رفتن به محتوای اصلی

ابهاماتی در برهان فرارابطه

درباره برهان فرارابطه و تصویری که شما از خداوند در این برهان ارائه می‌دهید یک مشکلی به ذهنم خطور کرده. اینجا عرض می کنم. اگر فکر می کنید جوابش تفصیل می خواهد بعدا حضوری بفرمایید.

الف. در برهان شما خداوند مطلقا فوق هرگونه رابطه ای است. و چندی قبل فرمودید معلوم است که خدا خالق است اما خالقیت صفت فعل اوست و واضح است که نه فقط فعل بلکه صفات و حتی مقام احدیت، دون هویت غیبیه است که برهان مذکور بدانجا اشاره می کند.

١.نسبت هویت غیبیه با مقام احدیّت

 سوال این است که آیا هویت غیبیه با مقام احدیت[1] و به تبع آن مقام اسماء و صفات و فعل خدا رابطه و نسبتی دارد یا نه؟

شاید بگویید اینجا رابطه بالمعنی الاعم (مفهوم اشاره ای رابطه) مد نظر است؛ اما این در اینجا قانع کننده نیست، زیرا سوال این است که همان مفهوم اعم، بالاخره چیست؟ آیا یک نحوه رابطه و نسبت هست یا خیر؟ در واقع، من اعمّ از رابطه و نسبت بین دو امر، هیچ مفهومی نمی فهمم. حتی در مقام کاربرد اشاره ای هم بالاخره یک نسبتی با امر مورد نظر برقرار می کنیم که بدان اشاره می کنیم وگرنه اشاره ما مرجعی نخواهد داشت و بین اشاره و لااشاره فرقی نخواهد ماند[2].

در مقام ذات و هویت غیبیه، اساساً امکان طرح و فرض چیزی نیست تا با آن رابطه داشته باشد، «سقطت الاشیاء دون بلوغ امده[3]» کما فی الصحیفة.

مقام احدیت؛مسبوق نه صادر

بالاخره آیا مقام احدیت اولین صادر از هویت غیبیه هست یا نه؟

خیر، بالدقة مسبوق به هویت غیبیه هست ولی صادرِ وصفی نیست.

انتساب حقائق به هویت غیبیه

 آیا هیچ فرقی بین انتساب مقام احدیت یا اسماء و صفات با انتساب من به هویت غیبیه نیست؟

خیر، نیست، چون هیچ کدام در مقام ذات قابل طرح نیست، بلاتشبیه مثل اینکه وقتی میگوییم طبیعت صِرف، قابل تعدد و تکرار نیست بگوییم آیا تعدد به عدد صحیح اقرب نیست به این طبیعت صرف نسبت به تعدّد به عدد کسری؟ وقتی تعدد در صِرف، قابل طرح نیست پس فرقی بین مراتب طولی تعدد نیست تا بگویی یکی اقرب است به او از دیگری.

مرز بین خالق و مخلوق در هویت غیبیه

خوب، اگر این طور باشد همان وحدت وجود کفرآمیز نمی شود؟ (کفری که در وحدت وجود مذکور بوده، به خاطر «وجود»ش نبود. بلکه به خاطر وحدتش بود که هیچ تفاوتی بین خالق و مخلوق نمی گذاشت. الان هم عملا در عرصه قبول هویت غیبیه هیچ میزی بین خالق و مخلوق نمی ماند)

خیر، چون مخلوقی اساسا قابل طرح نیست تا با خالق متحد باشد، و این فرق عظیمی است.

سقطت الاشیاء دون بلوغ امده

البته ظاهرا «سقطت الاشیاء دون بلوغ امده» همه حرفهای مرا نقش بر آب می کند اما همچنان خلجان هست

أحسنت، و خلجان پس از استقرار و تمکن در ادراک مطلب، از بین میرود.

لااقل اینکه اگر سقطت الاشیاء باشد حتی اشاره هم نمی توان کرد و اگر اشاره هم راه ندارد پس چرا واقعیت آن را اذعان می کنیم؟ شبیه همان شبهه­ی المجهول مطلق لا یطلب و لایخبر.

اذعان به واقعیت آن، به نحو اشاره به غیب است، نه به نحو اشاره به مشارالیه و لو عقلی.

٢.پرستش؛نسبتی با خالق

ب. بالاخره خدایی که باید بپرستیم کیست؟ مقام هویت غیبیه که «لا اسم له و لا رسم» و حتی متعلق اشاره هم واقع نمی شود، چگونه پرستیدنش ممکن است؟ بالاخره پرستش یک نسبتی با او برقرار کردن است و اصرار بر این است که این نسبت را با او برقرار کنیم و نه با احدی دیگر. این حداقلی ترین معنای توحید در عبودیت است که نقطه مقابل شرک است. حالا آیا باید مقام اسماء و صفات را بپرستیم؟ یا بلکه مقام فعل را بپرستیم (چون ظاهرا پرستش یعنی تسلیم محض بودن و تسلیم در برابر امر و دستور است و امر مربوط به مقام فعل است! می دانم یک جای بحث را دارم اشتباه می روم اما نمی دانم کجاست.

