رفتن به محتوای اصلی

معنای لغوی ذوق؛ اختبار ابتدائی خاص

 

حالا در مانحن فیه؛ «كُلُّ نَفۡس ذَائِقَةُ ٱلۡمَوۡتِ». راغب[1] در لغت «ذوق» می‌گوید که اکثر استعمال کلمه ذوق در قرآن برای حالت عذاب است: «ذُوقُواْ عَذَابَ ٱلۡخُلۡدِ»[2]، «ذُقۡ إِنَّكَ أَنتَ ٱلۡعَزِيزُ ٱلۡكَرِيمُ»[3]. ولی ظاهراً به این صورت نیست. «وَلَئِنۡ أَذَقۡنَٰهُ رَحۡمَة مِّنَّا»[4]. بعد از ایشان هم گفته‌اند که اکثریت معلوم نیست. فقط نکته‌ای که خیلی قشنگ است، این است که چرا تعبیر «ذائقة الموت» می‌کنند؟؛ چرا «لِيَذُوقُواْ ٱلۡعَذَابَ»[5] نفرموده است؟؛ چشیدن چه تفاوتی دارد؟؛ در آیات دیگر دارد: «حِينَ يَرَوۡنَ ٱلۡعَذَابَ»[6]؛ عذاب را می‌بینند. «يَمَسُّهُمُ ٱلۡعَذَابُ»[7] یعنی عذاب مسشان می‌کند. خُب، انسان پنج حس ظاهری دارد که امثال من که خاکی هستیم، همه عمرم می‌رود و فقط محشور و همراه با این حواس ظاهری هستیم. چشم و گوش و لمس و ذوق و شم.

نکتۀ قشنگی که در اینجا هست و نمی‌دانم در تفاسیر توضیح داده‌اند، این است: در بین حواس پنج گانه، هیچ‌کدام نیست که مدرَک به داخل ما برود. وقتی می‌بینید، مرئی شما در چشم شما و بدن شما نمی‌رود؛ بلکه مرئی آنجا است و آن را می‌بینید. مسموع شما و صوت می‌آید و شما می‌شنوید. لمس هم همین‌طور است، همین‌طور می‌آید و به پوست شما می‌خورد. در پوست که نمی‌رود. شم هم همین‌طور است. بوی گل و …؛ آن بو یک چیز لطیفی است که از او درک می‌کنیم. جسم خود گل به دماغ نمی‌رود.

شاگرد: رایحه آن چطور؟

استاد: رایحهاش لطیف است. مشت پر کن نیست. تنها حسی که قوامش به این است که آن مدرَک در جوف برود، در بدن برود، ذوق است. لذا بشر می‌گوید سرد و گرم روزگار را نچشیدی. این نکته‌ای است؛ در بین حواس خمس، در قوه چشایی خیلی ممازجت مدرَک با مدرِک خیلی روشن است. یا در دهان ما نرود و وارد جوف نشود، چشایی صدق نمی‌کند.

در التحقیق کلمه «ذوق» را از کتب مختلف آورده‌اند؛ قبل از این‌که در التحقیق ببینم، اولین آن‌ها برایم جالب بود که به این صورت معنا کرده است. ولی دیدم مرحوم آقای مصطفوی اولین معنا را همین ذکر کرده‌اند. از مصباح نقل می‌کنند؛ این جلدی که من دارم به دست خط خود مرحوم مصطفوی است. چون می‌دیدند سخت است، به دست خط خودشان نوشته‌اند.

«ذوق: مصبا- الذوق: ادراك طعم الشي‏ء بواسطة الرطوبة المنبثة بالعصب المفروش على عضل اللسان، يقال ذقت الطعام أذوقه ذوقا و ذوقانا و ذواقا و مذاقا: إذا عرفته بتلك الواسطة، و يتعدى الى ثان بالهمزة فيقال أذقته الطعام. و ذقت الشي‏ء: جربته و منه يقال ذاق فلان البأس: إذا عرفه بنزوله به. و ذاق الرجل عسيلة المرأة و ذاقت عسيلته: إذا حصل لهما حلاوة الخلاط»[8].

ذوق، ادراک مزۀ شیء است؛ به واسطه این رطوبتی که خداوند متعال در عصبی که مفروش روی لسان است، آن را پخش کرده است. یعنی می‌گوید زبان ما از عصب چشایی فرش شده است. خداوند هم رطوبتی روی آن قرار می‌دهد که مزه شیء را از طریق این اعصاب درک می‌کند. این اولین معنا است. شاید در المصباح «المفروش علی عضو اللسان» باشد. به نظرم «عضو» خواندم. من اول در خود مصباح دیدم.

