تعبیر اعجازی امیرالمؤمنین علیه السلام در «کُلُّ مُسَمًّی بِالْوَحْدَهِ غَیْرَهُ قَلِیلٌ»
شاگرد: این وحدت اسم دارد؟ وحدت حقهی حقیقیة؟
استاد: بعضی چیزها در فرمایشات معصومین علیهم السلام وجود دارد ... . آن استاد[1] میگفتند: «واللّه اگر از روی تعصب بخواهم بگویم». - میخواستند یک جملهای را بگویند، قسم خوردند – فرمودند: «واللّه اگر از روی تعصب بگویم. بنده یک عمر سر و کارم با کتب عرفانی و فلسفی بوده است. دهنی ندیدهام که بتواند این جمله را بگوید». بعد جمله مجمع البیان را نقل میکردند که امام صادق علیهالسلام ذیل آیهی شریفهی «وَسَقَىٰهُمۡ رَبُّهُمۡ شَرَابا طَهُورًا»[2] فرمودند: «يطهّرهم عن كل شيء سوى اللّه إذ لا طاهر من تدنس بشيء من الأكوان إلا اللّه»[3]. «اکوان»، هر کَونی را میگویند دنس است. میگفتند: من تعصب ندارم، قسم میخوردند که من ندیدهام. از اینطور چیزها در روایات خیلی زیاد است. به گمانم یکی از آنها همین است. عبارت به این سادگی، اما هر چه فکر میکنیم، میبینیم امیرالمؤمنین علیه السلام چه فرمودهاند؟!؛ در نهجالبلاغه است: «کُلُّ مُسَمًّی بِالْوَحْدَهِ غَیْرَهُ قَلِیلٌ»[4]. این عبارت سهل ممتنع است. شما روی آن فکر کنید که چه میشود. زبانم نمیآید که توضیح بدهم. چون ذهن شما را دستکاری میکنم. خودتان چه میفهمید. من فقط عبارت حضرت علیه السلام را میخوانم. شما از این عبارت چه میفهمید؟؛ در این عبارت به این کوتاهی چه دستگاهی است! حالا بگردید تا مثل این تعبیر به این کوتاهی، به این زیبایی و به این جامعیت، برای همهی مباحث دیگر، پیدا کنید.
شاگرد: میخواستید، بگویید اگر به این حقیقت نگاه کنیم، اصلاً جای دومی نمیماند، پس کل الاشیاء است.
استاد: این «پس» را خودتان قبول دارید؟ اگر برای آن بسیط الحقیقة جای طرحی نیست، پس همهی اشیاء است؟! وقتی طرح اشیاء نیست … .
شاگرد: وقتی قابل طرح نیستند، این اشیاء در آن هست.
استاد: شخصشان یا کمالشان؟
شاگرد: هر چه.
استاد: نه، باید جواب داد! هر دو؟
شاگرد: حقیقتشان را داریم … .
استاد: آن هفته از بسیط الحقیقة بحث شد، اندازهای که شما میفرمایید، عرض میکنم. این سؤالی است که وقتی محاکمات آقای طباطبایی چاپ شده بود، در همان روزهای اول، رفتم آن را گرفتم. چون این سؤال خیلی در ذهنم مطرح بود. سؤال را به تفصیل کنارش نوشتهام. باید جواب بدهیم. شما میفرمایید: آن مقام را که میبینیم، اشیاء فانی هستند، اما قابلیت طرح دارند یا ندارند؟ وجودشان فانی است یا عین ثابت آنها؟
شاگرد: مثال نفس و تصاویر ذهنی؛ وقتی به نفس نگاه میکنید این نفس و تصاویر همه یکی هستند، اما وقتی آنها را جدا کردید و گفتید این تصویر و آن تصویر و … تازه عدد معنا پیدا میکند. یا به لحاظ کل، حقیقت بسیط و … .
استاد: کلمهی «کل»، بهمعنای مجموعهای از وجودات؟
شاگرد: بهمعنای مجموعه نیست. مجموعه در جایی است که افراد در کنار هم باشند. رابطهی نفس و تصاویر، ربط محض است. یعنی آن تصاویر، تجلی همین نفس هستند. ورای این نفس، نیستند که بگوییم مجموعه. وقتی به لحاظ کل نگاه کنیم یک علت هست و شئوناتش. بنابراین، بسیط الحقیقهای است که همه را در بر میگیرد و چیزی هم از آن خارج نیست. اما اگر به لحاظ جزء جزء نگاه کردیم، فرق میکند.
استاد: این مباحثی که شما فرمودید جای دیگری میرود و گسترده است. وقتی مبانی از هم جدا شد، کاملاً روشن است. اگر سؤالاتی را در اصل این مبنا طرح کنیم، آن سؤالات جواب میخواهد. دربارهی همینها، پارسال صحبت شد. الآن هم یادم نیست که چه چیزهایی مطرح شد. علی أیّ حال، بسیط الحقیقهای که میگوییم، کل اینها است؛ طبق فرض خود شما، فرض گرفتیم یک وجودی است که ذو شئون است. طولیاتی دارد. این مراتب، مراتب وجود هستند یا مظاهر وجود هستند؟ این مبنای خیلی مهمی است که باید شما جواب بدهید.
شاگرد: مظاهر هستند.
استاد: اگر مظاهر هستند، شئونات در متن این وجود هست یا نیست؟ متنش وجود امکانی دارد یا ندارد؟
شاگرد: واجب است، فقط کمون و بروز پیدا میکند. آن تصاویر، میتواند از نفس بیرون بیاید، ولی هیچ وقت از آن خارج نمیشود.
