معنای سید علی خان از «لک یا الهی وحدانیة العدد»؛ نفی تکثر از ذات در مقابل تکثر مخلوقات
در [حال شرح] صفحهی هفتاد بودیم. حضرت علیه السلام فرمودند: «واحد لا من عدد، ودائم لا بأمد، وقائم لا بعمد»[1]. ذیل فقرهی «واحد لا من عدد» صحبتهایی شد. نمیدانم! جلسهی قبلش بود یا خیر که اشارهای کردم به عبارتی که در صحیفهی سجادیه آمده است: «لک یا الهی وحدانیةُ العدد»[2]. البته علماء، دو جور این عبارت را خواندهاند. برخی «لک یا الهی وحدانیةَ العدد» خواندهاند. یعنی «لک یا الهی وحدانیةٌ وحدانیةَ العدد»؛ مفعول مطلق نوعی شده است؛ یعنی خدایا تو وحدانیتی داری که از نوع وحدانیت عدد است. عدهای به این صورت معنا کردهاند. ولی عدهای دیگر، مثل مرحوم ملا صالح مازندرانی، «لک یا الهی وحدانیةُ العدد» خواندهاند. مرحوم سید علیخان [هم]، در ریاض السالکین که شرح صحیفه است شاید شش-هفت وجه بیان میکنند ...؛ ما شاء اللّه! سید هر کتابی دارند، در قلهی علو و کمال است. سید جامع بودهاند. رضوان اللّه تعالی علیه! در ریاض السالکین حدود هفت وجه بیان میکنند.
خیلی از افراد هم با ذوقیات خودشان، با مبانی علمی خودشان، معنا کردهاند؛ مثلاً کسی که گرایش وحدت وجودی دارد، یک جور معنا کرده است. کسی که مخالف وحدت وجود است، طور دیگری معنا میکند. مانعی ندارد. ولی ظاهر امر همانطوری که مرحوم سید علیخان اشاره میکنند، «لیس مما نحن فیه». یعنی «لیس من المقام». مقصودش این است که شما دعای بیست و هشتم صحیفه را بخوانید؛ همینطور میگویید امام علیهالسلام در صحیفه فرمودهاند: «لک یا الهی وحدانیةُ العدد»؟! حالا بیایید بحث کنید. خُب، قبل و بعد از عبارت را نگاه کنید و مقصود را از آنها را بفهمید. لذا ایشان میگویند: «لیس من المقام».
مقام چیست؟ امام علیهالسلام دارند، میگویند: خدایا! همه چیز برای تو است. امکانات، خصوصیات و… برای تو است. غیر از تو، همه عاجز و ضعیف هستند. من حاجتم را تنها نزد تو میآورم. چطور حاجتم را نزد مخلوقی ببرم که سر و پا عجز است؟! او خودش هیچ چیزی ندارد. میان این حرفها، که حرفهای خیلی واضحی است – حضرت میگویند همه محتاج هستند و مخلوق هستند و خودشان نیاز دارند، پس حاجتم را نزد تو میآورم - بعد بگویند: «لک یا الهی وحدانیةُ العدد»؟! در معارفی بروند که مربوط به دقایق وحدانیت الهی است؟! اصلاً صحبت سر آن نیست. بعدش هم ادامه میدهند: «وَ مَلَکةُ الْقُدْرَةِ الصَّمَدِ»؛ آن قدرت بی نهایتی که سر و پا غناست و به جایی وابسته نیست، برای تو است. وقتی صحبت از قدرت است، ذهن را دور میبرد که مقصود از اینجا آن دقایق معارف باشد. ولی به گمانم باز مختار خودشان در این فضا آمده است.