بعد از مقاییس می‌آورند: «مقا- ذوق: أصل واحد و هو اختيار الشي‏ء من جهة تطعم‏»[9]. ظاهراً «اختیار» سهو القلم شده است؛ «اختبار» باید باشد. می‌گویند سهو اللسان و سهو القلم؛ یعنی شخص به قدری بزرگ است که وقتی این سهو صورت می‌گیرد، غلط است بگوییم آقا سهو کرده‌اند، باید بگوییم قلمشان سهو کرده است. واقعاً هم همین‌طور است. ایشان مرقوم فرموده‌اند: «اختیار الشیء». بلکه باید «اختبار الشیء» باشد. «و هو اختيار الشي‏ء من جهة تطعم»؛ یک چیزی را از جهت مزهاش، اختبار کنیم. یعنی ببینید چه مزه‌ای دارد.

از روایاتی که خیلی دلنشین است، روایتی است که از امام علیه‌السلام سؤال می‌کنند یا حتی خود امام ابتدا [به فرمایش] می‌کنند. مزه چیزهایی را می‌پرسند که الآن باید حسابی روی این جواب امام علیه‌السلام فکر کنند. دو سؤال ساده است. سومی را یادم نیست. آب چه مزه‌ای می‌دهد؟ وقتی فکرش را می‌کنید، می‌بینید هیچ مزه‌ای از آب در ذهن شما نیست. بی‌مزه است. نه می‌توان گفت شور است، شیرین است، ترش است. آب هیچ مزه‌ای ندارد. خبز؛ گندمی که آرد می‌کنیم و نان می‌پزیم؛ نه این‌که نمکش بزنید؛ خود خبز چه مزه‌ای می‌دهد؟ بی‌مزه است. شور است؟ هیچ‌کدام. در این روایت دارد؛ نمی‌دانم از حضرت پرسید یا خود امام سؤال کردند. اگر خود امام سؤال کرده باشند برای مقصود من جالب‌تر است. اگر خود امام پرسیده باشند، خیلی بالاتر است.

حضرت علیه السلام فرمودند: «ما طعم الماء؟». خُب، جواب ما این است که «لا طعم له». بی‌مزه است. طعم و مزه ندارد. حضرت علیه السلام فرمودند: «طعم الماء الحياة، و طعم الخبز القوّة»[10]؛ اصلاً انسان روی فطرت خودش وقتی نان را می‌خورد، یک ارتکاز فطری قوت دارد. شاید سومی هم بود؛ ببینید دو تا بود یا سه تا بود.

شاگرد: دو تا است.

استاد: خود امام سؤال کردند یا راوی پرسید؟

شاگرد: در روایت دارد «ثُمَّ سَأَلَهُ، فَقَالَ: يَا بُنَيَّ، مَا طَعْمُ اَلْمَاءِ، وَ طَعْمُ اَلْخُبْزِ». حضرت علیه السلام پرسیدند.[11]

استاد: این برای مقصود من خوب است. چون مردم اصلاً به فکر این نیستند. من الآن در سن شصت به بالا هستم. اگر خودم بودم، چندبار یادم بود که آب چه مزه‌ای دارد؟ به فکرش نیستم. نان چه مزه‌ای می‌دهد؟ امام علیه‌السلام وقتی می‌خواهند نکته مهمی بگویند، خودشان ابتدا به ساکن فرمایش می‌کنند. ما را یادآوری می‌کنند که چه مزه‌ای می‌دهد؟ وقتی فکرش را می‌کنیم می‌بینیم بی‌مزه است. مزه‌ای ندارد. اما حضرت علیه السلام می‌گویند: آب مزۀ حیات می‌دهد. معلوم می‌شود که نفس ما در یک موطنی حیات را می‌چشد و خداوند متعال آن را در خوردن آب جلوه می‌دهد. از بس مانوس هستیم به این لطائف کار توجه نمی‌کنیم. «طعم القوة»؛ نیرو؛ چیزهایی که خداوند متعال در گندم گذاشته تا اساس بدن بماند.

