رفتن به محتوای اصلی

[هشتاد و دو]

در اصل توسط hosyn نوشته شده است  

خیر، بنده هولوگرامی بودن را اساسا برای جمع اینها نیاوردم، هولوگرامی بودن یک مطلب ثبوتی برای تدوین تکوینی است که میتواند هندسه برخالی و ساختار هولوگرامی داشته باشد، و تطابق در تدوین شرط کار است.

مکرر در اینجا و غیر اینجا عرض شد، که رمز تحدّي قرآن کریم به اینکه اگر خلائق جمع شوند نمیتوانند مثل قرآن بیاورند، این است که قرآن، تدوین تکوین است، اما گاهی تصور میشود که منظور از تکوین، ابعاد ثلاثة به اضافه بعد چهارم تی در ازل و ابد زمانی، و وقائع فیزیکی پدیدار شده در دار دنیا است.

اما این تصور ناصحیح، بسیار ذهن را دور میبرد، بلکه خراب میکند، منظور از تکوین، تکوین به معنای اعم است، یعنی تمام بستر نفس الامر، از حقائق و وقائع دنیویه و اخرویه، در قرآن کریم به علم الهي، تدوین یافته است.

و بدین مناسبت به یاد این حدیث معروف در نقل فریقین افتادم که تصریح میکند قرآن فقط نگاشت دنیا نیست، خود ببینید و تدبر کنید:

و عليك بقراءة القرآن و العمل بما فيه و لزوم فرائضه و شرائعه و حلاله و حرامه و أمره و نهيه و التهجد به «1» و تلاوته في ليلك و نهارك فإنه عهد من الله تبارك و تعالى إلى خلقه فهو واجب على كل مسلم أن ينظر كل يوم في عهده و لو خمسين آية و اعلم أن درجات الجنة على عدد آيات القرآن فإذا كان يوم القيامة يقال لقارئ القرآن اقرأ و ارق فلا يكون في الجنة بعد النبيين و الصديقين أرفع درجة منه[1]

ترجمه

و بر تو باد بخواندن قرآن، و عمل بمحتواى آن، و ملتزم بودن بفرائض و شرايعش، و حلالش و حرامش، و امرش و نهيش، و شب‏ زنده‌‏دارى با آن، و تلاوتش در شب و روزت، زيرا كه آن پيمانى از جانب خداى تبارك و تعالى بسوى خلق او است، و از اين رو بر هر مسلمانى واجب است كه هر روز در پيمان خود بنگرد، اگر چه با خواندن پنجاه آيه باشد.

و بدان كه درجات بهشت بشماره آيات قرآنست، پس چون روز قيامت فرا رسد، بقارى قرآن ميگويند: «بخوان و صعود كن، پس بعد از پيمبران و صديقين بلندمقام‏تر از او در بهشت وجود نميدارد[2]».

درجات بهشت به تعداد آیات قرآن است! یعنی چه؟ مگر همه در درجه بالای بهشت میروند؟ و از طرفی مگر همه قرآن نمیخوانند؟! آیا ممکن است بنده در تمام عمرم آیه‌ای از قرآن را نخوانده باشم؟ آیا فردا نمیتوانم بخوانم؟ یا مسأله چیز دیگری است؟


[1] من لا يحضره الفقيه، ج‏2، ص: ۶۲۸

[2] ترجمه من لا يحضره الفقيه ج‏3، ص: ۵۷۶