رفتن به محتوای اصلی

بررسی کلام علامه مجلسی

سلام و رحمت خداوند متعال بر شما

عبارت مرحوم علامه مجلسی :

قوله ع یصیب الفکر ای لا یصیب منه تعالی التفکر فیه الا ان یومن بانه موجود و ان یجد صفه الایمان و یتصف به لا ان ینال منه وجود صفه ای کنه صفه او صفه موجوده زائده فقوله و وجود معطوف علی الایمان و قوله لا وجود ای لا یصیب وجود و الاصوب ان العاطف فی قوله و وجود زائد فیستقیم الکلام.

ترجمه :
فرموده امام ع " یصیب الفکر ... " یعنی تفکر کردن در خداوند متعال نمی رسد از او ( به چیزی) مگر اینکه ایمان بیاورد به اینکه او موجود است و اینکه صفت ایمان در شخص محقق شود و شخص متصف به صفت ایمان شود. نه به صفتی از صفات او دست بیازد یعنی کنه یک صفت را یا اینکه صفتی زائد بر ذات او وجود داشته باشد. بنابر این عبارت "و وجود ..." عطف شده است بر عبارت "ایمان ..." و عبارت "لا وجود" یعنی نمی رسد به وجود؛ و صحیحتر این است که "واو" در "و وجود" زائده باشد پس کلام (تحلیل ارائه شده ) استوار خواهد بود.

نمی دانم منظور شما از عبارت علامه مجلسی همین است که در بحار فرمودند یا در جای دیگر؟

ولی همانطور که میبینید در اینجا علامه مجلسی معنای اول و دومی بیان نفرموده اند. بلکه کلا یک بیان است. که جوانبش را از حیث جامع و مانع بودن توضیح داده اند.

مرحوم علامه در بحث تجزیه و ترکیب دو بیان را ارائه فرموده اند که ایا جمله دوم را عطف بر جمله اول بگیریم یا اینکه این را دنباله ان بگیریم. و ایشان معتقد است اگر واو را زائده بدانیم عبارت رساتر میشود[1].

پاسخ:
و عليكم السلام و رحمة الله و بركاته

بلى منظور من همين عبارت بود و بنده هم در پست شماره 3 همين عبارت را آورده بودم.

اما اينكه اگر عطف در كار نباشد همان معناى اول ميشود نزد من واضح نيست، ملاحظه فرمائيد اين جمله را كه اگر واو را برداريم چگونه معنا كنيم؟ :

"يصيب الفكر منه الإيمان به موجودا وجود الإيمان لا وجود صفة"

كلمه وجود در "وجود الايمان" على اى تقدير منصوب است، چون اگر واو داشته باشيم و عطف بر "الايمان" قبلى باشد منصوب است چون مفعول يصيب است، و اگر عطف نباشد يا بدل است براى موجودا كه تميز است يا حال است، و يا (على احتمال ليس ببعيد) مفعول مطلق نوعى است، و خلاصه بر فرض نبود عطف، توضيح "موجودا" ميشود كه منظور وجود خداى تعالى است نه وجود ايمان به او.

توضیحاتی بیشتر در مورد وجود وصفی و اشاری

همانطور که در پست قبلی مفصل عرض شد ما در اینجا با دو پدیده مواجه هستیم که به گونه ای یکی نتیجه دیگری است :

۱. وجود خداوند متعال.

۲. تحقق ایمان به خداوند متعال در قلب انسان.

در محدوده اول تفکر به خدا وجود نمی دهد بلکه جنبه کاشفیت دارد و تنها می فهمد که او موجود است. و البته موجود بودن را نیز به گونه ای درک نمیکند کنه صفتی را یا صفتی زائد بر ذات را برای ان اثبات کند[2].

بلى بايد پست قبلى شما بررسى شود تا به مقصود همديگر نزديك شويم، مهمترين بخش آن اين قسمت بود:

می دانیم که وجود وصفی و وجود اشاره ای یک وجود ربطی و اضافی است. یعنی وجود وصفی قائم به توصیف گر است و وجود اشاره ای قائم به اشاره کننده. یعنی اگر توصیف گر یا اشاره کننده ای نباشد وجود وصفی و اشاره ای هم محقق نمی شود و این نکته نباید در این بحث انسان را گرفتار خطا کند.

