تناسب معنای جنس منطقی با جنس لغوی
- «جنس» بهمعنای مشابهت و «نوع» بهمعنای مباینت
- علو خداوند متعال از مجردات عقلیه، مجردات برزخیه و ماده
- «ایّن الاینونیة»
«جنس» بهمعنای مشابهت و «نوع» بهمعنای مباینت
شاگرد ۲: معنای جنس چیست؟
استاد: آیا منطقیین از معنای لغوی نقل دادهاند یا ارتجالاً، این لفظ را به کار بردهاند. این یک سؤال است. منطقیین میگویند نوع و جنس، آیا از همان معنای لغوی به مراد آنها نقل پیدا کرده است؟ یا خیر، ارتجالی بدون مناسبت است؟ انسان را نوع گفتهاند و حیوان را جنس گفتهاند. اگر برعکس هم گفته بودند، مانعی نداشت. میگفتند: انسان جنس است و حیوان نوعش است. اینطور هست یا نیست؟
گمانم این است که مناسبت معنای لغوی در آن رعایت شده است. چرا؟؛ «جنَسَ مجانسه»؛ ولو ابن اعرابی گفته در عرب نداریم ولی در روایات هم زیاد داریم. «جانسه، ای شابهه». اصلاً روح معنای مجانست یعنی مشابهت. اما نوع، برعکس است. تنوّع، نوع، نعی، تمام ریشههای نزدیک آن، بهمعنای دور شدن است و لذا ظرافتی که در اینجا هست، این است: انسان از حیثی که از بقر دور میشود و فاصله میگیرد، نوع میشود. اصلاً قوام نوع، به عدم مشابهت، است. به مباینت است. انسان نوعٌ، یعنی مباین لبقر. بنابراین در کلمهی نوع، دورشدن، خوابیده است. اما در کلمهی جنس، ما به الاشتراک است. جنس، یعنی یوجد الاشتراک، یوجد المشابهه. چرا منطقیین کلمهی نوع را در نوع به کار بردهاند؟؛ چون میخواستند جایی را بیان کنند که دو چیز از هم جدا میشوند و شباهتی ندارد. اینجا بود که نوع گفتند. الانسان نوعٌ در قبال بقر. اما جایی که میخواستند، بگویند جنس است؛ چون جنس مشابهت ایجاد میکند … .
شاگرد: … .
استاد: خیر؛ وقتی میخواستند به افراد بگویند، میگویند: النوع مقول علی الاشیاء المتفقة الحقیقة. اما الجنس مقول علی الاشیاء المختلفة الحقیقة. این تفاوتی است که میگذارند. ولی خُب، نوع اضافی هم دارند. یعنی به جنس متوسط هم نوع متوسط اطلاق میکنند که نوع اضافی است و هم جنس میگویند. این اصطلاحات است.
علو خداوند متعال از مجردات عقلیه، مجردات برزخیه و ماده
شاگرد: سه مبنا را میفرمودید.
استاد: سه مبنای بسیار مهمی که عوالم سهگانه شده است؛ عوالم کلیات و تجرد تام، عوالم تجرد برزخی، عوالم ملک. گویا امام علیهالسلام، کلامی را میفرمایند که مطلب کلامی، حکمی و کلاسیک است. حضرت علیه السلام میفرمایند: خدای متعال نه از سنخ عقول است که تجرد تام دارند، نه از سنخ عالم مثال است که تجرد برزخی دارند و نه از سنخ اشیاء و عالم ملک است که مادیت محض هستند و منغمر در مادیت هستند. خدای متعال، هیچکدام از اینها نیست. اعلی است از مجردات عقلیه، اعلی است از مجردات مثالیه، اعلی است از مادیات منغمر در ماده. خُب، اگر اینطور باشد، نباید بگوییم «لیس بجنس» یعنی«لیس فردا من الجنس»؛ اصلاً مقصود حضرت علیه السلام این نیست. یعنی همان خود جنس نیست. خود جنس مسبوق است به ذات خدای متعال. همهی اجناس، محتاج او هستند. لذا بعد حضرت علیه السلام میفرمایند: «مستشهد بكلية الأجناس على ربوبيته». وقتی به اینجا رسیدیم، مفصل باید بحث کنیم. کلیت یعنی چه؟ یعنی هر؟ یعنی همه؟ باید برسیم.
