رفتن به محتوای اصلی

فصل هفتم: جایگاه حضرات معصومین در معرفت الهی

آل محمد ص؛ «حجاب الله الاعظم»

از چیزهایی که بحث خیلی خوبی دارد، تعبیر «نحن الحجاب الاکبر»[1] است. شاید در همین توحید صدوق باشد؛ حجاب اکبر الهی ما هستیم. چه تعبیری است! اگر درست گفته باشم. نمی‌دانم این تعبیر بود یا نه؟

- در غیبت نعمانی دارد: «نَحْنُ أُمَنَاءُ اَللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ وَ اَلدُّعَاةُ إِلَى دِينِهِ وَ اَلْحُجَّابُ فِيمَا بَيْنَهُ وَ بَيْنَ خَلْقِهِ»[2].[3]

به نظرم من تعبیر «الحجاب» را هم دیده‌ام. «نحن الحجب» یا «نحن الحجاب».

- در مورد حضرت رسول صلی الله علیه و آله این تعبیر هست[4].

بله، «هو الحجاب الاکبر»[5].

- این تعبیر هم در روایت مفضل هست: «وَ نَحْنُ حُجُبُهُ قَبْلَ اَلْحُلُولِ فِي اَلتَّمْكِينِ مُمْكِنِينَ لاَ نَحُولُ وَ لاَ نَزُولُ»[6].

این در بحارالانوار نیست. برای مفضل در مجلس پنجم است[7]  یا از کتاب دیگری دیده‌اید؟[8]

معصومین؛ واسطه در سیر الی الله

انوار مقدس معصومین در مقام وساطت فیض طوری است که ما نمی‌توانیم بدون آن‌ها سیر الی الله داشته باشیم. اصلاً تکویناً نمی‌شود.

حجابِ واصل موصل

خب درعین‌حال تعبیر به حجاب کرده‌اند، چرا؟ به این خاطر که می‌خواهند بگویند بعضی از خیالات به ذهنتان نرسد[9]! اما معنای این‌که ما حجاب هستیم، این نیست که شما نمی‌توانید …، اتفاقا معنایش این است که باید سمت ما بیایید تا ما برسانیم. عین حاجب و حجابی هستیم که تنها راه وصول هستیم. تنها وسیله ایصال هستیم. حجابی هستیم که موصِل هستیم. واصل موصِل.

وساطت معصومین و مسئله توحید

- «ایاک نعبد» را که فرمودید برای یافتن خداوند، بالأخره اهل البیت واسطه هستند[10].

واسطه تکوینی هستند. یعنی این‌طور نیستند که الآن آن‌ها به‌عنوان وجودی باشند که دست خدا را ببندند. اصلاً به این صورت نیست. یعنی بگوییم ما محجوب هستیم.

سرّ وساطت: مرآتیت محضه

 نه، اصلاً ریخت وساطت فیضشان این است که مرآت محض هستند. اگر مرآت محض نبودند واسطه فیض نبودند. این محکمات را در ذهنتان داشته باشید. اگر ذات مبارکشان مرآت محض نبود…؛ مرآت به چه معنا است؟ یعنی از خودش هیچ چیزی ندارد به‌غیراز همانی که در آن می‌تابد و انعکاس می‌دهد. چون مرآت محض هستند، واسطه فیض هستند. ولذا وقتی شما محضر خدای متعال می‌روید، محضر معصومین هست، اما نه به این معنا که آن‌ها کسانی غیر از خدا هستند، یعنی الآن یک نحو حجاب ظلمانی باشد و حجابی باشد که یک نحو از مرآتیت فاصله می‌گیرد. ابداً این‌طور نیست. به این معنا که «لاموصول و لا مفصول[11]»؛ اگر به این صورت جلو برود، از چیزی که مقصود آن‌ها بوده فاصله گرفته، ولذا خودشان هم از سنخ رفتار غلو پرهیز می‌دهند. کاری می‌کنند که بعداً به مراحلی می‌رسد که به آیینه وجودی و مرآتیت محضه آنها معرفت پیدا می‌کند.

وساطت فیض در بیانات حکما

حالا اگر بخواهم اصطلاح کلاسیکش را عرض کنم؛ در کلاس می‌گفتند فرق است بین صدور با صادر اول. ولو جهت ماهیت در صادر محکوم است، اما باز می‌گویند صادر اول یک ماهیتی دارد. اما می‌گویند صدور اول ماهیتی ندارد. این در اصطلاحات کلاسیک بود. یعنی اگر تفاوت صدور و صادر را گذاشتید، معنایش این می‌شود که صدور هیچ جهت نفسی ندارد. ماهیت جهت یلی النفسی شیء است. اما او هیچ چیزی ندارد. صادر یک چیزی است که نفسیت در آن پیدا شده است. صدور هم یعنی هیچ جهت نفسی ای در آن نیست. و لذا می‌گویند صدور اول ماهیت ندارد. وحدت حقه ظلیه دارد که لا ماهیة لها. اصطلاحاتش را هم عرض کردم تا ببینید[12]. اتفاقا در اصطلاح کلاسیک هم می‌گویند حقیقت ساریه، حقیقت محمدیه صلی‌الله‌علیه‌وآله است[13]. در اصطلاح هم به همان صدور، همین را می‌گویند. یعنی این حقیقت چرا واسطه است؟ چون مرآت محض است. هیچ جهت نفسی ای ندارد؛ حتی بگوییم صادر. وقتی می‌گوییم صادر، یک نفسیتی در کارش می‌آید. اگر این نفسیت را داشت، نمی‌توانست واسطه فیض باشد. چون همین نفسیت را هم ندارد واسطه شده. لذا باید معلوم باشد که اگر «ایاک نعبد» می‌گوییم، جهت تکوینیت دست خدا را نبسته. وساطت فیض معنایش این نیست که دست خدا را بسته و خدا را پشت کوه قاف برده است. بلکه این‌ها مظاهر خداوند متعال هستند. طوری هستند که مرآتیت محضه هستند.

توحید: محور رفتار شیعه

روایت علامات شیعه در تحف العقول

آقا که فرمودند به یاد حدیث تحف العقول[14] راجع به توحید افتادم. اگر این‌ها را دست کم بگیریم و هزار بار تکرار نکنیم مشکل پیدا می‌کنیم. می‌بینید کلمات معصومین مهم است. همان روایتی که شاید بیش از صد بار تکرار کرده‌ام. روایت معروفی است. آمد خدمت حضرت و فرمودند چه کسی هستی؟ گفت از شیعیان شما هستم. فرمودند از کدامشان هستی؟ حضرت سه دسته را فرمودند. او گفت من از دسته شیعیان شما در سرّ و علن هستم. محضر امام علیه‌السلام این‌طور ادعا کرد. حضرت فرمودند «تلك خلال»؛ همین‌طور نمی‌توان گفت که ما شیعه شما در باطن و ظاهر هستیم. این‌ها یک اوصافی دارند. بعد فرمودند: «أولها»؛ من همیشه می‌گویم این حدیث خیلی مهم است. حضرت می‌فرمایند اولین صفت شیعیان ما چیست. خب اگر ما باشیم می‌گوییم امیرالمؤمنین را قبول داشته باشد. معصومین را قبول داشته باشد. خب اولین صفت شیعه چیست؟ حضرت فرمودند: «اولها أنهم عرفوا التوحيد حق معرفته»؛ یعنی اصلاً می‌گویند اولین صفت شیعه ما این است که توحید را درست کرده باشد. یعنی اگر توحید را درست نکند بعد از این‌که در خانه ما می‌آید درست نشده. اول باید این را درست کند.