«اختبار من جهة التطعم»؛ هر چیزی یک مزه‌ای دارد. وقتی می‌خواهیم اختبار کنیم ذوق می‌شود؛ چشیدن می‌شود. پس این نکته اول بود؛ وقتی قرآن کریم می‌خواهد در باب استعاره بگوید، شما آن مدرک را طوری درک می‌کنید که گویا در درون شما می‌رود؛ اتحاد مدرِک و مدرَک! در محسوسات، تنها قوه‌ای که مدرَک در شما می‌رود، قوۀ ذوق است و لذا در مبالغه در استعاره از همه بالاتر این ذوق است؛ «یذوق العذاب». «يَمَسُّهُمُ ٱلۡعَذَابُ»[12] یا «حِينَ يَرَوۡنَ ٱلۡعَذَابَ»[13] یا «يَوۡمَ يَسۡمَعُونَ ٱلصَّيۡحَةَ»[14] هم هست، مانعی ندارد. ولی مبالۀ بیشتر در ذوق است.

خُب، حالا برگردیم؛ ذوق، می‌تواند چند معنا داشته باشد؟ هر معنای حقی که در علم اللّه ممکن است این آیه در ارتباط با آن حیث نفس الامری باشد، ادعای ما این است که خداوند متعال هم از کتاب خودش اراده کرده است. حالا آن‌ها چیست؟ ما نمی‌دانیم. سر جایش معلوم می‌شود. حضرت علیه السلام فرمودند: «فَإِنَّ وَرَاءَكُمْ عَقَبَةً كَئُوداً»[15]؛ هنوز خیلی کار دارید. «آهِ مِنْ قِلَّهِ الزَّادِ وَ طُولِ الطَّرِیقِ وَ بُعْدِ السَّفَرِ»[16]، «فَإِنَّ لِلْقِيَامَةِ خَمْسِينَ مَوْقِفاً، كُلُّ مَوْقِفٍ مِثْلُ أَلْفِ سَنَةٍ مِمَّا تَعُدُّونَ»[17]. خُب، وقتی اینجا هستید، چه ابائی دارد وقتی اهل یک صحنه‌ای در آن موقف حاضر شوند، ملکی خطاب کند: «كُلُّ نَفۡس ذَائِقَةُ ٱلۡمَوۡتِ»؟! آن‌ها می‌بینند عجب! این آیه، در اینجا معنای خاص خودش را مناسب با اینجا دارد. شما بگویید خداوند متعال که اراده نکرده است! چرا اراده نکند؟!؛ اگر هزار هزار موقف و عالم هست و در همان صحنه «كُلُّ نَفۡس ذَائِقَةُ ٱلۡمَوۡتِ» را مثل الانی که برای ما می‌خوانند بخوانند…؛ وقتی به بچه و بزرگ بگویند همه مرگ را می‌چشند، چه می‌فهمد؟ همین مرگی که می‌میرند و کفن می‌کنند و دفن می‌کنند. او مناسب این عالم، این را می‌فهمد. عوالمی می‌آید که وقتی این آیه را می‌خوانند، مناسب آن عالم، معنا دارد. خداوند متعال که اراده نکرده است! چرا اراده نکرده است؟! وقتی او از همه این‌ها خبر دارد، چرا اراده نکند؟! خُب، حالا چند تا است؟ ما نمی‌دانیم. من فکرش را کردهام، نسبت به عالم خودمان دو وجه بیشتر به ذهنم نیامد. اگر در ذهن شما، وجه دیگری آمد، بفرمایید.

ببینید دو خصوصیت در ذوق محسوس است. لغویین هم گفته‌اند. در فروق اللّغه می‌گوید: خوردن داریم و چشیدن داریم. می‌گوید فرقش چیست؟؛ می‌گوید اگر یک غذایی را کم بخوریم، چشیدن می‌شود. اگر زیاد بخورید، اکل می‌شود. می‌گویید مثلاً این ظرف برنج و این کاسه آبگوشت را خوردم (اکلت)، نمی‌گویید: «ذقتُ». ذوق کجا است؟ درجایی‌که از مذوق کم بخورید و لذا با اختبار و تطعم شیء مناسبت دارد. در اختبار که نباید پر بخورد. [کسی به] شوخی گفت که باید ببینم مزهاش چیست، بعد تا ته بشقاب خورد و گفت: هنوز مزهاش را خوب نفهمیدم! این شوخی است و الا، جدی کار این است که کم بخورد. بنابراین در ذوق، کمش کافی است تا ذوق محقق شود. اما در اکل نه، بیشتر معنای لغویاش این‌طور نیست.

