گام دوم) هویت شخصیتی پسین و پیشین
چرا به آن پسین میگوییم؟ ببینید ما یک هویت شخص داریم. با توافقی که آن روز کردیم اینگونه شد؛ فعلاً علی المبنا جلو میرویم تا مقصود روشن شود. گفتیم مقصود ما از شخص آنی است که یک مختصات دقیق زمانی و مکانی دارد. یعنی شما میتوانید آن را در محور x و y و z و t آن را معین کنید. این شخص میشود. دقیقاً نقطه مشار الیه است؛ تقبل الاشارة الوضعیه. با این چهار مختصات اشاره وضعیه میپذیرد. ما که میگوییم شخص به این معنا است. معمولاً هم همه از اینها ارتکاز و درک شهودی روشنی داریم. به این جزئی حقیقی میگوییم. متشخص و موجود است. به وجود خارجی عینی.
خب حال چرا میگوییم قصیده سعدی شخصیتی پسین است؟ پسین است یعنی پس از یک شخص. ما یک هویات شخصیتی داریم که پیشین است. یعنی پیش از یک شخص است. اگر هیچ مختصات زمانی و مکانی را در نظر نگیرید هست. مثلاً؛ همه شما عدد اول را شنیدهاید. عدد اول آنی است که هیچ مقسوم علیای ندارد؛ فقط خودش و یک است. مثلاً عدد هفت که نه بر دو قابل قسمت است و نه بر سه. تعریف عدد اول روشن است. از دو هزار سال قبل هم اقلیدس و دیگران به برهان ریاضی ثابت کردهاند که اعداد اول بینهایت است. در تاریخ ریاضیات احدی هم در این براهین خدشه نکرده است. یعنی اجماع تمام بشر بر این است که اعداد اول بینهایت است. این خیلی جالب است.
حالا من سؤال سادهای را مطرح میکنم. اگر در اینترنت بگردید آخرین عدد اولی که بشر شناخته را پیدا میکنید. الآن آنها را برند میکنند. در فدکیه هم گذاشتهام. من مقصودی دارم. عدد بعد از عددی که ما شناختیم؛ که چند سال دیگر آن را میشناسیم. هنوز آن را نشناخته ایم. احدی نمیداند که چه عددی است.
شاگرد: عدد صحیح است؟
استاد: عدد اول در محدوده اعداد صحیح است. اعداد گویا در محدوده اعداد اول نیستند. اعداد اول تنها در بستر و مجموعه اعداد طبیعی هستند.
در چنین فضایی عددی که بعد از عدد بزرگی است که ما شناختیم، جزئی است یا کلی است؟ میدانید که چرا این سؤال را میکنم؟ الآن شما به ارتکازتان چه میگویید؟ یک عدد بزرگترین عددی است که ما شناختیم، یک عددی هم پس از آن است که هنوز نشناخته ایم. عددی که پس از بزرگترین است، جزئی یا کلی است؟ ببینید تا میگویند جزئی است، در ذهنتان میبینید بدتان نمیآید از اینکه بگویید جزئی است. واقعاً بدتان نمیآید بگویید جزئی است. اما از طرف دیگر میگویید «کل عدد نوع براسه». پنج عدد کلی است. پس چطور است که میگوییم آن عددِ بعد از آن؟ ببینید با اشاره هم میگوییم! این جزئی است یا کلی است؟ تا این را میگوییم میخواهید بگویید جزئی است. اما وقتی به آن فکر میکنید میبینید مثل اینکه خیلی هم جزئی نیست. خب پس این عدد در اینجا چیست؟
این عدد هویتی شخصیتی دارد. یعنی در مختصات زمان و مکان، در نمیآید. نمیتوان گفت کجای زمین است. کجای کهکشان است. آن عدد یک واقعیت ریاضی است. وراء زمان و مکان است. پس شخص نیست. یعنی نمیتوان جا و زمان آن را در این مختصات نشان داد. شخصیت است. هویت دارد که شخصیت هم هست. اما پیشین است. یعنی هیچ شخصی آن را ظاهر نمیکند، خودش هست؛ پیشین بر تمام اشخاص است. این مثال روشن است. مثالهای بسیاری هم دارد.