«اللهم عرّفنی نفسک»

 «اللهم عرفني نفسك فإنك إن لم تعرفني نفسك لم أعرفك اللهم عرفني نبيك فإنك إن لم تعرفني نبيك لم أعرفه قط اللهم عرفني حجتك فإنك إن لم تعرفني حجتك ضللت عن ديني»[15].

 باید معرفت به این صورت شروع شود.

- «بنا عرف الله».[16]

«بنا» باید با این جمع شود.

- در اینجا می‌خواهد علائم را بگوید، یعنی ممکن است شیعه در مرحله آخر و بعد از اهل البیت به توحید برسد، بعد الآن که می‌خواهیم علائمش را بگوییم، اولینش توحید است.[17]

منافاتی ندارد. اگر به آن صورت بگوییم که به ضرر خود من است. شما چتر رحمت را بر سر من انداختید. بیان قبلی من خود من را پشت خط انداخت. من نخواستم بگویم «اولها» به این معنا است که همه پشت خط برویم. خواستم عرض کنم «اولها» یعنی مهم‌ترین چیز در صفت شیعه ظاهری و باطنی توحید است. قبلش را نگاه کنید، حضرت فرمودند خدا که از آسمان باران می‌فرستد برای این شیعیان می‌فرستد. «الكبريت الاحمر» و … . حضرت چه اوصافی برای آن‌ها گفتند. نه این‌که کسی از راه توسط بیاید و از تشیع ظاهری یا باطنی به جایی برسد که «شیعتنا فی السر و العلن». امام فرمودند خدا به دیگران نان می‌دهد به‌خاطر صدقه سری این‌ها. روایت را نگاه کنید. در منزل اول تا آخرش را نگاه کنید. منظور این‌که نباید از این تاکیدهایی که معصومین داشتند غفلت کنیم. در این‌که آن چه که اساس کار ما است و از ما خواسته‌اند و محوری‌ترین کار است و ما را از غلو بی جا دور می‌دارد و درعین‌حال به بالاترین درجه معرفت خدای متعال و اولیاء او که وسائط فیض هستند می‌رساند، همین توجه به درک توحید است. به این است که اگر آن‌ها واسطه هستند، در اینجا شرک نیست. اصلاً بر خلاف شرک است. در اینجا وساطت در فیض عین مرآتیت آن‌ها است. محال بود که اگر از مرآتیت محضه پایین بیایند، بتوانند تکوینا واسطه فیض شوند. این خیلی نکته است. اصلاً واسطه فیض هستند چون مرآت هستند.


[1]  «البرسي في مشارق الأنوار عن طارق بن شهاب عن أمير المؤمنين عليه السلام… جل مقام آل محمد صلوات الله عليهم عن وصف الواصفين و نعت الناعتين و أن يقاس بهم أحد من العالمين كيف و هم الكلمة العلياء و التسمية البيضاء و الوحدانية الكبرى التي أعرض عنها من أدبر و تولى و حجاب الله الأعظم الأعلى فأين الاختيار من هذا و أين العقول من هذا».( بحار الأنوار  ,  جلد۲۵  ,  صفحه۱۶۹ به نقل از مشارق أنوار اليقين في أسرار أمير المؤمنين عليه السلام ؛ ص177-۱۷۸)

[2]  أخبرنا علي بن الحسين‏ قال حدثنا محمد بن يحيى العطار بقم قال حدثنا محمد بن حسان الرازي‏[2] قال حدثنا محمد بن علي الكوفي قال حدثنا إبراهيم بن محمد بن يوسف قال حدثنا محمد بن عيسى عن عبد الرزاق عن زيد الشحام عن أبي عبد الله ع و قال محمد بن حسان الرازي و حدثنا به محمد بن علي الكوفي عن محمد بن سنان عن زيد الشحام قال: قلت لأبي عبد الله ع أيهما أفضل الحسن أو الحسين قال إن فضل أولنا يلحق فضل آخرنا و فضل آخرنا يلحق فضل أولنا[2] فكل له فضل قال قلت له جعلت فداك وسع علي‏ في الجواب فإني و الله ما أسألك إلا مرتادا[2] فقال نحن‏ من شجرة برأنا الله من طينة واحدة فضلنا من الله و علمنا من عند الله و نحن أمناء الله على خلقه و الدعاة إلى دينه و الحجاب‏ فيما بينه و بين خلقه أزيدك يا زيد قلت نعم فقال خلقنا واحد و علمنا واحد و فضلنا واحد و كلنا واحد عند الله عز و جل فقلت أخبرني بعدتكم فقال نحن اثنا عشر هكذا حول عرش ربنا جل و عز في مبتدإ خلقنا أولنا محمد و أوسطنا محمد و آخرنا محمد(الغيبة (للنعمانی)  ,  جلد۱  ,  صفحه۸۵ و حلية الأبرار في أحوال محمد و آله الأطهار عليهم السلام ؛ ج‏4 ؛ ص162 و بحار الأنوار (ط - بيروت) ؛ ج‏36 ؛ ص399-۴۰۰)

[3] کلام یکی از دوستان حاضر در جلسه درس

[4] کلام یکی دیگر از دوستان حاضر در جلسه درس

[5]  الحسين بن محمد عن معلى بن محمد عن محمد بن جمهور عن علي بن الصلت عن الحكم و إسماعيل ابني حبيب عن بريد العجلي قال سمعت أبا جعفر ع يقول ‏ بنا عبد الله و بنا عرف الله و بنا وحد الله تبارك و تعالى و محمد حجاب‏ الله تبارك و تعالى(الكافي (ط - الإسلامية) ؛ ج‏1 ؛ ص145 و بصائر الدرجات في فضائل آل محمد صلى الله عليهم ؛ ج‏1 ؛ ص64)

[6] قال المفضل: إن هذا الكلام عظيم يا سيدي تحار فيه العقول فثبتني ثبتك الله و عرفني ما معنى قول أمير المؤمنين الذي كنا بكينونيته في التمكين قال الصادق: نعم، يا مفضل الذي كنا بكينونيته في القدم و الأزل هو المكون و نحن المكان و هو المنشئ و نحن الشي‏ء و هو الخالق و نحن المخلوقون‏و هو الرب و نحن‏ المربوبون و هو المعنى و نحن أسماؤه المعاني و هو المحتجب و نحن حجبه‏ قبل الحلول في التمكين ممكنين لا نحول و لا نزول (الهداية الکبرى  ,  جلد۱  ,  صفحه۳۹۲)

[7] توحید مفضل در دست، مشتمل بر ۴ جلسه است که مفضل از محضر امام علیه‌السلام استفاده کرده است  و امام در پایان آن  می‌فرمایند:« فقال يا مفضل فرغ قلبك و اجمع إليك ذهنك و عقلك و طمأنينتك فسألقي إليك من علم ملكوت السماوات و الأرض و ما خلق الله بينهما و فيهما من عجائب خلقه و أصناف الملائكة و صفوفهم و مقاماتهم و مراتبهم إلى سدرة المنتهى و سائر الخلق من الجن و الإنس إلى الأرض السابعة السفلى و ما تحت الثرى حتى يكون ما وعيته جزء من أجزاء انصرف إذا شئت مصاحبا مكلوء فأنت منا بالمكان الرفيع و موضعك من قلوب المؤمنين موضع الماء من الصدى و لا تسألن عما وعدتك حتى أحدث لك منه ذكرا قال المفضل فانصرفت من عند مولاي بما لم ينصرف أحد بمثله»( وحيدالمفضل ص : 183)

