رفتن به محتوای اصلی

شرح واژگان فقرۀ «لایحس ولایجس و لایمس و لایدرک بالحواس الخمس»

 

علی ای حال، آیا امام علیه‌السلام در این حدیث شریف، می‌خواهند، بگویند: خداوند متعال را نمی‌توان دید و حس کرد؟ آیا فقط همین مقصود است؟؛ یا خیر، یک مقصود دقیق و معرفتی خاصی است که در کلاس می‌توانیم مطرحش کنیم؟؛ «لایحس ولایجس و لایمس و لایدرک بالحواس الخمس». امام علیه‌السلام چطور ترتیبی برقرار کرده‌اند؟ اینجا است که اگر بخواهیم آن احتمال را پیجویی کنیم، مجبوریم از آن ارتکازات مبهمی که خودمان از حس و جس و مس داریم، بیشتر دقیق بشویم. تمایز دقیق این کلمات را از هم متوجه بشویم. اگر به یک چیز خوبی رسیدیم، برگردیم و ببینیم، می‌توانیم از آن معانی دقیق و لغوی یک ترتیب و نظم خاصی استفاده کنیم یا خیر؟؛ خود امام علیه‌السلام هم فرموده‌اند: «إِنِّي لَأُحَدِّثُ اَلنَّاسَ عَلَى سَبْعِينَ وَجْهاً لِي فِي كُلِّ وَجْهٍ مِنْهَا اَلْمَخْرَجُ»[1]؛ مخرج، یعنی محمل. یعنی من هر حرفی که می‌زنم، اگر از خود من بپرسید برای شما هفتاد جور معنا می‌کنم. خیلی است! از آن هفتاد جور معنا ارائه می‌دهم. لذا در فضای طلبگی ما باید روی محتملات جلو برویم، تا ببینیم در آن فضاها ممکن است احتمالی به ذهنمان بیاید یا نه.

 

«تحسس» پیجویی از روی احتمال و «تجسس» پیجویی از روی یقین

خب، آیا «حس» با «جس» و «مس» تفاوتی دارد یا نه؟ فعلاً ثلاثی مزید آن را کنار بگذاریم. اصل معنای ثلاثی مجرد را در نظر بگیریم. فعیل «حسّ»، «حسیس» است. «لَا يَسۡمَعُونَ حَسِيسَهَا وَهُمۡ فِي مَا ٱشۡتَهَتۡ أَنفُسُهُمۡ خَٰلِدُونَ»[2]؛ «حسیس» از مادۀ «حس». «حسیس» در اینجا به چه معنا است؟؛ ضمیر «ها» به نار بر می‌گردد. اهل بهشت اصلاً حسیس نار را نمی‌شنوند. جالب‌ترش که از یک باب است و شاید بتوان استیناس کرد، در قرآن شریف داریم: «يَـٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ ٱجۡتَنِبُواْ كَثِيرا مِّنَ ٱلظَّنِّ إِنَّ بَعۡضَ ٱلظَّنِّ إِثۡم وَلَا تَجَسَّسُواْ وَلَا يَغۡتَب بَّعۡضُكُم بَعۡضًا»[3]، اما در آیۀ شریفۀ دیگر، حضرت یعقوب علیه‌السلام به پسرانشان می‌گویند: «يَٰبَنِيَّ ٱذۡهَبُواْ فَتَحَسَّسُواْ مِن يُوسُفَ»[4]. آن جا «لا تجسسوا» بود، اینجا «فتحسسوا» است. خودمان باشیم، وقتی این آیه را نگاه می‌کنیم، چه تفاوتی به ذهنمان می‌آید؟ در این آیه بگوییم: «یا بنی اذهبوا فتجسسوا من یوسف»، ارتکاز شما جور در می‌آید؟! بگوییم بروید از یوسف تجسس کنید؟! به ارتکاز من که اصلاً نمی‌آید که بگوییم: «بروید از یوسف تجسس» کنید. اما «تحسس» درست است. چرا؟؛ یک احتمالی را می‌گویم تا بحث جلو برود. «تحسس» این است که دنبال یک احتمال و محتمل هستیم. اما در «تجسس» محتمل نیست، اُبجۀ تحقیق، متیقن است، ولی می‌خواهیم زوایا و امور پنهانش را، به دست بیاوریم. «لا تجسسوا» یعنی کسی است که میشناسیدش، نروید پاپیاش بشوید، از امور مخفیۀ او تفحص نکنید. اما در «يَٰبَنِيَّ ٱذۡهَبُواْ فَتَحَسَّسُواْ مِن يُوسُفَ» شما نمی‌دانید یوسف علیه السلام هست یا نیست؛ «وَلَا تَاْيۡـَٔسُواْ مِن رَّوۡحِ ٱللَّهِ»[5]؛ مأیوس نباشید و به احتمال بروید. پس «تحسس» همین‌طور رفتنی است، بدون این‌که دقت خاصی روی آن شخص معین باشد.

