شرح فقره‌ی «محرم على بوارع ثاقبات الفطن … سابحات الفطر تصويرة»

ترجیح نسخه‌ی «نظر» به جای «فطر»

 

هفتهی قبل بحث در سه جمله‌ای بود که سیاق هماهنگی داشت. حضرت علیهالسلام سه حکم را در مورد مبدأ متعال نفی فرمودند: تحدید و تکییف و تصویر.

«محرم على بوارع ثاقبات الفطن تحديده وعلى عوامق ناقبات الفكر تكييفه ، وعلى غوائص سابحات الفطر تصويرة»[1].

در نسخهی توحید، سومی «فِطَر» آمده است. اما شاید بالای نود درصد، آدم مطمئن می‌شود که به جای «فطر»، «النظر» درست است. در عیون الاخبار، در البلد الامین و در نسخه‌های دیگر، همه، «نظر» است. مناسب معنا هم «نظر» است. ولی در این نسخه، به این صورت آمده است. «فطر» و «نظر» هم خیلی نزدیک هم هستند. نقطه دارد و فاء هم که یک دندانه است. اگر شما این فاء را یک دندانه کنید و یک نقطه اضافی بگذارید …؛ مخصوصاً در نسخه‌های قدیمی که ممکن است نقطه نمی گذاشتند. در پاورقی هم مرحوم آسید هاشم تهرانی، که کتاب را تحقیق کرده‌اند، فرموده‌اند: «في البحار (النظر) مكان (الفطر) ، وهو أنسب»[2].

جلسهی قبل از اولین عبارت بحث کردیم. «محرّم» را توضیح دادیم. «بوارع»، «ثاقبات» و «فطن» را هم بحث کردیم. فقط «تحدید» ماند. امام علیه‌السلام، سه واژه را، در کنار هم به کار برده‌اند: «تحدید»، «تکییف» و «تصویر». سه حکمی که نفی فرموده‌اند، فعلاً می‌گذاریم و اول مقدمهی جملات را بررسی می‌کنیم تا به این سه کلمه برسیم.


[1]. شیخ صدوق، التّوحيد، ج ۱، ص ۷۰.

[2]. همان.

عوامق جمع عمیقه

 

جملهی دوم این است: «وعلى عوامق ناقبات الفكر تكييفه». هفتهی قبل صحبت شد که «ثاقبات» انسب به «فطن» است و «ناقبات» انسب به «فکر» است. لذا در اینجا نسخهی توحید بهتر است. نسخهی عیون، «ناقبات الفطن و ثاقبات الفکر» بود. در آخر کار بحث شد که گویا در اینجا «ثاقبات الفطن» انسب است و «ناقبات الفکر».

«عوامق»؛ «فواعل» همیشه جمع فاعل یا مونثی شبیه آن است. مرحوم مجلسی فرموده‌اند: عوامق، جمع عمیقة است. در بحارالانوار، این خطبهی شریفه در دو جا مطرح شده است. یک جای آن در کتاب التوحید بحارالانوار است. خطبه هم خطبهی توحیدی است. جای آن روشن است. در جلد چهارم، صفحهی دویست و بیست‌ و یک آمده است. بیانی هم که مرحوم مجلسی برای آن دارند، در دویست وبیست و سه آمده است. این بحثی هم که ما در آن هستیم، در دویست و بیست و پنج آمده است.

اما همین خطبه را مرحوم کفعمی در بلد الامین به ‌عنوان ادعیهی روز جمعه آورده‌اند. مرحوم مجلسی هم در جلد نود بحارالانوار، چاپ اسلامیه، این را آورده‌اند. اصل خطبه را در جلد نود، صفحهی صد و سی و هشت آورده‌اند: «دعاء عظيم يدعى به يوم الجمعة وهو من أدعية الاسبوع لعلي علیه‌السلام»[1]. در خود بلد الامین صفحه نود و دوم است. در بحارالانوار مقصودم بیان ایشان بود. در بلد الامین بیانات دارند اما اینجا را نمی‌دانم. آیا در بحارالانوار جلد نود، صفحه صد و سی و هشت، خود خطبه را آورده‌اند. ولی بین آن، خیلی از چیزها فاصله شده است که در صفحهی دویست و بیست و پنج، بیان این خطبه آمده است. یعنی انتظار نداشته باشید وقتی خطبه تمام شد، بیانات مرحوم مجلسی بیاید. نزدیک صد صفحه جلو بروید، در صفحهی دویست و بیست و پنج فرموده‌اند:‌ «لا من شیء کان». در آنجا این خطبه را توضیح می‌دهند.