مرحوم آقا بزرگ تهرانی در الذریعه تذکر می‌دهند که اخیراً  میرزا ابوالقسام ذهبی(م ۱۲۸۶ ) به جزء دومی از توحید مفضل برخورد کرده است که مطابق با وعده امام و مشتمل بر مطالب ملکوت اعلی است: « و يظهر من كلام السيد ابن طاوس المتوفى (664) أن المتداول من التوحيد هذا في عصره كان هذا الموجود المطبوع المشروح المتداول اليوم الذي أوله (روى محمد بن سنان قال حدثني مفضل بن عمر قال كنت ذات يوم بعد العصر جالسا) إلى آخر الموجود من المجالس الأربعة التي قال الإمام الصادق ع في آخر المجلس الرابع منها (يا مفضل فرغ قلبك، و اجمع إلى ذهنك و عقلك و طمأنينتك، فسألقي إليك من علم ملكوت السماوات و الأرض و ما خلق الله بينهما و فيهما من عجائب خلقه و أصناف الملائكة)
و هذا الجزء كله متعلق بأحوال الماديات و ما في العالم السفلي، و الجزء الآخر الذي هو في بيان أحوال الملكوت الأعلى و قد وعد صادق الوعد ببيانه للمفضل هذا. لم يكن مشهورا متداولا في تلك الأعصار بمثابة اشتهار الجزء الأول لكنه ظفر به أخيرا السيد ميرزا أبو القاسم الذهبي فأورده بتمامه في كتابه تباشير الحكمة كما مر في (ج 3- ص 310) »( الذريعةإلى ‏تصانيف‏ الشيعة، ج‏4، ص: 482)

برای مطالعه این بخش از توحید منسوب به جناب مفضل رحمه الله  به صفحه« توحید مفضل-مجلس پنجم منسوب به توحید مفضل» مراجعه فرمایید.

البته این روایت همان‌گونه که در تعلیقه سابق ذکر شد متعلّق به کتاب الهدایة الکبری است.

[8] عنوان«حجاب» و «حجب» در مورد حضرات معصومین در روایات فراوانی ذکر شده است که به برخی از آن‌ها اشاره می‌کنیم:

دسته اول: روایات متصدّر به «نحن»

۱. نحن حجبة الحجاب

نحن العمل و محبتنا الثواب و ولايتنا فصل الخطاب و نحن حجبة الحجاب(الهداية الكبرى ؛ ص43۴ و مشارق أنوار اليقين في أسرار أمير المؤمنين عليه السلام ؛ ص258)

۲. نحن الحجاب فیما بینه و بین خلقه

و نحن أمناء الله على خلقه و الدعاة إلى دينه و الحجاب‏ فيما بينه و بين خلقه(الغيبة للنعماني ؛ النص ؛ ص85-۸۶ و حلية الأبرار في أحوال محمد و آله الأطهار عليهم السلام ؛ ج‏4 ؛ ص162 و بحار الأنوار (ط - بيروت) ؛ ج‏36 ؛ ص399-۴۰۰)

۳. نحن حجبه قبل الحلول فی التمکین

يا مفضل الذي كنا بكينونيته في القدم و الأزل هو المكون و نحن المكان و هو المنشئ و نحن الشي‏ء و هو الخالق و نحن المخلوقون‏و هو الرب و نحن‏ المربوبون و هو المعنى و نحن أسماؤه المعاني و هو المحتجب و نحن حجبه‏ قبل الحلول في التمكين ممكنين لا نحول و لا نزول(الهداية الكبرى ؛ ص434-۴۳۵)

دسته دوم: عبارت متصدر به «هم»

۴. فهم ابوابه و نوابه و حجابه

إن الله لم يزل فردا متفردا في الوحدانية ثم خلق محمدا و عليا و فاطمة ع فمكثوا ألف دهر ثم خلق الأشياء و أشهدهم خلقها و أجرى عليها طاعتهم و جعل فيهم ما شاء و فوض أمر الأشياء إليهم في الحكم و التصرف و الإرشاد و الأمر و النهي في الخلق لأنهم الولاة فلهم الأمر و الولاية و الهداية فهم أبوابه و نوابه و حجابه‏ يحللون ما شاء و يحرمون ما شاء و لا يفعلون إلا ما شاء عباد مكرمون لا يسبقونه بالقول و هم بأمره يعملون(بحار الأنوار (ط - بيروت) ؛ ج‏25 ؛ ص339)

دسته سوم: توصیف کلّی امام به حجاب در روایات

۵. الامام حجاب الله

ما رواه طارق بن شهاب عن أمير المؤمنين عليه السلام أنه قال: يا طارق، الإمام كلمة الله و حجة الله، و وجه الله و نور الله، و حجاب الله، و آية الله، يختاره الله(مشارق أنوار اليقين في أسرار أمير المؤمنين عليه السلام ؛ ص177 و بحار الأنوار (ط - بيروت) ؛ ج‏25 ؛ ص169)

۶. الامام حجاب الله الاعظم الاعلی

در ادامه روایت سابق:« جل مقام آل محمد عن وصف الواصفين، و نعت الناعتين، و أن يقاس بهم أحد من العالمين، و كيف و هم النور الأول، و الكلمة العليا، و التسمية البيضاء، و الوحدانية الكبرى، التي أعرض عنها من أدبر و تولى، و حجاب‏ الله الأعظم‏ الأعلى، فأين الأخيار من هذا؟ و أين العقول من هذا، و من ذا عرف، من عرف؟( مشارق أنوار اليقين في أسرار أمير المؤمنين عليه السلام ؛ ص17۸ و بحار الأنوار (ط - بيروت) ؛ ج‏25 ؛ ص1۷۲)

دسته چهارم: وصف حجاب برای مصادیق معصومین علیهم‌السلام

نبی اکرم صلی الله علیه و آله:

۷. محمد صلی الله علیه و آله حجاب الله

حدثنا عبد الله بن جعفر عن محمد بن علي عن الحسين بن سعيد عن علي بن الصلت عن الحكم و إسماعيل عن بريد قال سمعت أبا جعفر ع يقول بنا عبد الله و بنا عرف الله و بنا وعد الله و محمد ص حجاب‏ الله(بصائر الدرجات في فضائل آل محمد صلى الله عليهم ؛ ج‏1 ؛ ص64 و الكافي (ط - الإسلامية) ؛ ج‏1 ؛ ص145 و بحار الأنوار (ط - بيروت) ؛ ج‏23 ؛ ص102)


۸. ذکر الله و حجابه

- عن خالد بن نجيح عن جعفر بن محمد ع‏ في قوله «ألا بذكر الله تطمئن القلوب‏» فقال: بمحمد عليه و آله السلام تطمئن القلوب- و هو ذكر الله و حجابه(تفسير العياشي ؛ ج‏2 ؛ ص211 و البرهان في تفسير القرآن ؛ ج‏3 ؛ ص253 و بحار الأنوار (ط - بيروت) ؛ ج‏23 ؛ ص187 و تفسير نور الثقلين، ج‏2، ص: 502 و تفسير كنز الدقائق و بحر الغرائب ؛ ج‏6 ؛ ص446-۴۴۷)

