دو احتمال در تعبیر «کلیة الاجناس» در بیان علامهی مجلسی
- الف) کلیت بهمعنای جمیع
- ضرورت فکر روی ثابتات منطقی مانند سور
- ضرورت فکر روی ثابتات منطقی مانند سور
- پرفایدهبودن و ظریفبودن ثوابت منطقی
- تاملی در معنای اول؛ ترادف واژهی جمیع با کلمهی کل؛ مصدر صناعی کلیة دارای مفاد تاکید
- مصدر صناعی: تجرید کلمه از معنای اشاری موصوف و اشراب معنای وصفی
- ب) «کلیة الاجناس» به معنای تجرید وصف کلیت از اجناس و استشهاد به آن در ربوبیت
الف) کلیت بهمعنای جمیع
«رقاب الصعاب» من إضافة الموصوف إلى الصفة أو رقاب الاشخاص الصعاب والصعب خلاف الذلول ، والتخوم جمع التخم بالفتح وهو منتهى كل قرية أو أرض «رواصن الاسباب» أي الحبال الثابتة ، قال الجوهري الرصين المحكم الثابت و السبب الحبل ، وقال شهق ارتفع ، والشاهق الجبل المرتفع «بكلية الاجناس» أي بجميعها فانها مشتركة في الامكان والحاجة إلى الصانع أو بكونها كلية فانه تستلزم التركيب المستلزم للامكان ، فدل على أنه ليس له سبحانه مهية كلية»[1].
بعد از اینکه لغتهای جملهی قبلی که بحث کردیم را، توضیح میدهند، میفرمایند: «بکلیة الاجناس». این به چه معنا است؟ اولاً کلمهی «الاجناس» به این نحو در روایات خیلی کم است. یعنی این روایت توحید صدوق، اگر در دعا نیامده بود، خودش نسبت به سایر روایات، تعبیری منحصر بود. «کلیة الاجناس»، آن هم «مستشهد بكلية الأجناس على ربوبيته». این استشهاد خودش خیلی بار علمی میبرد. وقتی امیرالمؤمنین علیهالسلام استشهاد را میگویند، استشهادی متناسب با عقل امیرالمؤمنین علیه السلام است؛ متناسب با عقل ولی خدا است. خُب، چطور یستشهد؟! ما باید از این بحث کنیم و آن را پیاده کنیم که حضرت علیه السلام به ما چه چیزی را میگویند؟ صاحبین عقول به آن فکر کنید. باید این استشهاد را باز کنیم.
در آن جلد که توضیح ندادند اما در اینجا توضیح میدهند. کلمهی «الاجناس» خیلی در روایات نیست. قبلاً گشته بودم، اما دیشب از ذهنم رفت تا جدیدا نگاه کنم و خدمت شما بگویم. شما با این نرمافزارها میتوانید نگاه کنید که در روایات معارفی مسألهی اجناس، چقدر آمده است. به نظرم خیلی کم باشد. یعنی خیلی گسترده نیست. «کلیة»ش که جای خودش، «الاجناس» هم زیاد به کار نرفته است. حالا ببینیم مرحوم مجلسی چطور میفرمایند. با فرمایش ایشان انس بگیریم و جلو برویم.
««بكلية الاجناس» أي بجميعها»؛ کلمهی «کل» چند جور کاربرد دارد. یکی «کل» بهمعنای کلی است؛ مفهوم کلی و کلیت. در حاشیه و منطق هم بود؛ میگفتیم سه جور کلی داریم: کلی طبیعی، کلی منطقی، کلی عقلی. خود کلیت، منطقی میشد. نفس الکلی میشد کلی طبیعی. الانسان الکلی، کلی عقلی میشد. یعنی انسان متصف به وصف کلیت. این جور میگفتند. همان جا هم خودش چه بحثهای ظریفی داشت. انحصار بود یا نبود جای خودش.