قصیده سعدی هویت شخصیتی دارد، اما تا در یک جایی که بتوان بهصورت شخص،به زمان و مکان آن آدرس داد، موجود نشود، هویت شخصیتی قصیده ظهور نمیکند. لذا قبل از اینکه سعدی این را بگوید بین مردم نبود و کسی از آن خبر نداشت. او اولین بار گفت که بعد از او قصیده اش شکل گرفت و ظهور کرد. حالا بحثهای فنی آن جای خودش. این خیلی واضح است. پس شخصیت دارد. یعنی نمیتوان به خود قصیده آدرس فیزیکی بدهند و بگویند این قصیده سعدی در کجای کهکشان و زمان و مکان است. اما میدانیم بعد از تحقق یک شخص؛ یعنی وقتی یک هویت شخصی آمد، این هویت شخصیتی ظهور میکند. لذا هویت شخصیتی پسین میشود. یعنی پس از ظهور یک شخص است.
شاگرد: در عددی که هنوز آن را کشف نکردهایم، ظهور پیشینه به چه صورت است؟
استاد: چه ما باشیم و چه نباشیم آن عدد هست. ما فقط به آن میرسیم. لازم نکرده شخصی باشد تا او ظاهر شود.
شاگرد: ممکن است کسی در آن جا راجع به ظهورش همین حرف را بزند. مثلاً الآن عدد پنج برای ما ظهور ندارد. شاید قصیده حافظ هم قبل از اینکه گفته شود، هستی داشته باشد. به معنای یک واقعیت.
استاد: ببینید در اینجا انکشاف روشن است و عرف از شما نمیپذیرد. قبل از اینکه سعدی بگوید قصیدهای نبود. اما قبل از اینکه بشر خلق شود، عددی که بعد از عددی که الآن میشناسیم بود.
شاگرد٢: بالأخره بینهایت ترکیب حروف هست این چیزی هم که سعدی گفته یکی از آن بینهایت ها است و وجود هم دارد.
شاگرد: اصلاً مبنای شما هم که همین است. شما از همه طبایع کشفی میدانید.
استاد: خب حالا آن بحثها را ....
شاگرد٢: نظم ریاضی اعداد نظمی است که به مرور پیچیده میشود. اگر نظم اعداد طبیعی را نگاه بکنید، یک نظم سادهای است. وقتی سراغ اعداد اول میروید یک مقداری پیچیدهتر است. اما چون اذهان با آن انس گرفتهاند و عناصری که نقش ایفاء میکنند کمتر هستند، راحتتر میپذیرند. اما در ترکیب حروف مقداری سخت است. شاید رمز اینکه عرف نمیپذیرد همین باشد. والا بینهایت ترکیب میتواند وجود داشته باشد. لذا کسی میتواند بگوید که همه اینها در لوح محفوظ هست. حالا شخصی بیاید و آنها را کشف کند.
استاد: الآن میخواهم مهمتر را عرض کنم. ببینید حقائق ریاضی که بشر آنها را درک میکند، حتی اگر خلق هم نشده بود آنها بودند. خدا که ما را خلق کرده این قدرت را به ما داده که آنها را درک کنیم؛کشفشان کنیم. اما قصائد مبتنیبر مواضعه بین لفظ و معنا است. فقط ترکیب حروف نیست که شما بگویید بینهایت صور آنالیزی ترکیبی حروف را در نظر بگیر، یک .
شاگرد: حروف دارای معنا.
استاد: دارای معنا بالمواضعه؟ اگر بالمواضعه است پس باید بشری باشد. تا بشر نباشد مواضعه ای ندارد.
شاگرد: خب میگوییم واضع خدای متعال است.
استاد: خب این علی المبانی شد. ولی ریاضی که دیگر مبانی ندارد. این مهمتر بود.
شاگرد٢: در قصائد شما میگویید تا سعدی نگوید ظهور پیدا نمیکند. تعبیر خوبی است. در آن طرف هم تا یک نفر نیاید ظهور پیدا نمیکند.
شاگرد: در اینجا حاج آقا میتوانند بفرمایند وقتی شخصی کلامی را انشاء میکند، براساس اختیار خودش این ترکیب را انتخاب میکند. لذا تفاوت میکند.
استاد: بله، آن چیزی که شما میفرمایید را بهعنوان سؤال سنگین مطرح کردم. فایل های آن هست. اگر جلسه را ببینید گفتم یکی از سنگین ترین سؤالات این است که ما میتوانیم خلق طبائع کنیم یا اینکه خیالمان میرسد که خلق طبایع میکنیم؛ در حقیقت پرده برداری است؟ بهعنوان مختار عرض نکردم. بهعنوان یک سؤال سنگین گفتم. و لذا اگر شما این طرف را تقویت کنید، الان که ارتکاز ما همین است؛ ما که قبل از این بحثهای علمی همین را میگوییم. یعنی شما میگویید قبل از اینکه سعدی متولد شود قصیده او کجا بود؟ شما این را میپذیرید. ولی در ریاضیات به این صورت نیست. یعنی قبل از اینکه خداوند اقلیدس را بیافریند اعداد اول بودند. او فقط دستگاهی را درست کرد که تنها کشفشان کند و اسم آنها را ببرد.