اگر بخواهیم در رفتارهای خودمان مثال بزنیم، می‌خواهم به ذهن شریف شما یک چیزی بیاید تا بعداً ببینیم در کتاب‌های لغت به چه صورت است. شما در خیابان می‌روید، هر روز از خیابانی رد می‌شوید، همین جور هم چشمتان باز است و نگاه می‌کنید. تابلوها را دیده‌اید. اینجا کسی می‌گوید: در فلان خیابان، فلان مغازه هست یا نیست؟؛ می‌گویید گویا تابلوی آن به چشم من خورده است. ببینید شاید در اینجا تحسس درست باشد؛ یعنی شما به‌دنبال یک چیزی می‌روید اما نه با عنایت به پیچویی. ولی یک وقتی در خیابان راه می‌افتید و به‌دنبال یک تابلوی خاص می‌گردید. این‌ها مثال‌هایی است که باید ببینیم با کدام یک از آن‌ها جور در می‌آید.

خب، اگر این جور باشد، حضرت علیه السلام در اینجا، سه واژه را ردیف کرده‌اند. با حواس خمس فرق دارد؟ متداخل است؟ عطف مجموع به مفردات و اعضاء است؟ کدام یک است؟؛ چون حضرت علیه السلام، در اینجا کلمۀ «خمس» را به کار برده‌اند، دیگر نمی‌توان گفت عطف عام به خاص است. حواس خمس، یک جور عمومیت ندارد، حواس خمس مجموع آن‌ها است. وقتی مجموع آن‌ها است، عطف مجموع به اعضایش می‌شود. کدام یک از این‌ها است؟

 

معنای «ج» در معجم اشتقاقی

قبل از این‌که کتب لغت را بخوانیم، از کتاب المعجم الاشتقاقی الموصل حسن جبل یادآوری کنم. خود ایشان وفات کرده است. جلوترها هم عرض کردم که پسر ایشان مجدداً کتاب را با یک چاپ جدید و با خیلی اضافات چاپ کرده‌اند. ایشان در مقدمه کتاب، برای هر حرفی یک معنایی را ذکر می‌کند. وقتی می‌خواهد برای هر حرفی معنایی را ارائه بدهد، کلماتی را بررسی می‌کند که غیر از آن حرف، در آن کلمه نباشد. مثلا کلمه «حسّ» و «جسّ» را ببینید. وقتی ایشان می‌خواهد «جیم» را معنا کند، می‌گوید:

«والجيم: تعبّر عن تجمُّعٍ هَشّ له حدة ما. أخذًا من "أَجِيج النار: تلهُّبها / توقدها. وماء أجَاج: شديد الملوحة والحرارة… وكذلك "الجاجَة: الخرزة الوضيعة التي لا قيمة لها "فعدم قيمتها هشاشةٌ وضعفٌ معنوي»[6].

