۰۰. توحید صدوق (۱۳۹۷/۰۹/۲۱)
سال تحصیلی (۱۳۹۸-۱۳۹۷) - چهارشنبه، ۲۱ آذر ۱۳۹۷
- پیشگفتار(خلاصه)
- بررسی لغوی واژهی «تیار»
- سیر تطور دانش لغتشناسی با نگاه به روش کار چند تن از علمای لغتشناس
پیشگفتار(خلاصه)
ادامهی شرح فقرهی «قد ضلت العقول في أمواج تيار إدراكه»
بررسی لغوی واژهی «تیار»
ذیل صفحهی هفتاد بودیم. حضرت علیه السلام فرمودند:
«قد ضلت العقول في أمواج تيار إدراكه، وتحيرت الأوهام عن إحاطة ذكر أزليته وحصرت الأفهام عن استشعار وصف قدرته، وغرقت الأذهان في لجج أفلاك ملكوته»[1].
چهار جمله کنار هم ردیف شده بود. هفتهی قبل، فی الجمله، راجع به اینها صحبت شد.
شاگرد: از جملات سهتایی و چهارتایی صحبت شد. بعد هم صحبت از نماز شد. بحثی هم راجع به «قلب» فرمودید.
استاد: چه شد که بحث به قلب کشید؟
شاگرد: فرمودید: تنها کلمهای که در مورد ادراک خداوندمتعال به کار برده شده است، کلمهی قلب است.
استاد: بله؛ «ولكن رأته القلوب بحقائق الإيمان»[2]. گاهی شما بهترین جملهها را میگویید. من هم از باب اینکه معدّ باشم تا شما جملههای خوب را بگویید، یک چیزی میگویم. ولو آقایان میگویند طول نکشد. بنده هم موافق هستم که رفت و برگشت دو نفری نشود؛ اما اینکه کسی در ذهنش چیزی آمد، باید بگوید. گاهی در اذهان ما چیزی میآید که فضای بحث را زمین تا آسمان عوض میکند. اصل طرح اینها، خوب است. قوام مباحثهی طلبگی به همینها است. لذا هر چه به ذهنتان میآید را بفرمایید تا آنها اصل باشد.
مرحوم مجلسی، در دو جلد بحارالانوار، از این عبارت بحث کردهاند؛ در جلد چهارم در صفحهی دویست و بیست و شش، چند لغت از این عبارتی که ما خواندیم را، معنا کردهاند:
«وقال الجزري : التيار : موج البحر ولجته انتهى. وحصر الرجل كعلم : تعب، وحصرت صدورهم : ضاقت ، وكل من امتنع من شئ لم يقدر عليه فقد حصر عنه ذكرها الجوهري والاستشعار : لبس الشعار والثوب الذي يلي الجسد كناية عن ملازمة الوصف ، و يحتمل أن يكون المراد به هنا طلب العلم والشعور والملكوت : الملك والعزة و السلطان. قوله: بالآلاء أي عليها ، والتملك : الملك قهرا ، وضمن معنى التسلط والاستيلاء وفي بعض نسخ التوحيد : مستملك»[3].
«و قال الجزري : التيار : موج البحر ولجته انتهى. وحصر الرجل كعلم : تعب»؛ خسته شد، وامانده شد.
«وحصرت صدورهم : … و يحتمل أن يكون المراد به هنا طلب العلم والشعور». «بالآلاء» هم که فقرات بعدی کلام حضرت علیه السلام است.
این سه سطر از بحارالانوار، توضیح این لغات است. در جلد نود، صفحهی دویست و بیست و هفت، فرمودهاند:
«والتيار مشددة موج البحر الذي ينضح ولجته، والحصر العي في المنطق وحسر البصر حسورا كل وانقطع من طول مدى، والاستشعار هذا لعله بمعنى طلب الشعور والعلم، ويقال استشعر فلان خوفا أضمره، واستشعر لبس الشعار وهو الثوب الملاصق للشعر، ولجة البحر معظمه، والملكوت كرهبوت العزة والسلطان و المملكة، وله ملكوت العراق أي ملكها، ويطلق غالبا على السماويات و الروحانيات»[4].