استاد: در نفس بروید، اگر صورت خیالیای که در قوهی خیال به انشای نفس ظهور پیدا میکند، وقتی انشای نفس آن را به ظهور آورد، با حالت قبلش تفاوت دارد یا ندارد؟
شاگرد: در نفس، ندارد، نه چیزی کم شده و نه زیاد شده است. ذات نفس سر جایش است.
استاد: خُب، پس «لم یحدث امرا».
شاگرد: از نفس چیزی کم و زیاد نشده است.
استاد: پس کدام مقام است؟ مقام وحدت در کثرت که … .
شاگرد: ذاتش.
استاد: ذات یعنی چه؟ به ذاتی که مجموعهی مقام جمع و فرق است که اضافه شده است.
شاگرد: نفس یک چیز اعم از آن تصاویر است. الآن میتوانید یک میلیون تصاویر دیگر هم به آن اضافه کنید.
استاد: پس در مقام وحدت در کثرتش اضافه نشد؟ یعنی یک میلیون و یک نسبت به میلیون بیشتر نیست؟
شاگرد: به لحاظ اعتبار، چرا هست.
استاد: اعتبار؟! یک میلیون و یک، اعتبار است؟!
شاگرد: ما اگر در خارج نگاه کنیم به این یک نفس میگوییم یا صد نفس؟
استاد: میگوییم یک نفس بسیط و مبسوط به یک میلیون صورت خیالی، دیگری نفس بسیط و مبسوط به دو میلیون صورت خیالی است. پس فرق دارند. شما در مقام ذات نفس میروید، به رأس مخروط نفس میروید.
شاگرد: یک چیز جدایی از آنها است؛ البته جدا نه، یک چیز عمده و اعمی است … .
استاد: ایجاد میکند. ببینید الآن از مظهریت بیرون رفتید.
شاگرد: ایجاد بهمعنای کمون و بروز.
استاد: قبل از کمون و بعد از کمونش فرق میکند یا نمیکند؟
شاگرد: ذاتش فرق نمیکند.
استاد: ذات یعنی چه؟؛ ذات را الآن معنا میکنیم. ذات یعنی آن جوهرهی اصلیهی تجردیهی او؟
شاگرد: یعنی چیزی از نفس کم نشده است.
استاد: به آن مقام، نه چیزی زیاد شده و نه چیزی از آن کم شده است. قبول است. اما در مقام فرق او چه؟ شما میگویید فرق او که از آن جدا نیست. آنچه که شما میگویید، مقام کثرت در وحدت نفس است. یعنی مقام ذات نفس یک وحدتی دارد که در شئونات جمعیه هست. نه کم میشود و نه زیاد میشود. اما شئونات فرقیهی نفس که خودتان میگویید ظهور است، کم و زیاد میشود. خُب، اگر بگوییم ذات نفس یعنی مجموع جمع و فرق، این قسمتش را قیچی نکنیم تا از بحث فرار کنیم. این مجموع، کم و زیاد میشود یا نه؟
شاگرد: این دست با مجموع پنج انگشت؛ این انگشتان با هم رابطهای ندارند اما آنها در دل نفس هستند. لذا آن تصاویر، مجموعهی جزء به جزء نیست، آنها در دل خود نفس هستند.
استاد: در دل خود نفس هستند اما صورت یک میلیون و یک، با یک میلیون فرق دارد. وقتی فرق دارد باید حرف بزنیم. خلاصه نفسی که یک میلیون و یک صورت انشاء کرده است با نفسی که یک میلیون صورت انشاء کرده، فرق دارند یا ندارند؟
شاگرد: فرق دارند.
استاد: احسنت. من همین را میخواهم و حال اینکه شما میگویید ذات نفس فرقی نمیکند. ما هم قبول داریم.
شاگرد: با خداوند متعال که فرق میکند. در مورد خداوند بینهایت تجلی هست … .
استاد: حالا ما مثال شما را بحث کنیم تا به آنجا برسیم.
شاگرد: در مورد نفس هزار تجلی با هزار و یک تجلی تفاوت میکند، اما در مورد خدای متعال بینهایت تجلی هست. بنابراین اصلاً فضا عوض نمیشود.
استاد: اصل حرکت جوهری که متصرم است، نسبت به خداوند متعال که در مقام او همه یکجا موجود است – همهی تجلیات بینهایت - شما جمع و فرق اینها را با مقام ذات او قائل هستید یا نیستید؟ یا میگویید همه جمع هستند؟
شاگرد: به یک لحاظ جمع است و به یک لحاظ فرق است.
استاد: به آن لحاظی که فرق است. به آن لحاظی که فرق است، در مقام ذات، این اشیای فرقیه، قابل کم و زیاد شدن هستند یا نیستند؟
شاگرد:…
استاد: بله؛ همانی که امام علیهالسلام فرمودند: «کل ما هو قابل للزیادة قابل للنقص». بینهایتی هم که شما گفتید، بینهایتِ وجودی نبود. بینهایتِ عددی است. ما یک بینهایت وجودی داریم که یعنی لایتناهی شدةً. یک بینهایت فرقی داریم. بینهایت فرقی، قابل شمردن است. در اعداد طبیعی نگاشت میشود. زید، عمرو، بکر و … . لذا باید حرف بزنیم. به صرف اینکه در اینجا کلمهی بینهایت بیاوریم، بحث تمام نخواهد شد.
[1]. شرح فارسی اسفار اربعه، ج 2، ص ۲۰۷.
[2]. الانسان، آیهی ٢١.
[3]. شیخ طبرسی، مجمع البيان في تفسير القرآن (چاپ: دار المعرفة)، ج ۱۰، ص ۶۲۳.
[4]. نهج البلاغه (نسخهی صبحي صالح)، ج ۱، ص ۹۶.