معبود ما و همه، الله تبارک و تعالی است، در مقامی که عابد هست معبود هم هست، نظیر این که اگر برعکس مختار صدرا[4] بگوییم ماهیت فوق جعل است، در مقام جعل که وجود و عدم ماهیت مطرح است یا موجود است و یا معدوم، اما در مقام فوق جعل که مقام ماهیت من حیث هی است جای طرح وجود و عدم نیست تا سؤال کنیم که ماهیت با وجود رابطه دارد یا با عدم، البته این مثال است و خیلی با مطلوب فرق دارد.

مقصود از «الله» ظاهرا مقام واحدیت است یا دست کم مقام احدیت. اما هویت غیبه چه طور؟ «لا اله الا هو» مگر الوهیت را به افق هویت غیبه نمی برد؟ اگر قرار است که عبودیت در هویت غیبیه راه نداشته باشد اصلا چرا بحثش را می کنیم. اگر اشاره هم بدان راه ندارد پس چرا از آن سخن می گوییم؟ آیا این بحثها بازی ذهن نیست؟ این هم که تشبیه فرمودید به فوق جعل، ذهن را قانع نمی کند. آن مرتبه فوق عبودیت است! خوب اگر چنین است ما برای چه سراغش رفته ایم. چرا او را از الله که باید عبودیتش کنیم برتر می نشانیم.

گاه با خود می گویم آیا آنکه ائمه ع فرمودند لاتتفکروا فی ذات الله ویا لا تکلموا درباره فوق العرش، مصداقش همین بحث حقیر نیست؟ یعنی از طرفی ذهن نمی تواند آرام بگیرد و مطمئن شود  و از طرفی هیچ راهی نمی یابد و در حیرت می ماند و چون مطمئن نشده شبهات الحادی به سویش هجوم می اورد.

محور، اوست، یعنی غیبِ مطلقِ حضورساز، و غنیِّ مطلقِ فقیرساز، بلاتشبیه مثل جوهر که اگر سر و کار فقط با اعراض است چرا حرفش میزنیم؟ یعنی مقام ذات جوهر، نه مقام سریان جوهر در بستر اعراض، البته معلوم است این مثالها خیلی فرق میکند.


[1] الأحد:هو اسم الذات باعتبار انتقاء تعدد الصفات و الأسماء و النسب و التعينات عنها.

و الأحدية:اعتبارها مع إسقاط الجميع.( اصطلاحات الصوفية ؛ ص11)

در فصل اول، دانستيم كه ذات اقدس خداوند، داراى صرافت واطلاق بوده واز هر نوع تعيّن مفهومى يا مصداقى حتى خود اطلاق، منزّه مى‏باشد؛ و چون اين، خود يك نحوه تعيّنى است كه همه تعيّنات را محو مى‏كند، و بساط همه كثرت‏ها را در مى‏نوردد، نخستين اسم و اولين تعيّن خواهد بود؛ واين همان مرحله موسوم به مقام احديّت است‏( رسائل توحيدى ؛ ص42)

نخستین مرتبه از ظهور و تجلی ذات غیرمتناهی خداوند، ظهور علمی او در حیطه علم الهی با نام «تعین اول» است. اگر بخواهیم با بیانی ساده، حقیقت تعین اول را تبیین نماییم، باید بگوییم: در پی مرتبه ذات حق، علم حضوری خداوند به خودش که قد و قامت یک‌پارچه و بی‌نهایت خود را می‌نگرد، این خودآگاهی، اولین تعین پس از مرتبه ذات است که سرسلسلة تعینات پسین خواهد بود.

تعین اول به لحاظ اعتبارات مختلف، نام‌های متعدد دیگری مثل تجلی اول، هویت مطلقه، وحدت ذاتیه، احدیت، احدیت جمع، مقام جمع، مقام جمع‌الجمع، حقیقة الحقائق، برزخ اکبر، طامة کبری، قابل اول، غیب اول، نسبت علمیه، حقیقت محمدیه و مقام أو ادنی دارد. (حکمت عرفانی؛ تحریری از درس‌های عرفان نظری استاد سید یدالله یزدان‌پناه صفحه ۳۵۷)

[2] اشکال مکتوب تلمیذ

[3] و استعلى ملكك علوا سقطت‏ الأشياء دون بلوغ أمده‏(الصحيفة السجادية ؛ ص146)

[4] صدرا،ماهیت را دون الجعل می داند:ثم لا يختلجن في وهمك أنهم لما أخرجوا الماهية عن حيز الجعل فقد ألحقوها بواجب الوجود و جمعوها إليه في الاستغناء عن العلة لأن الماهية إنما كانت غير مجعولة لأنها دون الجعل لأن الجعل يقتضي تحصيلا ما و هي في أنها ماهية لا تحصل لها أصلا أ لا ترى أنها متى تحصلت بوجه من الوجوه و لو بأنها غير متحصلة كانت مربوطة إلى العلة حينئذ لأن الممكن متعلق بالعلة وجودا و عدماً(الحکمة المتعالیة في الأسفار العقلیة الأربعة، جلد: ۱، صفحه: ۴۲۱)