تأیید مفاد روایت حفص در روایات باب احکام ملابس وسائل
حالا آن چیزی که در تأیید روایت حفص میخواهم، بگویم این است: ببینید روایت حفص یک محتوایی ندارد که شما فقط ظاهرش را ببینید که شبیه حرف سفیان ثوری است. اصلاً این جور نیست. روایت حفص موافق معظم و طیف بسیار وسیعی از روایات است که نه تنها نقش القای عادی، بلکه نقش محوری دارد؛ در معارف دینی و روشن دینی. اگر شما در وسائل نگاه کنید؛احکام الملابس هست. بعد از اینکه صاحب وسائل لباس المصلی را فرمودند، ابواب بسیار خوبی دارند. ابواب احکام الملابس را ذکر میکنند. کلاً احکام لباس را ذکر میکنند. عنوان باب هشتم، این است: «استحباب لبس ثوب الحسن من خارج و الخشن من داخل کراهة العکس». نظیر اینها باز هست. اگر در همین ابواب ملابس نگاه کنید روایات بسیار زیبایی هست.
جلسهی روضهای بود؛ یک آقایی آمده بود؛ عمامهشان را باز میگذاشت؛ معلوم بود که ذهناً گرایشهای خاصی داشت. یک مطلبی رد و بدل شد. به حاج آقا تند جواب داد که روحانیون و علماء این جور … . اولین بار بود و همینطور در ذهنم هست. حاج آقا از نحوۀ بیان او ناراحت شدند. یعنی نحوۀ بیان او، همان نحوه بیان سفیان ثوری بود. حاج آقا ناراحت شدند. همین روایت وسائل در ابواب الملابس را فرمودند. فرمودند در وسائل روایت آمده است که «و لقد كان يتجمّل لأصحابه فضلاً على تجمّله لأهله»[1]. خیلی است. نصف سطر است اما چقدر مطلب در آن هست. حضرت علیه السلام، هم برای داخل خانه و هم برای اصحابشان «یتجمل». در همینجا روایت دارد: «انّ اللّه جمیل یحب الجمال»[2]. مراجعه به اینها برعهدۀ خودتان.
معرفی پیامبر خدا صلّی الله علیه و آله، به عنوان اسوه، در نهجالبلاغه و تعبیر «خَرَجَ مِنَ الدُّنْیَا خَمِیصاً»
فقط آنچه که میخواهم بگویم و مطلب مهمی است، خطبهای از امیرالمؤمنین علیهالسلام است که در جلسۀ قبل اشاره کردم. بعضی از فقراتش را اشاره میکنم. شما کل خطبه را ببینید. خطبۀ شمارۀ صد و شصت است.
شاگرد: نسخۀ شما چه نسخهای از نهجالبلاغه است؟
استاد: برای آسید هاشم میلانی است که در عتبۀ نجف چاپ شده است. در این خطبۀ شریفه، حضرت علیه السلام همان سنخ مطالب روایت حفص را میفرمایند. اول میفرمایند: «وَ لَقَدْ کَانَ فِی رَسُولِ اللَّهِ صلّی اللّه علیه وآله کَافٍ لَکَ فِی الْأُسْوَهِ»[3]. بعد هم سراغ حضرت موسی و حضرت داود و حضرت عیسی میروند. میفرمایند ببین این انبیاء به چه صورت بودند! تا اینجا که میفرمایند: «فَتَأَسَّ بِنَبِیِّکَ الْأَطْیَبِ الْأَطْهَرِ»؛ به همین پیامبر تاسی بکن. «فَإِنَّ فِیهِ أُسْوَهً لِمَنْ تَأَسَّی». حضرت علیه السلام عبارات عجیبی دارند؛ «أَخْمَصُهُمْ مِنَ الدُّنْیَا بَطْناً»؛ یعنی کسی مثل پیامبر صلّی اللّه علیه و آله نبود که شکمش از دنیا خالی باشد. خُمص البطون یعنی دل خالی. ما میگوییم دلش لاق زده است. اینها منظور من نیست. عبارتی که جلسۀ قبل گفتم، این بود: حضرت علیه السلام در آخر حدیث میفرمایند: «خَرَجَ مِنَ الدُّنْیَا خَمِیصاً»؛ درحالیکه گرسنه بودند از این دنیا رحلت کردند. «وَ وَرَدَ الْآخِرَهَ سَلِیماً لَمْ یَضَعْ حَجَراً عَلَی حَجَرٍ»؛ یک سنگ روی سنگ نگذاشت.