۹. کتاب من اللهلمحمد نوره و نبیه و سفیره و حجابه

حدیث معروف لوح حضرت فاطمه سلام الله علیها:« فقال جابر فأشهد بالله أني هكذا رأيته في اللوح مكتوبا بسم الله الرحمن الرحيم* هذا كتاب‏ من الله العزيز الحكيم*- لمحمد نبيه و نوره و سفيره و حجابه‏ و دليله »(الكافي (ط - الإسلامية) ؛ ج‏1 ؛ ص527-۵۲۸ و الإمامة و التبصرة من الحيرة ؛ النص ؛ ص103-۱۰۴ و الهداية الكبرى ؛ ص364-۳۶۵ و اثبات الوصية ؛ ص168-۱۶۹ و الغيبة للنعماني ؛ النص ؛ ص62-۶۳ و عيون أخبار الرضا عليه السلام ؛ ج‏1 ؛ ص41-۴۲ و كمال الدين و تمام النعمة ؛ ج‏1 ؛ ص308-۳۰۹ و الإختصاص ؛ النص ؛ ص210-۲۱۱ و إعلام الورى بأعلام الهدى (ط - القديمة) ؛ النص ؛ ص392 و جامع الأخبار(للشعيري) ؛ ص18-۱۹ و مناقب آل أبي طالب عليهم السلام (لابن شهرآشوب) ؛ ج‏1 ؛ ص296-۲۹۷ والإحتجاج على أهل اللجاج (للطبرسي) ؛ ج‏1 ؛ ص67 و الفضائل (لابن شاذان القمي) ؛ ص113و إرشاد القلوب إلى الصواب (للديلمي) ؛ ج‏2 ؛ ص290-۲۹۱ و الصراط المستقيم إلى مستحقي التقديم ؛ ج‏2 ؛ ص137 و  مجموعة نفيسة في تاريخ الأئمة عليهم السلام ؛ ص160 و بحار الأنوار (ط - بيروت) ؛ ج‏36 ؛ ص195-۱۹۹)

۱۰. محمد بن عبدالله ص نبیه و حجابه

صلوات الله و تحياته و رأفته و مغفرته و رضوانه و فضله و كرامته و رحمته و بركاته و صلوات ملائكته المقربين و أنبيائه المرسلين و الشهداء و الصديقين و عباده الصالحين ... على سيد المرسلين و خاتم النبيين‏و إمام المتقين و ولي المؤمنين و ملاذ العالمين و سراج الناظرين و أمان الخائفين و تالي الإيمان و صاحب القرآن و نور الأنوار و هادي الأبرار و دعامة الجبار و حجته على العالمين و خيرته من الأولين و الآخرين محمد بن عبد الله نبيه و رسوله و حبيبه و صفيه و خاصته و خالصته و رحمته و نوره و سفيره و أمينه و حجابه‏ و عينه و ذكره و وليه و جنبه و صراطه و عروته الوثقى و حبله المتين و برهانه المبين و مثله الأعلى و دعوته الحسنى و آيته الكبرى و حجته العظمى و رسوله الكريم الرءوف الرحيم القوي العزيز الشفيع المطاع و على الأئمة عليهم جميعا(بحار الأنوار (ط - بيروت) ؛ ج‏99 ؛ ص146-۱۴۷)

در مورد امیرالمؤمنین علیه السلام

۱۱. .[علی]لا یحجبه من الله حجاب بل هو الحجاب

سمعت رسول الله ص يقول لو لا أنا و علي ما عرف الله و لو لا أنا و علي ما عبد الله و لو لا أنا و علي ما كان ثواب و لا عقاب و لا يستر عليا عن الله ستر و لا يحجبه عن الله حجاب‏ و هو الستر و الحجاب فيما بين الله و بين خلقه(كتاب سليم بن قيس الهلالي ؛ ج‏2 ؛ ص858-۸۶۰)

يا أبا ذر لو لا علي ما [لا] أبان الحق من الباطل [باطل‏] و لا مؤمن من كافر و ما عبد الله لأنه ضرب على رءوس المشركين حتى أسلموا و عبد [و عبدوا] الله و لو لا ذلك ما كان ثواب و لا عقاب لا يستره من الله ستر و لا يحجبه عن الله حجاب‏ بل هو الحجاب و الستر(تفسير فرات الكوفي ؛ ص371 و تأويل الآيات الظاهرة في فضائل العترة الطاهرة، ص: 831 و بحار الأنوار (ط - بيروت) ؛ ج‏40 ؛ ص55 و تفسير كنز الدقائق و بحر الغرائب ؛ ج‏14 ؛ ص525-۵۲۶)

۱۲. انا حجابه

و أنا عبد الله و خليفة الله، و أنا أمين الله و خازنه، و أنا عيبة سره و حجابه‏ و رحمته و صراطه و ميزانه.( المناقب (للعلوي) / الكتاب العتيق ؛ ص113-۱۱۴ و مختصر البصائر ؛ ص130-۱۳۴ و البرهان في تفسير القرآن ؛ ج‏4 ؛ ص95-۹۶ و بحار الأنوار (ط - بيروت) ؛ ج‏53 ؛ ص46-۴۹)

۱۳. السلام علیک یا حجاب الوری

السلام عليك يا حجاب‏ الورى و الدعوة الحسنى و الآية الكبرى و المثل الأعلى(بحار الأنوار (ط - بيروت) ؛ ج‏97 ؛ ص347-۳۴۸ )

حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها

۱۴. من هتکه (بیت فاطمة س) هتک حجاب الله

ألا  إن باب فاطمة بابي، و بيتها بيتي، فمن هتكه فقد هتك حجاب‏ الله‏.قال عيسى بن المستفاد : فبكى أبو الحسن عليه السلام طويلا، و قطع عنه بقية الحديث‏ ، و أكثر البكاء، و قال: هتك و الله‏  حجاب الله، هتك و الله‏  حجاب الله، هتك و الله حجاب الله، و حجاب الله حجاب فاطمة ، يا أمه يا أمه‏  صلوات الله عليها(طرف من الأنباء و المناقب ؛ ص143-۱۴۶ و بحار الأنوار (ط - بيروت) ؛ ج‏22 ؛ ص476-۴۷۸)

حضرت امام صادق علیه‌السلام

۱۵. السلام علیک یا بیت الله و نوره و حجابه

در روایت یونس بن ظبیان:« ثم خرج من البيت رجل قد بدا به الشيب، فأخذ بيدي، و أوقفني على الباب و غشي بصري من النور، فقلت: السلام عليك يا بيت الله و نوره و حجابه»(دلائل الإمامة (ط - الحديثة) ؛ ص270-۲۷۱ و بحار الأنوار (ط - بيروت) ؛ ج‏56 ؛ ص196-۱۹۷)

امام زمان عجل الله تعالی فرجه

۱۶. السلام علیک یا حجاب الله الازلی القدیم

فقل السلام عليك يا خليفة الله في أرضه و خليفة رسوله و آبائه الأئمة المعصومين المهديين... السلام عليك يا حجاب‏ الله‏ الأزلي القديم لسلام عليك يا ابن شجرة طوبى و سدرة المنتهى السلام عليك يا نور الله الذي لا يطفى(بحار الأنوار (ط - بيروت) ؛ ج‏99 ؛ ص98-۱۰۱)

دسته پنجم: سایر مضامین

۱۷. الحجاب الذی بین العبد و بین الله تبارک و تعالی حب علی بن ابی طالب ع

و روى جابر بن عبد الله الأنصاري عن أبي ذر قال: كنت جالسا عند النبي ص في المسجد إذ أقبل علي ع فلما رآه مقبلا قال يا با ذر من هذا المقبل فقلت علي يا رسول الله فقال يا با ذر أ تحبه فقلت إي و الله يا رسول الله إني لأحبه و أحب من يحبه فقال يا با ذر أحب عليا و أحب من أحبه فإن الحجاب‏ الذي بين العبد و بين الله تعالى حب علي بن أبي طالب ع يا با ذر أحب عليا مخلصا فما من امرئ أحب عليا مخلصا و سأل الله تعالى شيئا إلا أعطاه و لا دعا الله إلا لباه فقلت يا رسول الله إني لأجد حب علي بن أبي طالب على كبدي كبارد الماء أو كعسل النحل أو كآية من كتاب الله أتلوها و هو عندي أحلى من العسل فقال رسول الله ص نحن‏ الشجرة الطيبة و العروة الوثقى و محبونا ورقها فمن أراد الدخول إلى الجنة فليستمسك بغصن من أغصانها(أعلام الدين في صفات المؤمنين ؛ ص۱۳۶)