لزوم موافقت معانی متعددهی کلام با معنای محوری در استظهار عرفی
شاگرد: این مطلب درست است که از سیاق دعا بگوییم مراد آن مطلب دقیق نیست؟
استاد: ببینید بنده پیشتر هم عرض کردم؛ چیزی که ممکن نیست از آن بگذریم - حتی در کلام عرف معمولی، چه برسد به کلام اولیای خدا یا قرآن کریم - این است که استعمال لفظ در اکثر از یک معنا، جایز است و کلام میتواند سیاقها داشته باشد؛ یعنی متکلمی که در اوج تسلط بر کلام است: «إِنَّا لَأُمَرَاءُ الْکَلاَمِ وَ فِینَا تَنَشَّبَتْ، عُرُوقُهُ وَ عَلَیْنَا تَهَدَّلَتْ غُصُونُهُ»[3]. وقتی به این صورت است، او میتواند برای یک سیاقی که تنها ترکیب صوری است، دهها سیاق با قرائن مختلف، قرار بدهد. یعنی هر کسی با شرایط ذهنی و با قرائن مختلف، یک چیزی بفهمد. این محال نیست. همچنین تقطیعها، مقطعها هم، برای کلام ممکن است. من در این جهات مشکلی ندارم. اما ما نباید وحدتی که در ذهن توحدگرای عرف عام هست را، قیچی کنیم. چون قائل هستیم که استعمال لفظ در اکثر از یک معنا جایز است، چون قائلیم میشود سیاقها باشد، پس هیچی! نه، در عین حالی که این حرفها درست است، نباید از آن محور غافل شد. ولی در مفاهمات عرفیه، ذهن عرف عام عقلاء، چون وحدتگرا است، میگردد چیزی که اظهر است، آنچه که احتمال میدهد که در ذهن متکلم مراد واحد او باشد را، پیدا میکند. این یک ضوابطی دارد؛ ضوابط درستی دارد. ما نباید از این چشمپوشی کنیم. یعنی وقتی یک کلامی در قرآن کریم هست، وقتی در کلمات معصومین علیهمالسلام هست، ولو آنها میتوانند معانی دیگری را قصد کرده باشند، نباید از آن غافل شویم. حضرت علیه السلام هم فرمودند:
«كتاب اللّه عزّ و جلّ على أربعة أشياء: على العبارة، و الإشارة، و اللطائف، و الحقائق، فالعبارة للعوام، و الإشارة للخواصّ، و اللطائف للأولياء، و الحقائق للأنبياء عليهم السّلام»[4].
«فالعبارة للعوام»؛ یعنی قرآن واقعاً یک عبارت دارد. عبارتی که عوام از آن یک معنای اظهر آن را استفاده میکنند؛ در متفاهمات خودشان میفهمند. اگر در فهم این کم بگذاریم، داریم اشتباه میکنیم. خُب، شما معنای عرف عام را نمیخواهی، بفهمی و میخواهی دقایق را بفهمی؟! اینکه نشد. باید از همین ظاهر و فهم عرفی، به دقایق بروی. بعد هم دارد: «و الإشارة للخواصّ، و اللطائف للأولياء، و الحقائق للأنبياء».
بنابراین، اینکه شما تنها یک جملهی امام علیه السلام را بردارید و تنها از «لک یا الهی وحدانیة العدد» بحث کنید، بنده، با این، مشکلی ندارم؛ نمیگویم این ممکن نیست و کاری غلط است؛ بلکه عرض بنده این است که چون سیاق عرفی در یک دعا با خودش مطلب نفس الامری دارد، محوریت مراد امام علیه السلام را سامان میدهد، ما نباید به صرف اینکه آن کار ممکن است، از این دست برداریم. اتفاقا نقطهی انطلاق و شروع ما، باید سیاق عرفی کل کلام باشد. بعد از اینکه صاف شد و خاطر جمع شدیم که سیاق عبارت، نزد عرف عام این است، آن وقت تقطیع کنیم، اشارات دیگر، محتملات دیگر را هم پیجویی کنیم.
شاگرد: اهل البیت علیهمالسلام، مخصوصاً خود امام سجاد علیه السلام، مگر نمیخواستند معارف را با دعا انتقال بدهند؟
استاد: بله.
شاگرد: لذا نمیتوانیم بگوییم مقام، مقام دعا کردن و مقام اثبات حقائق بوده است.
استاد: منظور ایشان از مقام، سیاق این دعا است. کلام آسید علیخان را ببینید. مقصودشان از مقام، مقام دعا نیست. چون کمالات خداوند متعال را که نمیگوییم، او خودش میداند.
شاگرد: ایشان میخواهند، بگویند بر اساس مبنای آسید علیخان هم، اشکال وارد است. بالأخره مقام این ادعیه این بود که در پیشگاه الهی دعا میکنند، ولی شیعیان هم معارفی را کسب کنند.
استاد: بله؛ ولی مقام، یعنی مقام دعای بیست و هشتم [چنین است] که حضرت علیه السلام شروع میکنند و میگویند: خدایا ممکن نیست من حاجتم را نزد غیر تو ببرم. چرا؟؛ چون خودشان مخلوق عاجز هستند؛ من چارهای ندارم جز اینکه به در خانهی تو بیایم. چون همهی قدرتها برای تو است. همه چیز، برای تو است. آنهایی هم که بخواهم سراغشان بروم، همه چیزشان به دست تو است. وقتی اینها را دارند، میگویند، بین عبارت بگویند: «لک یا الهی وحدانیة العدد»؟! جالب این است که بعد از اینکه این فقره تمام میشود، دارد: «وَ مَنْ سِوَاک مَرْحُومٌ فِی عُمُرِهِ»؛ دوباره به همان چیزهایی که در ابتدای دعا فرمودند، بر میگردند. تو اینطور هستی اما هر کسی که غیر از تو است، در سراسر عمرش محتاج رحمت تو است: «مَرْحُومٌ فِی عُمُرِهِ، مَغْلُوبٌ عَلَی أَمْرِهِ»؛ خودش نمیتواند امور خودش را تدبیر کند. ببینید! دوباره بر میگردند. بنابراین، مقصود سید علیخان از مقام، سیاق است. نه اینکه بگویند: مقام دعا، مقام معارف نیست، بلکه میگویند: این سیاق را که میبینید، میفهمید که حضرت علیه السلام میخواهند یک چیزی بگویند.
