رفتن به محتوای اصلی

میزان عقل، میزان مراتب بهشت در بیان آشیخ غلام‌رضای یزدی

 

یکی از آن‌ها این بود: ملکی می‌دید عابدی مرتب مشغول عبادت است. ملک از خداوند متعال خواست تا مقام او در بهشت را که این قدر عبادت می‌کند، به او نشان دهد. خطاب آمد: ای ملک! نبین او دائم عبادت می‌کند. مقامش در بهشت خیلی کم است. گفت: خدایا! این‌که نمی‌شود! من هر وقت از این طرف رد می‌شوم، می‌بینم مشغول عبادت است! گفتند: خُب، اگر می‌خواهی ببینی، ببین. جای او را در بهشت به او نشان دادند. دید یک اتاق خیلی کوچکی است. «جَنَّةٍ عَرْضُهَا السَّمَاوَاتُ وَالْأَرْضُ»[1] تمام شده است و یک اتاق کوچک به او داده‌اند! خیلی تعجب کرد. خدایا این قدر عبادت کرد، اما اتاق به این کوچکی به او دادهای؟! این چه بهشتی است؟! جواب آمد به این خاطر است که عقل او کوچک است. بهشت متناسب با عقل عبد است. چطور عقلش کوچک است؟! این همه عبادت با عقل کوچک می‌شود؟! اذن دادند و گفتند برو با او مصاحبت کن، خودت می‌فهمی. آمد، اما با او حرف نمی زد، مدام دوباره نماز را می‌بست. با یک زحمتی این ملک با او تماس گرفت. گفت چه کار می‌کنی؟! گفت من سال‌ها در غار این کوه مشغول عبادت هستم. گفت: به‌خاطر تنها بودن دلتنگ نمی‌شوی؟! گفت: خیر؛ مشغول عبادت هستم، چرا دلم تنگ شود؟! گفت: فقط ایام بهار به بیرون غار می‌آیم و نگاهی می‌کنم، می‌بینم این بیابان پر از علفهای لطیفی است که از خاک سر برآورده است. در اینجا می‌گویم: ای کاش خداوند خر خودش را می‌فرستاد که این علفها را بخورد تا اسراف نشود! این ملک فهمید او خدایی را عبادت می‌کند که خر دارد!

حاج شیخ به اینجا که می‌رسیدند، با لحن خاصی که داشتند، می‌فرمودند: این عابد نمی‌دانست چیزی که خدا خیلی دارد، خر است! [خندهی حضار] خدا رحمتشان کند. البته اضافه هم داشتند. می‌فرمودند: دعا کنید!؛ این آدمی زادی که خدا آفریده است، خدا نکند خر شود! چرا؟؛ تفاوتش این است که اگر آدمی زاد خر شود، می‌شود جوهر خر. استاد ما می‌فرمودند: وقتی حاج شیخ حرف می‌زدند، کسی که با کتب آشنا بود، می‌دید دارند همان کتاب‌های کلاسیک را می‌گویند. اما عبارت طوری بود که عوام هم می‌فهمیدند. می‌گفتند: می‌دانید جوهر خر به چه معنا است؟؛ اگر یک ذره از جوهر خر را به دل کوه بزنید، گله گله خر از آن بیرون می‌آید! انسان به این صورت می‌شود.

دومین روایت، خیلی زیبا است. اگر این روایت را در جایی دیدید، به بنده هم بفرمایید. ملکی از خدای متعال درخواست کرد که می‌خواهم وسعت بهشت تو را ببینم. دستگاه بهشت چقدر است. گفت: خُب، برو ببین. راه افتاد، رفت و رفت و رفت، تا سی هزار سال این ملک رفت و تماشا کرد. خسته شد، کَلیل شد و توانش تمام شد، زیر درختی افتاد و بعد گفت خدایا توان من تمام شد اما هنوز دلم می‌خواهد که بهشت تو را ببینم. ندا آمد مثل اول به تو توان دادیم و تجدید قوا کردیم، حالا راه بیفت و برو. دوباره قوا برای او آمد و راه افتاد. سی هزار سال دیگر رفت. شصت هزار سال می‌شود. این ملک رفت و باز خسته و کلیل خواست زیر یک درخت استراحت کند. وقتی در اینجا قرار گرفت به اطراف نگاه کرد و دید گویا در کنار قصر بزرگی واقع شده است! به‌ آنجا که رسیده، قصر بسیار عظیمی است! نگاهش را که بالا آورد تا عظمت این قصر را ببیند، دید آن بالا یک پنجرهی بزرگی باز است و حوریهای از آن بالا دارد او را نگاه می‌کند. آن حوریه از آن بالا خیره شده و دارد این ملک را می‌بیند.