آیۀ «أَتَبْنُونَ بِكُلِّ ريعٍ آيَةً تَعْبَثُون»
جلسه قبل گفتم حضرت سنگ روی سنگ نگذاشتند؟! معلوم میشود منظور این است که سنگی روی سنگ نگذاشتند که سر سوزن رنگ دنیا در آن باشد. در مجمع البیان[4] ذیل آیه شریفه «أَتَبْنُونَ بِكُلِّ ريعٍ آيَةً تَعْبَثُون»[5]، روایتی را نقل کردهاند که به انس [بن مالک] میرسد. میگوید حضرت آمدند و نارحت برگشتند. صاحب آن خانه هم آمد و حضرت به او اعتناء نکردند، ناراحت شد و گفت حضرت با من خیلی بد برخورد کردند. آنها گفتند بالای ساختمانش یک بالکن ساخته بود. حضرت آن را که دیدند برگشتند. او هم رفت خراب کرد و حضرت آن جمله[6] را فرمودند. منظور اینکه حضرت به این صورت برخورد میکردند. چرا؟ چون «النفس راغبة اذا رغبتها». شوخی نیست. نفس اگر سراغ دنیا رفت، دیگر میرود. یک سراشیبی است؛ اولش میگوید یک قدم بر میدارم و بعد دوباره به جای اول بر میگردم. نمیداند که اینجا سراشیبی سقوط است. یک قدم که برداشت، نه تنها نمیتواند برگردد، بلکه لحظه به لحظه سرعت او در رفتن به ته دره بیشتر میشود. انبیاء و اوصیاء مهم بودن این را میدانند. خب حضرت چه میفرمایند؟
«وَ اللَّهِ لَقَدْ رَقَّعْتُ مِدْرَعَتِی هَذِهِ»؛ همان پیرهن پشمین است. این قدر این پیراهن را رفو کردم و وصله زدم، «حَتَّی اسْتَحْیَیْتُ مِنْ رَاقِعِهَا»؛ به قدری که وقتی دوباره میخواهم نزد او ببرم و بگویم یک وصله دیگر بزن، خجالت میکشم. حضرت قسم هم ضمیمه میفرماید «وَ لَقَدْ قَالَ لِی قَائِلٌ أَلاَ تَنْبِذُهَا عَنْکَ»؛ این پیرهن را بنداز، دیگر چیزی از آن نمانده است! این را برای این جمله خواندم: «فَقُلْتُ اغْرُبْ عَنِّی فَعِنْدَ الصَّبَاحِ یَحْمَدُ الْقَوْمُ السُّرَی»؛ بینی و بین اللّه من نباید این جمله را بخوانم. چون برای امثال من، سر و پا خجالت و حسرت است. چرا پیرهن را ننداختم؟ «السری» سیر کننده در شب است. افرادی که در شب سیر میکنند، «قوم سری» هستند. میگویند وقتی آفتاب طلوع میکند، آن وقت معلوم میشود کسانی که شب رفتند کجا رسیدند و کسانی که سر جایشان خوابیدند کجا هستند! صبح میشود من همان جایی هستم که بودم. همان جایی که خوابیدم بلند میشوم. اما کسی که شب تا صبح رفته، در تاریکی می رفته، نشان نمی داده که کجا میرسد، اما وقتی خورشید آمد و پرده برداشته شد، میبیند کیلومترها و فرسخها از من فاصله گرفته است. «فَعِنْدَ الصَّبَاحِ یَحْمَدُ الْقَوْمُ السُّرَی»؛ یعنی وقتی صبح شد، ستایش میکنند کسانی را که شب تا صبح سیر کردهاند. رفتند و به وطن رسیدند، کسی که خوابید، میبیند از وطن و از اهل و بچه و پدر و مادر دور است. چون شب نرفت آن راهی را که باید برود و مسافرت را پایان بدهد.
اینها چیزهایی بود که من دیدم. در آیات شریفه هم که میتوانید بسیار ببینید. «وَمَا الْحَيَاةُ الدُّنْيَا إِلَّا مَتَاعُ الْغُرُورِ»[7]. حالا به صفحۀ هفتاد و شش، در کتاب مبارک توحید صدوق برگردیم؛ حدیث سی و یکم.
[1]. شیخ حر عاملی، وسائل الشيعة (بر أساس چاپ آل البیت)، ج ۵، ص ۱۱.
[2]. شیخ حر عاملی، وسائل الشيعة (بر أساس چاپ آل البیت)، ج ۵، ص ۵.
[3]. نهج البلاغه (بر أساس نسخۀ صبحي صالح)، ج 1، ص ۲۲۶.
[4]. شیخ طبرسی، مجمع البيان في تفسير القرآن، ج ۷، ص ۳۴۳.
[5]. الشعراء، آیۀ ۱۲۸.
[6]. «إن لكل بناء يبنى وبال على صاحبه يوم القيامة، إلا ما لا بدّ منه».
[7]. الحدید، آیۀ ۲۰.