رفتن به محتوای اصلی

روایت «واهاً لک تربه»

در بغیة الطلب این روایت را که می‌آورد، دنبالش یک روایت جالب دیگری هم هست. دنبال این روایت با سندی که ذکر می‌کند، آن را می‌رساند تا «هَرْثَمَةَ بْنِ سَلَمَى».

هرثمة بن سلمى قال: خرجنا مع علي في بعض غزوه، فسار حتى انتهى إلى كربلاء، فنزل الى شجرة يصلي إليها فأخذ تربة من الأرض فشمها ثم قال: واها لك تربة ليقتلن بك قوم يدخلون الجنة بغير حساب قال: (۶۹- و) فقفلنا من غزاتنا، وقتل علي ونسيت الحادث. قال: فكنت في الجيش الذين ساروا الى الحسين، فلما انتهيت إليه نظرت الى الشجرة فذكرت الحديث فتقدمت على فرس لي فقلت: أبشرك ابن بنت رسول الله صلى الله عليه وسلم وحدثته الحديث، قال: معنا أو علينا؟ قلت: لا معك ولا عليك وتركت، قال أمّا لا فولّ في الأرض، فو الذي نفس حسين بيده لا يشهد قتلنا اليوم رجل إلّا دخل جهنم، فانطلقت هاربا موليا في الأرض حتى خفي عليّ مقتله[1]

«فَأَخَذَ تُرْبَةً مِنَ الأَرْضِ فَشَمَّهَا»؛ امیرالمومنین خاکی را برداشتند و بوییدند. «ثُمَّ قَالَ: وَاهًا لَكَ تُرْبَةٌ لَيُقْتَلَنَّ بِكَ قَوْمٌ يَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ بِغَيْرِ حِسَابٍ». هرثمة ابن سلمی می‌گوید مطلب گذشت، از جنگ فارغ شدیم، «وَقُتِلَ عَلِيٌّ»؛ امیرالمومنین هم شهید شدند، «وَنَسِيتُ الْحَادث»؛ فراموش کردیم، «قَالَ: وَكُنْتُ فِي الْجَيْشِ الَّذِينَ سَارُوا إِلَى الْحُسَيْنِ، فَلَمَّا انْتَهَيْتُ إِلَيْهِ نَظَرْتُ إلَى الشَّجَرَةِ»؛ می‌گوید من در لشکر مقابل حضرت بودم، تا آمدم جریانات را می‌دیدم؛ برو و بیا و حرف‌ها بود، همینطور لشکر تا جایی آمد که من آن درخت را دیدم؛ درختی که همه‌چیز را به یاد من آورد؛ این‌که محضر امیرالمومنین بودیم، حضرت آن تربت را برداشتند و بوییدند و این را فرمودند.

می‌گوید: «نَظَرْتُ إلَى الشَّجَرَةِ، فَذَكَرْتُ الْحَدِيثَ، فَتَقَدَّمْتُ عَلَى فَرَسٍ لِي، فَقُلْتُ: أُبَشِّرُكَ ابْنَ بِنْتِ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ، وَحَدَّثْتُهُ الْحَدِيثَ»؛ آمده محضر سیدالشهداء که به قول معروف می‌خواهد زیره بیاورد! می‌گوید به حضرت عرض کردم من از پدر شما چنین چیزی شنیدم و این درخت، همان درخت است. «قال علیه‌السلام»؛ این مضمون خیلی عجیب است! مکرر در روایات دیگر هم دیدم که هست که در این کتاب تاریخ الحلب هم دارد؛ «قَالَ: مَعَنَا أَوْ عَلَيْنَا»؛ خب حالا که تا اینجا آمدی و درخت را دیدی و فهمیدی که پدر من خبر دادند که در این‌جا عده‌ای کشته می‌شوند، خب حالا می‌خواهی این‌جا با ما باشی یا علیه ما هستی؟! می‌گوید: «قُلْتُ: لا مَعَكَ وَ لا عَلَيْكَ و  تَرَكْتُ»؛ فاصله گرفتم. «قَالَ ع: أَمَا لا، فَوَلِّ فِي الأَرْضِ»؛ اگر می‌گویی لامعک، «فولّ فی الارض»؛ از این‌جا فرار کن و برو. «فَوَالَّذِي نَفْسُ حُسَيْنٍ بِيَدِهِ لا يَشْهَدُ قَتْلَنَا الْيَوْمَ رَجُلٌ إِلا دَخَلَ جَهَنَّمَ»؛ این‌جا باشی و صحنه را ببینی و بگویی «لامعک و لا علیک»، داخل جهنم می‌شوی.

