مدح و ذم در روایت «اقوام متعمقون»
شاگرد: حدیثی هم که مربوط به تعمیق در سوره «قل هو اللّه» است، ملاصدرا خیلی ذوق میکند؛ ولی معاصرین مقاله نوشتهاند که اصلاً کلمهی «متعمق» بار منفی دارد.
استاد: خیر؛ همه جا نیست. من این را جمعآوری کردهام. در روایات هر دوی آنها هست. مثلاً جایی هست که تعمق بهشدت مذمت شده است. از شعب کفر [شمرده شده] است.
«وَ الکُفرُ عَلَی أَربَعِ دَعَائِمَ عَلَی التّعَمّقِ وَ التَّنَازُعِ وَ الزَّیْغِ وَ الشِّقَاقِ فَمَنْ تَعَمَّقَ لَمْ یُنِبْ إِلَی الْحَقِّ»[1].
یعنی مئآلش به حق نیست. این در مذمت تعمق است. کما اینکه این روایت را عدهای به این صورت معنا کردهاند. اما خود این روایت خیلی جالب است. آخوند ملاصدرا در شرح اصول کافی میگوید: من این روایت را ندیده بودم. ولی وقتی سالها در مطالب معرفتی فکر میکردم، بی اختیار از این دو موضع در سورهی مبارکه توحید و اول سوره حشر لذت میبردم و ساعتها ذهنم مشغول این میشد. بعد که این روایت را دیدم، خوشحال شدم. یعنی تعمق ما مورد عنایت حضرت علیه السلام بوده است که فرمودند: خدای متعال از روز اول، این دو جا را برای اینها فرستاده است.
کسانی که به مذمت معنا میکنند، میگویند تعمق را مذمت میکند. عدهای در آخر زمان میآیند که متعمق هستند. به اینها بگویید بیشتر نروید.
«عَنْ عَاصِمِ بْنِ حُمَيْدٍ قَالَ قَالَ: سُئِلَ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ علیهما السلام عَنِ التَّوْحِيدِ؛ فَقَالَ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ عَلِمَ أَنَّهُ يَكُونُ فِي آخِرِ الزَّمَانِ أَقْوَامٌ مُتَعَمِّقُونَ فَأَنْزَلَ اللَّهُ تَعَالَى قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ وَ الْآيَاتِ مِنْ سُورَةِ الْحَدِيدِ إِلَى قَوْلِهِ وَ هُوَ عَلِيمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ فَمَنْ رَامَ وَرَاءَ ذَلِكَ فَقَدْ هَلَكَ»[2].
خدا آن استاد را حفظ کند. شرح کشف المراد میگفت. چند شاگرد بودند؛ گاهی ایشان عبارت را طوری سنگین و مشکلدار معنا میکرد که ما خیال میکردیم ایشان نمیخواهد این را بگوید. بعد رفت و برگشت میشد؛ سؤال و جواب و … میشد. بعد یک دفعه میدید این عبارت خیلی ساده است و مقصود هم خیلی واضح است، بعد یک جملهی خیلی قشنگی میگفت. میگفت: در مطالعه، دستم را ته جوب انداخته بودم! یعنی گاهی آدم که میخواهد آب بخورد، دستش را همینطور میبرد و آب برمیدارد و میخورد. اما گاهی دستش را زیر شنهای ته جوب میبرد و میخواهد از آن جا بالا بیاورد و بخورد. وقتی دست را ته جوب میاندازد، لجن و ریگ بالا میآید؛ اصلاً آب خراب میشود. خیلی جالب بود؛ وقتی واضح میشد، میفرمود: من دستم را ته جوب انداخته بودم. تعمق به این صورت واقعاً خراب است. آب هست، بردار بخور. میگوید ته جوب بنداز و آب خوب بالا بیاید. چه آب خوبی بالا بیاید؟! معلوم است که این تعمق، تعمقی نا به جا است. وضع الشیء فی غیر موضعه است.
من یادداشت دارم؛ روایاتی که در آنها معنای مثبت هست. یکی از آنها همین روایت است؛ «لأنّه اللطيف الذي إذا أرادت الأوهام أن تقع عليه في عميقات غيوب ملكه». این روایات چند تا است؛ یعنی تعمقی هست که به جا است. یعنی طرف تاب آن را دارد. عقلانیتش، وقتی اقتضای آن تعمق را دارد، مذموم نیست.