قبلاً عرض کردم که کتاب ایشان، یک فصلی در فقه اللّغه ایجاد کرده است. هنوز هم خیلی معروف نشده است. اگر اهل لغت نسبت به مضیقههای این کتاب کاری نکنند، خیلی آثار بدی می‌گذارد. شبیه مضیقههایی است که در الخصائص ابنجنبی بود؛ الآن بیش از هزار سال گذشته است اما خصائص ادامه پیدا نکرد که نکرد. بنده جلوتر هم عرض کردم. این کتاب هم همین‌طور است. یک کتابی است که لغت را ریاضیوار کرده است، لغت را دقیق کرده است. مخصوصاً با امکانات امروزی مثل هوش مصنوعی و برنامه‌نویسی، اگر روالی که ایشان جلو رفته را پی بگیریم، یک دم و دستگاهی به پا می‌کند. اما دم و دستگاهی است که اگر مضیقههای آن را حل نکنیم، صدمه می‌زند. قبلاً دو-سه جلسه راجع به مضیقههایی که در مبانی ایشان دخالت دارد، بحث کردیم. ولی خب، حالا ببینیم ایشان چه کار کرده است. ایشان می‌گوید حروف عله را کنار بگذاریم. الف و یاء و واو هیچی! این‌ها می‌آیند و می‌روند؛ در کلمات محوریتی ندارند. این‌ها را که کنار گذاشت، بدون این‌ها کلمات را به‌صورت دو تایی شروع می‌کند و به سه تایی ختم می‌کند.

مثلاً کلمه «جسّ» را ایشان با جیم و سین می‌آورد، بعد هر کلمه دیگر مانند «جسد»، «جسم» و… را به‌دنبال آن می‌آورد. آن‌ها را در یک باب جمع می‌کند. بعداً هم می‌گوید صوت حرف، معنا دارد. متناسب با یک معنا است. اصلاً خود کیفیت صوت، آگوستیکش و فونوتیکش، با یک معنا تناسب دارد. در لغت می‌گردد و آن معنا را پیدا می‌کند. ولی فقط این نیست. اگر فقط این بود، خیلی سست می‌شد. بلکه او با استفاده از استعمالات عرب پیجویی می‌کند. لذا الآن جیم را ببینید.

«والجيم: تعبّر عن تجمُّعٍ هَشّ»؛ یک چیزی جمع بشود اما سست باشد. یک وقت، یک چیزی جمع می‌شود، ولی با بافت محکم اما یک چیزی جمع می‌شود، ولی با بافت سست. «له حدة ما»؛ یک تیزی و حدّتی در آن هست. می‌گوییم از کجا می‌گویی؟؛ می‌گوید: «أخذًا من "أَجِيج النار: تلهُّبها / توقدها»؛ اجیج چه لغتی است؟؛ یک همزه در آن هست و بقیهاش هم جیم است. او برای همزه، معنایی قائل نیست، لذا به‌عنوان عضو کلمه قرار نمی‌دهد. می‌گوید بنابراین تمام معنای اصلی «اج» همان جیم است. لذا روی آن متمرکز بشوید و ببینید «اجّ» به چه معنا است. «و ماء أجَاج: شديد الملوحة والحرارة».

«وكذلك "الجاجَة: الخرزة الوضيعة التي لا قيمة لها "فعدم قيمتها هشاشةٌ وضعفٌ معنوي». «وَأَهُشُّ بِهَا عَلَىٰ غَنَمِ»[7]؛ عصایم را به برگان درختان می‌زنم، برای گلهام می‌ریزد. لغویین هم در ماده «هشیش» فرموده‌اند. ایشان بعد «سین» را می‌گوید.

شاگرد: گویا جیم یک شدتی دارد… .

استاد: «اجیج النار تلهبها»؛ وقتی یک دفعه آتش لهیب می‌زند، یک مجتمعهای بالا می‌آید، ولی سفت و سُر نیست.

شاگرد: «الجاجَة: الخرزة الوضيعة التي لا قيمة لها».

استاد: چیزهایی لب دریا هست که صدف نیست و محکم نیست. همین که به دست می‌آورید، حالت سنگ ریزه دارد ولی خرد می‌شود.

شاگرد: شدت که ندارد.

