وجود وصفى و وجود اشاري
۲- يكى از مفاهيمى كه ذهن از او استفاده اشارى ميكند، مفهوم وجود است، وجود معناى واضحى دارد، و ظاهرا سبب وضوح زياد آن، اين است كه يك مقابل بيشتر ندارد (مفهوم عدم)، و چون ظهور و بروز معانى در نزد عقل به وسيله مقابله صورت ميگيرد، هر معنائى كه تنها يك مقابل دارد طبعا مفهوم روشنى هم خواهد داشت.
معناى وجود به كمك مقابل خودش، يك توصيف است، و به كمك مقابل خودش اصل تناقض را پايه ريزى ميكند، و ذهن هرگاه چيزى را به وجود توصيف كند حاضر نيست و نميتواند همزمان او را به عدم توصيف كند، اما مهمترين نقطه شروع بحث اينجا است كه حقائق و واقعياتى نفس الامري، مشهود ذهن است كه وراى موطن مقابله اين دو مفهوم وجود و عدم است.
مثلا ميگوئيم: وجود و عدم با هم جمع نميشود! (اصل تناقض) ، ميپرسيم: آيا يعنى وجود و عدم با هم موجود نميشوند؟! مگر عدم، ميتواند موجود شود؟! جواب ميدهيم: منظور اين است كه وجود و عدم با هم واقعيت و تحقق پيدا نميكند! يعنى ظرف استحاله تناقض، ظرف وجود نيست بلكه ظرف نفس الامر و واقعيت است، و اين ظرف، مشهود وجدانى و حضورى ذهن است، بلكه چه بسا اين ظرف نفس الامر، نزد ذهن به مراتب روشنتر از ظرف وجود است، اما براى توصيف آن، با مشكل مواجه ميشويم.
بنده مكرر از افراد مختلف يك سؤال پرسيدهام و جواب مناسب با مقصودم دريافت كردهام، مثلا پرسيدم آيا يقين داريد كه دوست شما در اين اتاق نيست؟ جواب: بلى يقين دارم كه نيست، پرسيدم: آيا نبودن دوست شما در اينجا، هست يا نيست؟ يعنى آيا ميتوانم بگويم نبودن دوست شما در اينجا وجود ندارد؟ و فورا پاسخ شنيدم: خير، نبودن دوست من در اينجا وجود دارد چون او نيست.
اما مشكل در مرحله بعد بود كه دو عنصر در كلام پاسخ دهنده را، ابانه ميكردم، ميپرسيدم: شما گفتيد: "نبودن و عدم دوست من در اينجا وجود دارد" آيا چگونه عدم وجود دارد؟! عدم كه نيستى است! و نيستى به نقيض خود متصف نميشود؟!
ملاحظه ميفرمائيد كه هيچ كس در مقصود از اينكه عدم دوستش در اينجا وجود دارد مشكلى ندارد و مسأله كاملا برايش واضح است، و تنها در توجيه اينكه چگونه عدم را توصيف به وجود ميكند با مشكل مواجه است.
در اينجا است كه مقصود من از وجود وصفى روشن ميشود، آنچه مورد اشكال است توصيف عدم، به وجود وصفى است، يعنى وجود مقابل عدم، و وقتى ذهن به عدم دوستش نظر ميكند ابهامى ندارد و ميداند كه عدم دوستش، نبود و عدم است و هرگز بودن و وجود نيست، اما وقتى به واقعيت داشتن عدم دوستش نظر ميكند، آن را وراى اين دو عنصر مقابل هم يعنى وجود و عدم مييابد، اين واقعيت نفس الامرى هيچ ابهامى در محدوده ادراك ذهنى ندارد، مشهود وجدانى و حضورى ذهن است، اما امكان توصيف به يكى از وجود يا عدم را ندارد، چون اگر بگوئيم معدوم است پس چگونه واقعيت دارد و اگر موجود است پس چگونه متصف به نقيض خود شده است؟!
اشاره؛ترفند ذهن
به طور كلى هر جا ذهن با حقائقى برخورد كند كه مقابل ندارد يك ترفند زيبا به كار ميبرد، سراغ مفاهيمى ميرود كه به سبب مقابله آنها را درك كرده است، و سپس نظر ميكند آن واقعيت مشهودى كه مقابل ندارد مناسب كدامين يك از طرفين آن مفاهيم درك شده بوسيله مقابله است؟
و پر واضح است كه هر چند عدم مناسب وجود نيست اما واقعيت داشتن عدم، مناسب مفهوم وجود است، و چون دو مفهوم بيشتر ندارد ، يعنى وجود و عدم، پس ذهن از مفهوم مناسب كه وجود باشد استفاده ميكند براى اشاره به يك واقعيت نفس الامرى كه وراى توصيف به وجود و عدم مقابل همديگر است.
وجود خداوند:سابق بر عدم؛نه وجود بدلِ عدم
فعلا ختم ميكنم اين بحث را به جملهاى از خطبه منقول از امام رضا (ع):
«سبق الاوقات كونه و العدم وجوده[1]»
يعنى وجودِ مبدءِ تمام حقائق، وجودِ سابق بر عدم است نه وجودِ بدل عدم. وجودى كه بدل عدم قرار ميگيرد وجود وصفى است، اما وجودى كه سابق بر عدم است چون مبدء تمام حقائق است پس تنها ميتواند وجود اشارى باشد كه ذهن بوسيله مفهوم وجود به مبدء همه حقائق اشاره ميكند هر چند او وراى مقابلات است، بلكه اوست كه بستر نفس الامر را بتمامه گسترده است، يعنى خداى سبحان، مبدء همه حقائق و واقعيات است و نه فقط مبداء موجودات.
[1] الكافي (ط - الإسلامية)، ج1، ص: ۱۳۹