ادامهی شرح فقرهی «ليس بجنس فتعادله الأجناس ولا بشبح فتضارعه الأشباح ، ولا كالأشياء فتقع عليه الصفات»
- «لیس بجنس أی ذا جنس» در کلام علامهی مجلسی
- نقد استظهار علامهی مجلسی رحمه الله
- «فَطَرَ أَجْناسَ البَدائِعِ» در دعای عرفه
- ظهور مسبوق به سابقه و عدم آن، تفاوت مادهی «بدأ» و «بدع»
- انعکاس ثلث مصادر بحارالانوار در بحار
- نفی نظام معرفتی حکمی فلسفی از ذات الهی در سه فقره خطبه
- ادبیات خاص اهل البیت علیهم السلام در سبقت ذات الهی بر همهی امور
«لیس بجنس أی ذا جنس» در کلام علامهی مجلسی
فرمودند یکی-دو روایت، از جلسه قبل مانده است. یادداشت کرده بودم، آنها را عرض میکنم. در شرح صفحهی هفتاد بودیم. حضرت علیه السلام فرمودند:
«ليس بجنس فتعادله الأجناس ، ولا بشبح فتضارعه الأشباح ، ولا كالأشياء فتقع عليه الصفات»[1].
احتمال نخستی که در جلسهی قبل در «لیس بجنس» بررسی کردیم، مرحوم مجلسی هم همین احتمال را مطرح کردهاند. یعنی آیا «لیس بجنس» یعنی «لیس فردا من جنس» یا خیر؟ «لیس فرداً من جنس فتعادله الاجناس»؛ یعنی «فتعادله الافراد المندرجة تحت الاجناس الاخر».
ظاهراً هفتهی قبل، به چشمم نخورده بود. ایشان فرمودهاند:
«ليس بجنس أي ذا جنس ، فيكون ممكنا معادلا لسائر الممكنات الداخلة تحت جنسه أو أجناسها»[2].
«ليس بجنس أي ذا جنس»؛ معنا ندارد که بگویند خداوند متعال، جنس نیست؛ خداوند جنس ندارد. یعنی یک فردی ندارد که تحت یک جنسی مندرج باشد. «فيكون ممكنا معادلا لسائر الممكنات الداخلة تحت جنسه»؛ اگر جنس داشت، افراد دیگری هم بودند که تحت این جنس بودند، لذا «فتعادله الاجناس» میشد.
[1]. شیخ صدوق، التّوحيد، ج ۱، ص ۷۰.
[2]. علامهی مجلسی، بحار الأنوار (چاپ: مؤسسة الوفاء)، ج ۴، ص ۲۲۶.
نقد استظهار علامهی مجلسی رحمه الله
خُب، اگر اینطور معنا کنیم با عبارت جور در میآید؟ خدای متعال جنس ندارد، «فتعادله الاجناس»؟! یا «فتعادله الافراد المشترکة معه فی ذلک الجنس»؟!
شاگرد: اشکال شما به اولی است یا دومی است؟
استاد: ایشان فرمودند: «أی ذا جنس».
شاگرد: دو اشکال به ایشان وارد نیست، یک اشکال وارد است. اگر این طرف «ذا جنس» شد، آن طرف هم «ذووا الجنس» میشود.
استاد: میخواهم همین را عرض کنم. میخواهم بگویم اگر به این صورت معنا کنیم، نباید حضرت علیه السلام «جنس» را «اجناس» بگویند. «لیس بجنس» یعنی «لیس فرداً مندرجاً تحت جنس فیعادله ذووا الجنس». یعنی اگر همهی افراد انسان یا حیوان، تحت حیوان بهعنوان جنس هستند، پس معادل هم هستند. یعنی همه، حیوان هستند. نه اینکه «فتعادله الاجناس». معادله میکند با آنچه که جسم نامی است، ولو حیوان نیست. این مبعدی است برای اینکه «ذا جنس» معنا کنیم. بگوییم جنس یعنی ذا جنس.
شاگرد: یک فرد از جنس نیست، تا با افراد صاحب جنس دیگر یکی باشند.
استاد: بله؛ دنبالهاش یک «أو» برای حرف شما میآورند. «فيكون ممكناً معادلاً لسائر الممكنات الداخلة تحت جنسه أو أجناسها»؛ یا اجناس خودشان.
شاگرد: مقصود از عبارت دومی میشود.
