واقعیّت؛مبدأ واقعیّات
به هر حال از این فرمایش ایشان جلو رفتیم. حالا عرض میکنم که این برهان[5]، ما را برد به سوی موطنی که مقابل ندارد به نام «الواقعیّه[6]»، «واقعا»؛ «واقعاً»ی که حتی در قضایای کاذبه هم هست. پس ذهن ما شهود کرد موطنی که هیچ مفری از آن نیست و حتی در قضایای کاذبه هم هست.
واقعیت؛وصف مشترک همه حقائق
الان این «واقعاً» -که به آن میگویم: احدیّتِ صفات؛ یعنی صفات، در یک مقامی متکثرند. وقتی به اینجا برسیم دیگر احدیّت صفات میشود- یعنی یک توصیفی برای چیزها میبینیم که در همه مشترک است.
حالا خوب دقت کنید: وقتی میگویید یک قضیهی صادق، واقعاً صادق است و یک قضیهی کاذب، واقعاً کاذب است؛ در اینجا این دو کلمه «واقعاً» یک معنا دارد و میبینیم که یک سنخ واقعیت است. پس به احدیت صفات رسیدهایم یعنی با یک نحو واقعیتی مواجهیم که تعدّدبردار نیست، احد است؛ اما در مقام قدرت و حیات وعلم، یکی نیستند، علم غیر ازقدرت است.
تأخر رتبی وصف واقعیت از مبدأ مطلق
حالا وقتی میگویید فلان قضیه واقعاً کاذب است، یک ذات را نشان میدهید یا یک وصف را؟ معلوم است که وصف را. اصلاً سنخ و ریختش، سنخ ذات نیست. پس رسیدهاید به یک وصفِ اَحَد، که وصف است و وصف، تأخّر رتبی دارد از ذات. پس این وصفِ احد، یک مبدأ مطلق غیبی دارد که این وصف، وصف اوست و تأخر رتبی دارد از او. پس مبدأ مطلق یعنی غیبیّت موضوع که تقدم رتبی دارد بر مقام صفتِ احد.[7]
[5] برهان صدیقین علامه طباطبایی با تقریر استاد
[6] قبلا درباره سابقه برهان صدیقین توضیحاتی داده شد و نکته مهم این است که خود علامه در این برهان، کلمه «وجود» را کنار گذاشته و از کلمه «واقعیت» استفاده کرده است. ما در این بحث تا مفردات بحث را دقیقا تحلیل مفهومی نکنیم سیر بعدی ما بیحاصل خواهد بود. وقتی میخواهیم با یک مفهومی، یک معنایی را به همدیگر پاس بدهیم باید دقت کنیم که ذهن چگونه این اقدام را انجام میدهد.
[تلمیذ: اینجا پاس دادن به معنای خاصی در مقابل توصیف مد نظر قرار گرفته، که قبلا مفصل بحث شده بود. خلاصهاش این است که گاهی با مفهومی واقعیتی را توصیف میکنیم؛ اما گاهی توصیفگری برای واقعیت نداریم، بلکه مفهومی را به کار میگیریم که مخاطب را صرفا متوجه یک واقعیت کنیم نه اینکه توصیف آن واقعیت را در اختیارش قرار دهیم، یعنی با کمک این مفهوم، به نحو اشارهای، ذهن مخاطب را متوجه یک واقعیت میکنیم، که قبلا از این اقدام به پاس دادن واقعیت تعبیر شد] در دستگاه آخوند ملاصدرا، «وجود» محور بود؛ اما مرحوم علامه این را کردند «واقعیت». تحلیل مفهوم توصیفیِ واقعیت و معادلهایش در زبانهای دیگر [برای پیشبرد بحث ما] بسیار مهم است.
ما انسانها با یک فطرت خدادادی در بسیاری از موارد «واقعیت» را به عنوان مشیر در نظر می گیریم و به هم پاس میدهیم. اما محال است که از مفهومی درک توصیفی نداشته باشیم و فقط به نحو اشارهای برای پاس دادن از آن استفاده کنیم. پس ابتدا باید مفهوم توصیفی «واقعیت» را بحث کنیم. همه مفاهیم کیان اصلیشان توصیفگری است و قبلا بحث کردیم که اساسا مفاهیم در مقابله پیدا میشوند و در این مقابله یک حالت توصیفگری دارند، اما در عین حال همه مفاهیم یک ظرفیتی دارند فراتر از توصیف، که از آنها نه فقط به عنوان توصیفگر، بلکه به نحو اشارهگر به لحاظ اولویت از مفهوم مقابل نیز می توان استفاده کرد؛ اما تا جهتِ توصیفی اینها را درست تحلیل نکنیم، در تدوین نظام فلسفی موفق نخواهیم بود.
حکمت متعالیه از مفهوم وجود استفاده میکند برای اشارهگری به مبدأ مطلق، اما توصیفگری این مفهوم، کافی نیست. میتواند اشارهگر باشد، اما توصیفگر خوبی نیست. لذا علامه طباطبایی در این برهان خود، توصیفگرِ «وجود» را که آخوند ملاصدرا از آن استفاده اشارهگری میکرد کنار گذاشت و کلمه «واقعیت» را جایگزین آن کرد که در مقام اشارهگری ناجحتر باشد؛ اما تا ما این مفهوم را در مقام توصیفگریش درست نشناسیم، ناجح نخواهیم بود ولو استفاده اشارهگری آن سرجایش محفوظ است. مفاهیمی مانند واقعیت، بطلان، صدق، غلط و ... را تا درست تحلیل نکنیم زحمت بیهوده میکشیم. در عین اینکه باید جهت اشارهگری اینها را از جهت توصیفگری آنها متمایز کنیم و توجه دهیم که بزرگان در بسیاری از موارد از این جهت اشارهگری آنها استفاده میکردند و در این جهت ناجح بودند، اما کسی که بخواهد مخالفت کند، میآید و از جهت توصیفگریِ اینها وارد میشود و خدشه میکند...
