگری پرسید: یابن رسول الله مگر شیعه چند جور است؟ فرمودند: شیعیان ما سه جورند «شِیعَتُنا فِی السِّرِّ وَالعَلانیة، شِیعتُنا فی العَلَن دُونَ السِّرّ،شِیعتُنا فی السِّرّ دُونَ العَلَن»: عدّه ای از شیعیان در ظاهر شیعۀ ما هستند ولی در باطن نیستند، عدّه ای در باطن شیعه اند در ظاهر نیستند، عدّه ای هم در باطن شیعه اند هم در ظاهر، بعد حضرت شروع کردند اینها را توضیح دادن، چون مفصّل است الآن مقصود من نیست خواستید مراجعه کنید بحمدالله تحف العقول دو سه تا ترجمۀ خوب دارد و در دسترس همه است.

حضرت توضیح دادند آن هایی که ظاهراً شیعه اند فرمودند: «ألسِنَتُهُم مَعَنا و سُیُوفُهم عَلَینا»: زبانشان با ماست امّا شمشیرشان، عملکردشان بر علیه ماست. شیعۀ ظاهری که باطناً شیعه نیستند.

در مورد آن که  باطنش شیعه است نه ظاهرش هم مفصّل توضیح دادند،

امّا آن هایی که هم در سرّ و هم در علانیه شیعه اند فرمودند که خدا اگر آب از آسمان می فرستد به خاطر وجود آنهاست، چه تعریف هایی حضرت نسبت به آنها کردند که باید چند جلسه در مورد فرمایشات حضرت صحبت بشود که چه فرمودند.

مقصود من این جاست. مردی که محضر حضرت آمده بود، دهانش را در محضر ولیّ خداکه آگاه به همه چیز هستند باز کرد و گفت: یابن رسول الله من ازشیعیان شما هستم فی السرّ و العلانیة، در محضر امام ادّعا کند بالاترین شیعه ای که فرمودید من هستم، اینجا کأنّه حضرت را ناراحت کرد، حضرت هم فقط یک کلمه فرمودند: «تِلکَ لَهُم خِلالٌ»: به ادّعا این معنا درست نمی شود. این شیعیانی که در ظاهر و باطن شیعۀ ما هستند، اوصافی دارند، صفاتی دارند. این صفات را باید ببینیم هست یا نیست؟ اگر آن صفات هست بله. پرسیدند: آن صفات چیست؟ حضرت شروع کردند توضیح دادن، حالا رسیدیم به مقصود من،

اولین وصف شیعه حقیقی

شما حدس می زنید اوّلین صفاتی که حضرت فرمودند چیست؟خیلی مهمّ است امام صادق - علیه السلام- دارند می فرمایند، ما اگر فکر کنیم شاید بگوییم: ولایت امیرالمؤمنین - صلوات الله علیه- است یا تقوا یا ادب است، واقعاً این روایت عجیب است که مرتّب باید فکرش کنیم اینجا معلوم می شود چرا خدا سفارش کرده بروید درِ خانه شان؟

توحید

فرمودند: «أَوَّلُهَا أَنَّهُمْ عَرَفُوا التَّوْحِيدَ حَقَّ مَعْرِفَتِه‏»  اوّلین قدم شیعۀ ما این است که توحید را شناخته، شیعه ای که توحید بلد نیست که شیعۀ ما نیست! ما کاری به  مردم نداریم. ما آن ها را برای خودمان نمی خواهیم. ما مردم را برای خدا می خواهیم.