شاگرد: جملهی اول، چطور نافی عالم عقول است؟
استاد: الآن روی این حساب، جنس، ما به الاشتراک عدهای از مختلفات شد. یک امر کلیای که میتواند اشتراک مختلفاتی را سامان بدهد. جنس این است. میگویند خداوند متعال ما به الاشتراک مختلفات نیست. خداوند، یک چیزی نیست که بگوییم ایجاد اشتراک میکند برای مختلفات. خودش ما به الاشتراک نیست. ابداً! بلکه خداوند متعال است که بین مشترک و مختلف فرق میگذارد. بین جنس و نوع فرق میگذارد. بین فرد و کلی طبیعی فرق میگذارد. خودش نه کلی است و نه جزئی: «هو الذی فرّق بین الکلی و الجزئی؛ بین الجنس و الشبح».
شاگرد: کلی ذهنی را رد میکنید یا کلی سعی را؟
استاد: با این بیان، عبارت حضرت علیه السلام، ناظر به کلی سعی شد. افلاطون در کلی ذهنی چه میگوید؟ روی مبنای افلاطونی، اینها راحتتر معنا میشود. ارسطو میگوید: آنچه که ما داریم، فرد است. ذهن ما از جزئیات، مفهوم کلی را تجرید میکند. این یکی است. افلاطون میگفت: کلی برای خودشان در عالم عقل یک موطنی دارند. نفس هم با آنجا مرتبط است و خبر ندارد. وقتی فرد آن کلی را میبیند، یادش میافتد که این آن است. یعنی این فرد، یک رقیقه آن است. لذا میگویند: افلاطون میگفت معلم، معلم نیست، بلکه مذکِّر است. یعنی معلم، کاری میکند که یادت میآید آنجا خبرها بود. الآن هست، ما در آنجا تشکیلاتی داریم. معلم مذکِّر است. بنابراین حتی کسانی که روی مبنای تجرید به کلیات قائل هستند، اگر جلو بروند …؛ مشاء از این مفاهیم کلیه، تجرد عقلی را نتیجه میگرفتند. ما میخواهیم حتی کلی سعی را نتیجه بگیریم. به این معنا که معانی کلیهای که ذهن ما تجرید میکند، برای شخص ذهن مجرِّد است؟ یا خیر، یک چیز مشترک میان همهی انسانها است؟ وقتی شما میگویید سفیدی، عدد یک، عدد پنج. عدد پنج یک مفهوم است، آن را از مصادیقش تجرید کردهاید. سفیدی را از گچ و برف تجرید کردهاید. وقتی میگویید: سفیدی، سفیدیای که شما تجرید کردهاید، برای ذهن شما است، به دیگری که ربطی ندارد. من هم برای خودم یک معنایی به نام سفیدی تجرید میکنم، به نفس من اضافه اشراقیه دارد. معلول نفس است و هیچ ربطی به هم ندارند، یا خیر، بعد از اینکه تجرید کردیم، میفهمیم که با هم مشترک هستیم؟! ذهن ما معنا را انشاء نکرده است؛ ذهن من و شما، سراغ یک چیزی رفته و آن را درک کرده است. پس تجرید در حقیقت به جای اینکه انشاء باشد، درک است، کشف است، نیل است. به نظرم هر کسی تلطیف کند، تصدیق میکند و آرام میشود. یعنی مفاهیم، طبیع بینالمللی هستند؛ بین الاذهانی هستند. نه موجودات مجردهی قائم به شخص اذهان که او خودش تجرید کرده است. پس بچهای که در ابتدای طفولیتش، تجرید کرده است، تجرید او معدّ است برای نیل نفس او به درک طبیعتی که مشترک بین همهی اذهان است. این مطلب خیلی خوب و جالبی است.