شاگرد: این سؤال به این جهت پیش میآید که چون میخواهند از کلمه ظهور استفاده کنید. به جای اینکه ظهور بگویید، بگویید واقعیت داشتن.
استاد: خیلی عجیب است. پدر علامه مجلسی–ملامحمد تقی رضوان الله علیهما- خیلی بزرگ بودند. هم پدر و هم پسر. پدر فرموده؛ میگوید من خودم از شیخ بهائی شنیدم؛ اینها را دست کم نگیریم. یک حرفی است که عالم بزرگی میگوید. میگوید خودم شنیدم. در کتاب خودش میگوید من خودم شنیدم. از چه کسی؟ از استاد خودم شیخ بهائی. فرمود من در خبرویت در علم جفر تا این اندازه هستم که «اتمکن من استخراج قواعد العلامه». یعنی شیخ بهائی میگوید من با علم جفر و بودن اینکه قواعد را داشته باشم میتوانم محاسبه کنم و قواعد را در بیاورم و بگویم کتاب قواعد علامه این است. ببینید ناقل، مجلسی اول است. گوینده شیخ بهائی است. اینها اهل دروغ و جزاف نیستند. خیلی حرف است!
آن سؤال سنگینی که من میکردم این بود: میگفتم خب شیخ بهائی قواعدی که علامه نوشته را با علم جفر به دست میآورد. حالا اگر در خواب ببیند که ده سال بعد قرار است دانشمندی کتابی به نام المیزان بنویسد. با علم جفر میتواند کتاب ده سال آینده را در بیاورد یا نه؟
شاگرد: نه
استاد: چرا نه.
شاگرد: هنوز که ظهوری پیدا نکرده.
استاد: ظهوری پیدا نکرده تا الآن، اگر به عالم احاطه ای بالا برویم که لازمان است، چه؟
شاگرد: در آن ظهور زمان و مکان و تقدم و تاخر نیست. همین الآن هم بعضی این کار را میکنند و میگویند اشتباه است. براساس جفر میگویند اگر از معصوم پرسیده میشد به این صورت جواب میدادند.
استاد: خب آن حجیت ندارد. ما الآن به این عنوان که دو عالم بزرگ میگویند بحث میکنیم. من طلبه خیلی کار بکنم تا تصور کنم که مجلسی اول چه میگویند! بینی و بین الله.
الآن هویت شخصی را بگویم. شخص چیست؟ آنی است که میتوان با مختصات دقیقاً زمان و مکان آن را نشان داد. اینجا؛ اشاره کرد؛ در مکان و زمان دقیق نقطه آن را نشان داد. این قرار شد به تعریف ما شخص باشد؛ میتوان آن را نشان داد. این شخص دو جور است. شخص پیشین و شخص پسین. شخص پیشین چیست؟ یعنی شخصی که وقتی میآید بر او یک هویت شخصیتی متفرع میشود، که دیگر شخص نیست. به این شخص پیشین میگوییم. این برای مقصود من خیلی مهم است.
الآن در قصیده سعدی شخص پیشین ما چیست که در عالم بشریت بر هویت قصیده سبقت دارد. آن چه چیزی است؟ همان اول دفعه ای است که سعدی میگوید یا میخواند یا مینویسد. اول لحظهای که بهصورت شخص؛ شخصی که به لفظ میآید یا به کتاب میآید. خلاصه شخص است؛ یعنی شما میتوانید بگویید این شیء در اینجا و در این لحظه موجود است. این شخصی است که او را متولد میکند. میگویند جسمانیة الحدوث و روحانیة البقاء. هویات شخصیتی پسین جسمانی الحدوث هستند. فیزیکی الحدوث هستند. یعنی یک شخص پیشین داریم که آن شخص سبب میشود آن هویت غیر شخص ظهور کند.