ب) امام زمان و درخواست دعا برای فرج

 خیلی عجیب است یعنی امام عصر - صلوات الله علیه- که می فرمایند: برای من دعا بکنید یعنی من شما را به طرف خودم می کشانم، نه برای این که شما را برای خودم می خواهم. اوّل قدمی که بخواهید به طرف من بیایید، با توحید آشنا می شوید، موحّد می شوید، مبدأ عالم را می شناسید، هر وقت احساس می کنید دارید از این دنیا می روید، یک نقطه حاصل عمر شما بشود بس است؛ آن یک نقطه این است که عالم صاحب دارد و من همین طوری اینجا  نیامدم. فرد دیگری مرا اینجا آورده و همۀ امورِ مرا او تدوین کرده است او هم دارد می گیرد. این، کم حرفی است؟! «أَنَّهُمْ عَرَفُوا التَّوْحِيدَ»

مَثَل الهی این است که بگویند بیایید در خانۀ ما؟ نه می گویند: ما شما را برای خودمان نمی خواهیم؛ شما را برای خدای متعال می خواهیم. خدا شما را آفریده و  ما وسائط فیض او هستیم، می خواهیم شما را ببریم به آنجایی که کمال شماست.

 این روایت ادامه دارد. خیلی هم عجیب است. دو صفحه روایت است و چه معارفی در این حدیث است.

ج) مجالس اهل بیت

اهل بیت در طول تاریخ هم کارشان این بوده، الحمد لله شما به مراتب این ها را از من بهتر می دانید وگرنه از باب بهانه ای ست که مجلسی باشد و یاد اهل بیت - علیهم السلام- بکنیم، شما ببینید مردم و شیعیان در طول تاریخ از درِ خانۀ اهل بیت چه چیزهایی دیده اند؟ چه کرامات آشکاری مثل خورشید دیدند؟ امّا این نکته را بفهمیم که اهل البیت اگر اینها را دارند نه برای خودشان است که آی مردم! بیایید درِ خانۀ ما. نه؛ بیایید درِ خانۀ ما که می خواهیم شما را ببریم درِ خانۀ خدا. کمال اهل البیت هم به همین است؛ لذا می شوند مَثَل نور الهی.

حاج آقا سید علی آقای مهدوی که از بزرگان فن هستند - حفظه الله- من از خودشان شنیدم حالا تا من این قضیه را برای شما می گویم، هر کدام از شما ده تا قضیه نظیر این را در ذهنتان دارید، این یعنی از طرف ملکوت حسابی پشت این مجالس را دارند:

جسارت رضاخان به مجالس اهل بیت

رضا خان ملعون می آید و به خیالش می تواند با دستگاه سید الشهداء در بیافتد؛ روضه ها تعطیل، عمامه ها را بردارید، لباسها را کوتاه کنید چادرها را بردارید، دیگر دین تمام شد، این ها عجایب نیست؟ چه کارها می خواستند بکنند؟

فقط متوکّل را شنیده ایم که قبر مطهّر را به آب بست بعد از قرن ها کسی مثل رضاخان می آید. چه کارها کرد! من از پیرزنی که حدود صد و دوسالش بود و در همین یزد بود شنیدم، خدا رحمتش کند، گفت: آن زمانی که همه چیز را تعطیل کرده بودند، در همین حسینیه ای که خیابان از وسطش رد شده است و رضاخان عمداً این خیابان را وسط حسینیه انداخته بود[2] ، یزدی ها با چشم خودشان دیدند که روز عاشورا در وسط آن حسینیه -که آن زمان به آن میدان شاه می گفتند و الآن می گویند: میدان بعثت- زنهای بی حجاب آمدند و رژه رفتند. این یعنی چه؟ یعنی روضه که می خواندید که هیچ! جای آنجایی که روضه می خواندید در روز عاشورا زن های بی حجاب می آیند و رژه می روند. به همین سادگی تمام شد؟

بیچاره، سیدالشهداء را خدا بقائشان را ضمانت کرده است. یک جملۀ کوتاه، اعجاز حضرت زینب است. همۀ قدرت دست یزید است می گویند:« یایَزیدُ وَاللهِ لا تُمیتُ وَحیَنا وَلا تَمحُو ذِکرَنا[3]» قسم به خدا نمی توانی یاد ما را فراموش کنی خیال می کنی که می توانی. «إنّ لِجَدّی الحُسین حرارةً فی قلوبِ المؤمنین لا تُبرَدُ أبداً»کسانی که این ها را گفته اند اهل دروغ نبودند.

