رفتن به محتوای اصلی

کرامت امام صادق علیه‌السلام و مرتاض هندی

 

همانی که امام علیهالسلام، به آن مرد هندی که از غیب خبر میداد، فرمودند. حضرت علیه السلام فرمودند: «چطور شد که به این رسیدی؟» عرض کرد: «از وقتی که خودم را شناختم، دلم هیچ کاری را نمیخواست، مگر اینکه خلافش را انجام میدادم. با دلم لج کردم». خداوند روح مجرد به بندهاش داده است، اما مثل بنده که پایند دنیا هستم، مشغول خاک بازی است اما او گفت: هر چه خاک بازی خواست پیش بیاید، لجِ خاک بازی کردم و نرفتم خاک بازی کنم! خُب، این چنین فردی، اوج میگیرد و برای روحش آثاری بار میشود. خُب، همه میدانید که حضرت علیه السلام فرمودند: «حالا بیا مسلمان بشو». گفت: «این را از من نخواهید». فرمودند: «میل نداری؟» گفت: «بله میل ندارم». فرمودند: «تو گفتی از اول تا به حال، با خواستهی دلت، مخالفت کردهای، الآن هم، دلت نمیخواهد که مسلمان شوی، پس با آن لج و مخالفت کن». آن هندی هم مسلمان شد. بعد از چند روز به محضر حضرت علیه السلام آمد. گفت: «یابن رسول اللّه! این چه بلائی بود که سر من آوردید؟! هر چه داشتم تمام شد! اصلاً پرده افتاده است». حضرت علیه السلام یک جملهای گفتند که به گمانم کل دین را، در آن، خلاصه کردهاند. کل دین در این جملهی حضرت علیه السلام است. فرمودند: تو یک زحمتی کشیده بودی، خدای متعال مزد آن زحمتت را در این دنیا به تو میداد، حالا که مؤمن شدهای، در اینجا دیگر خبری نیست. تا نفس داری در اینجا مزد ریاضتت را نمیبینی. میماند برای آن دنیا [که مهمتر و ابدی است]. دقیقا همین فرمایش حاج آقای حسن زاده است که میگفتند ریاضت شرعی سخت است. ریاضت شرعی این است که میگوید: در اینجا باید این ریاضت باشد تا نفس تمام شود. وقتی آن طرف رفتی، وقت مزد است.

شاگرد: عبارتی از این روایت در خاطرتان هست؟

استاد: در بحارالانوار هست. از حضرت موسی بن جعفر علیهالسلام است. در همین مباحثه از این روایت خاطرهای داریم. خلاصهی خاطره این است: من این روایت را با یک خصوصیاتی، قطعاً در یک جا دیدهام. بعد در مباحثه گفتم و آقایان هر چه گشتند پیدا نکردند. ولی دیده بودم. تازگیها در یکی از کتابهای متأخر[1] گفته بودند. این بود: وقتی آن مرتاض هندی را محضر حضرت علیه السلام آوردند، حضرت علیه السلام، فرمودند: شنیدهام که تو خبر میدهی؟! گفت: بله. دست مبارکشان را به این صورت کردند - در روایتی که در بحارالانوار هست، این قسمت نیست - امام علیه السلام دست مبارکشان را به این صورت کردند و فرمودند: «در دست من چیست؟». مرتاض، سرش را زیر انداخت و همین طور طول میداد. فرمودند: «خُب چرا جواب نمیدهی؟!». عرض کرد: «میدانم چیست، تعجبم این است که شما چطور برداشتید! تمام چیزهایی که روی کرهی زمین است را، زیر نظر دارم و میبینم. هیچچیزی از جای خودش عوض نشده است، مگر در یکی از جزایر بحر، در آشیانه‌‌ی پرندهای، دو تخم گذاشته بود و یکی از آنها نیست. آن یکی در دست شما است، ولی خُب، شما چطور آن را برداشتید؟!». حضرت دست مبارکشان را باز کردند و گفتند: «درست گفتی». بعد فرمودند: «چطور شد که به این رسیدی؟!». پاسخ داد: «هر چه دلم خواست، با آن لج کردم».

خُب، بنده این را نقل کرده بودم. بعد هر چه، با واژههای مختلف در کتابهای مختلف گشتیم، پیدا نشد. ولی اصل روایتش بدون این ضمیمه وجود دارد.


[1] قصص العلماء، ص 94-95: «و مؤید این سخن حدیثی است که در زنیة المجالس نوشته شده است که در زمان حضرت کاشف الاسرار والدقايق جعفر بن محمد الصادق علیه السلام شخصی از بلاد هند آمد که هر چه در دست می گرفت از هند می گفت. پس این کیفیت را به خدمت آن حضرت معروض داشتند آن جناب آن شخص را به مجلس خود خواست و چیزی در دست گرفت و از آن شخص استفسار فرمود که در دست من چیست؟ آن مرد فکری کرد و کیفیت را عرض کرد. جواب او مطابق واقع شد. پس حضرت صادق علیه السلام فرمود: راست گفتی اکنون چیزی دیگر در دست میگیرم، پس آن جناب دست مبارک را به بیرون خانه دراز ساخت، بعد از لمحهای، دست خود را به اندرون آورد و فرمود که اکنون بگو در دست من چیست؟ آن شخص فکر زیاد به کار برد، پس از آن گفت: در این ساعت در همهی دنیا سیر نمودم و همه چیز در جای خود دیدم، مگر در جزیرهای از جزایر هند، در آشیانهی فلان مرغ، يك بيضه نبود! آن حضرت علیه السلام دست مبارک باز نمود، فرمود: راست گفتی! اکنون بگو از کدام عمل به این مرتبه رسیدی؟ آن مرد عرض کرد که هر چه نفس من خواهش نمود، خلاف نفس خود کردم تا این مرتبه مرا حاصل گشت. آنجناب فرمود: نفس تو کفر را خواهش مینماید یا اسلام را؟ آن مرد عرض کرد که نفس من کفر را خواهش میکند. آن جناب فرمود که در اینجا نیز خلاف نفس کن. آن مرد عرض کرد که خلاف نفس کردم و اسلام را اختیار کردم. پس آن جناب فرمود که اکنون ببین که که آیا تو را چیزی مکشوف است یا نه؟ پس آن شخص تأمل کرد و گفت: چیزی نمیبینم! آن جناب فرمود که راست گفتی؛ چون تا به حال کافر بودی به جهت ریاضیاتی که کشیدی مزدی به تو دادند، اکنون که مسلمان شدی، ابواب مکاشفات بر تو مسدود شد. الحال به عبادات شرعیه متعبد باش که خدای تعالی بالاتر از این رتبه به تو کرامت کند و آخرت را نیز عطا میکند».