«والتيار مشددة موج البحر الذي ينضح و لجته، والحصر العي»؛ «عی» بهمعنای خسته شدن است. «في المنطق»؛ در حرف زدن. «و حسر البصر حسورا كلّ»؛ یعنی وامانده شد. خسته شد. و انقطع من طول مدى». «و الاستشعار هذا لعله بمعنى طلب الشعور و العلم…».
مرحوم مجلسی این چند لغت مهم را در اینجا توضیح دادهاند. بعداً بر میگردیم. چیزی که برای شروع این عبارت در ذهنم هست، کلمات چهارتایی در شروع کلام حضرت علیه السلام است. «ضلت، تحیّرت، حصرت، غرقت». چهار جمله است، چهار وصف حضرت علیه السلام فرمودهاند؛ عقول گم میشود، اوهام متحیر میشود، افهام وا میماند و اذهان غرق میشود. هر کدام از این وصفها، تناسبی با آن چیزهایی که حضرت علیه السلام فرمودهاند، دارد. اصلاً بلاغت کلام این است که غیر از مقتضای حال، تناسب بین الفاظ و معانی، در آن، مراعات شده باشد؛ فصاحت و بلاغت، بهمعنای اعم این است.
[1]. شیخ صدوق، التّوحيد، ج ۱، ص ۷۰.
[2]. همان، ص ۱۰۸.
[3]. علامهی مجلسی، بحار الأنوار (چاپ: دار احیاء التراث)، ج ۴، ص ۲۲۶.
[4]. همان، ج ۹۰، ص ۲۲۷.
سیر تطور دانش لغتشناسی با نگاه به روش کار چند تن از علمای لغتشناس
کتاب المقاییس و وجه امتیاز آن نسبت به برخی کتابهای دیگر
خب، حضرت علیه السلام، ضلالت را به عقول نسبت دادهاند: «قد ضلت العقول». اصل ضلالت چیست؟؛ ضلّ بهمعنای گم شدن است. شاید بتوانیم، بگوییم: تا زمانیکه راهی را فرض نگیریم، ضلالت معنا ندارد. هفتهی قبل، از کتاب لغت گفتم؟ در این مباحثه نگفتم. خب، الان اشارهای میکنم. از قدیم در فقه اللغه بحثهایی بوده است. یادگار همین مباحثهی معانی الاخبار بود. همینطور خودم مراجعه میکردم. کتاب دم دستی طلبگی المنجد بود. المنجد، شمارهگذاری میکند. یک ماده را میآورد و بعد شماره میگذارد. برای من مکرر پیش میآمد و میدیدم المنجد شماره گذاشته است، ولی این شمارهها، یک معنا است. خب در این فرض، چرا میگویید یک، دو؟! یک معنای روشن جامعی بین این یک و دو هست، اما شما میگویید یک و دو! گویا مشترک لفظی به حساب میآورید! یکی از مواردش واژهی صدق بود. در روایتی که بحث میکردیم، کلمهی صدق بود. من مواردش را نگاه کردم، به ذهنم آمد که اصل معنای «صدق»، استحکام است. «حجرٌ صَدق»؛ سنگ محکم. صدق یعنی چیز محکم و مستحکم. این را در مباحثه مطرح کردم و گفتم وقتی میگوییم «کلام صدق»، بهمعنای راست گفتن و مطابقت با واقع نیست. اینها لازمِ معنای صدق است. کلام صدق، یعنی کلام مستحکم. کلام مستحکم، یعنی تذبذب و تلون در آن نیست؛ کلامی نیست که امروز بفهمیم و فردا از بین رفته باشد. امر مستحکم، زوال ناپذیر است. پس صادق یعنی مستحکم. چون زوال ناپذیر است، این کلام هم صدق و محکم است.