شاگرد: در اینجا که هیچکدام از اینها نیست.
استاد: «جمیعها» هیچکدام از اینها نیست. چرا؟؛ چون «کلی» یعنی مفهوم. انسان کلی یعنی «المفهوم ان امتنع فرض صدقه علی کثیرین فجزئی و الا فکلی»؛ یعنی «المفهوم الذی لایمتنع فرض صدقه علی کثرین فکلی». این «کلیة اجناس» یعنی اجناس کلیه منطقی؟!؛ خیر. این معنای اولی است که ایشان میفرمایند. میفرمایند این کلی، یعنی جمیع. کلی یعنی چه؟؛ میگوییم «کل الانسان له قوة الضحک»، این «کل الانسان» یعنی جمیع انسانها؛ همهی انسانها.
[1]. علامهی مجلسی، بحار الأنوار (چاپ مؤسسةالوفاء)، ج ۹۰، ص ۲۲۷.
ضرورت فکر روی ثابتات منطقی مانند سور
از الفاظی که در زبان بهعنوان اشتراک لفظی، بشر از آن هنگامهای در آورده و استفاده کرده و هنوز هم حل شدنی نیست، الفاظ سور است. سور در منطق از ثابتات منطقی است. قبلاً هم در مباحثه عرض کردم که در فضای طلبگی قدر فکر روی ثابتات منطقی را بدانید. مهمترین بخش از فکر شما را اگر ثابتات منطقی اشغال کند، ضرر نکردهاید. ثابتات منطقی بسیار مهم است. الآن هم که در منطق ریاضی سالها روی آن فکر کردهاند، هنوز جلا داده نشده است و آنها هم مخلوط میکنند. وقتی فکر میکنید، نمیگذارید که آنها فکر شما را مشوب کنند و بر ذهن شما کلاه بگذارند. ثابتات منطقی خیلی مهم است. دستهبندی آن هم جای خودش. یکی از ثابتات منطقی سورها هستند. سور چیست؟ کل، بعض. خود حمل و سلب از ثابتات منطقی هستند. انواع و اقسامی دارند.
ضرورت فکر روی ثابتات منطقی مانند سور
سور قضایا ثابت منطقیای که واقعیت خارجی ندارند
کلمهی «کل»، «کلیت» و امثال آن چیزهایی است که محتوا دارد، اما محتوای آن برای عملکردها و اموری است که برای خود ذهن است. ما در خارج چیزی نداریم که اسم آن «کل» یا «هر» باشد. «هر انسانی»؛ در خارج «هر» را به ما نشان بدهید! در خارج ما «هر» نداریم. ذهن ما است که دارد «هر» درست میکند و میگوید علی البدل جلو برو و بگو «هر انسانی». «اکرم کل عالم»، خود «کل» محتوای خارجی ندارد. لذا میگوییم ثابت منطقی است. یعنی یک چیزی است که در ذهن ما ثابت است و ذهن ما با این امر ثابت ذهنی خودش کار انجام میدهد. مدیریت اطلاعات بیرونی میکند.
پرفایدهبودن و ظریفبودن ثوابت منطقی
شاگرد: در ادبیات هم میگویند که حتماً باید مضاف الیه داشته باشد.
استاد: بله؛ باید مضاف الیه داشته باشد. کلمهی «متوغل در ابهام» هم همین بود. مثلاً کلمهی «غیر»؛ «غیر الانسان». ما چیزی به نام «غیر» نداریم. «غیر» مفهومی است که متوغل در ابهام است. یعنی ترفندهای ذهن ما است، برای اینکه مدیریت کند. البته ظریف است. این چیزی که من میگویم به این معنا نیست که الآن بحث ثابتات منطقی تمام شد! هیهات! وقتی شروع شد و خواستید شناسایی کنید و با غیرشان فرق بگذارید، میبینید که چقدر بحث دقیق و عمیق و پُر فایدهای است. خُب، الآن «کلیت» به این صورت است. بشر در زبان «کل» را به کار میبرد، اما کارکردهای جور و واجور دارد. «کل عالم» را اکرام کن، با «انظر کل بدن زید»؛ به کل بدن زید نگاه کن، خیلی فرق میکند. آن «کل» یعنی مجموع. «کل انسان» یعنی «کل واحد». استغراق، جمیع، حد. ما در فارسی اینها را جدا میکنیم. در عربی میگوییم «کل»، ما میگوییم همه و هر.