ملک به حوریه گفت: شما چه کسی هستی؟ اینجا کجا است؟ حوریه خندید و گفت: از آن جایی که از خداوند اذن گرفتهای و راه افتادهای، شروع ابتدای مُلک من بود. شصت هزار سال آمدی و تازه زیر قصر من رسیدی! می‌خواستم بگویم مرکز! تازه به مرکز کار رسیدی. حاکم که کنار دیوار نمی‌رود. قصر خود حوریهای که در مُلک قرار دارد، کجایش است؟ مرکزش است. گفت: تازه وسط کار رسیدی که قصر من است. اینجا هم مُلک من است. بی خود به خودت زحمت نده.

یعنی می‌خواست بگوید این همه که رفتی، تازه یک حوریه و به وسط مُلک او رسیدهای. شصت هزار سال دیگر هم که بروی تازه از آن طرف مُلک من خارج می‌شوی. «کُنه» به این معنا، به‌معنای مرکز است.

آن چیزی که جالب است، این است: آشیخ می‌فرمودند. فرشته پرسید: شما چه کسی هستی که این‌طور قدرت و سلطنت داری؟! خیلی عجیب است. گفت: من یکی از حوریههای جناب سلمان محمدی هستم. این روایت خیلی عجیب است. گفت یکی از حوریههای سلمان هستم. من این دو را شنیده بودم. جای شما خالی بود. در یک جلسه‌ای این دو روایت کنار هم قرار گرفت. توانستم بگویم مقصودم از کنار هم قرار گرفتن چیست؟

در آن روایت اول، آن عابد خیلی عبادت می‌کرد اما عقلش کوچک بود. این روایت می‌گوید یک حوریهی سلمان، شصت هزار سال رفت. ما شاء اللّه به عقل سلمان! این ما شاء اللّه به ذهن من نیامده بود. ببینید عقلانیت سلمان چه دستگاهی داشته است! جمع شدن این دو روایت به تناسب، خیلی زیبا است.

شاگرد: با این بیان شما معنای آیه «وَ سَارِعُوا إِلَىٰ مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ وَجَنَّةٍ عَرْضُهَا السَّمَاوَاتُ وَالْأَرْضُ»[2] می‌شود «و سارعوا الی العقل و وسعة العقل». یعنی یک طوری به این معنا می‌شود که عقلتان را زیاد کنید.

استاد: بله؛ درست است. در این مباحثه هم چند بار تکرار شده است. ذیل آیهی «وَظِلٍّ مَمْدُودٍ»[3] بود. حضرت علیه السلام فرمودند: «إِنَّمَا هُوَ اَلْعَالِمُ وَ مَا يَخْرُجُ مِنْهُ»[4]. عالم و عقلانیت او مبادی جنان است. انکار جنان صوری و جنان جسمانی، انکار واضحات معارف دینی است. اما فهم این‌که مبدأ جنان صوری و جنان جسمانی - که تمامش حق است - آن قوهی نورانی و قدسی مؤمن است [مطلب دیگری است]. هر چه این قوهی قدسی بالاتر باشد، جنانش وسیع‌تر است. اعمالی هم که انجام داده است، هر چه معرفت داشته است، این جنان وسعت پیدا می‌کند.

این طور چیزها را که می‌گویم، یاد ضبط صوت می‌افتم. از دل ضبط صوت، خیلی صداها در می‌آید، اما ضبط صوت است؛ ضبط کرده است. ما هم این‌ها را شنیده‌ایم و خدمت شما گفتیم. 


[1]. سورهی آل عمران، آیهی ١٣٣.

[2]. همان.

[3]. سورهی واقعه، آیهی ۳۰.

[4]. مختصر البصائر، ج 1، ص ۱۸۴.