عنایت حضرت صدیقه به مجالس اهل بیت

حالا منظور من این بود که آقای آسید علی آقا می فرمودند: پدر ما، که من ایشان را دیده بودم، هر شب جمعه در اصفهان مجلس روضه داشتند، هر هفته عده ای می‌آمدند و روضه ای برقرار می شد و والده ما هربار یک دیگ آبگوشتی برای اهل روضه بار می گذاشتند.

 کم کم سنّ والدۀ ما بالا آمده بود و برایش مهمان داری و آماده کردن غذا سخت بود، لذا پیش پدر ما آمد و گفت: آقا کمی سختم است که بخواهم هر هفته غذا درست کنم. اگر ممکن است، این مجلستان را بیاندازید قبل از نماز مغرب که تا مغرب مجلس تمام شود و همه بروند. پدر ما هم سریع قبول کرد. دید راست می گوید. سال ها زحمت کشیده و حالا هم برایش زحمت است. گفت: باشد این هفته که مهمانها آمدند به ایشان اعلام می کنیم که از این به بعد، قبل از مغرب روضه برقرار می شود.

 می گفت: روز دوشنبه بود دیدیم مادرمان از خواب بیدار شده و گریه می کند. به پدرمان گفت: حاج آقا! روضه، همان شب جمعه باشد من آبگوشت را می پزم. گفتیم: چطور شد؟ شما که گفتید سخت است و زحمت دارد. فرمود: من همین دیشب خواب دیدم مجلس روضۀ مان برقرار است، قدیم که روضه بود استکان و نعلبکی را می گذاشتند داخل دیس کوچک و قند هم می گذاشتند داخل آن دیس کوچک، خیلی اوقات هم قاشقی می گذاشتند داخل نعلبکی برای این که اگر کسی خواست چای را شیرین کند بتواند. گفت: دیدم مجلس تمام شد و حضرت صدّیقه - سلام الله علیها- همراه خانم دیگری وارد مجلس شدند حضرت فرمودند: این ها برای مجلس من زحمت کشیدند، بنویسید کارهایی را که کرده اند. خانمی که همراه بود، می نوشت. می گفت: من هم مواظب بودم مثل این که همه کارها را خبر دارد. حضرت فرمودند: نوشتی؟ خانم گفت: همه را نوشتم. حضرت فرمودند: آن قاشقی هم که پای نعلبکی می گذارند نوشتی؟ من از خواب بیدار شدم. دیدم بَه بَه! چه دستگاهی؟ چیزهایی که اصلاً به ذهن ما هم نمی آید، آنجا ریز ریزش را توجه دارند. ایشان گفت: من تا زنده ام شب های جمعه این آبگوشت را می پزم.


[1] كلامه ع في وصف المحبة لأهل البيت و التوحيد و الإيمان و الإسلام و الكفر و الفسق‏