تاملی در معنای اول؛ ترادف واژهی جمیع با کلمهی کل؛ مصدر صناعی کلیة دارای مفاد تاکید
شاگرد: کلیت مصدر صناعی نیست؟
استاد: از کل، مصدر درست کردهایم. الآن این مصدر صناعی فعلاً نقشش چیست؟ ما داریم با حالت مسامحهای از آن عبور میکنیم. و الا فعلاً کلیت یعنی همان کل. «جمیعها» شد «کل».
شاگرد ٢: این ترجمهی آن نیست.
استاد: نیست. بله؛ داریم با عبارت انس میگیریم.
شاگرد ٣: به چه صورت؟
استاد: این بهعنوان سؤالی است که باید ببینیم جواب آن پیدا میشود یا خیر. ایشان ابتدا فرمودند: «کلیة الاجناس أی بجمیع الاجناس فانّها مشتركة في الامكان و الحاجة إلى الصانع أو بكونها كلية»؛ بر میگردند و میگویند اجناس کلی هستند. این وجه دوم است. مرحوم مجلسی دو وجه را بررسی میکنند. در وجه اول میگویند: «کلیة الاجناس»؛ کلیت یعنی جمیع. میگوییم: خُب، کلیت که مصدر صناعی است. شما به جمیع معنا میکنید. جمیع مرادف کل است، نه کلیت. گاهی است که با تاء و مصدر صناعی میخواهیم مبالغه را برسانیم. اگر بگوییم «کل الاجناس»، یعنی همه. اما اگر بخواهیم بگوییم «کلِ کلِ کل»؛ همهی همه، مانعی ندارد که ما مصدر صناعی درست کنیم.
شاگرد: برای مبالغه با «تاء» داریم اما با «یاء» و «تاء» هم داریم؟
استاد: جوینده، یابنده است!
شاگرد ٢: از آن طرف «کلت» نداریم.
استاد: «کلت» نداریم اما «کلیت» داریم. ببینید در مصدر صناعی، شما ابتدا آن را منسوب میکنید و بعد به آن «تاء» اضافه میکنید؛ میگویید کلی. اصلاً چطور است که مصدر صناعی با این دو حاصل میشود؟ یعنی الآن یای کلیت در مصدر صناعی چیست؟ واقعاً مصدر صناعی را دو پسوند درست کرده است؟ یا خیر، یک پسوند است؟ «یت» خودش یک پسوند است؟ شما میگویید انسان، انسانیت. این «یت» خودش یک پسوند است، چه کار دارید که آن را تحلیل میکنید؟ واقعیتش کدام است؟
شاگرد: حُر، حُریت.
استاد: بله، حر و حریت. دو کار انجام ندادهاید؛ ابتدا حر را حریٌ کنید و بعد بگویید «حریتٌ». خُب، اگر به این صورت بروید مصدر صناعی با یک پسوند درست شده است، اما اگر مبنایی باشد که به تحلیل برود و هم یای آن نقش ایفاء میکند و هم تای آن، در اینجا حرف فرق میکند.