یکی از آن‌ها همین چیزی است که در جلد چهارم فرمودهاند. در جلد چهارم، اصلاً ذکری از «عوامق» نکرده‌اند. فرموده‌اند: «البوارع جمع البارعة وهي الفائقة. والنقب : الثقب ، ولعل المراد بالتحديد العقلي»[2]، دیگر اسمی از «عوامق» نبردهاند. اما در جلد نود اسلامیه، در صفحهی دویست و بیست و شش، فرموده‌اند: «و العوامق جمع العمیقه». بعد نکته‌ای را راجع به «ثقب» و «مثقب» و «اثقوب» می‌گویند و بعد «تحدیده» را توضیح می‌دهند. بنابراین در آن جلد بیان خاصی را برای ما نحن فیه دارند.


[1]. علامهی مجلسی، بحار الأنوار (چاپ مؤسسة الوفاء)، ج ۹۰، ص ۱۳۸.

[2]. همان، ج ۴، ص ٢٢۵.

فَطَر، به‌معنای شکافتن و شکفتن

حالا عبارت را ببینید: فرمودند: «علی عوامق ناقبات الفکر». «عوامق» جمع عمیق است. «عمق» آن ضخامت چیزی است که زیاد باشد. در اصطلاح می‌گوییم: طول و عرض و عمق. یعنی یک چیزی است که عریض و وسیع است، عمیق هم هست. در مثل دریا هم به کار می‌رود. عمق، فرو رفتگی در چیزی است. این معنای عوامق است. از «ناقبات» هم که هفتهی گذشته صحبت کردیم. فرق «فکر» و «فطنة» را هم گفتیم. «تکییف» و «تحدید» فعلاً باشد، جملهی سوم را بخوانیم تا برگردیم هر سه را معنا کنیم.

«وعلى غوائص سابحات الفطر تصويرة»؛ «غوائص» جمع «غائصه» است. آن هم فواعل است. «غوص» فرو رفتن شناگر در دریا است. «و علی غوائص سابحات الفطر»؛ «فِطر» اگر از ماده «فطرت» باشد، مانعی ندارد. «فطرت» معنای خاص خودش را دارد. «وعلى غوائص سابحات الفطر تصويرة»[1]. چون چند بار معنای لغوی «فطر» را گفته‌ام، الآن فقط اشاره می‌کنم.

عرض کردم «فطر» در فارسی ما، دو لفظ دارد که شبیه به هم هستند و خیلی هم ظریف و دقیق است. همین دو معنای ظریف و نزدیک به هم، در عربی هم در «فطر» هست. «فاطر» به‌معنای شکافتن است. «إِذَا السَّمَآءُ انْفَطَرَتْ»[2]، «فاطر السماوات»، به‌معنای «خالق» می‌آید؛ «فطَرَ ای شقّه»؛ او را شکافت. همچنین «فطَرَ» به‌معنای شکفتن هم می‌آید. شکافتن و شکفتن، دو لفظ نزدیک به هم هستند که خیلی تفاوت دارند. شکافتن این است که بین دو بخش یک چیزی جدایی می‌اندازید؛ آن را شق می‌کنید و می شکافید. اما شکفتن این است که چیزهایی که در اندرون آن هست را باز می‌کنید. «تفطّر النور»، یعنی شکوفه شکفت. «فَإِذَا انْشَقَّتِ السَّمَآءُ فَكَانَتْ وَرْدَةً»[3]. «انشقاق» هم همین‌طور است. در لغت ببینید. «انشق‌النور، ای تفطّر»؛ یعنی شکوفا شد؛ شکفت. پس شکافتن و شکفتن دو لغت است که در فارسی با هم فرق دارد، اما در عربی، در هر دو واژهی «شقّ» و «فطر»، هر دوی آن‌ها، به کار می‌رود. معانی زیبای خودش را هم دارد. 