پس ابتدا باید تحلیل توصیفی مفهوم «وجود» را ارائه دهیم تا ناکارآمدیش واضح شود و از شأن اشارهگرش متمایز گردد. این بحث را قبلا مطرح کردیم که وجود یک معنای وصفی دارد که در مقابله با عدم در ذهن بروز میکند. ذهن بعد از اینکه این مفهوم را گرفت، میبیند که خیلی چیزهای دیگری دارد که موطنش موطن مقابله نیست و میخواهد این را در آنجا هم به کار ببرد.
قبلا گفتیم که موطن مفهوم وجود «مشاعر» بود؛ خاستگاه و موطن ظهور مفهوم وجود و عدم، مشاعر بود، نه عقل و درک؛ وجود همان «یافتن» (از ماده وجد) است. این مقابله همین طور حالت خودش را حفظ میکند تا آن شش مرحلهای که قبلا گفتیم، [ذهن به توسعه خود مفهوم اقدام میکند]. با اینکه میدانیم وجود از حیث صدق مفهومش بر مبدأ متعال، مشترک لفظی نیست و مشترک معنوی است، اما آیا برای صدق این مفهوم بر واجب [=مبدا مطلق] باز توسعه میدادیم؟ در حوزههایی ما مفهوم وجود را توسعه دادیم، اما به جایی میرسیدیم که دیگر نمیشد گفت که مفهوم وجود توسعه پیدا کرده است. آنجا از این مفهوم استفاده اشارهای میکردیم. یعنی در اولین گامی که دیگر نمیتوانستیم از وجود حتی به عنوان یک توصیفگر موسَّع استفاده کنیم و فقط به عنوان «اولیﺍ » میشد از آن استفاده کرد، ذهن در اینجا فقط به عنوان «اولیﺍ » با آن اشاره میکرد نه به عنوان ذرهای توصیف؛ در آن موطن میفهماند که میخواهم به مبدأ مطلق اشاره کنم اما نمیخواهم با این کلمه او را توصیف کنم [درست همان گونه که با کلمه «هست» به «عدم نان در سفره» اشاره میکرد و میگفت عدم نان در سفره هست. اینجا «هست» ذرهای حالت توصیفگری ندارد و فقط اشارهگر به واقعیتی نفسالامری در عالم است که برای اشاره به واقعیت داشتن این واقعیت، واژهی «هست» بر واژهی مقابل آن (= «نیست»)، اولویت دارد.]
یکی از چیزهایی که در این فضا برای انسان یک نوع اطمینان میآورد آن جمله سیدالشهدا بود که قبلا مفصلا دربارهاش بحث کردیم که «یصیب الفکر منه الایمان بانه موجود و وجود الایمان لا وجود الصفه» این عبارت «لا وجود صفه» برای من خیلی مهم بود. یعنی مبادا گمان کنی که مبدأ مطلق، وجودش وجود وصفی است. یعنی جایی میرسیم که وقتی میگویی وجود، دیگر نمیتوانی همان مشترک معنوی را توسعه دهی، فقط باید با آن اشاره کنی، اشارهگر به معنای «اولیﺍ » و منحصر به مبدأ متعال هم نبود؛ یعنی در اصل روش اشاره کردن، نه در رتبه اولویت یا نحوه واقعیت مشار الیه که بعدا بحث خواهد شد.
...
ضرورت بحث از مفهوم واقعیت و ضرورت
حالا با این توضیحات عرض میکنم که علامه طباطبایی کار خوبی کرد که به جای کلمه «وجود»، از کلمه «واقعیت» استفاده کرد. بعدا هم که میگوییم «واقعیت موجود است» این وجود به نحو اشاری را داریم میگوییم بدون اینکه مشترک لفظی باشد، اما چون موطنش موطنی است که وجود به نحو توصیفی نمیتواند بیانش کند، تنها از آن به صورت اشاره به عنوان اولویت استفاده میکند. از امام سوال کرد: هل یقال انه شیء؟ فرمود: «شیء بحقیقه الشیئیه» خدا هست، اما نه به آن نحوه «هستی» که [به عنوانِ] «توصیفگر» در فضای مقابلات، متکون شده است. پس خدا هست به بالاترین معنا، که با اشارهگری لفظ وجود میفهمانید که بالاترین نحوه تحقق و واقعیت را داراست، اما نه به نحو مفهوم توصیفگر وجود. (بررسی مقاله نقد برهان صدیقین علامه طباطبایی،جلسه سوم)
[7] به عبارت کوتاه بر پایه مقدمات گذشته باید گفت:
واقعیت، وصفی است مشترک برای همه حقائق
اوصاف و محمولات تأخر ذاتی از موضوع دارند.
پس در مرحله سابق بر اوصاف و محمولات،مبدأ مطلق است که خود بستر حقائق و محقّق آن هاست.