رفتن به محتوای اصلی

ادراک مشاعری در بستر سیلان

 

شاگرد: هنوز اشکال باقی است. یعنی ما ادراک مشاعری نداریم؟ فرض ادراک، ثبات است. حتی در فضای مشاعری.

استاد: ما ادراک مشاعری ثابت نداریم. یعنی شما نمی‌توانید بگویید: چشم من یک چیز ثابت را می‌بیند. مثلاً چشم من ببیند که قاعدهی فیثاغورس درست است. چشم من ببیند که دو و دو، چهار می‌شود. این مبصَر من شود. اگر چشم من، در یک لحظه چیزی را دید، همان است، اما لحظهی بعد نمی‌تواند آن را ببیند. چون عوض شده و باید چیز جدیدی بیاید. به بصر جدید نیاز دارم. ادامهی بصر معنا ندارد. یک لحظه می‌بیند و خلاص. در یک کسری از زمان هم واقع می‌شود. ظاهراً امروز هم محاسبه کرده‌اند؛ یک کنش بصری و دیدن چشم، در یک واحدی از زمان صورت می‌گیرد. اگر زیر آن زمان بروید، دیگر برای شما دیدن محقق نمی‌شود. مقدمات آن می‌شود، اما دیدن به‌عنوان امر ادراکی نیست. الآن هم که فرم‌های تصاویر را می‌گذارند، اگر تعداد گذشت، فرم‌ها در آن تصاویری که پخش می‌شود، زیاد باشد و سرعتش هم زیاد باشد، تصاویری بین آن‌ها می‌گذارند که شما نمی‌بینید. بینش انسانی، ولو نور آن در فضای شبکیه شما و در قوهی دماغیه شما‌ آمده است، اما شما ندیدهاید. یک آثار روانی دارید بار می‌کنید. می‌خواهم بگویم نگویید که چشم شما می‌تواند درک کند، چه درکی؟! لحظه به لحظه باید اموری صورت بگیرد که تا قطع شود تمام می‌شود. همان لحظه نور آمد و آن کنش صورت گرفت، همان است. آن هم که یک چیز ثابتی نبود. آن هم خودش از یک لحظه‌ای گرفته بود. محال بود که چشم بتواند یک امر ثابت را درک بکند. چرا؟؛ چون چشم نور می‌خواهد و جریان و زمان و … . گوش هم همین‌طور است. چیزی که به صوت در نمی‌آید، گوش چطور می‌خواهد آن را بشوند؟!

شاگرد: این بیان خیلی دارد از ظهور کلام فاصله می‌گیرد. در بیان عرفی می‌گوییم: دیروز تا امروز دیواری که ثابت است را دیدم. الآن عرفا به این، دیدن و درک کردن می‌گوییم یا خیر؟ یعنی اگر به این صورت باشد، اساساً امر متصرم نمی‌شود توسط مشاعر مطلقاً درک شود. ولو می‌گوییم در اینجا عقل است که در افق چشم می‌بیند، اما باز همین حیطه از بحث خارج می‌شود. یعنی یک ادراکی را امتناع می‌دهد یا خیر؟ این امتناع در اینجا فرق می‌کند یا هیچ کجا فرق نمی‌کند؟ شما دارید بدیهی کلی را می‌گویید که همه جا ممتنع است.

استاد: این‌ها مباحث طلبگی است که در کتاب‌های منطق هم خوانده شده است. مرحوم مظفر در ابتدای المنطق داشتند. شاید به یک ساعت مثال زدند. گفتند به یک ساعت نگاه می‌کنیم، تا زمانی‌که چشم شما باز است، فرمودند این ادراک حسی است. وقتی ادراک حسی صورت گرفت، چشم را می‌بندید و آن ساعتی که قبلاً داریم را به ذهن می‌آورید، فرمودند که این ادراک خیالی است. الآن می‌گوییم: چشم یک لحظه ساعت را دید، ادراک حسی متصرم بود. اما ادراک حسی به یک امر خیالی ثابت تبدیل شد. حالا دیگر حافظه شد. حالا دیگر صورت خیالی شد که در اصطلاح کلامی می‌گویند: تجرد برزخی دارد. الآن صورت ساعت که در یک لحظه تبدیل شد، این ادراک ساعت می‌شود؟ حتی به‌عنوان یک امر متصرم هم ادراک آن نشده است. فقط تصویری از یک لحظه وجود متصرم شده است. عکسی از یک لحظه شد. اگر عکس کسی را بگیرید، این آیینه یا این عکس دارد او را درک می‌کند؟! درک این است که به او برسد. او که وجودش سیال بود، خود این مدرک چشم ما هم سیال بود، فقط در اثر مقارنه و اعداد، یک عکس لحظه‌ای گرفت. به این درک می‌گویند؟!

شاگرد: خود حقیقت ابصار، یک نحوهی ادراک است.

استاد: این دقیقاً همانی است که حضرت علیه السلام دارند نفی می‌کنند. ابصار یک نوع ادراک است، اما ادراک ابصاری است. یعنی ادراکی است که در ذات خودش سیلان خوابیده است. تا زمانی‌که در وجود مدرِک سیلان نیاید، ابصار محقق نمیشود. باید ببیند. لحظهی دیدن و سیلان وجود او است که برایش ابصار را معنا می‌کند و لذا در خدای متعال که این نحو ابصار نیست، حضرت فرمودند: «أحق و أبین ممّا تراه العیون». «تراه العیون» یک جور است؛ ادراک ابصاری است. اما او که ادراک ابصاری نیست. ادراکی است ورای تصریف و تغیر.

شاگرد: اشکال بنده این است که این جملهی حضرت علیه السلام، در مورد خداوند متعال است یا در مورد مطلق مدرکات بصری ما است؟ الآن توضیح شما به این صورت است که الآن این کتاب را به‌خاطر تصریف ذاتم، ادراک نکرده‌ام. می‌خواهم ببینم خداوند از این ادراک ممتنع است یا کل ادراکات بصری از این ممتنع است؟

استاد: آن چیزی که حضرت علیه السلام می‌فرمایند این است: می‌فرمایند آن چه که ذاتش در تصریف است، یعنی نفس را می‌خواهند سر ذات منصرف ببرند؛ ذاتی که دارد تغییر می‌کند. کاری به مُدرَک ندارند. مُدرِک چون در حال زوال و تصرم است، نمی‌تواند درک کند.

شاگرد: عرض من همین است؛ یعنی اگر این جور شد، این حرف ویژگی خداوند نیست. بلکه غیر خداوند را هم شامل می‌شود.

استاد: به‌عنوان مُدرَک گفتید؟ یعنی کسی نمی‌تواند مُدرِک شما باشد.

شاگرد: بله، هیچ مُدرِکی نمی‌تواند من را درک کند.

شاگرد ٢: یعنی سیاق در مورد خداوند صحبت می‌کند، درحالی‌که این بیان تنها برای خداوند نیست.