مصدر صناعی: تجرید کلمه از معنای اشاری موصوف و اشراب معنای وصفی
خُب، ما در مصدر صناعی چه کار میکنیم؟ داریم اسم را از اسم جنس، از معنای اشاریای که اسم جنس دارد، از یک نحو خاصی از موصوفیت به وصفیت میبریم. وقتی میگویید انسان، قابل حمل بر زید است؛ «زیدٌ انسانٌ». اسم جنس است. یک نحو اشاره در آن هست و قابل حمل هو هو است. «زیدٌ انسان»، ولو کلی است، اما وقتی آن را مصدر صناعی کردید، دیگر قابل حمل نیست. نمیتوانید بگویید «زید انسانیتٌ». مگر از باب «زید عدل». کسانی که قائل به بساطت مشتق بودند، میگفتند شاهد این است که ذات در مشتق نیست. مشتق بسیط است و در آن ذات نیست. خُب، در اینجا که «انسانیت» کردید، وصف محض شد. وصفی که دیگر قابل حمل نیست. شما با مصدر صناعی آن را به وصف بردید.
ب) «کلیة الاجناس» به معنای تجرید وصف کلیت از اجناس و استشهاد به آن در ربوبیت
بنابراین اگر حضرت فرمودند: «کلیة الاجناس»، نمیخواهند به خود جنس و جمیع اجناس در ربوبیت استشهاد کنند. میخواهند در اجناس یک وصفی را تجرید کنند و بگویند الاجناس. الاجناس زیاد هستند، یک وصفی دارند به نام کلیت. آن وصفش را تجرید کنید، آن کلیت است که خداوند متعال مستشهد به آن وصف علی ربوبیته است. پس مطلب خیلی فرق کرد. خدای متعال مستشهد به «الاجناس» است؛ یعنی به انسان، بقر و همهی این انواع؛ به خودشان. اما به کلیتشان یعنی به جمیعشان. مستشهد است به خود انسان علی ربوبیته، این یک چیز است، با اینکه نه، به انسان کار نداشته باش؛ انسان بهعنوان جنس یک وصفی دارد که آن وصف کلیت است. در آن وصف کلیت با بقر مشترک است. خداوند میخواهد به آن کلیت استشهاد کند. کاملاً تفاوت میکند.
شاگرد: این معنای دوم میشود؟
استاد: معنای دوم میشود. اگر شاهدی پیدا کردید که کلیت با همین وصف به یک نحوی؛ به عنایت لغوی، ادبی، در معنای همه استعمال شود؛ یعنی همهی اجناس؛ نه یعنی کلیبودن؛ کلیة اجناس یعنی همهی اجناس و هر جنسی؛ اگر شاهدی پیدا کردیم معنای اول ایشان سر نمیرسد. من دور نمیدانم که در زبان اینها استفاده میشود.
شاگرد: در عربی کنونی استفاده میشود. مثلاً میگویند «انا تعبان بکلیات». حتی آن را جمع هم میبندند. گاهی هم نمیبندند. یعنی همه بدنم خسته است.
استاد: من شوخی کردم، جوینده یابنده است. ولی من خودم به دنبالش میگردم. یعنی میگردید و میبینید عرف عام در لطافتهای زبان که سطح پنجم زبان است، اینها را دارد. سطح پنجم زبان، ادبیاتی است که در ذهنی که خدای متعال به بشر داده است، از این قابلیت پایین سطوح زبان، استفادهی بالا بالا میکند. زبان یک سطح پایین دارد – یک و دو و سه و چهار - در سطح پنج تازه ذهن لطیف بشر فعال میشود. کسی که میخواهد دکترای ادبیات عرب بگیرد، خیلی فرق میکند با کسی که نحو خوانده است. کسی که نحو خوانده است، سطح سوم یا چهارمی از زبان را یاد گرفته است. اما کسی که میخواهد دکترای ادبیات را بگیرد، باید چقدر مطول و … خوانده باشد تا اینها را یاد بگیرد. مطول که نحو نیست. آن لطافتهایی که در سطح پنجم زبان مطرح است –خودش هم خیلی گسترده است - … .
شاگرد: عربی الآن که استعمال میکند … .