استاد: مقصود باید همین باشد. یعنی اشکالی که عرض میکنم، درفرض اول ایشان میآید. «أو» رفع اشکال میکند. اگر «أو» را آوردید، این اشکال وارد نیست. اگر «أو» را نیاورید، اشکال باقی میماند. یعنی میفرمایند: لیس بذا جنس فیکون معادلاً لسائر الممکنات الداخلة تحت جنس خود خدای متعال. خدای متعال، جنس دارد. معادل میشود با افرادی که در این جنس مشترک هستند. آن وقت میتوانیم، بگوییم «فتعادله الاجناس»؟! در اینجا دیگر اجناس معنا ندارد؛ وقتی جمع بسته میشود، درست خلاف مقصود میشود. پس از اینکه حضرت علیه السلام جمع آوردهاند، معلوم میشود اگر «ذا جنس معنا» کنیم، به آن «أو» نیاز داریم. بدون «أو» آن کلمهی «الاجناس» سر نمیرسد. «ذووا جنس» اگر بود، بهتر بود. «لیس بجنس» یعنی «لیس فرداً من جنس فتعادله ذووا الجنس»؛ یعنی آن افرادی که همین جنس را دارند، با هم معادل میشوند.
شاگرد: کلمهی «الاجناس» مبعد اصل این احتمال نیست؟ یعنی میخواهند، بگویند فرد نیست که با فرد مشابهت داشته باشد. دیگر لازم نیست الاجناس بیاورند. لذا باید میفرمودند: «لیس بجنس فتعادله الجنس». کلمهی «اجناس» راهنمایی میکند که اصلاً در این زمینهها نیست.
استاد: بله؛ مقدماتش آن هفته بحث شد.
شاگرد: مویِّدی برای فرمایش آن هفته شما است.
استاد: بله؛ فضای بسیار مهمی باز میکند. [دربارهی] چیزهایی که در کلاس، با همین ضوابط «ذاجنس» میگوییم، حضرت علیه السلام، فضای جدیدی را باز میکنند. حضرت علیه السلام، میفرمایند ما سه مرتبه عالم داریم: جنس، شبح، شیء. شیء فیزیکی، شبح تجرد مثالی و جنس وفق تجرد مثالی. خدای متعال، هیچکدام از اینها نیست. به خلاف اینکه بگوییم خداوند متعال، جنس ندارد تا با افراد دیگر معادل شود. احتمال دیگری که ذیل فرمایش ایشان به ذهنم آمد این بود: اگر «جنس» را «ذا جنس» بگوییم، پس دیگر «و لا کالشیء فتقع علیه الصفات»، تکرار میشود. «لیس بجنس»؛ یعنی لیس فرداً من جنس فتعادله افرادی که در این جنس شریک هستند. آنجا میفرمایند: «ولا کالاشیاء فتقع علیه الصفات». تفاوتی نمیکند. یعنی خدای متعال یک صفاتی دارد که با اشیاء دیگر مشترک میشوند. یک نحو عطف خاص به عام است، یا تفنن در عبارت است.
شاگرد: اولی میتواند معادلهی در فردیت باشد، دومی نظر به این داشته باشد که افراد صفات دارند.
استاد: مقصود شما این است که مراد حضرت علیه السلام، اشتراک در صفت نیست. وقوع صفت، مقصود حضرت علیه السلام است. حضرت علیه السلام نفرمودند «و لا کالاشیاء فتشترک معها فی الصفات»، بلکه فرمودند: «فتقع علی الصفات». موصوف به صفاتی شوند، در حالی که از او، نفی الصفات میشود.
شاگرد: در این صورت، کاملاً دو مطلب میشود.
استاد: بله؛ علی أیّ حال، اگر «تقع علیه الصفات» را بهمعنای اشتراک بگیریم، اشیاء در صفاتی با هم مشترک هستند، چرا؟؛ چون ریخت صفت کلی است. ریخت صفت کلی است و ما به الاشتراک جزئیات میشود. اگر آن باشد، دوباره همان «لیس جنس» میشود.
«فَطَرَ أَجْناسَ البَدائِعِ» در دعای عرفه
روایتی هم که یادداشت کرده بودیم، یکی از دعای عرفه بود [که دارد:] «فَطَرَ أَجْناسَ البَدائِعِ»[1]. این دعای عظیم الشأنی که حضرت علیه السلام، در روز عرفه خواندند. یکی از فقراتی است که در طلیعهی دعا است.