دخل عليه رجل فقال ع له ممن‏ الرجل‏ فقال من محبيكم و مواليكم فقال له جعفر ع لا يحب الله عبد حتى يتولاه و لا يتولاه حتى يوجب له الجنة ثم قال له من أي محبينا أنت فسكت الرجل فقال له سديرو كم محبوكم يا ابن رسول الله فقال على ثلاث طبقات طبقة أحبونا في العلانية و لم يحبونا في السر و طبقة يحبونا في السر و لم يحبونا في العلانية و طبقة يحبونا في السر و العلانية هم النمط الأعلى‏ شربوا من العذب الفرات و علموا تأويل الكتاب‏و فصل الخطاب و سبب الأسباب فهم النمط الأعلى الفقر و الفاقة و أنواع البلاء أسرع إليهم من ركض الخيل‏ مستهم البأساء و الضراء و زلزلوا و فتنوا فمن بين مجروح و مذبوح متفرقين في كل بلاد قاصية بهم يشفي الله السقيم و يغني العديم‏ و بهم تنصرون و بهم تمطرون و بهم ترزقون و هم الأقلون عددا الأعظمون عند الله قدرا و خطرا و الطبقة الثانية النمط الأسفل أحبونا في العلانية و ساروا بسيرة الملوك فألسنتهم معنا و سيوفهم عليناو الطبقة الثالثة النمط الأوسط أحبونا في السر و لم يحبونا في العلانية و لعمري‏ لئن كانوا أحبونا في السر دون العلانية فهم الصوامون بالنهار القوامون بالليل ترى أثر الرهبانية في وجوههم أهل سلم و انقياد قال الرجل فأنا من محبيكم في السر و العلانية قال جعفر ع إن لمحبينا في السر و العلانية علامات يعرفون بها قال الرجل و ما تلك العلامات قال ع تلك خلال أولها أنهم عرفوا التوحيد حق معرفته و أحكموا علم توحيده و الإيمان بعد ذلك بما هو و ما صفته ثم علموا حدود الإيمان و حقائقه و شروطه و تأويله قال سدير يا ابن رسول الله ما سمعتك تصف الإيمان بهذه الصفة قال نعم يا سدير ليس للسائل أن يسأل عن الإيمان ما هو حتى يعلم الإيمان بمن قال سدير يا ابن رسول الله إن رأيت أن تفسر ما قلت قال الصادق ع من زعم أنه يعرف الله بتوهم القلوب فهو مشرك و من زعم أنه يعرف الله بالاسم دون المعنى فقد أقر بالطعن لأن الاسم محدث و من زعم أنه يعبد الاسم و المعنى فقد جعل مع الله شريكا و من زعم أنه يعبد المعنى بالصفة لا بالإدراك فقد أحال على غائب و من زعم أنه يعبد الصفة و الموصوف فقد أبطل التوحيد لأن الصفة غير الموصوف و من زعم أنه يضيف الموصوف إلى الصفة فقد صغر بالكبير و ما قدروا الله حق قدره‏ قيل له فكيف سبيل التوحيد قال ع باب البحث ممكن و طلب المخرج موجود إن معرفة عين الشاهد قبل صفته و معرفة صفة الغائب قبل عينه قيل و كيف نعرف‏ عين الشاهد قبل صفته قال ع تعرفه و تعلم علمه و تعرف نفسك به و لا تعرف نفسك بنفسك من نفسك و تعلم أن ما فيه له و به كما قالوا ليوسف‏ إنك لأنت يوسف قال أنا يوسف و هذا أخي‏فعرفوه به و لم يعرفوه بغيره و لا أثبتوه من أنفسهم بتوهم القلوب أ ما ترى الله يقول‏ ما كان لكم أن تنبتوا شجرها يقول ليس لكم أن تنصبوا إماما- من قبل أنفسكم تسمونه محقا بهوى أنفسكم و إرادتكم ثم قال الصادق ع ثلاثة لا يكلمهم الله و لا ينظر إليهم يوم القيامة و لا يزكيهم و لهم عذاب أليم‏ من أنبت شجرة لم ينبته الله يعني من نصب إماما لم ينصبه الله أو جحد من نصبه الله و من زعم أن لهذين سهما في الإسلام و قد قال الله‏ و ربك يخلق ما يشاء و يختار ما كان لهم الخيرة(تحف العقول ؛ النص ؛ ص۳۲۵ -٣٢٩)

[2]  این میدان در زمان سابق به عنوان میدان شاه و بعدتر با عنوان میدان بعثت شناخته می شود. در سایت دانشنامه یزد در این باره می خوانیم:

در كتاب هاي تاريخي «تاريخ يزد» و «تاريخ جديد يزد» كه هر دو مربوط به قرن ۹ ه.ق هستند نام و يادي از «ميدان شاه» نيامده است؛ چرا كه طرح اين ميدان در آن زمان ها هنوز در انداخته نشده بود. اولين كتاب تاريخي يزد كه از اين ميدان نام مي برد «جامع مفيدي» مربوط به اواخر قرن ۱۱ است.