[1]. سورهی روم، آیهی ٣٠.

[2]. سورهی انفطار، آیهی  ١.

[3]. سورهی الرحمن، آیهی ۳۷.

ترجیح معنایی نسخه‌ی «نظر» نسبت به نسخه‌ی «فطر»

 

اگر این معنا درست باشد - همچنین سایر معانی – اینجا است که دقیقاً کلمهی «فِطَر» از ذهن دور می‌رود. چرا؟؛ مرحوم آقای آسیدهاشم هم فرمودند. چون در «فطرت» یک نحو شکوفایی هست. شکوفایی الهی. او سابحات نیست، غوائص نیست؛ کار فطرت این نیست که غواصی کند. در فطرت، خدا چیزی به آن می‌دهد و باز می‌شود. این‌که بگویند فطرتت غواصی می‌کند، تمام نیست. بلکه فطرت دارد و شکوفا می‌شود. نه این‌که برود غواصی کند.

ایشان هم که می‌فرمایند و نسخه‌ها هم که شاهد است. در بلد الامین «نظر» است. «سابحات النظر» است. «نظر» فکر است. مخصوصاً این‌که بعداً عرض می‌کنم «نظر» با «تصویر» خیلی تناسب دارد. لذا به ذهنم این‌طور می‌آید. فعلاً به ذهنم می‌آید که «نظر» بهتر است.

شاگرد: در عیون اخبار الرضا علیه السلام هم به همین صورت است.

استاد: بله؛ اول عرض کردم که در نسخهی عیون هم «نظر» هست. با این‌که هر دوی این‌ها برای مرحوم صدوق است. در عیون اخبار الرضا علیه السلام «غوائص سابحات النظر» هست. در بلد الامین هم که دارد. منظور این‌که از حیث معنا آدم تقریباً به یک اطمینانی می‌رسد که «فِطَر» نباشد. معنای «فطرت» با خصوصیاتش با «غوائص سابحات»، تناسب حکم و موضوع ندارد.

شاگرد ٢: در بحارالانوار هم که نقل کرده‌اند، «نظر» نوشته‌اند.

استاد: این هم نکتهی خوبی بود که ببینیم از نسخهی توحید چه چیزی را نقل کرده‌اند. چون ایشان گفته‌اند: «فی البحار».

شاگرد: در متن خود بحارالانوار «سابحات النظر» آورده‌اند.

استاد: اگر این باشد که خیلی خوب است. «و علی غوائص سابحات النظر» از توحید است. البته این نکته را بگویم. مرحوم مجلسی برای کتاب‌ها رموزی می‌گذارند. الآن که در صفحهی دویست و بیست ‌و یک این خطبه را آورده‌اند، دو رمز گذاشته‌اند. یکی «ید» و یکی «نون». «ید» یعنی توحید صدوق، «نون» یعنی عیون اخبار الرضا علیه السلام. خیلی وقت‌ها می‌دانستند در هر دو هست، اما وقتی در بحارالانوار می‌آوردند، نسخهی عیون را آورده‌اند. ولی به اختلاف نسخه اشاره می‌کنند. اینجا از جاهایی است که به اختلاف نسخه اشاره نکرده‌اند. در اینجا «الفطر» و «النظر» ندارند. معلوم می‌شود نسخهی توحید مرحوم مجلسی هم «نظر» بوده است. این دیگر خیلی خوب می‌شود. «فطر» کاملاً کنار می‌رود.

شاگرد: از نظر نوشتاری هم خیلی شبیه هم هستند و فطر نسبت به نظر، تنها یک نقطه کم دارد

استاد: این را هم عرض کردم. گفتم خیلی نزدیک هم هستند. «فاء» یک دندانه داشته باشد. کسانی هستند که فاء را به‌ صورت یک دندانه می‌نویسند. «نظر» هم که نقطه می‌خواهد. لذا در مجموع اگر خلاف آن را پیدا کردید، بفرمایید. فعلاً اطمینان به این است: «غوائص سابحات نظر». «نظر» به‌معنای فکر است. «نظر» به‌معنای نگاه کردن است یا به‌معنای فکر است؟ «فیه نظر» یعنی در آن فکر است؟ یا به‌معنای نگاه کردن است؟ از آیات قرآن جایی داریم که «نظر» به‌معنای فکر باشد؟

شاگرد: «أَفَلَا يَنْظُرُونَ إِلَى الْإِبِلِ»[1].