«الحَمْدُ للهِ الَّذِي لَيْسَ لِقَضائِهِ دافِعٌ وَلا لِعَطائِهِ مانِعٌ وَلا كَصُنْعِهِ صُنْعُ صانِعٍ وَهُوَ الجَوادُ الواسِعُ ، فَطَرَ أَجْناسَ البَدائِعِ وَأَتْقَنَ بِحِكْمَتِهِ الصَّنائِعِ»
از ابتدای دعا خیلی فاصله ندارد تا به این جمله میرسد: «فَطَرَ أَجْناسَ البَدائِعِ وَأَتْقَنَ بِحِكْمَتِهِ الصَّنائِعِ»؛ ببینید میفرماید: اجناس را آفریده است. «بدایع»؛ یعنی اشیاء خارجیای که بدیع هستند؟؛ اجناس هم یعنی انواع آنها؟ یا نه، خود «فطر»، به همان مرتبهی جنسیتشان میخورد؟ به کلیتشان میخورد؟ «بدایع» هم صفت خود اینها میشود؛ از باب اضافهی موصوف به صفت. یعنی الاجناس البدیعة. این هم احتمال خوبی است. جنسی است که خودش بدع است. یعنی، هیچ الگوی قبلی ندارد. نوع است. بلا سابقه است. بدیع، یعنی آنچه که هیچ سابقهی قبلی ندارد. هر چیزی که قبلاً سابقه دارد، بدع نیست.
[1]. شیخ عباس قمی، مفاتيح الجنان، ج۱، ص ۳۴۵.
ظهور مسبوق به سابقه و عدم آن، تفاوت مادهی «بدأ» و «بدع»
در همین مباحثه بود که فرق «بدع» با «بدأ» را گفتم؟ اشتقاق کبیر «بدع» و «بدأ». «بدأ» یک جور ظهور است، اما ظهوری است که قبلاً هم میتواند باشد. اما همانجا، وقتی «همزه» به «عین» تبدیل میشود، یک جور ظهوری محکم و بدون سابقه میشود. لذا «بدیع»، بدع است، شروع است، ظهور است، اما ظهوری بسیار عجیب. به نحوی که هیچ سابقه و زمینهی قبلی، در آن، نیست.
مورد دیگر در مهج الدعوات، در دعای یمانی بود: «وَ لَمْ تُعْلَمْ لَكَ مَائِيَّةٌ فَتَكُونَ لِلْأَشْيَاءِ الْمُخْتَلِفَةِ مُجَانِساً»[1]؛ شاید دعای یمانی دو نسخه داشته باشد. «خدایا برای تو مائیتی شناخته شده نیست، اگر مائیت داشتی با اشیاء مختلف مجانس بودی». مجانس یعنی مشابه در جنس.
[1]. سید بن طاووس، مهج الدعوات و منهج العبادات، ج ۱، ص ۱۱۶.
انعکاس ثلث مصادر بحارالانوار در بحار
آدرس «خلق الماهیة» هم در کتاب روضة الواعظین، جلد اول، صفحهی سی و هفتم بود. حضرت علیه السلام فرمودند: «وَ لَا يُقَالُ لَهُ مَا هُوَ لِأَنَّهُ خَلَقَ الْمَاهِيَّةَ»[1]. روضة الواعظین فتال نیشابوری از منابع و مصادر بحارالانوار است. منابع بحار الانوار، حدود سیصد و چهل کتاب است. بالای سیصد کتاب است. مرحوم مجلسی، بحار الانوار را، از منابع خاصه برداشتند و تصنیف فرمودند، آنچه که شاید بتوان قطع گفت، این است که نصف مصادر بحارالانوار، در بحار آمده است. اگر تفحص کنید، کمتر از نصف است. بحار الانوار، ثلث آنها است. یعنی دو ثلث مصادر بحار الانوار، در بحار الانوار نیامده است. این خیلی چیز عجیبی است. از خاطرات طلبگی من است. در ذهنم بود که وقتی بحار الانوار را بگیرم، دیگر نیازی به کتب دیگری نیست. بعد از مدتی که مراجعه کردم، با مواضعی برخورد کردم که در ذهن من شکل گرفت که ثلث آنها است. البته نسبت نمیدهم، ولی در ذهنم به این صورت آمد که از کل منابع و مصادر بحار الانوار، مرحوم مجلسی، ثلثش را در بحار الانوار آوردهاند. دو ثلثش را خودتان باید مراجعه کنید. لذا شاید این یکی از آنها باشد. جلوترها «مائیة» را دیده بودم. این «خلق الماهیة» را برخورد نکرده بودم یا یادم رفته بود. دیدم تعبیر خیلی مناسبی است.
[1]. فتال نيشابوری، روضة الواعظين و بصيرة المتعظين (ط- القديمة)، ج ۱، ص ۳۷.