بنابراین اگر به این صورت باشد، حضرت علیه السلام، در اینجا یک تقسیمبندی تکوینی میکنند؛ اینطور نیست که سه چیز منفرد را کنار هم گذاشته باشند. میفرمایند: تمام دستگاه خلقت، قابل یک دستهبندی است. جنس، یعنی کلیاتی که رنگ و آثار ماده ندارند. وقتی شما یک امر کلی مانند حیوان را میگویید به چه شکلی است، میگویید حیوان که شکل ندارد. بعد هم ببین شاید شکل گاو باشد، شکل شتر باشد، بلکه شکل یک پشهای باشد! او که شکل ندارد. چرا؟؛ چون کلی است. در کلی، شبح نیست. تجرد تام است. مجرد است از ماده و آثار ماده. از شکل و رنگ و بو مجرد است. حضرت علیه السلام میفرمایند: عالم سه بخش است: عالم تجردی که مجرد محض است؛ وسطی هست که تجرد مثالی دارد؛ مجرد از ماده است نه از آثار ماده و بهشتی که بهشت صوری است و جزو واضحات شرع است، همین است. بهشتی است که میوههایش فاسد نمیشوند اما رنگ دارد، بو دارد، مزه دارد؛ مزههای مختلفی دارد. این هم یک عالم است. یک عالم هم که عالم ملک است که منغمر در ماده و حرکت و آثار آن است. حضرت علیه السلام میفرمایند: خدای متعال هیچکدام از اینها نیست: «لیس بجنس، و لا بشبح، و لا کالاشیاء».
جالب این است که در اینجا، اشیاء دقیقاً مقابل او میشود. یعنی همین چیزهای مادی که شما با آنها سر و کار دارید. یعنی نه کلی طبیعی است، نه صورت ذهنی در عالم تجرد برزخی است، و نه مصداق آن کلی طبیعی است که ما میگوییم کلی و فرد. پس خدای متعال از سنخ هیچکدام از اینها نیست. نه کلی در عالم تجرد تام است، نه شبح دارد در عام تجرد و نه مصداق کلی است. نه کلی است و نه مصداق کلی است، بلکه «هو الذی فرّق بین الکلی و الفرد». خداوند است که کلی را کلی کرده است. فرد را فرد کرده است.
شاگرد: کلی سعی بودنش که نفی نشد.
استاد: «لیس بجنس فتعادله …»، کلی سعی معادل و مشابه دارد. کلیهای سعی، همه سعی هستند.
شاگرد: یعنی به یک بیان، هر دو نفی میشود؟
استاد: در کلی سعی هنوز تعدد برقرار است: «تعادله الاجناس»؛ مگر جنس، یک جنس دیگر ندارد؟! حیوان و جماد دو جنس نشد؟! اگر قرار بود خدای متعال جنس باشد، همانطوری که جنس یک معادلی دارد …؛ نشد راجع به معادلش عرض کنم؛ در نهجالبلاغه بود: «كذب العادلون باللّه إذ شبهوه بمثل أصنافهم»[1]. «ثُمَّ ٱلَّذِينَ كَفَرُواْ بِرَبِّهِمۡ يَعۡدِلُونَ»[2]. هنوز به بحث کلمهی عدل نرسیدهایم. ان شاء اللّه اگر زنده باشیم، بماند برای هفتهی بعد. فرمایشتان را هفتهی بعد تکرار کنید. نکتهی خوبی در بر دارد.
[1]. نهج البلاغة (نسخهی محمد عبده) ج۱، ص ۱۶۳.
[2]. الانعام، آیهی ۱.
«ایّن الاینونیة»
یک روایت هم تازه دیدم. البته چند یادداشت دیگر هم دارم: «فطر اجناس البدائع»[1]، ان شاء اللّه هفتهی بعد تذکر بدهید. آنچه که جالب است، این است که حضرت علیه السلام فرمودند: «ولا يقال له : ما هو لانّه خلق الماهية»[2]؛ حضرت علیه السلام فرمودند خدای متعال اصل الماهیة را خلق کرده است؛ نه ماهیت موجوده، نه فرد ماهیت. شبیه همان بیاناتی است که عرض میکردم تنها در بیانات اهل البیت علیهمالسلام است. یکی از آنها را تازه برخورد کردم. نظیر تعابیر «کیّف الکیف» و «أیّن الأین» فرمودند: «ایّن الاینونیة»؛ اصل اینونیت، مکانمند بودن، مکانوند بودن، مکانی بودن، همهی تشأنات مکانی، همهاش به او بر میگردد. بعد دنبالهاش دارد: «خلق الماهیة».
و الحمدللّه ربّ العالمین و صلّی اللّه علی محمد و آله الطیبین الطاهرین.
[1].شیخ عباس قمی، مفاتیح الجنان، دعای عرفه.
[2]. علامهی مجلسی، بحار الأنوار (چاپ: دار احیاء التراث)، ج ۳، ص ۲۹۷.