وجه غایت بودن موت برای اسلام
ببینید حضرت علیه السلام، در اینجا، امر میکنند. امر به اراده و سلوک مربوط میشود. «إِنَّ لِلْإِسْلاَمِ غَایَهً فَانْتَهُوا إِلَی غَایَتِهِ»؛ شما باید به این غایت برسید. نه اینکه صبر که کنید خودش برسد. در خطبه قبلی، داشت «و الموت غایته»؛ موت غایت اسلام است. ظاهر خطبه قبلی این است که موت یعنی موت حیات این دنیا. صبر میکنید تا مرگ میآید، غایتش یعنی پایان زمانی اسلام. مشکلی هم نیست. پایان مسابقه، رفتن از این دنیا است. ولی چیزی که خیلی جهت استعمال لفظ در اکثر از یک معنا را قوی میکند، این است که کلمه غایت، یک بار مثبت خیلی بالای دارد. غایت، صرف تمام شدن یک نهایت زمانی نیست، البته مانعی ندارد، ولی بیش از این است. غایت هدف است. غایت یک چیزی است که انسان آن را بهعنوان یک هدف در نظر میگیرد تا خودش را به آن برساند و لذا، با این امری که در اینجا میکنند، با غایتی که در آنجا گفتند، در استعمال لفظ در اکثر از یک معنا این احتمال هست که منظور از موت هم در آنجا، موت بدنی نباشد. موتی باشد که در کلمات علماء و احادیث آمده است. شاید میگویند موت ارادی.
البته برخی گفتهاند که این نقل نیست. ولی من بعداً در السنة شنیدهام: «من اراد أن ینظر الی میت یمشی فلینظر الی علی بن ابیطالب علیهالسلام». «أَوَمَن كَانَ مَيۡتا فَأَحۡيَيۡنَٰهُ وَجَعَلۡنَا لَهُۥ نُورا يَمۡشِي بِهِ فِي ٱلنَّاسِ»[1]؛ اینکه در آیه شریفه هست و ذیلش حدیث دارد که امیرالمؤمنین علیهالسلام است. این حدیث برعکس آن است؛ با دو معنا. آیه میگوید: «أَوَمَن كَانَ مَيۡتا فَأَحۡيَيۡنَٰهُ وَجَعَلۡنَا لَهُۥ نُورا يَمۡشِي بِهِ فِي ٱلنَّاسِ»، این حدیث میگوید: «من اراد ان ینظر الی میت یمشی»؛ این میت یعنی هیچ ارادهای از خودش ندارد. این میت در اینجا، سر و پا مدح است. موت ارادی است؛ مُتْ بِالْإِرادَةِ تَحْیی بِالطَّبیعَةِ. عبارت معروفی است.
خب، احتمال این معنا هست که اسلام این کار را میکند. «إِنَّ لِلْإِسْلاَمِ غَایَهً فَانْتَهُوا إِلَی غَایَتِهِ»؛ اسلام این غایت و هدف را دارد، شما خودتان را به آن برسانید.
شاگرد: غایتی که بعد از موت هم برای اسلام هست، چیست؟
استاد: بعد از موت خودش است.
شاگرد: معنای دیگری که میفرمایید، چیست؟
استاد: ظاهر خطبه شریفه این بود که این میدان مسابقه با مردن پایان مییابد. این موت بدنی و پایان حیات دنیا بود. اما با این ضمیمه «إِنَّ لِلْإِسْلاَمِ غَایَهً فَانْتَهُوا إِلَی غَایَتِهِ»، اگر این دو را کنار هم بگذارید، معنا ندارد که بگویید یعنی موت طبیعی بدنی غایت اسلام است و «فَانْتَهُوا إِلَی غَایَتِهِ»! اینکه معنا ندارد.
شاگرد: معنایش این میشود: «وَلَا تَمُوتُنَّ إِلَّا وَأَنتُم مُّسۡلِمُونَ»[2].
استاد: در اینجا «فانتهوا» دارد.