نفی نظام معرفتی حکمی فلسفی از ذات الهی در سه فقره خطبه
لذا اگر برگردیم و «لیس جنس» را بهمعنای خود جنس بگیریم و برای کلام حضرت علیه السلام، هیچ تقدیری نگیریم، این سه فقره ای که حضرت علیه السلام فرمودند، خلاصهی همهی مسائل حکمت و نفی کل نظام حکمی از ذات خدای متعال میشود؛ تنزیه خدای متعال از تشبیه او به کل نظام سهگانهی خلقت میشود؛ مراتب تجرد تام، تجرد برزخی و مادی محض. آن یهودی گفت: «لقد أتیت بالفلسفة کلها»[1]. دید حضرت علیه السلام، خیلی حرفهای خوبی میزنند. دید که او خیلی آدم با استعدادی است که این مطالب را میگوید، گفت: «لیتک تعملت الفلسفة»[2]؛ با این استعدادی که دارید، خوب است شما فلسفه بخوانید! برای حضرت علیه السلام دلسوزی کرد! حضرت علیه السلام هم نه گذاشتند و نه برداشتند، فوری در جوابش فرمودند:
«و ما تعنى بالفلسفة، أليس من اعتدلت طباعه صفا مزاجه و من صفا مزاجه قوى اثر النفس فيه و من قوى اثر النفس فيه سما الى ما يرتقيه و من سما الى ما يرتقيه فقد تخلق بالاخلاق النفسانيّة و من تخلق بالاخلاق النفسانيّة فقد صار موجودا بما هو انسان دون أن يكون موجودا بما هو حيوان، فقد دخل فى الباب الملكى الصورى و ليس له عن هذه الغاية مغير. فقال اليهودى: اللّه اكبر، يا ابن ابى طالب لقد نطقت بالفلسفة جميعها فى هذه الكلمات»[3].
منظورم این قسمت بود: «فقال اليهودى: اللّه اكبر، يا ابن ابى طالب لقد نطقت بالفلسفة جميعها فى هذه الكلمات»؛ با همین چند جمله، شما کل فلسفه را خلاصه کردید و فرمودید.
الآن هم گویا با این سه جملهای که حضرت علیه السلام فرمودند، کل عوالم وجودی و فلسفی را خلاصه کردند و فرمودند خداوند متعال از همهی اینها اعلی است. «لیس بجنس فتعادله الاجناس».
[1]. شیخ بهایی، الكشكول، ج ۳، ص ۴۰۴.
[2]. كلمات مكنونة من علوم أهل الحكمة و المعرفة، النص ۷۸.
[3]. همان.
ادبیات خاص اهل البیت علیهم السلام در سبقت ذات الهی بر همهی امور
این ادبیات اهل البیت علیهمالسلام است. باید اینها در فضای طلبگی تکرار شود تا از مظلومیت بیرون بیاید. شما به هر چیزی میرسید، توقف نکنید تا اشکال کلاسیک کنید. اگر اشکال کلاسیک کردید، این ادبیات مظلوم میماند. مثلاً حضرت علیه السلام میگویند: خداوند جا دارد یا ندارد؟ حضرت علیه السلام میفرمایند: «ایّن الاین فلا این له». چرا خداوند متعال جا ندارد؟؛ شما در کلاس میگویید: مجرد است. خُب، این یک بیان است. اما حضرت علیه السلام میگویند: مکان را او مکان کرده است. یعنی ذات او سبقت رتبی دارد بر اصل خود مکان. خُب، چطور میتواند مکان داشته باشد؟! اصل مکان متأخر از او است. خُب، مقصود از مکان یعنی فرد مکان یا طبیعی مکان؟! این سؤال مهمی است. این مکان خارجی، فرد مکان است، این فضا و این فرد خارجی مسبوق است؟ این مکان را خداوند متعال مکان کرده است، پس خداوند سابق بر این مکان است. خُب، این فردی از مکان است. یک چیز دیگری هم داریم که طبیعی المکان است. یعنی حتی این فرد مکان را فرض بگیرید که معدوم شود و فرد دیگری موجود شود. فرض است؛ خُب، خداوند باز بر آن سبقت دارد. چرا؟؛ چون خدای متعال «ایّن الاین». ال جنس است. خیلی با فرد متفاوت است. اصلاً معنا ندارد که «این» داشته باشد. ببینید چقدر فرق میکند که بگویید خداوند مجرد است، پس ورای مکان است و مکان ندارد، با اینکه بگویید مکان را مکان کرده است. تو باید یک چیزی را درک کنی، یعنی باید بفهمی که مکان مسبوق است.