علاوه بر روایات ذکر شده در دیگر در کلام جناب عبدالمطلب سلام الله علیه در ماجرای ابرهه که فرمود:« هي مال الله و ضيافة لأهل بيته و نحن ضيفانه و أهل بيته و زواره و حجابه»( الأنوار في مولد النبي صلى الله عليه و آله ؛ ص65-۶۶) در خطبه جناب ابوطالب در هنگام عقد حضرت فاطمه بنت اسد سلام الله علیهما:« الحمد لله رب العالمين رب العرش العظيم و المقام الكريم و المشعر و الحطيم الذي اصطفانا أعلاما و سدنة و عرفاء خلصاء و حجبة بهاليل أطهارا من الخنى و الريب و الأذى و العيب»( بحار الأنوار (ط - بيروت) ؛ ج‏35 ؛ ص98) در کلام خلیفه دوم هنگامی که با اعتراض شخص گناه کار به حد جاری کردن امیرالمؤمنین علیه‌السلام مواجه شد:« و في رواية الأصمعي أنه قال ع‏ رأيته ينظر في حرم الله إلى حريم الله فقال عمر اذهب وقعت عليك عين من عيون الله و حجاب من حجب‏ الله‏ تلك يد الله اليمنى يضعها حيث يشاء»( بحار الأنوار (ط - بيروت) ؛ ج‏39 ؛ ص88) و در شعر شاعران:

يا علي بن أبي طالب يا ابن الأول‏           يا حجاب‏ الله و الباب القديم الأزلي‏

أنت أنت العروة الوثقى التي لم تفصل‏   أنت باب الله من يأتيك منه يصل

(مناقب آل أبي طالب عليهم السلام (لابن شهرآشوب) ؛ ج‏3 ؛ ص274- شعر از العبدی) هم کاربرد واژه حجاب در مورد حضرات معصومین را می‌توان مشاهده نمود.

برای مطالعه تفصیلی در این زمینه به پیوست شماره ۳ مراجعه فرمایید.

[9] مفاهیم غلوآمیز و مشرکانه

[10] سؤال یکی از دوستان حاضر در جلسه درس

[11] بخشی از روایت من استفاد اخا فی الله که در فصل گذشته مورد بحث قرار گرفت:« من استفاد أخا في الله على إيمان بالله ووفاء بإخائه طلبا لمرضات الله فقد استفاد شعاعا من نور الله وأمانا من عذاب الله وحجة يفلج بها يوم القيامة وعزا باقيا وذكرا ناميا، لان المؤمن من الله عزوجل لا موصول ولا مفصول. قيل له عليه السلام: ما معنى لا مفصول ولا موصول ؟ قال: لا موصول به أنه هو ولا مفصول منه أنه من غيره»( تحف العقول، ص 295 و بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج‏75، ص: 175)

[12] و فذلكة الكلام: ما أشرنا إليه سابقا: من اختلافهم. فى أنّ أوّل الصّوادر الوجوديّة من الحقّ الأوّل، تعالى شأنه، ما هو؟

فذهب أكثر الفلاسفة إلى أنّه: العقل الأوّل و  كثير منهم مع قاطبة العرفاء إلى أنّه: الفيض المقدّس و النّفس الرّحمانى. و لكلّ فرقة منهم متمسّكات و دلائل على إثبات ما ذهبوا إليه، ذكرناها سابقا. و صدر المتألّهين قد جمع القولين: بأن جعل أوّل الصّوادر هو الفيض المقدّس، و النّفس الرّحمانىّ، و أوّل التّعيّنات و الطّارية عليه العقل الأوّل. و بعبارة أخرى، جعل الفيض المقدّس و[ظ هو] نفس التّجلّى و الصّدور و جعل العقل الصّادر المتعيّن، فى أوّل مراتب ذاك الصّدور.

فعلى القول بصدور ذاك الفيض فى أولى مراتب الإفاضة و الإجادة، فعدم التّفويض، و كون المؤثّر فى الكل هو الحقّ، تعالى، إّلا أنّه بتأثير واحد، و إفاضة واحدة، ممّا لا شبهة فيه. و لو جعلنا الصّادر الأوّل هو العقل الأوّ، كما ذهبت إليه طايفة أخرى، فعدم لزوم هذا الّلازم، و حقّيّة ما تطابقت عليه ألسنة الفلاسفة، و صدّقه البرهان القويم الأركان. من أن لا مؤثر فى الوجود، إلا اللّه، و أنّه لا حول و لا قوّة إّلا باللّه العلىّ العظيم، و أنّه الفيّاض المطلق لكلّ وجود و موجود، أيضا ثابت محقّق حيث أنّ وحدة العقل الأول - لمكان كونه بسيط الحقيقة، و كلّ ما كان كذلك كلّ الأشياء - وحدة سعيّة كلّيّة، وجوديّة، ظلّيّة، لوحدة الحقّ و القيّوم المطلق، فإفاضته[12] إفاضة كلّ وجود، و تأثيره، و تأثير مادونه، عين تأثيره، تقدّست أسمائه، بل ظهوره فى كلّ شئ، بحكم نفوسكم فى النّفوس، و أرواحكم فى الأرواح، عين ظهور الحقّ فيه، من جهة كونه وجهه الباقى، بعد فناء كلّ شئ، و نوره السّارى فى كلّ ذرّة و فى، و انّه سرّاللّه الأقوم، و ظلّه القائم بذاته الأتّم، الأعزّ الأجلّ الأكرم(تعلیقه بر شرح منظومه حکمت، ج ۲، ص ۱۰۳-۱۰۵)

نظر به آنكه به مقتضاى قاعدۀ مزبور و همچنين به مقتضاى لزوم مناسبت و مشاكلت بين علّت و معلول و اثر و مؤثر به حكم «قُلْ كُلٌّ يَعْمَلُ عَلىٰ شٰاكِلَتِهِ» بايد صادر اول و اول صوادر، رحمت واسعۀ الهيّه و مشيت ساريۀ رحمانيه از مبدأ تعالى باشد، كه در وحدت و احاطه و اطلاق و تنزه از ماهيت به معنى حد وجودى و به وجهى مشابه با مبدأ اعلى و صرف الوجود است. لذا قاطبه ارباب ذوق و عرفاى شامخين آن را صادر اول مى‌دانند. ليكن فلاسفه عظام و حكماى فخام با توافق بر اين قاعده بر آن رفته‌اند، كه صادر اول و اول صادر از حق‌تعالى عقل اول است، چنانكه در حديث شريف نيز وارد شده است: «أوّل ما خلق اللّه العقل» و عرفاى واصلين براى اثبات اينكه صادر اول، فيض مقدس و وجود عام است، نه عقل اول، به شرح ذيل دلايلى ذكر فرموده‌اند:

اول. آنكه وحدت عقل اول از جهت شوب به ماهيت، وحدت عددى است و مناسبت با واجب الوجود از حيث وحدت ندارد لذا ممكن نيست كه صادر اول باشد و نيز اگر صادر از حق‌تعالى مجموع ماهيت و وجود او باشد، مستلزم صدور كثير از واحد و اصالت هردو مى‌باشد. و اگر وجود او از حيث اقتران به خصوصيت حاصله از اقتران به ماهيت باشد و خصوصيت جزء باشد محذور اول لازم مى‌آيد.

و اگر جزء نباشد و وجود او من حيث هو صادر گردد لازم آيد از حق‌تعالى مثل او صادر گردد. و اگر بما هو عام صادر شود مطلوب ثابت شود.