شاگرد: یعنی غایتش این است که باید تا زمان مرگ این را داشته باشید. تا زمان مرگتان، این را نگه دارید. چون برنامه زندگی شما است و براساس این، باید تا دم مرگتان، پیش بروید.
استاد: علی ای حال، احتمالی که میفرمایند به اندازهای که تصور کردم، صفر نیست.
شاگرد۲: در آیه تضمین دارد؛ یعنی درحالیکه مودب به این آداب هستید، فانتهوا.
استاد: البته عبارات قبلش حالت اختیاری داشت. ولی در فرمایش ایشان هم حال اختیاری هست. یعنی کاری کنید که عاقبت به خیر بشوید. آن اسلام را تا پایان دنیا محافظت کنید. مانعی ندارد. اگر هم «فانتهوا» بنابر استعمال لفظ در اکثر از یک معنا، بهمعنای «و الموت غایته» باشد، خیلی مناسب با اسلام است. حضرت علیه السلام فرمودند: «لَأَنْسُبَنَّ الْإِسْلاَمَ نِسْبَهً لَمْ یَنْسُبْهَا أَحَدٌ قَبْلِی»[3]، خب، آن چه بود؟ فرمودند: «الْإِسْلاَمُ هُوَ التَّسْلِیمُ». تسلیم و معانیای که در دل اسلام است، خیلی مناسبت دارد با «والموت غایته». یعنی اگر کسی اسلام را درست برود، دیگر در او هواهای نفسانی و خواستههای دنیوی تمام است.
شاگرد: موت ارادی که میفرمایید، به همین معنا است؟
استاد: بله؛ ظاهراً همین است. یعنی اراده تو کامل منطبق میشود با مشیة اللّه در نظام عالم.
حاج آقا میفرمودند: مرحوم آقای زرآبادی دو شاگرد داشتند. البته اینها را من توضیح میدهم. یکی مرحوم آقای الهی بودند و یکی هم مرحوم معصومی. ظاهراً از مرحوم معصومی نقل شده بود که باران زیاد آمده بود. آمده بودند و گفته بودند آقا! سقفهای ما دارد خراب میشود. ایشان هم در اتاقی نشسته بودند. ایشان مینویسند که باران بند بیا! حاج آقا اینطور میگفتند. البته جور دیگری هم میگویند. مینویسد: باران بند بیا. از پنجرهای که کنارش بوده است، آن را در حیاط میاندازد و باران هم بند میآید. نمیدانم چه قضیهای شبیه این بوده یا نه. بعد از وفات ایشان، سراغ هم شاگردی ایشان مرحوم آقای الهی آمده بودند. همینطور یک چیزی گفته بودند. ایشان گفته بودند به خدا تا قیامت باران بیاید اگر بنویسم! من را با دستگاه تقدیرات الهیه چه کار!
شاگرد: منظور از آقای الهی، برادر علامه طباطبایی است؟
استاد: خیر؛ این آقای الهی شیخ بودند. شاید اهل قزوین بودند. شاگرد آسید موسی بودند.
شاگرد: جمله را بفرمایید.
استاد: حاج آقا این جور گفتند؛ آقای الهی گفته بودند همین کار را کرده بود که جوان مرگ شد! ظاهراً سنشان کم بوده است. اسمش آسید محمدتقی بوده است. صاحب کتاب دو چوب و یک سنگ. دو چوب و یک سنگ، یعنی صد و ده. کتاب خیلی لطیف و خوبی است.
شاگرد۲: یعنی این علوم این آثار مثل جوان مرگ شدن را دارد؟
استاد: من که اینها را سرم نمیشود. من یادم آمد. گفتم شما اهلش هستید. من هم ضبط صوت هستم و گفتم برای شما بگویم. فهم و درک و تحلیلش برای شما.
[1]. الانعام، آیۀ ۱۲۲.
[2]. آل عمران، آیۀ ۱۰۲.
[3]. نهج البلاغه (بر أساس نسخه صبحي صالح) ج ۱، ص ۴۹۱.