«استاد ايرج افشار» نخستين عمران اين مكان را كار «سيد غياث الدين بن شهاب الدين الحسيني» كه از اعيان و رجال قرن نهم يزد بوده مي داند. «جعفر بن محمد جعفري» در اين باره مي نويسد: "در سال ۸۳۸ ه.ق (۸۱۳ ه.ش) «امير غياث الدين علي» در «محله در مدرسه عبد القادريه» در سر «كوچه كامرانان» خانه اي عالي و باغچه و زيرزمين و ديوان خانه اي بنا كرد و ساباطي رفيع و منيع بر در خانه. در آن ساباط، «آب تفت» جاري كرده .... در جنب خانه، حمامي عالي مروّح با مسلخ و بيت الماءو حياض قلتينعمارت كرده و حوض هاي سنگ مرمر تراشيده و در ميان حمام حوضي عالي ساخته ....." 

اين ديوان خانه و حمام در شهر بسيار مشهور بود و «شرف الدين علي يزدي» در وصف آن شعر ها گفته است. حمام در سال ۸۴۳ ه.ق (۸۱۸ ه.ش) به اتمام رسيد و خود امير در 845 ه.ق (۸۲۰ ه.ش) وفات يافت. 

درست صد سال بعد، در حوالي سال ۹۴۴ ه.ق (۹۱۶ ه.ش) «شاه طهماسب صفوي» وزارت و داروغگي يزد را به «شاه سيد نور الدين نعمت الله باقي يزدي» سپرد و خواهر خود «خانش بيگم» -دختر بزرگ شاه اسماعيل- را به عقد وي درآورد. «شاه نعمت الله يزدي»، همنام و نديده «شاه نعمت الله ولي» بود. «شاه طهماسب» كه كفايت و درايت «شاه نعمت الله يزدي» را سنجيده و ديده بود و به اين خاندان هم علاقه و دلبستگي داشت دست به اين نصب و وصل زد.

بنابراين آن دولت خانه به «شاه نعمت الله باقي» رسيد. او چنان در آباداني و عمران آن محله كوشيد كه محله اي كه امروزه با نام «محله ميدان شاه» مي شناسيم به نام خودش «محله نعمت الله خاني» يا «محله نعمت الله باقي» خوانده شد.

پس از وفات «شاه نعمت الله باقي» در سال ۹۷۱ ه.ق (۹۴۳ ه.ش)، حكومت يزد و دولت خانه و آن زمين به تنها پسرش «امير غياث الدين محمد ميرميران يزدي» رسيد.

س از بيش از دو قرن از ساخته شدن ميدان اوليه، در اوايل قرن ۱۳ ه.ق، طرح «ميدان شاه جديد» به دست نخستين خوانين يزد در انداخته شد.

«استاد ايرج افشار» با استناد به «جامع جعفري» معتقد است كه «حاجي علي نقي خان بافقي» -پسر محمد تقي خان بافقي- كه پس از پدر از سال ۱۲۱۴ تا ۱۲۱۹ ه.ق (۱۱۷۸ تا ۱۱۸۳ ه.ش) حاكم يزد بود در محله «نعمت الله خاني» حسينيه اي وسيع ايجاد كرد و به مناسبت آن كه متصل به «مسجد شاه طهماسب» بود به «ميدان شاه» اشتهار يافت. 

اما «عبد الحسين آيتي» كه شايد پنج سال حكومت «علي نقي خان» را در برابر پنجاه سال حكومت پدرش و كار زياد اين ميدان، كوتاه مي دانسته، معتقد است عمده كار ساخت اين ميدان كار خان بزرگ بوده و مي گويد «محمد تقي خان» در مقابل «ميدان شاه قديم»، ميداني وسيع بنا كرد كه «ميدان شاه» نام گرفت و بعد از او، فرزند ارشدش «علي نقي خان» قسمت پايين ميدان را گسترش داد.

زمان ساخت تكيه هم به احتمال زياد در همين ايام و به دست خان پسر باشد. از آن زمان تا حدود ۱۵۰ سال بعد، يعني تا اواسط «سلسله پهلوي» و تا قبل از خيابان كشي ها، «ميدان شاه» بزرگ و تكيه اش به همان شكوه ماندند ولي طي اين زمان نام و آثار «ميدان شاه قديم» از ميان رفت. اين عكس نو ياب نيز مربوط به همين دوران شكوه است.