دوم. آنكه فيض مقدس داراى ماهيت مطلق حد نيست و از اين حيث نيز مشاكلت با واجب تعالى دارد به خلاف عقل اول كه به عقيده مشائين زوج تركيبى است و به عقيدۀ اشراقيون نيز عارى از مطلق حد يعنى حاكى از فقد عقلى نه نفس الأمرى نمى‌باشد و از اين حيث نيز مشاكلت با واجب‌تعالى نداشته و صادر اول نخواهد بود. به علاوه به نظر ارباب تحقيق هر موجودى كه وجود او عين ذات او نباشد، از ماده به معنى اعم و صورتى كه متعين يا متعدد باشد مركب مى‌باشد. بنابراين چون وجود او عين ذات او نيست، مركب است و مركب شايسته براى صادر اول بودن نيست.

سوم. آنكه هرگاه صادر اول عقل اول باشد صدور ساير اشياء از حق‌تعالى مع‌الواسطه خواهد بود.

و بنابرآنكه فيض مقدس صادر اول باشد، همه موجودات به عين جعل و افاضه او مجعول و مفاض  خواهد شد و مصداق آيه شريفه «وَ مٰا أَمْرُنٰا إِلاّٰ وٰاحِدَةٌ» و قول خواجه حافظ شيرازى محقق مى‌گردد:

اين همه عكس مى و نقش نگارين كه نمود     يك فروغ رخ ساقى است،كه در جام افتاد

چهارم. استناد آثار خيريه وجودات مقيده به واجب‌تعالى به مقتضاى «قُلْ كُلٌّ مِنْ عِنْدِ اللّٰهِ» بنابر مجعوليت فيض مقدس كه مطلق و عام است از جهت عينيت مطلق يا مقيد به طور حقيقت و بدون شايبه مجاز صحيح خواهد بود و معناى حقيقى «لا جبر و لا تفويض بل أمرّ بين الأمرين» واضح و آشكار مى‌شود، به خلاف آنكه مجعول عقل اول باشد، كه استناد آنها به واجب‌تعالى به لسان سبب سوزى و نفى اسباب است، و يا از قبيل اثر الأثر اثر است و به عبارت اخرى استناد مع‌الواسطه و استناد به فاعل بعيد مى‌باشد.

پنجم. هرگاه فيض مقدس را صادر اول بدانيم، تمام موجودات آفاقيه و انفسيه، اسماى تكوينيه حق خواهند بود و حقيقت آيۀ «سَنُرِيهِمْ آيٰاتِنٰا فِي الْآفٰاقِ وَ فِي أَنْفُسِهِمْ حَتّٰى يَتَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ» ظاهر مى‌گردد، به خلاف آنكه عقل اول را صادر اول بدانيم چه وحدت او وحدت عددى است و ساير موجودات تعينات او نيستند، ولو آنكه به وساطت او حاصل شده‌اند.

ششم. مجعوليت فيض مقدس مصحّح علم حضورى احاطى انكشافى حق‌تعالى به جميع اشياء به عقل وحدانى و اضافه اشراقيه و محقق كل شىء فيه كل شىء مى‌باشد چه ظهور او براى حق‌تعالى بعينه ظهور كل شىء است كه همه از تعينات آن فيض واحد مى‌باشند. به خلاف عقل اول كه حضور او مصحح علم حضورى اشراقى و احاطى و مبين اصل عرفانى كل شىء فيه كل شىء نخواهد بود، چنانكه برخى از مشائين تصحيح علم واجب را به مادون عقل اول به ارتسام صور أشياء در او نموده‌اند و حضور خود او را مصحح آن ندانسته‌اند.

هفتم. مجعوليت فيض مقدس مصحح تبديل مفاض به ابقاى مفيض و استمرار فيض چنانكه مفاد «يا من فيضه دائم» است مى‌باشد و در شعر مولوى معنوى نيز به اين معنى اشاره گرديده است.

شد مبدل آب اين جو چند بار   عكس ماه و عكس اختر برقرار

چه فيض مقدس، سارى در كل شىء است و نسبت او به مبدأ تعالى نسبت عكس و عاكس و ظل و ذى‌ظل است و بقاى او بقاى كل شىء است و تبدّل و تغير تعينات او مستلزم تبدّل و تغير آن نيست؛ به خلاف عقل اول كه وجود اشياء از تعينات او نمى‌باشد تا گفته شود بقاى او مستلزم بقاء و دوام مطلق فيض سارى در ذرارى و درارى است.

به علاوه ذبّ اشكال و حل عقده عويصه صدور ملائكۀ مهيّمه در مرتبه صدور عقل اول كه به اصول مشائين بلكه قاطبه حكماء و

لاسفه بارعين حل ان عويصه و گشودن آن عقده در غايت صعوبت است.

بنابر مجعوليت آن نور على نور و فيض مزبور در غايت سهولت به وجهى كه در فصول آتيه گفته خواهد شد، مى‌باشد.

هشتم. مجعوليت فيض مقدس مصحح امكان فقرى و وحدت انبساطى اطلاقى الهى شمولى است، چه او بذاته منبسط بر هياكل ماهيات و قوابل امكانيه و اوعيه فقريه مى‌باشد و تمام وجودات اشياء چنانكه آنفا اشعار شده به عين جعل او مجعول است و به عبارت أخرى بنابر مجعوليت فيض مقدس در حصول كثرت احتياج به تصور تعدد جعل و حصول وسايط به نظر دقيق نمى‌باشد؛ بخلاف آنكه مجعول عقل اول باشد، چه آنكه بنابر مجعول بودن فيض مقدس برحسب انبساط آن فيض و ظهور او در مراتب عاليه و سافله كه از لوازم حقيقت نور و وجود است قهرا مراتب عديده و تعيّنات كثيره در مراتب صعودى و نزولى حاصل خواهد شد، بدون احتياج لحاظ جهات عديده در صادر اول.

هرگاه صادر اول عقل اول باشد، به شرحى كه فوقا نيز اشعار شد استغنا از جهات عديدة حاصل نمى‌شود و نظر به آنكه فيض مقدس ظل مطلق و نفس فعل و فيض است نه مفعول و مفاض و عقل اول معلول و مفاض مى‌باشد و ملاك معلوليت در نظر مشاتين بينونت عزلى معلول با علت است و مناط تحقق امكان فقرى كه نفس الربط و عين الفقر بودن معلول نه شىء له الربط بودن و حصول بينونت و صفى بين خلق و خالق كه در كلام امام الموحدين امير المؤمنين عليه آلاف تحيات رب العالمين بدان اشاره

شده «بينونته عن خلقه بينونته صفه لا بينوته عزلة» بر تقدير مجعوليت فيض مقدس محقق مى‌گردد و بر تقدير مجعوليت عقل اول محقق نخواهد شد.

نهم. بنابر مجعوليت فيض مقدس بينونت او با حق‌تعالى فقط از يك جهت كه تقيد او به عموم و انبساط و عدم تقيد وجود حق‌تعالى و تنزه وجود مقدس او از انبساط و سريان خواهد بود و بينونت عزلى بين او و بين حق‌تعالى به نحوى كه بدان اشاره شد غير متصور است.

به خلاف عقل اول كه از جهات عديده با حق‌تعالى بينونت دارد، كه اشد آن از جهت شوب به ماهيت و امكان ذاتى و به ظلمت و سيه‌رويى و فقر وجودى چنانكه شيخ شبسترى فرموده:

سيه‌رويى ز ممكن در دو عالم   جدا هرگز نشد و اللّه عالم

مى‌باشد و در كلام فصاحت و بلاغت بنيان: «الفقر سواد الوجه فى الدارين» نيز به آن اشاره شده است.

دهم. بنابر مجعوليت فيض مقدس ارتباط اشياء به حق‌تعالى از دو طريق محقق مى‌گردد.

اول از طريق اسباب و وسايط به حكم «أبى اللّه أن يجرى الأمور الاّ بأسبابها و سنّة اللّه الّتى لا تبديل عليها».