وقتی ما درختی را توصیف میکنیم یا به درختی اشاره می کنیم وجود وصفی یا اشاره ایِ آن درخت به ما وابسته است به این معنی اگر ما نباشیم نه اشاره ای هست و نه توصیفی؛ در حالی که وجود خارجی اش هرگز به ما وابسته نیست.

و اما در مورد خداوند متعال باید مراقب باشیم که گرفتار این چالش نشویم؛ چه ما باشیم و چه ما نباشیم چه توصیف یا اشاره کنیم و چه نکنیم خداون متعال وجود دارد. در حالی که وجود وصفی یا وجود اشاره ای قائم به توصیف گر یا اشاره گر است.
به نظر میاید تعبیر وجود وصفی یا وجود اشاره ای تعبیر مناسب و جامعی در باره خداوند متعال نیست. چون توصیف و اشاره وابسته

 به ما است در حالی که وجود از آنِ خداوند است.

شاید اگر ایمان توصیفی یا ایمان اشاره ای یا ادراک توصیفی و ادراک اشاره ای تعبیر مناسب تری باشد[3].

منظور من از وجود وصفى و اشاري، دو نوع از وجود واقعى است، و لذا هيچكدام وابسته به شخص درك كننده و ذهن بشر نيست، اگر وجود خدا، وجود اشارى به معناى وجود قائم به ذهن اشاره كننده باشد، اين به طور واضح انكار وجود خداى متعال است (نعوذ بالله تعالی).

مقصود من از وجود وصفي، سنخى از واقعيات نفس الامرية است كه در مقابل سنخ ديگرى از واقعيات نفس الامرية قرار ميگيرد، و لذا به عدم‌ها اطلاق وجود وصفى نميشود، چون وجود وصفى مقابل عدم است، اما همانطور كه در پست دوم توضيح دادم خود عدم به هر حال واقعيت دارد، تفاوت قضيه سالبه كاذبه با صادقه، قابل انكار نيست، و لذا همانطور كه عرض كردم اگر واقعا زيد وجود ندارد پس عدم او حق است و واقعيت دارد، و زياد ديده‌ام كه تعبير ميكنند پس عدم او وجود دارد، اين وجود داشتن عدم او، نه به معناى وجود خارجى است كه تناقض شود، و نه به معناى وجود ذهنى است كه وابسته به بشر باشد بلكه به معناى درك و كشف يك امر واقعى است كه نبود زيد است.

البته بحث نفس الامر، بحث جذاب و در عين حال سنگينى است، آيا ظرف نفس الامر تابع وجود است (همانگونه كه مثل صاحب الميزان در كتب حكمت خود اختيار كردند) يا اوسع از وجود است؟ يا طور ديگرى است؟ به گمان بنده، وعاء نفس الامر، اوسع از وعاء وجود است، يعنى وجود خارجى بخشى از نفس الامر است، و تمام نفس الامر به منزله سفره‌اى است كه مبدء متعال آن را گسترده است، و اين سخن بعض لوازمى دارد كه با بعض قواعد مشهور، همخوانى ندارد، مثلا نميتوانيم بگوئيم: ما جعل الله المشمشة مشمشة بل أوجدها، بلكه بايد بگوئيم: جعل الله المشمشة مشمشة فى مقام ثم أوجدها فى مقام آخر، يعنى تقرر ماهوى و تجوهر ذاتى اشياء هم، چون بهره‌اى از واقعيت دارد مسبوق به ذات مبدء مطلق است.