نکته دیگر را در کتاب‌های لغوی ندیدم، ولی از ارتکازتان شاهد نکته‌ای که به ذهنم آمد را بفرمایید؛ ذوق نوعاً در جایی به کار می‌رود که سابقه ادراکی از آن مذوق ندارند. یعنی چیزی از آن در ذهنش نیست. در قوۀ مدرکش نبوده است. اگر غذایی را از دیگی برداشته و خورده است، دیگر به او نمی‌گویند از این بچش. چشیدن ندارد؛ چون الآن خوردم. وقتی خبر ندارم که هئوز مزه این دیگ چه جور است، می‌گویند: بچش.

شاگرد: این در ذات اختبار هست.

استاد: احسنت. خود اختبار، خود این را می‌رساند. اما این‌که تصریح کنند قبلش نبوده است؛ خیر [تصریح نکردهاند]. خود این اختبار را هم در کتب لغوی خیلی باز نکرده‌اند. این فقط در مقاییس بود. 


[1]. علامۀ مصطفوی، مفردات الفاظ القرآن، ص ۳۳۲.

[2]. یونس، آیۀ ۵۲.

[3]. الدخان، آیۀ ۴۹.

[4]. فصلت، آیۀ ۵٠.

[5]. النساء، آیۀ ۵۶.

[6]. الفرقان، آیۀ ۴۲.

[7]. الانعام، آیۀ ۴۹.

[8]. علامۀ مصطفوی، التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج ‏۳، ص ۳۴۸.

[9]. همان، ص ۳۴۹.

[10] عوالم العلوم و المعارف و الأحوال من الآیات و الأخبار و الأقوال، ج ۲۰، ص ۷۸۰ و ابن شهر آشوب، مناقب آل أبي طالب عليه السلام (بر اساس چاپ المکتبة الحیدریة) ج ۳، ص ۴۶۳: «وسئل ( ع ) عن طعم الخبز والماء ، فقال : الماء طعم الحياة وطعم الخبز طعم العيش».

[11]. علامۀ بحرانی، البرهان في تفسير القرآن، ج ۴، ص ۶۵۷: «عَنْ أَبِي عَبْدِ اَللَّهِ (عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ) ، قَالَ: «قَالَ بَنُو إِسْرَائِيلَ لِسُلَيْمَانَ : اِسْتَخْلِفْ عَلَيْنَا اِبْنَكَ. فَقَالَ لَهُمْ: إِنَّهُ لاَ يَصْلُحُ لِذَلِكَ. فَلَجُّوا عَلَيْهِ، فَقَالَ: إِنِّي أَسْأَلُهُ عَنْ مَسَائِلَ، فَإِنْ أَحْسَنَ اَلْجَوَابَ فِيهَا اِسْتَخْلَفْتُهُ. ثُمَّ سَأَلَهُ، فَقَالَ: يَا بُنَيَّ، مَا طَعْمُ اَلْمَاءِ، وَ طَعْمُ اَلْخُبْزِ، وَ مِنْ أَيِّ شَيْءٍ ضَعْفُ اَلصَّوْتِ وَ شِدَّتُهُ، وَ أَيْنَ مَوْضِعُ اَلْعَقْلِ مِنَ اَلْبَدَنِ، وَ مِنْ أَيِّ شَيْءٍ اَلْقَسَاوَةُ وَ اَلرِّقَّةُ، وَ مِمَّ تَعَبُ اَلْبَدَنِ وَ دَعَتُهُ، وَ مِمَّ تَكَسُّبُ اَلْبَدَنِ وَ حِرْمَانُهُ؟ فَلَمْ يُجِبْهُ بِشَيْءٍ مِنْهَا». فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اَللَّهِ (عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ) : «طَعْمُ اَلْمَاءِ: اَلْحَيَاةُ، وَ طَعْمُ اَلْخُبْزِ اَلْقُوَّةُ، وَ…».

[12]. الانعام، آیۀ ۴۹.

[13]. الفرقان، آیۀ ۴۲.

[14]. ق، آیۀ ۴٠.

[15]. أعلام الدین في صفات المؤمنین،ج ۱، ص ۳۴۳.

[16]. نهج البلاغه (بر أساس نسخۀ صبحي صالح)، ج ۱، ص ۴۸۱.

[17]. شيخ طوسي، الأمالي بر أساس چاپ دار الثقافة)، ج ۱، ص ۳۶.