ميرزا محمد نواب رضوي» در خاطراتش مي نويسد: "رسم ولايت يزد اين بود كه شب و روز عاشورا، دسته مي رفت به «دار الحكومه» و حكومت را دعوت مي كرد از براي آمدن به «ميدان ميرچقماق» و «ميدان شاه» و برداشتن نخل و توسطمحبوسين كه يكي دو تا مقصر را حكومت به آن ها مي بخشيد."

وي داستان ظهر عاشوراي محرم ۱۳۵۲ ه.ق (۱۵ ارديبهشت ۱۳۱۲ ه.ش) كه حكومت نخل برداري را ممنوع كرده بوده را چنين روايت مي كند: ".... «دسته علما» هم روانه شده در راه، مردم گلاب و نقل بر سر دستجات نثار مي كردند؛ وارد «ميدان ميرچقماق» شده و دور نخل گردش كرده، روانه «ميدان شاه» شدند و به محض ورود به «ميدان شاه» اهالي يزد دو دفعه نخل را بلند كردند و سه دفعه دور سكوي وسط ميدان گردانيدند و بعد واعظين بالاي نخل رفته، هر يك روضه مفصلي خوانده و آمدند پايين و روانه منزل خود شدند و اَلحَمدُ لله تَعالي خون از دماغ كسي نريخت ...." 

«حسين بشارت» هم شمايل آن ميدان را در كتابش چنين وصف مي كند: "اين ميدان را از چهار طرف صفه هايي احاطه كرده بود. جبهه غربي آن، صفه هاي چهار طبقه و داراي كاشي كاري زيبا بود. وسط ميدان يك سكوي كثير الاضلاع به ارتفاع تقريبي يك متر بود كه آن را «كلك» (/kā.lak/) مي گفتند. گويا شب هاي عاشورا روي آن هيزم و آتش فراوان روشن مي كردند و اطراف آن تعزيه خواني مي كرده اند. ضمناً نقل بزرگ را كه هنوز هم در گوشه ميدان مهجور افتاده به عنوان نماد ضريح «حضرت امام حسين» -ع- برداشته و در ميدان مي چرخانيدند."

«جلال گلشن» در خاطرات خود درباره كلك ميدان «امير چخماق» مي نويسد: "در وسط ميدان يك هشت ضلعي تقريباً به بلندي 2 متر و قطر 1.5 متر ساخته بودند و يزدي ها به آن «كلك» مي گفتند كه يكي هم در «ميدان شاه» بود؛ آن را هم «كلك» مي گفتند. از اول عاشورا و شروع محرم، يزدي ها از زن و مرد و پير و جوان دور اين كلك شمع روشن مي نمودند و نذر مي كردند كه حاجتشان برآورده شود."

هر چه تاريخچه چند صد ساله اين ميدان از آغاز تا اوج، زيبا و افتخار آميز بود، در عوض تاريخچه چند ده ساله فروپاشي اين ميدان و تكيه بسيار دلخراش و ذلت آور است. «ميدان شاه» تنها يك فضا و بناي معمولي نبود، بلكه سرمايه اي ملي و تجديد ناپذير بود كه ويران شد. «استاد محمود توسلي»، مجموعه «ميدان شاه» و «ميدان امير چقماق» و راسته بازار بين اين دو را از جمله غني ترين مجموعه فضا هاي شهري در ايران مي داند كه متاسفانه با ندانم كاري نابود شده يا به اين روز افتاده اند. اياني كه با آغاز مدرنيته و خيابان كشي ها شروع شد.

"ورود اتومبيل و احداث خيابان ها را مي توان مهم ترين عامل تغيير شكل و بافت شهر دانست." خيابان كشي ها در شهر يزد در سال ۱۳۱۰ ه.ش و با احداث «خيابان پهلوي» شروع شد. "دوازده سال پس از ايجاد اولين خيابان يزد، كلنگ دومين خيابان يزد به زمين خورد و در سال ۱۳۲۲ ه.ش «خيابان شاه» كه بعد ها به نام «قيام» تغيير يافت بين «مجموعه امير چخماق» و «ميدان شاه» احداث شد."  اين اولين ضربه محكمي بود كه به بدنه ميدان خورد و آن را شكافت.