شاگرد: با توجه به قبل و بعد عبارتِ «لک یا الهی وحدانیة العدد»، مقصود از این عبارت چیست؟ در این مقام حضرت علیه السلام میخواهند چه بگویند که این تعبیر را میفرمایند؟
استاد: مرحوم سید علیخان میگویند: دیگران و خلق، چرا اینطور عاجز هستند؟؛ چون «فیهم تکثر العدد». این حاصل فرمایش ایشان است. البته بنده به صورت سریع نگاه کردم. حضرت علیه السلام میفرمایند که کسی سراغ من یا انسانی میرود، [در حالی که] من چه هستم؟؛ من سر و پا، تکثر العدد هستم. تکثر العدد به چه معنا است؟؛ یعنی این دستم، غیر از این دستم است. سرِ من، غیر از این سرم است. متجزی میشوم و میتوانند من را تقطیع کنند. چشمم میبیند و گوشم نمیشوند. گوش نمیشنود و چشم میبیند. وجود من همینطور متشتت و متکثر است. شئونات مختلفی دارد که من به همهی اینها نیاز دارم. خدای متعال، هر کدام از اینها را میتواند از من بگیرد و عاجز شوم. کسی که ذره به ذره، وجودش پخش است، در همهی این پخشها، به خداوند متعال محتاج است، اما «لک وحدانیة العدد»؛ همهی این تعددها و کمالات، در تو جمع شده است. یک وجودی هستی که همهی کثرات را در خودت بهطور بسیط داری. بسیط الذات هستی، احدی الذات هستی. مثل سایر مخلوقات، متکثر الذات نیستی. خیلی معنای قشنگی است. سید، معنای زیبایی فرموده است. «لک وحدانیة العدد»، در مقابل دیگرانی که متعدد و متکثر العدد هستند، وحدانی نیستند. کثرانی العدد هستند؛ یعنی وجودشان، پخش است.
شاگرد: یعنی میخواهند به غنای متن برگردانند.
استاد: بله؛ چهار معنا بود که امیرالمؤمنین علیه السلام در روایت[5] جنگ جمل فرمودند. یکی دو تا از آنها را نمیتوان گفت؛ یکی «فرد من جنس»، دیگری «واحد من باب الاعداد». دو تا را فرمودند که میتوان گفت؛ یکی «احدی المعنی» بود. «احدی المعنی» یعنی ذات او بسیط است. دیگری هم که حضرت علیه السلام فرمودند: «هو واحد ليس له في الأشياء شبه، كذلك ربّنا». کنار کتابم واژههای فارسی متعدد نوشتهام. میتوان به یک معنا برای واحد، کلمهی «تک» را گفت. خدای متعال تک است، به این معنا که «لیس له فی الاشیاء نظیر». یکی هم «احدی المعنی» است. برای آن چندین لغت نوشتهام.
شاگرد: کنار تک، یگانه را هم فرمودید.
استاد: تک است و یگانه. شاید چند لفظ دیگری هم بود. یکجور، یکبار، یکسان، یکتا، تک، یگانه، یکلا، یکرو. همهی محتملات را نوشته بودم تا بعداً هر کسی میتواند بیشتر فکر کند و ببیند این دو وحدتی که امیرالمؤمنین علیه السلام فرمودهاند که برای خداوند متعال است، نزدیکترینِ واژهها، برای بیان آن، چیست. یکی از آنها «احدی المعنی» است. یعنی در ذات او تکثر، تبدل و تعدد نیست. بسیط الذات، به تمام معنا، است. یکی هم «لیس له فی الاشیاء نظیر» است. یعنی تک است، یگانه است، اصلاً نمیتوانید مثل او چیزی پیدا کنید. «لَيۡسَ كَمِثۡلِهِ شَيۡء»[6]. این دو معنای واحد بودن را حضرت علیه السلام فرمودند.
در اینجا هم میفرمایند: «لک وحدانیة العدد». یعنی از حیث تعدد ذات، تبدل ذات، تشأن شئونات بسیط هستی. وحدانی هستی. چند معنای دیگر هم هست.
[1]. شیخ صدوق، التّوحيد، ج ۱، ص ۷۰.
[2]. صحیفهی مبارکهی سجادیه، دعای بیست و هفتم.
[3]. نهج البلاغه (نسخهی صبحی صالح)، ج ۱، ص ۳۵۴.
[4]. عوالم العلوم و المعارف و الأحوال من الآیات و الأخبار و الأقوال، ج ۲۰، ص ۷۸۹.
[5]. شيخ صدوق، التّوحيد، ج ۱، ص ۸۳.
[6]. الشوری، آیهی ١١.