شاگرد: … .
استاد: یک کلمه عرض میکنم؛ قضاوتش با خودتان باشد. خدای متعال که پنج آیهی اول سورهی مبارکهی حدید را آورده است، سورهی مبارکهی توحید را آورده است، آیا مضامین آن آیات، مضامینی است که عرف عام درک میکنند؟ یا وقتی ریخت آیه را نگاه میکنید، مضامینی بلند دارد؟ کدام یک از این دو است؟. «هُوَ ٱلۡأَوَّلُ وَٱلۡأٓخِرُ وَٱلظَّـٰهِرُ وَٱلۡبَاطِنُ»[3]. این یکی از آیات است. عرف عام که نگاه میکند، میگوید چه مشکلی در فهم آن دارم؟! اگر به این صورت است، میفهمیم خدای متعال این آیات را آورده است تا به پیشانی متعمقین بزند و بگوید چه کار دارید. اما اگر سورهی مبارکهی توحید است؛ «قل هو اللّه احد، اللّه الصمد»؛ امام باقر علیهالسلام فرمودند من با «صاد» صمد، تمام مطالب و معارف دینی را منتشر میکنم. خب، اگر مضمون بلند است، بگوییم اهلبیت علیهم السلام گفتهاند «من رام وراء ذلک»؟! «رام وراء ذلک» یعنی بخواهد تعمقی کند و چیزهایی غیر از مسیر ببافد. ببینید چقدر تفاوت دارد! بافندگی از غیر این مسیر باشد. میفهمد از در این مسیر رفته است یا نه. تفکر شما به جایی ختم میشود که میگویید نمیشود یک چیزی هم اول باشد و هم آخر باشد. خب، این متفکر در مسیر این آیه نرفته است. «هُوَ ٱلۡأَوَّلُ وَٱلۡأٓخِرُ وَٱلظَّـٰهِرُ وَٱلۡبَاطِنُ». کسی میگوید محال است که خداوند ظاهر باشد. اگر خدا بخواهد خدا باشد، باید باطن باشد. خب چنین کسی مسیر این آیه را رفته یا نرفته؟! خروجی فکر و تعمق او ضد این آیه شده است. وقتی خروجی فکر او ضد این آیه است، این مسیر را نرفته است. به خلاف کسی که میبیند هر چه جلو میرود دارد از اینکه آیه را میخواند لذت میبرد. میبیند دارد از چیزی که قبلاً به ارتکاز تصور میکرد، سر در میآورد. بنابراین اینکه خود متفکر بفهمد، فقط یک شرط دارد؛ آن چه را که فهمیده به آیه تحمیل نکند. اگر اول تا آخر آن را محفوظ نگه دارد، خوب است و الا، اگر آن چه را که میفهمد به آیه تحمیل کند، خراب میشود. باید زانو بزنید و از خودت هیچ چیزی روی آیه نگذاری و بعد ببینی آیه چه میگوید. اگر به این صورت بود؛ «أَفَلَا يَتَدَبَّرُونَ ٱلۡقُرۡءَانَ»[4]؛ اگر تدبر درست و حسابی بود و در محضر قرآن کریم زانو زده بود، مشکلی ندارد که بفهمد. خروجی آن هم معلوم میشود. خروجی آن مفاد این آیه است. اگر مفاد آیه را به غیر از معنای عرف عام معنا کند، باز اشتباه کرده است. باید مفاد آیه را طوری بفهمد که چوپان در بیابان میفهمد. اما به ارتکاز و به فطرت خودش. او هم این فطرت را تفصیل میدهد. اما اگر بین راه، چیزهایی را به آن بچسباند و از آن فاصله بگیرد باز خروجی یکی نخواهد بود.
قبلاً از «ادراکه» بحث کرده بودیم. معنای آن در اینجا مبهم نیست. مطلق پی جویی و فکر کردن و رفتن بهسوی ذات و اسماء و صفات مبداء مطلق است.
و الحمد للّه رب العالمین
[1]. نهج البلاغه (بر اساس نسخهی صبحی صالح، ج ۱، ص ۴۷۴.
[2]. شیخ کلینی، الكافی (بر اساس چاپ الاسلامية)، ج 1، ص 91 و شیخ صدوق، التّوحيد، ج۱، ص ۲۸۴.
[3] الحدید ۳
[4] محمد ۲۴