دوم از طريق وجه خاص بدون دخالت اسباب و وسايط به خلاف آنكه مجعول عقل اول باشد چه ارتباط اشياء به حق اول تعالى شأنه و تقدست اسمائه بر آن تقدير مقصور بر طريق اول خواهد شد. و نيز چون هر ممكنى مركب از ماهيت و وجود است و ماهيت مجعول نيست و وجود خاص هم خصوصيت او به سبب اقتران به ماهيت است و اقتران در نزد عرفاى شامخين امر نسبى و غيرمجعول است، پس اگر وجود بما هو عام مجعول نباشد، محقق نخواهد شد؛ اين پاره‌اى از جهاتى است كه برخى از عرفا براى اختيار قول به مجعوليت فيض مذكور داشته و برخى از فلاسفه عظام در تمريض اين مؤيّدات بياناتى نموده‌اند، كه ما در حواشى مفتاح‌الغيب به ذكر آن تعرض نموده و عدم موجهيّت آنها را مدلل ساختيم و چون بناى اين رساله بر اختصار است به ذكر ورد آن اطاله كلام نمى‌نماييم.

انارة ربانيه

صدر متألهة الاسلام «رضى اللّه عنه.» بين اين دو قول بدين نحو جمع فرموده كه نظر قائلين به مجعوليت عقل اول به آن است كه فيض مقدس به منزلۀ معناى حرفى و نفس تعيّن و فيض است نه مفاض و متعين، و عقل اول صادر و مفاض و اول تعين طارى بر فيض مقدس است. بنابراين هرگاه منظور از اول صوادر اول تعيّنات و فيض اول باشد مصداق آن همان فيض مقدس خواهد بود.

هرگاه منظور اول متعينات و مفاض و متعين باشد، مصداق آن همان عقل اول است؛ چه فيض مقدس نفس عليت و صدور است نه مفاض و صادر، و منظور حكماء از صادر اول مفاض و متعين و اول تعين طارى بر فيض مقدس است و منظور عرفا تعيين اولين فيض و جلوه و ظهور حق‌تعالى است.

بنابراين بين آن دو قول تهافتى نمى‌باشد و تحقيق اين فرموده بدين نحو است همچنان‌كه (من باب التشبيه و بوجه بعيد) اول ظهورات شمس سمايى كه به وجهى مظهر شمس الشموس حقيقت الهى است ضوء عامى است كه به طلوع شمس در همه آفاق منبسط مى‌گردد.

اول تعيّنى كه در مقام انبساط براى او حاصل مى‌شود مرتبه شديده متصله به قرص شمس است و بعد از آن مراتب ديگرى در قوس نزول براى نور او از جهت انبساط و قرب و بعد آن از قرص شمس كه بشدت و ضعف و نقص و كمال مختلف و يا به واسطه اختلاط با الوان زجاجات و اختلاف آفاق و اجسام مختلف مى‌شود و انوار متكثره و مراتب غيرمحدوده به اعتبار صعود و نزول آن ضوء عام حاصل مى‌گردد. پس صحيح است گفته شود، اول ظهور و تابش از شمس خارجى همان تابش و ضوء عام است و ساير مراتب به اعتبار بسط و قبض او حاصل مى‌شود. و به وجهى صحيح است، گفته شود، اول ظهور و جلوات شمس درجۀ شديدۀ متصلۀ به قرص اوست كه اول تعين آن ضوء عام و فايض از شمس مى‌باشد و باقى به واسطه ظهور آن مرتبه در مراتب نازله است نه به نحو تجافى از مقام بلكه به طريق تجلى و القاى فيض حاصل مى‌شود.

برخى بر آن جناب ايراد نموده كه بنابر تحقيقى كه خود ايشان فرموده و مطابق برهان صحيح و عقل مضاعف است، مفاض و مجعول بالذات بايستى نفس الربط باشد، و الا در مرتبه ذات و تخوم حقيقت خود، هرگاه مستغنى از غير و غيرمرتبط به او باشد، در مرتبه متأخره مرتبط به او نخواهد شد. و هرگاه مرتبط به شىء آخر باشد مستلزم دور و تسلسل خواهد بود. و هرگاه نفس الربط باشد يا منتهى به او شود مطلوب و مدعى ثابت خواهد شد و مفاض اول بودن عقل اول بنابر دارا بودن ماهيت كه معتقد قاطبه مشائين است مستلزم آن است كه مفاض بالذات شىء له الربط باشد نه نفس الربط.

بنابراين فرمايش حكماى قائلين به اول صادر بودن عقل اول را نمى‌توان بر وجهى كه ايشان فرموده‌اند حمل نمود چه نفس الربط بودن مفاض بالذات مختار كثيرى از حكمايى است كه عقل اول را صادر اول مى‌دانند.

بنابراين جمع مزبور صلح من غير تراض الخصمين است و اين ايراد بر آن جناب به نظر نگارنده وارد نيست، چه عقل اول هرچند از حيث تلطخ به ماهيت به مذاق مشائين نفس الربط نيست و از اين جهت بالذات مرتبط به مبدأ أعلى نمى‌باشد. ولى چون مفاض بالذات در نظر غالب از حكماء كه قائل به اصالت

وجود و اعتباريت ماهيت مى‌باشند. وجود عقل اول است نه ماهيت آن و وجود عقل اول «بما هو وجود» نفس ربط به علت است نه شىء له الربط، پس از اين نظر مى‌توان گفت كه عقل اول از حيث وجود كه اول صادر از حق‌تعالى و مرتبط به مبدأ اعلى است، نفس‌الربط از قبيل عكس به عاكس و ظل به ذى‌ظل مى‌باشد.

چنانكه قاطبه وجودات (ذوى الماهيه، كه داراى ماهيت هستند بماهى وجودات) در نزد آن جناب نفس‌الربط به مبدأ أعلى مى‌باشند و نيز به حكم «بسيط الحقيقة كلّ الأشياء» و بساطت و وحدت عددى بودن عقل كلى مسلم نيست؛ و بنابراين از اين حيث اشكالى بر آن جناب وارد نيست.

ولى به جهات ديگر كه در محل خود ذكر نموده‌ايم و برخى بعدا اشعار خواهد شد، صادر اول بودن فيض مقدس، قول موافق تحقيق و نظر دقيق است و مقصود صدرالمتالهين نيز ترجيح قول صادر اول بودن عقل اول نبوده بلكه مقصود آن جناب بيان وجه جمعى بين دو قول مزبور است چنانكه قبلا ذكر شده است و خود آن جناب در اسفار اربعه و كتب ديگر خود تصريحا يا تلويحا قول به صادر اول بودن فيض مقدس را اختيار فرموده است.(اساس التوحید، ص ۷۴-۷۹)

[13] برهان چهاردهم: آن است كه نفس نطقيۀ قدسيۀ آدمى، از ماهيّت مجرّد است، چه جاى از مادّه‌؟ چنانكه سبقت گرفته‌اند ما را، از معروفين حكما، حكيمين متألّهين: شيخ مقتول شهاب الدّين سهروردى و حكيم محقّق صدر الدين شيرازى - قدّس سرّهما - بيان اين مطلب، آن است كه: نفس نطقيۀ قدسيۀ انسيّه، وجود بسيطى است و بس! و نور بسيط است، دون انوار قاهره و «نور الانوار»، ولى شوب «ماهيّت» و «ظلمت»، در هيچ يك نيست. چه، ظلمت، عدم نور است و ما به حذائى ندارد، بلكه نور حسّى هم بسيط است، به جميع مراتبش، از شمسى و قمرى و سراجى و شعاع و ظلّ.