استاد: آن «نظر» هست اما «نظر» با فکر. منظور این‌که فقط فکر باشد.

شاگرد: « إِلَىٰ رَبِّهَا نَاظِرَةٌ»[2].

استاد: این به‌معنای فکر نیست.

شاگرد: در قرآن یا به‌معنای نگاه کردن است یا به‌معنای مهلت و انتظار است.

استاد: «فَنَظِرَةٌ إِلَىٰ مَيْسَرَةٍ»[3]. یک آیه به‌معنای فکر هست. «إِنَّهُ فَكَّرَ وَقَدَّرَ، فَقُتِلَ كَيْفَ قَدَّرَ،،ثُمَّ قُتِلَ كَيْفَ قَدَّرَ، ثُمَّ نَظَرَ»[4]. «نظر» یعنی فکر کرد. در اینجا به‌معنای نگاه کردن نیست. ولید بن مغیره بود. «نظر» یعنی فکر کرد که چه کار کند. شاید آنجا مناسب باشد. حالا باید ببینیم مفسرین چه فرموده‌اند. اما این یک موردی است که «نظر» به‌معنای فکر است. 


[1]. سورهی غاشیه، آیهی ١٧.

[2]. سورهی قیامت، آیهی ۲۳.

[3]. سورهی بقره، آیهی ٢٨٠.

[4]. سورهی مدثر، آیات ١٨ – ٢١.

«سابحات نظر»؛ فکر شناگر

 

حالا «سابحات» خوب می‌شود. «سبحه» به‌معنای شناگری است. خدا رحمت کند آقای جعفری را! آن اوائل این شعر را خواندند و من یادم مانده است. آن نحوی به کشتیبان گفت: «از مت تو سباحی مجو». سباحی یعنی شناگری. گفت: بلد هستی شنا کنی؟ اول از او پرسید: تو نحو بلد هستی؟ گفت من کشتیبان هستم و نحو بلد نیستم، گفت نصف عمرت بر فنا است. بعد دریا طوفانی شد و حالا او به او گفت: آقای نحوی شناگری بلد هستی؟ گفت: خیر. گفت: پس کل عمرت بر فنا است. الآن باید خودت را نجات بدهی! خیلی حکمت در این‌ها است!

«سباح» به این صورت است. « وَكُلٌّ فِي فَلَكٍ يَسْبَحُونَ»[1]. مفسرین گفته‌اند که ممکن است هم به‌معنای «یسبّحون» باشد و هم به‌معنای «یسبحون» و شناگری باشد. همهی این معانی هست. خُب، پس «سابح» به‌معنای شناگر است. چقدر با غواص مناسب است! شناگر روی آب سیر می‌کند. شناگر غواص، شناگر ماهری است. شناگری است علاوه‌ بر این‌که می‌تواند خودش را روی آب حفظ کند، می‌تواند هم به عمق برود؛ در دریا دُر پیدا کند و برگردد. لذا این‌که می‌گویند: «غائص» یعنی شناگر دُریاب. به دریا می‌رود و دُر پیدا می‌کند. فقط روی آب خودش را حفظ نمی‌کند که خفه نشود.

حضرت علیه السلام می‌فرمایند: «سابحات نظر»؛ فکرهایی که شناگری می‌کنند؛ یعنی به‌صورت ساده تنها روی خشکی نمی‌روند. فقط روی جادهی آسفالت نمی‌روند. دل به دریا می‌زنند. شناگر هستند. تازه آن هم نه شناگر عادی؛ غوائص! یعنی شناگر ماهری که به عمق دریا می‌رود تا دُر پیدا کند.