فردای آن روز یکی از اعزه، گفتند این معنایی که برای صدق گفتی، ابنفارس هم در مقاییس گفته است. گفتم ابن فارس کیست؟! مقاییس کیست؟! تازه نوشته شده است؟! گفتند: خیر؛ این کتاب بیش از هزار سال است. ابن فارس، قبل از سال چهارصد هجری وفات کرده است. روز خوبی برای من بود. همان روز زحمت کشیدند و شش جلدی مقاییس را گرفتند. شاید شمارهی آخرش بود و چاپش تمام شده بود. شش جلد مقاییس را آوردند، دیدم هزار سال قبل، ابن فارس، کتابی به این خوبی نوشته است. اساس مقاییس بر این است که بگوید تا میتوانیم، هر مادهای را به یک معنا برگردانیم. یعنی تا میتوانیم، همین کاری که المنجد کرده است را نکنیم؛ مدام شماره میزند. لذا میگوید: «له اصل واحد». ولو میگوید من تکلف هم نمیکنم؛ کار من بافتنی نیست. اگر نشد، میگویم «له اصلان، له ثلاثة اصول». خیلی کار خوبی شد.
تثبیت مادهی سه حرفی، نقص کار ابنجنی در اشتقاق کبیر
فردای همان جلسه، یکی دیگر از آقایان فرمودند: ابنجنی، در خصائص، همین کار را میکند. گفتم عجب! ابنجنی خصائص دارد؟! گفتند: سه جلد است و من دارم. آن را آوردند و به من دادند. بنده به منزل بردم و نگاه کردم، دیدم ابن جنی، خیلی بیش از ابن فارس کار کرده و نبوغ به خرج داده است. ابن فارس به ماده کار دارد. ما میگفتیم: اشتقاق کبیر. اما کار ابن جنی اشتقاق اکبر است؛ در مادهی کلمه، ترتیب حروف را هم بر میدارد. شروع خصائص با این است. میگوید: قاف، واو، لام؛ قول، وقل، لقو و تمام موارد نُه گانهاش، معنایشان یکی است. در آن حرکت است. تقلقل است. دیدم خیلی کار کرده است. ولی همان وقت، در ذهنم آمد که با اینکه کار ابن جنی کار بسیار خوبی بوده است، اما متأسفانه ادامه پیدا نکرده است. چرا؟؛ شاید رمزش این است که او میخ مادهی سه تایی را کوبید. این اشتباه او بود. لذا اشتقاق اکبر او این بود که میگفت: چرا مدام مادهی لغت ق، ل، و را میگویید؟ بلکه دو حرف هم کافی است. نگو قول، بگو قاف و لام. واوش هم تغییر میکند. اشتراک در دو حرف کافی است تا در معنا، اشتراکٌ مّا داشته باشیم. این کار ابن جنی است. متأسفانه این کار او باعث شد تا هزار سال [متوقف] بماند. تا قرن بیستم آمد و متأسفانه بعد از او اصلاً کسی کاری نکرده است. هزار سال کم نیست. کاری نشد تا قرن بیستم. از آن طرفیها، خیزی گرفتند برای زبانشناسی و فنوتیک. خیلی مفصل است. از این طرف هم ظاهراً مصریها شروع کردهاند. فقه اللّغه و علم اللّغه را ظاهراً اول آن مصری نوشت. شروع به کار کردند. الآن بیش از صد سال میگذرد که در فقه اللّغه و علم لغت، کارهای جدید شده است.
کتاب دراسات فی فقه اللغة تالیف صبحی صالح
ما هم همینجا، کتاب صبحی صالح را مباحثه کردیم. نزدیک شصت-هفتاد سال است که نوشته شده است؛ «دراسات فی فقه اللّغه». جمعبندیهای خوبی کرده است. در آنجا دیدیم، حالا دیگر برای حروف و معانی حروف و ارتباط و اشتقاق کبیر و اشتقاق کبّار که نَحت[1] بود. در اینجا بحثهای خیلی خوبی مطرح کرده بودند که صبحی صالح هم خلاصهی آنها را آورده بود. ولی هنوز کار خیلی کمی بود. ما در مباحثه می فهمیدیم که کار کمی شده بود. یعنی چقدر قواعد به ذهن میآمد که باید آنها را اعمال کنیم و کشف شود و پیشرفت بکند.
[1] مقرر: «نَحت» بهمعنای «واژ آمیزی» است.