استاد: ایشان که شدت را نمی‌گوید. حدة که به‌معنای سفتی نیست. حدت به‌معنای یک نحو تیزی است. بعداً هم در موارد لغتش پیدا می‌کند. البته این‌ها را که می‌گویم، برای شروع ذهن شما مطرح می‌کنم. خود این کتاب، مفصل انس می‌خواهد تا ببینید ایشان چه کار کرده است. عرض کردم که کتاب ایشان، نقطۀ عطفی در فقه اللّغه است. ظاهراً هنوز در محافل فقه اللّغه به نقد نیامده است. نقد درست و حسابی منظورم هست. اگر آمده است، بنده خبر نداریم. بیش از ده سال است که ایشان فوت کرده است.

علی ای حال، ایشان تک‌تک این‌ها را معنا کرده است. من اصل معنا منظورم است. بعد از این‌که ایشان این‌ها را به تفصیل گفته است، اگر می‌خواهید راحت‌تر باشید، در صفحۀ چهل، به صورت ملخص دارند: «ملخص المعنى اللغوي العام لكل من الحروف الهجائية بإيجاز». ایشان در مورد جیم گفته است: «ج تجمعٌ هش مع حدة ما». در مورد سین گفته است: «س امتدادٌ بدقةٍ وحدة». البته باید با کلماتی که ایشان برای خصوصیات صوت به کار می‌برد، مانوس باشیم. مثلاً «حدة»ای که ایشان می‌گوید، منظوری دارد. در کل کتاب باید مواردی‌ که در آن‌ها حدّت به کار رفته را ببینیم، بعد ببینیم منظورش از حدّت چیست. روی حساب اقتضای سنم، نشده است که ببینم. بنده، به‌عنوان فضای طلبگی به لغت خیلی علاقه داشتم. ولی خب، این کتاب‌ها نبود، امکانات الآن هم نبود. اندازه‌ای که امکانم بود، خیلی مراجعه و یادداشتبرداری داشتم. علاقه‌ام زیاد بود. ولی الآن اقتضایش نیست که ببینم. الآن با امکانات امروزی سریع می‌توانید این‌ها را جمع‌آوری کنید و دسته‌بندی کنید.

 

معنای «ح» در معجم اشتقاقی

ایشان برای «حاء» می‌گوید: «ح احتكاكٌ بعرض وجفاف»؛ وقتی حاء می‌گویید، حلق به حالتی در می‌آید. ایشان حاء را به این صورت می‌فرمایند: «والحاء: تعبر عن جفاف في الباطن»؛ چیزی که داخلش حالت خشکی دارد و رطوبت ندارد. «مع احتكاك بِعِرَض يبرِز وجود الممر الجاف في الجوف»؛ می‌گوییم این را از کجا می‌گویی؟؛ می‌گوید: «وذلك أخذا من "الأُحاح»؛ یعنی می‌خواهد فقط در آن حاء باشد. «احاح» به چه معنا است؟ «العَطش (جفاف في الباطن)». «ومن "أَحَّ بمعنى: سَعَلَ " (احتكاك)»؛ یعنی سرفه کردن.

عرض کردم که اول باید مطالبی که ایشان گفته را تصور کنیم. خوبی کار ایشان این است که فقط ریاضیوار رفتار نکرده است. از متن استعمالات عرب اصطیاد کرده و بحث می‌کند و شاهد می‌آورد. خب، این برای حرف ایشان بود که «حسّ» را به همین معنایی که گفتم معنا کرده است.

خب، حالا التحقیق را ببینیم. در التحقیق «جسّ» را به این صورت معنا می‌کنند؛ از برخی از لغویین معنا را ذکر می‌کنند:

«مصبا- جَسَّهُ بيده من باب قتل، و اجْتَسَّهُ ليتعرّفه

مقا- جسّ: أصل واحد و هو تعرّف الشي‏ء بمسّ لطيف.

مفر- أصل الجَسِّ مسّ العِرْقِ و تعرّف نبضه للحكم به على الصحّة و السقم، و هو أخصّ من الحسّ، فانّ الحسّ: تعرّف ما يدركه الحسّ، و الجَسُّ: تعرّف حال ما من ذلك.

و التحقيق‏ أنّ الجَسَّ هو التعرّف و التخبّر بتدبير و لطف، و الحسّ أعمّ منه لكونه مطلق الإدراك و الإحساس. وَ لا تَجَسَّسُوا وَ لا يَغْتَبْ بَعْضُكُمْ‏؛أي لا تتعرّفوا و لا تتخبّروا في أحوال الأفراد»[8].