با آن توضیحاتی که هفتهی قبل دادم …؛ جمع «نَظر»، انظار می‌شود. در لغت «نِظَر» داریم یا نداریم؟ چون اینجا اضافهی صفت به موصوف است. اگر «نظر» مفرد باشد، این جور اضافه‌ای صحیح است؟ یعنی به این صورت باشد: «علی النَظَر السابحة الغائصة». نمی‌شود. باید جمع باشد. «علی الانظار…». کما این‌که قبلی «فِطَن» بود. یعنی «علی الفِطَن الثاقبة البارعة». هفتهی قبل به این صورت بود. کما این‌که «الفِکر الناقبة العمیقة» بود. در اینجا هم اگر «نَظَر» هست باید به‌گونه‌ای آن را جمع بگیریم. حالا در لغتش هست یا نیست، باید مراجعه کنیم.

شاگرد: در اینجا کلمه «تصویر» مناسبت نمی‌کند که سراغ «نظَر» برویم، نه فکر؟

استاد: بله؛ این را بعداً می‌گویم. چون هنوز «تصویر» را نگفتهام. ولو «نظر» به‌معنای فکر است، اما با قوهی باصرة در ارتباط است. «تصویر» هم از چیزهایی است که با قوهی باصرة در ارتباط است. این فرمایش شما را بعداً عرض می‌کنم.


[1]. سورهی یاسین، آیهی ۴۰.

اضافه‌ی موصوف به صفت و جمع بودن «نظر»

 

شاگرد ٢: خود «نَظَر» جمع نیست؟

استاد: اسم جمع است. «نَظرة» مفرد آن است و «النظَر و الانظار» جمع آن می‌شود. علی أیّ حال، ما در اینجا نیاز به جمع داریم. معلوم باشد. یعنی اصل عبارت این است که امیرالمؤمنین علیه السلام با افصح و ابلغ روش‌های فصاحت و بلاغت، دو مضاف را صفت قرار داده‌اند. اصل جمله به این صورت بوده است: «و علی النظر السابحة الغاوصة»؛ فکرهایی که شناگر است و دل به دریا می‌زند. «سابح» نه یعنی فقط شناگر است. بلکه «السابحة الغائصة»؛ شناگری است که غوص می‌کند؛ در عمق دریا فرو می‌رود. دو صفت به یک موصوف اضافه شده است. صفت اول به صفت دوم، صفت دوم به موصوف. وقتی بر می‌گردد اول موصوف می‌شود، بعد صفت دوم می‌شود و بعد صفت اول. توضیح این‌ها عرض شد.

شاگرد: یا صفت اول و بعد صفت دوم. تفاوتی ندارند.

استاد: دارد. ترتیب باید محفوظ باشد. انسان اول شناگر می‌شود و بعد شناگر غائص. اگر بگویید «سابحات غوائص» درست نمی‌شود. شناگرهای غوائص، خیر. غوائص سابحات. بین آن‌ها ترتیب است.

شاگرد: اول شباهت است و بعد حکم.

استاد: در ترتیبهای معمولی موصوف را که می‌گویید، درست است. می‌گویید: «النظر السابحة الغائصة». چرا «غائصة» را بعد از «ساحبة» می‌آورید؟ اما وقتی می‌خواهید از حیث فصاحت روی آن وصف آکد، آن را محور قرار بدهید، اول «سابحات» را نمی‌گویید. اول صفت دوم را می‌آورید که وقتی اضافه می‌کنید، اول می‌شود. پس «غوائص» صفت دوم بود. در عبارت وقتی اضافه شد، اول آمده است. بعد صفت اول برای موصوف شده است. فعلاً در اضافه در صفت دوم است و بعد هم خود موصوف آمده است.

شاگرد: در لغت جمع «نظر»، ظاهراً همان «انظار» است. فقط گاهی مصدر است و گاهی غیر مصدر. اگر مفرد مصدر باشد چون دلالت بر جنس می‌کند، تعبیر «سابحات نظر» درست می‌شود. چون مصدر و جنسیت آن فکر و اندیشه را در نظر گرفته است. مثلاً اگر به جای «نظر»، کتاب بود، نمی‌شد.

استاد: بله.

شاگرد: مویدی برای «فِطر» می‌شود.

استاد: بله؛ این علامت سؤالی است برای این‌که «فِطَر» باشد. ولو از حیث معنا آن را داشت. این مؤید لفظی است که از نظر لفظی باید جمع باشد. آن مؤید معنوی بود. ان شاء اللّه فکر بیشتری می‌کنیم.