مقصود من از وجود اشاري، آن سنخ از واقعيات نفس الامرية است كه مقابل عدم وصفى قرار نميگيرد، هر آنچه واقعيت نفس الامرى دارد اما به نحوى نميتواند مقابل عدم وصفى قرار گيرد به آن نميتوان گفت موجود است به معناى وجود مقابل عدم، اما به لحاظ اينكه واقعيت دارد ميتوان گفت وجود دارد به وجود اشارى كه اگر توفيق بود بيشتر توضيح خواهم داد.

پس اگر ميگوئيم وجود خداى متعال، وجود اشارى است، منظور اين است كه چون همه متقابلات را او متقابل كرده است، بلكه اساس حقيقت تقابل به اوست، پس او مقابل ندارد، و در نتيجه هر مفهومى كه كيان آن به تقابل وابسته است، در ذات او راه ندارد، اما در عين حال ذات مقدس او مبدء تمام واقعيات است، و در هر واقعيتى جلوه‌گر است، و لذا لا محاله ذهن براى او واژه وجود را به كار ميبرد، چون چگونه كسى كه همه واقعيات را او واقعيت كرده موجود نباشد؟! اما ترفند بسيار ظريف ذهن در اينجا همان است كه بنده تعبير ميكنم به "اشاره" ، يعنى ذهن نگاه ميكند و ميبيند معناى مقابلى وجود در اينجا راه ندارد چون او فوق تقابل است، اما چاره‌اى از كاربرد يكى از متقابلين هم ندارد، لذا به طرفين مقابله نگاه ميكند تا ببيند كدام مناسب او است كه مقابل ندارد، ميبيند واژه عدم، مناسب مبدء تمام حقائق نيست، چگونه بگويم او نيست؟!! اما طرف ديگر يعنى واژه وجود، كمال تناسب را با آن دارد، و لذا بدون اينكه معناى مفهومى وجود را براى خدا توصيف كند، بوسيله اين طرف از تقابل، به تناسب مذكور، به مبدء متعال اشاره ميكند و ميگويد او وجود دارد، اما نه وجود بدل عدم، بلكه وجود سابق بر حقيقت عدم، چون او مبدء تمام حقائق است، لذا عرض كردم در روايت آمده: سبق الاوقات كونه و العدم وجوده، ملاحظه فرمائيد در همين روايت حضرت سيد الشهداء عليه السلام كه تمام آنرا آوردم آمده بود: «و يفقد الموجود»، و يا در دعاء رجبية آمده:

 «موجد كل موجود و فاقد كل مفقود[4]»

 يعنى واقعيت همه عدم‌ها را هم به او ميداند اما طبق بعض قواعد فلسفه، بايد توجيه كنيم و بگوئيم يعنى منظور عدم افاضه وجود است، چون عدم نياز به علت ندارد.

از اطاله كلام عذر خواهى ميكنم.

بررسی دلالت روایت بر این مطالب

اینکه خود این مطالب درست است یا نادرست خودش یک مطلب است.

اینکه ایا روایت می خواهد این مطالب را بگوید یا نه مطلب دیگری است.

و اینکه آیا میتوان روایت را تایید چنین مطالبی گرفت بحث سومی است.[5]

با عرض سلام و تحيت محضر شما

بلى همينطور است كه ميفرمائيد، و من هم در پست اول عرض كردم:

"بنده ادعا نميكنم حديث را درست فهميده‌ام، اما عرض ميكنم اصل خود تنويع وجود در اين حديث، امر بديعى است كه بررسى دقيق آن ميتواند بسيارى از نقاط آسيب‌پذير براهين را ، روشن كند."

اما اينكه اصل اين حرف درست است يا نيست، به گمان من اگر اين بحث درست باشد و مورد تاييد محققين قرار بگيرد، ثمرات و لوازم عديده دارد كه از اهميت بسيارى برخوردار است، و لذا شايد ارزش بررسى را داشته باشد.