« أصل الجَسِّ مسّ العِرْقِ و تعرّف نبضه للحكم به على الصحّة و السقم»؛ اصل معنای «جسّ» حس خاصی است. نبضش را می‌گیرید تا ببینید تب دارد یا ندارد. لذا تجسس هم که می‌گویند به این دلیل است که دنبال کار می‌رود تا از باطن کار سر در بیاورد. یک بدنی است، وقتی نبض را می‌گیرد، یعنی دارد تجسس می‌کند. یعنی یک امر باطنی را از این بدن به دست می‌آورد.

شاگرد: در «تحسس» یک نیت خیر وجود دارد؛ «فَتَحَسَّسُواْ مِن يُوسُفَ». اما در «تجسس» نیت منفی است. می‌خواهد اشکالی را از دیگری به دست بیاورد تا با او مقابله کند.

استاد: این‌ها عنایات خوبی در لغت است. مثلاً در اشتقاق کبیر «جوس» هم داریم؛ «فَجَاسُواْ خِلَٰلَ ٱلدِّيَارِ»[9]. «جاسوا» یعنی حتماً نیت بد دارند؟! «بَعَثۡنَا عَلَيۡكُمۡ عِبَادا لَّنَا أُوْلِي بَأۡس شَدِيد فَجَاسُواْ خِلَٰلَ ٱلدِّيَارِ»، «عبادا لنا» یعنی نمی‌خواهند کار بد کنند. آیا در «جاسوا» معنای منفی هست؟!

شاگرد: خب، اینجا از قرینه می‌فهمیم.

استاد: خب، ممکن است در آنجا هم از قرینه بفهمیم. «وَلَا تَجَسَّسُواْ»[10] هم به اعتبار قرینه داخلیه «یغتب» و «انَّ بَعۡضَ ٱلظَّنِّ إِثۡم» منفی است.

شاگرد۲: «لَا يَسۡمَعُونَ حَسِيسَهَا» هم حالت منفی دارد.

استاد: بله؛ آنجا هم با قرینه حالت منفی دارد. یعنی «حسیس النار» بار منفی در موضوع و مورد دارد.

این راهی که آقای حسن جبل می‌رود، خیلی جالب است. چون از طبایع اصوات جلو آمده است، ابتدا به ساکن، معنای همه الفاظ خنثی می‌شود. یعنی ابتدا به ساکن، روح معنا، نه بار ارزشی مثبت دارد و نه بار ارزشی منفی دارد. یک معنای ریاضیوار خنثی است تا بعداً ببینیم معنای لغوی با معنای عرفی با هم تفاوت می‌کنند. اصولیین هم دارند؛ ما یک معنای عرفی داریم و یک معنای لغوی. در این مسیری که ایشان می‌آید، یک معنای لغوی پیدا می‌کنیم که آن وقت کاربردهای آن نزد عرف در کثرت استعمال در موارد مختلف بارهای مثبت و منفی پیدا می‌کند. ولی همین ملاحظات خیلی مهم است.

شاگرد: نسبت به کار ایشان یک نحو تحسین در کلامتان بود که استعمالات عرب را هم نگاه می‌کند. ولی لزوماً در عرف به این صورت نیست که همیشه ارتباط طبعی را در نظر بگیرند، گاهی وقت ها ممکن است از آن ارتباط طبعی فاصله گرفته باشند. لذا تبعیت آن همیشه خوب نیست.

استاد: ببینید در این‌که اصل زبان، با آن تناسبها بوده، به‌خصوص روی مبنایی که بگوییم اساساً اصل زبان‌ها مثل یک درختی را تشکیل می‌دهد که آن لبّ و جوهره و ریشه همه زبان‌ها، زبان عربی اصلی است که واضع آن خداوند متعال است. اگر خداوند متعال واضع زبان است، روی حکمت کار انجام می‌دهد. نه روی جزاف؛ مواضعهای که دوسوسور گفت! اگر به این صورت باشد، الآن هم این‌ها دارند کار خودشان را انجام می‌دهند.