"احداث «خيابان امير آباد»در سال ۱۳۴۱ ه.ش در حكم ضربه نهايي به ميدان بود كه منجر به تخريب تكيه شد. در سال هاي ۱۳۴۸ ه.ش و ۱۳۵۲ ه.ش با احداث «خيابان شاه رضا» و «خيابان سيد گلسرخ»، روند تقليل ميدان به فلكه تكميل شد و بدين ترتيب از ميداني باارزش كه روزگاري عرصه تظاهرات اجتماعي بود، جز چند گوشه، چيزي باقي نماند.(دانشنامه یزد)

در این سایت و همچنین در اینجا عکس های نابی از این میدان و حضور عزاداران قبل از تخریب رضاخانی موجود است.

علاوه‌بر مطلب بالا:

«حسین مسرت» پژوهشگر یزدی در گفت ‎‎ و‏‏گو با خبرنگار ایسنا- منطقه یزد، در رابطه با تاریخچه خیابان امام به عنوان اولین خیابان یزد، اظهار کرد: این خیابان در سال ۱۳۱۰ در زمان رضاشاه از میدان فعلی شهید بهشتی تا ساعت مسجد جامع ایجاد شد.  

وی در مورد تخریب حسینیه تاریخی شاه عباسی و تبدیل آن به میدان بعثت کنونی، بیان کرد: در سال ۱۳۱۰ همزمان با ایجاد خیابان قیام کنونی، بخش اعظم حسینیه بعثت تخریب و در سال ۱۳۵۰ به دستور پهلوی دوم جهت ایجاد بلوار امام زاده جعفر، تکیه‏‏ها و بخش دیگری از حسینیه شاه عباسی به طور کامل از بین رفت(سایت ایسنا)

[3] اللهم خذ بحقنا و انتقم لنا من ظالمنا فما فريت إلا جلدك و لا حززت إلا لحمك- بئس للظالمين بدلا و ما ربك بظلام للعبيد فإلى الله المشتكى و عليه المتكل فو الله لا تمحو ذكرنا و لا تميت‏ وحينا و الحمد لله الذي ختم لأولنا بالسعادة و لآخرنا بالشهادة و يحسن علينا الخلافة إنه رحيم ودود فقال يزيد(مثير الأحزان ؛ ص۱۰۲)

فإلى الله المشتكى و عليه المعول فكد كيدك و اسع سعيك و ناصب جهدك فو الله لا تمحو ذكرنا و لا تميت‏ وحينا و لا تدرك أمدنا و لا ترحض عنك عارها و هل رأيك إلا فند و أيامك إلا عدد و جمعك إلا بدد يوم ينادي المنادي‏ ألا لعنة الله على الظالمين‏ ف الحمد لله رب العالمين‏-( اللهوف على قتلى الطفوف / ترجمه فهرى ؛ النص ؛ ص۱۸۶)

فكد كيدك، واسع سعيك، و ناصب جهدك، فو الله لا تمحو ذكرنا، و لا تميت‏ وحينا، و لا تدرك أمدنا، و لا ترحض عنك عارها، و هل رأيك إلا فند، و أيامك إلا عدد، و جمعك إلا بدد؟ و يوم ينادي المناد: ألا لعنة الله على الظالمين.( تسلية المجالس و زينة المجالس (مقتل الحسين عليه السلام) ؛ ج‏2 ؛ ص۳۹۰)

فإلى الله المشتكى و عليه المعول فكد كيدك و اسع سعيك و ناصب جهدك فو الله لا تمحو ذكرنا و لا تميت‏ وحينا و لا تدرك أمدنا و لا ترحض عنك عارها و هل رأيك إلا فند و أيامك إلا عدد و جمعك إلا بدد يوم يناد المناد- ألا لعنة الله على الظالمين‏( بحار الأنوار (ط - بيروت) ؛ ج‏45 ؛ ص۱۳۵)