و اما اينكه اين روايت چه ميگويد پس با عنايت به اينكه الحمد لله متاخرين شبهه امتناع استعمال لفظ در اكثر از معنا را جواب داده‌اند و نيز خود معصومين (ع) فرمودند:

۳- حدثنا جعفر بن محمد بن مسرور رضى الله عنه قال حدثنا الحسين بن محمد بن عامر عن عمه عبد الله بن عامر عن محمد بن أبى عمير عن إبراهيم الكرخى عن أبى عبد الله ع أنه قال حديث تدريه خير من ألف حديث ترويه و لا يكون الرجل منكم فقيها حتى يعرف معاريض كلامنا و إن الكلمة من كلامنا لتنصرف على سبعين وجها لنا من جميعها المخرج[6]

پس اگر فى الجمله اصل استظهار محتمل باشد و دليل بر خلاف آن نباشد، هر چند وجه ديگرى هم محتمل الاستظهار باشد، مانعى ندارد كه هر دو وجه، مراد امام (ع) باشد.

تفصیل بین معانی وجود در روایت

روایت که خودش در صدد چنین تفکیکی نیست.

بعد از اینکه بتوان چنین مطلبی را به درستی تبیین کرد. شاید بتوان از این روایت در تایید آن استفاده کرد. آن هم تایید نتیجه نه تایید اصل بیان[7].

اما اصل اينكه روايت در صدد يك تفصيل است قابل انكار نيست، چون مقابله انداختن بين دو مفهوم كه "اين و نه آن" خود دلالت بر يك نحو تفكيك ميكند اما چه تفكيكى و چه منظور است پس نياز به بحث بيشتر دارد، ملاحظه فرمائيد در عبارت قبلى آن (تمام حديث را در پست 3 آوردم) حضرت ميفرمايند:

و لا تدركه العلماء بألبابها و لا أهل التفكير بتفكيرهم إلا بالتحقيق إيقانا بالغيب لأنه لا يوصف بشي‏ء من صفات المخلوقين

اينجا تعبير "بالتحقيق" آوردند كه به نظر بنده جز وجود اشارى چيزى ديگر نيست، و "كلمه ايقانا بالغيب" هم به جاى "الايمان" در عبارت مورد بحث ماست، ولذا فورا تعليل فرمودند: لانه لا يوصف الخ ، و در عبارت مورد بحث ما فورا به دنبال "لا وجود صفة" فرمودند: به توصف الصفات لا بها يوصف.

به طور كلى هر صفت، بار مفهومى دارد كه براى قوه مدركه ظهور نميكند مگر به مقابله، و در وعائى كه سبقت رتبى بر مقابله دارد هيچ صفتى راه ندارد، در صحيفه مباركه سجاديه آمده:

 «ضلت فيك الصفات و تفسخت دونك النعوت[8]»

، "تفسخت دونك" خيلى تعبير راهگشائى است.

در جمله‌اى كه از خطبه امام رضا (ع) نقل كردم: "سبق الاوقات كونه و العدم وجوده" هر چند ممكن است در ذهن عموم از واژه "سبق" قدم زماني، متبادر شود، اما با دقت بيشتر ميبينيم قدم زمانى نميتواند منظور باشد چون ميفرمايند: موطن او سبقت بر همه وقتها گرفته، به تعبير صاحب قبسات مير داماد، وعاء سرمد سبقت بر وعاء دهر دارد كه آن هم سبقت بر زمان دارد، يعنى وعاء دهر "همه اوقات" را در خود دارد و خداى سبحان بر اين "همه اوقات" سبقت دارد، در اينجا فورا حضرت ميفرمايند: "و العدم وجوده" يعنى وجود او سبحانه بر "العدم" سبقت گرفته همان نحو سبقت رتبى كه بر "همه اوقات" داشت، يعنى وجود او سابق بر "العدم" است نه بدل عدم، و لذا وجود او وجود مقابلىِ خلقى نيست.


[1] اشکال یکی از کاربران

[2] ادامه اشکال یکی از کاربران

[3] 

[4] الإقبال بالأعمال الحسنة الحديثة)، ج٣،ص ٢١۵

[5] اشکال یکی از کاربران

[6] معاني‏الأخبار ص : ٢

[7] ادامه اشکال یکی از کاربران

[8] الصحیفه السجادیه،ص ١۴٨،دعای ٣٢