«فَوَالَّذِي نَفْسُ حُسَيْنٍ بِيَدِهِ لا يَشْهَدُ قَتْلَنَا الْيَوْمَ رَجُلٌ إِلا دَخَلَ جَهَنَّمَ فَانْطَلَقْتُ هَارِبًا مَوَلِّيًا فِي الأَرْضِ حَتَّى خُفِيَ عَلَيْهِ مَقْتَلُهُ»؛ این بدبخت…! ولی همین اندازه این نقل در کتاب بغیة الطلب برای ما مانده است[2]! ولو این روایت شاهد من نبود ولی چون پس از آن روایت بود به مناسبت خواندم. آن یک نفر بود که از امیرالمومنین شنیده بود و خودش برایش پیش آمد. اما دیگرانی مانند رجل بنی‌اسد و … نزدشان قضیه‌ی معروفی بود؛ چیزی نبود که حالت ابهام داشته باشد. 


[1]  بغیة الطلب فی تاریخ حلب، ج ۶، ص ٢۶١٩-٢۶٢٠

[2] جزئیات بیشتر این داستان را می‌توان در کتاب وقعة صفین جست‌وجو کرد:

«قال حدثني مصعب بن سلام‏ قال أبو حيان التميمي عن أبي عبيدة عن هرثمة بن سليم قال:: غزونا مع علي بن أبي طالب غزوة صفين فلما نزلنا بكربلاء صلى بنا صلاة فلما سلم رفع إليه من تربتها فشمها ثم قال: «واها لك أيتها التربة ليحشرن منك قوم‏ يدخلون الجنة ... بغير حساب‏». فلما رجع هرثمة من غزوته‏ إلى امرأته و هي جرداء بنت سمير و كانت شيعة لعلي فقال لها زوجها هرثمة أ لا أعجبك من صديقك أبي الحسن لما نزلنا كربلاء رفع إليه من تربتها فشمها و قال: «واها لك يا تربة ليحشرن منك قوم‏ يدخلون الجنة ... بغير حساب‏» و ما علمه بالغيب فقالت: دعنا منك أيها الرجل فإن أمير المؤمنين لم يقل إلا حقا فلما بعث عبيد الله بن زياد بالبعث الذي بعثه إلى الحسين بن علي و أصحابه قال: كنت فيهم في الخيل التي بعث إليهم فلما انتهيت إلى القوم و حسين و أصحابه عرفت المنزل الذي نزل بنا علي فيه و البقعة التي رفع إليه من ترابها و القول الذي قاله فكرهت مسيري فأقبلت على فرسي حتى وقفت على الحسين فسلمت عليه و حدثته بالذي سمعت من أبيه في هذا المنزل فقال الحسين: «معنا أنت أو علينا؟» فقلت: يا ابن رسول الله :لا معك و لا عليك تركت أهلي و ولدي‏  أخاف عليهم من ابن زياد فقال الحسين فول هربا حتى لا ترى لنا مقتلا فو الذي نفس محمد بيده لا يرى مقتلنا اليوم رجل و لا يغيثنا  إلا أدخله الله النار قال فأقبلت في الأرض هاربا حتى خفي علي مقتله »(وقعة صفین، ص ١۴٠-١۴١)

برای مطالعه بیشتر به صحفه«هرثمة و زوجه مؤمنهه او- واهاً لک ایتها التربة» در سایت فدکیه مراجعه فرمایید.