بلى، «مشرق» و «اشرق» و «مضىء» و «أضوأ» دارد، و وهم توهّم كند كه «ظلّ» نور است، با آميختگى به ظلمتى و خطاست كه «ظلّ» هم، طورى است از نور. چه، «ظاهر بالذّات» و «مظهر غير» است و شوب و آميختگى داشتن ظلمت به آن، ايجاب است و قضيۀ موجبه وجود موضوع مى‌خواهد و ظلمت، «عدم» است.

و چنانكه «شعاع» بسيط است و آميختگى به ظلمت ندارد و ظلمت «فانى» است در سطوح شعاع، همچنين، «ظلّ» بسيط است. پس، نور حسّى - كه بسيط است - [و] - نور حقيقى - كه وجود است - ابسط است، ليكن «نور» مراتب دارد، چنان كه از شيخ اشراق نيز، نقل كرديم كه: «النّور كلّه حقيقة واحدة بسيطة لا اختلاف بين مراتبه الاّ بالكمال و النّقص و الغنى و الفقر».

و امّا ماهيّت، پس گذشت كه آن، محدودى است به حدّ جامع و مانع، و اين منع، ياد از ضيق وجود مى‌دهد و نفس قدسيۀ انسيه، وجودش حدّ وقوف ندارد، چنانكه جبرئيل عليه السّلام به حضرت ختمى عرض كرد، در معراج كه: «لو دنوت انملة لاحترقت». و او صاحب مقام: «لى مع اللّه وقت لا يسعنى فيه ملك مقرّب» است و نفس مقدّسه ختمى، چون ماهيّت ندارد، صاحب مقام «أَوْ أَدْنىٰ»و «وجود منبسط» است، و از القاب آن حضرت «رَحْمَةً لِلْعٰالَمِينَ»است كه مساوق است با رحمت واسعه كه از اسماء «وجود منبسط» است و نيز از اسماء وجود منبسط در نزد عرفاء «حقيقت محمديّه» است. و قول حق تعالى: «خُلِقَ الْإِنْسٰانُ ضَعِيفاً» و قولش: «إِنَّهُ كٰانَ ظَلُوماً جَهُولاً» مدح انسان است. بيت

ظـلـم او، آنـكـه هـسـتـى خود را               سـاخـت فـانـى، بـقاى سرمد را

جـهـل او آنكه، هر چه جز حق بود            هــســتـى او، ز لـوح دل، بـزدود

نيك ظلمى كه عين معدلت است                 نغز جهلى كه مغز معرفت است

(اسرار الحکم، ص ۳۴۰-۳۴۱)

مقدمه دوم: در ميان اولين مخلوقات و نخستين صوادر از حق‌تعالى و مبدأ اعلى از سيد كاينات خلاصه و صفّۀ موجودات، احاديث كثيره و روايات عديده رسيده در برخى فرموده است:«اول ما خلق اللّه العقل» و در برخى ديگر: «اوّل ما خلق اللّه اللّوح» دربارۀ ديگر فرموده: «اوّل ما خلق درّة بيضاء» و در روايت ديگر فرموده است: «اوّل ما خلق اللّه القلم» و در بعضى ديگر فرموده: «اوّل ما خلق اللّه نورى»

و ما در آينده در شرح حديث شريف «أوّل ما خلق اللّه العقل» خواهيم گفت كه همۀ اين عبارات تعبير از معبّر واحد و همۀ اين امور القاب يك ذات و يك نور است كه به اعتبارات مختلفه از او تعبيرات مختلفه شده است و از قبيل «عباراتنا شتى و حسنك واحد و كل الى ذات الجمال يشير» مى‌باشد. و آن حقيقت عبارت از فيض مقدس و نفس رحمانى و حقيقت محمديه است كه از آن حقيقت مقدسه از جهت آنكه واسطه در تسطير و ترقيم كلمات الهيه و أحرف وجوديه در دفتر وجود و سجل كون است به قلم تعبير كرده‌اند.

همچنان كه قلم ظاهرى واسطه در ارقام و حروف لفظيه در دفتر كتابت است تعبير به قلم شده است كه در لسان عرفاى باللّه بدان جهت از او نيز به قلم اعلى تعبير مى‌گردد و به جهات ديگر كه در آتيه در شرح حديث شريف «أوّل ما خلق اللّه العقل» گفته خواهد شد از او تعبير به عقل و لوح و درّۀ بيضا و نور گرديده است.

مقدمه سوم: هرچند اول صوادر و نخستين تجليات ذات لاهوتى آيات و جبروتى سمات نور الأنوار تعالى و تقدّست أسمائه فيض منبسط و حقيقت محمديه است ولى اگر مقصود در آيۀ مباركه فقط اشاره به اول صوادر باشد بايد فرموده باشد «خلق القلم» «يا علّم القلم». و چون فرموده «عَلَّمَ بِالْقَلَمِ» از آن مستفاد مى‌شود كه در اينجا مقصود از اين تعبير اشاره به چند مطلب بوده يكى اشاره به صادر اول بودن آن حقيقت مقدسه و ديگر اشاره به آنكه آن حقيقت به نفس ذات مجعول و در مقام اتصاف موجوديت محتاج به حيثيت تعليله نمى‌باشد.(اساس التوحید، ص ۱۷۸-۱۷۹)

و في التحفة المرسلة: للوجود الحق سبحانه مراتب: الأولى مرتبة اللاّتعيّن و الإطلاق و الذات البحت لا بمعنى أنّ قيد الإطلاق و مفهوم سلب التعيّن ثابتان في تلك المرتبة، بل بمعنى أنّ ذلك الوجود في تلك المرتبة منزّه عن إضافة جميع القيود و النعوت إليه حتى عن قيد الإطلاق أيضا، و يسمّى بالمرتبة الأحدية و هي كنه الحق سبحانه، و ليس فوقها مرتبة أخرى بل كلّ المراتب تحتها. الثانية مرتبة التعيّن الأوّل و تسمّى بالوحدة و الحقيقة المحمّدية و هي عبارة عن علمه تعالى لذاته و صفاته و لجميع الموجودات على وجه الإجمال من غير امتياز بعضها عن بعض. الثالثة مرتبة التعيّن الثاني و تسمّى بالواحدية و الحقيقة الإنسانية و هي عبارة عن علمه تعالى لذاته و صفاته و لجميع الموجودات على التفصيل و امتياز بعضها عن بعض. فهذه ثلاث مراتب كلها قديمة و التقديم و التأخير عقلي لا زماني. الرابعة مرتبة الأرواح و هي عبارة عن الأشياء الكونية المجرّدة البسيطة التي ظهرت على ذواتها و على أمثالها كالعقول العالية و الأرواح البشرية. الخامسة مرتبة عالم المثال و هي الأشياء الكونية المركّبة اللطيفة الغير القابلة للتجزي و التبعيض و لا الخرق و الالتيام. السادسة مرتبة عالم الأجسام و هي الأشياء الكونية المركّبة الكثيفة القابلة للتجزي و التبعيض. السابعة المرتبة الجامعة لجميع المراتب المذكورة الجسمانية و النورانية و الوحدة و الواحدية، و هي الإنسان. فهذه سبع مراتب، الأولى منها هي مرتبة اللاظهور و الباقية منها هي مراتب الظهور الكليّة، و الأخير منها و هي الإنسان إذا عرج و ظهر فيه جميع المراتب المذكورة مع انبساطها يقال له الإنسان الكامل.(کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج ۱، ص ۱۱۰)

[14] تحف العقول نویسنده : ابن شعبة الحراني    جلد : 1  صفحه : 325

[15]  الكافي- ط الاسلامية نویسنده : الشيخ الكليني    جلد : 1  صفحه : 342

[16] اشکال یکی از دوستان حاضر در جلسه درس

[17] اشکال یکی از دوستان حاضر در جلسه درس