اگر یادتان باشد عرض کردم کف نزول قرآن کریم کجا بود؟ عرض کردم آن جایی بود که ملک وحی میآید و برای پیامبر خدا میگوید. همین که ملک وحی برای پیامبر خدا میگوید گفتن او و تلاوت او شخص است یا کلی و شخصیت است؟ شخص است. تلاوت او، شخص است. این اولین باری است که توسط تلاوت او ظهور میکند. حالا اگر شما بگویید قبل از اینکه تلاوت کند خدای متعال آن را در عالم ملکوت به صوت شخص ایجاد میکند. اینها بحثهای خاص خودش را دارد. یعنی ملک وحی صوت ها را چگونه از ناحیه خداوند تلقی میکند.
علی ای حال بحث ما فارغ از بحثهای مبادی است. البته من با آنها کار دارم و به آنها میرسیم ان شالله. فعلاً میگوییم اول لحظهای که سوره مبارکه توحید بهصورت لفظ و کلام ظهور میکند، در ضمن یک شخص است. شخصی که ملک وحی آن را میخواند. یا کاتبی توسط قلم نور ملکوتی در کتابی مینویسد. علی ای حال توسط یک شخص –که وجود است- هویت پیدا میکند. بر این شخص یک هویت شخصیتی متفرع میشود. حالا دیگر آن زمان و مکان ندارد. حالا دیگر شما نمیتوانید جای آن را نشان دهید. حالا دیگر شما نمیتوانید آن را در یک زمان نشان دهید. این هویت شخصی پیشین است که بر آن هویت شخصیتی پسین متفرع میشود. پسین یعنی پس از آن شخص.
آن چیزی که الآن میخواهم عرض کنم و بهمعنای اول روایت مربوط میشود، هویت شخصی پسین است. یعنی وقتی هویت شخصیتی پسین ظهور کرد، شما دوباره قدرت دارید که از آن، فرد ایجاد کنید. شما آیه را قرائت میکنید. شما تلاوت میکنید. وقتی آیه مبارکه از دهن شما تلاوت میشود و بیرون میآید این شخص است یا شخصیت است؟ شخص است. شخص پیشین یا پیسن است؟ شخص پسین است. یعنی شخصی است که پس از هویت شخصیتی که طبیعت بود ایجاد میکنید. چون شما آن را دارید میتوانید از آن فرد ایجاد کنید.
حالا سؤال این است: جان شما که واجد آیه شریفه است، واجد هویت شخصیتی است؟ یا واجد هویت شخص است؟ واجد هویت شخصیتی است. یک بار دیگر تکرار میکنم. جان شما واجد هویت شخصیتی آیه شریفه است یا واجد شخص است؟ هویت شخصیتی است. سؤال؛ جان زید و عمرو؛ دو قاری؛ هویتی از قرآن کریم که در جان او است ، عین همان هویتی است که در جان زید است یا نه؟ دو تا است یا یکی است؟
شاگرد: ظاهراً بین دو چیز خلط میشود.
استاد: نه، دو چیز خلط نمیشود. بلکه دو چیزی که نزدیک هم هستند دارند امتیاز پیدا میکنند. اصلاً سؤال من برای این است که دوچیزی را که نزدیک هم هستند را با این سؤال ممتاز کنیم.ببینید الآن قصیده سعدی که در ذهن شما است، عین قصیده سعدی است که در ذهن زید است یا نه؟
شاگرد: اصلاً شخصیت که به افراد نیست.
استاد: شما دارید از موضع خودتان دفاع میکنید. ولی آن چه که از قصیده درذهن شما است با آن چه که از قصیده در ذهن من است، عین هم است؟ یعنی دقیقاً ذهن من، ذهن شما است؟
شاگرد: دو تصور است.
استاد: پس دو تا است.
شاگرد: تصورش دو تا است. اما خود هویتش که دو تا نیست. انسانی که در ذهن من است یا انسانی که درذهن شما است…
استاد: احسنت. مثال خوبی است. انسانی که در ذهن شما است با انسانی که در ذهن من است، یکی است یا دو تا است؟
شاگرد: چه چیزی یکی است؟ باید بیان کنید که این یکی چیست؟ خود ایشان منظور است یا تصویری که من و شما از ایشان داریم؟ خود انسان یا تصویری که از انسان داریم ؟
استاد: خب سؤال اول را دوباره تکرار میکنم. آن چه که جان شما واجدش هست، هویت شخصیتی قصیده است؟ یا هویت شخصی است؟
شاگرد: هویت شخصیتی.
استاد: دو تا ذهن است یا یک ذهن است؟
شاگرد: دو تا. اما آیا واقعیت بند به ذهن است؟
استاد: نمیدانم شما بگویید.
شاگرد: هویت شخصیتی بند به ذهن نیست.