استاد: اگر الآن بگوید ما در قدیم هم میتوانیم پیدا کنیم. همین را میخواهم بگویم. فقط باید جست و جو کنیم تا ببینیم در چه جاهایی پیدا میشود.
شاگرد: خیلی به کار میبرند. «اکلت کلیات»: همهاش را خوردم.
شاگرد ٢: این غیر فرمایش استاد است. ایشان تأکید را فرمودند.
استاد: خیر، بنده تأکید را بهعنوان مثال عرض کردم. ایشان گفتند: «أنا تعبان بکلیاتی»؛ یعنی سر و پای وجود من خسته است و دارم ذوب میشوم. خُب، الآن چرا این را به کار میبرد؟ خود جمع در اینجا مبالغهای است که میرساند. یک وقتی میگوید: «بکلی» که یک درجه از مراد را دارد. اما با ارتکاز عرف عام خودش میبیند کم است؛ میخواهد بگوید هنوز خیلی بیشتر از کل خستهام. لذا میگوید «بکلیّ»، از این یاء، برای توسعهی کل استفاده میکند که مبادا یک دفعه از آن مسامحه کند و از آن بماند.
شاگرد: روی جلد کتابها هم مینویسند: «استاذ فی کلیة …».
شاگرد ٢: آنکه بهمعنای دانشکده است.
استاد: خُب، چرا از کلمهای که بهمعنای کلی است، بهعنوان مصدر صناعی در دانشگاه به کار بردهاند و حال آنکه عین است؟ چرا؟ کلیت که مصدر صناعی است. شما برای دانشگاه میگویید دانشگاه سفیدی.
شاگرد: دانشگاه نه، دانشکده.
استاد: حرفی ندارم.
شاگرد ٢: این همان مصدر صناعی است یا همان کلی است که با تای تانیث است؟
استاد: یعنی کلی الادب؟
شاگرد ٢: چون مکان را مونث کرده است و به آن تاء دادهاند.
شاگرد: کلیة به چه معنا است؟
استاد: یعنی دانشکده. اسم عین است. تسمیه است.
شاگرد: به چه مناسبت کلیة به کار رفته است؟ مصدر صناعی است؟
استاد: نمیدانم اولین وجه نام گذاری آن به چه صورت بوده است؟ من که میدیدم، اینطور به ذهنم میآمد که یعنی از سطح دبستان و امور جزئیه بالاتر رفته است. یعنی بحثهای گستردهتری را در آنجا مطرح میکنند. ارتکازا به ذهنم اینطور میآمد؛ وقتی میدیدم عربها به دانشکده، کلیة میگویند، اینطور به ذهنم میآمد.
شاگرد ٢: وقتی موجبهی کلیة میگوییم، مصدر صناعی نیست. در اینجا هم احتمالاً مصدر صناعی نباشد.
شاگرد: بعید نیست که موجبهی کلیه، تأیید فرمایش شما باشد. یعنی معنای مصدر صناعی ندارد.
استاد: یعنی اصلاً خود کلیة، مصدر صناعی نباشد؟
شاگرد: در آنجا.
شاگرد ٣: در روایت هم میتواند همین باشد چون بعدش «اجناس» دارد.
شاگرد: در عربی فصیح هم «بالکلیة» را میگویند؛ «رد هذا الامر بالکلیة».
استاد: یعنی «بتمامه». عرض میکنم وجه اولی که مرحوم مجلسی میگویند اصلاً با «کلیة» جور در نمیآید. حتی با مناقشات طلبگی که معمولاً در ذهن طلبگی میآید، دیدم محتمل است و میتوان حسابی روی آن حرف زد. حالا اینها را میبینیم. در آخر کار من میخواهم چهار جمله را با قبلش ارتباط بدهم. یک جور دیگری میتوان «کلی» را معنا کرد. آن بماند تا برسیم.
شاگرد: معنای سومی میشود؟