شاگرد: وضع خداوند متعال برای اصل الفاظ است. اما این‌که عرف یک لفظی را برای یک معنا به کار می‌برند، گاهی ممکن است از معنای طبعی خود خارج شده باشد.

استاد: درست است. یکی از قواعد مهم همین است که ما در بعضی از موارد، به تاریخ آن لغت نیاز داریم تا به یک نقطۀ عطفی برسیم که یک مواضعه‌ای در آن دخالت کرده باشد.

شاگرد: در روش ایشان نیاز به اطمینانی هست که این لغت عرب، با آن سؤالات ریاضی می‌سازد.

استاد: یعنی با اصل کاربرد عرب. حالا این بحثش جای خودش باشد. این‌که ایشان سراغ این می‌رود که خود حرف را پیدا کند، کاربرد عرب، خیلی ایشان را دور نمی‌برد. یعنی سراغ یک لغات بسیط می‌رود که فقط جیم در آن‌ها هست؛ «اجّ». چون این جور است، گویا در ذهن عرب، حروف عله، در کلمات نقش پر رنگی ندارند. نقش پر رنگ در ذهن عرب، همان جیم است. خیلی از این دور نمی‌رود. ولی من برخورد کرده‌ام؛ خیلی از جاها می‌بینید انسان از او این معانی را نمی‌پذیرد. ما از مضیقههایش، بحث کرده‌ایم. مهم است و شوخی نیست. اگر به آن‌ها نرسند و به این کتاب ضمیمه نشود و روی هر چه ایشان گفته تبنّی شود، به مشکل بر می‌خورند. یکی از مشکلات کار ایشان این بود که سراغ مواد رفته بودند.

 

معنای «جسّ» و «حسّ» در التحقیق

«و التحقيق‏ أنّ الجَسَّ هو التعرّف و التخبّر بتدبير و لطف، و الحسّ أعمّ منه»؛ مثالی که بنده عرض کردم، نزدیک فرمایش ایشان است. شما در خیابان رفته‌اید و تابلو را دیده‌اید، اما روی حساب خاص به تابلو نگاه نکرده‌اید. به خیابان می‌روید و با چشمتان می‌بینید. شما تابلوها را احساس می‌کنید، ولی «لا تجسّ». «تجس» جایی است که با یک نگاه خاصی به‌دنبال تابلویی هستید، یا می‌بینید جنس تابلو چیست، یا ببینید در مغازه چه می‌‌فروشند. خلاصه یک تدبر و نگاه خاصی در آن هست. «وَ لا تَجَسَّسُوا وَ لا يَغْتَبْ بَعْضُكُمْ‏؛أي لا تتعرّفوا و لا تتخبّروا في أحوال الأفراد». این معنای «تجس» بود.

ایشان معنای «حسّ» را به این صورت فرموده‌اند:

«مصبا- الحِسُّ و الْحَسِيسُ: الصوت الخفيّ، و حسّه حسّا فهو حَسِيسٌ مثل قتله قتلا فهو قتيل وزنا… مقا- حسّ: أصلان، فالأوّل غلبة الشي‏ء بقتل أو غيره، و الثاني حكاية صوت عند توجّع و شبهه. فالأوّل: الحِسُّ القتل- إِذْ تَحُسُّونَهُمْ بِإِذْنِه. و التحقيق‏ أنّ الأصل الواحد في هذه المادّة: هو الاحاطة و الغلبة روحا و فكرا و قدرة، أي السلطة المعنويّة»‏[11].

«إِذۡ تَحُسُّونَهُم بِإِذۡنِهِ»[12]؛ یکی از معانی خیلی جالب «حس» که در اذهان نیست، معنای «قتل» است.

مقاییس هم می‌گوید: «حسّ: أصلان، فالأوّل غلبة الشي‏ء بقتل أو غيره، و الثاني حكاية صوت عند توجّع». خود ایشان می‌گوید: «و التحقيق‏ أنّ الأصل الواحد في هذه المادّة: هو الاحاطة و الغلبة روحا و فكرا و قدرة، أي السلطة المعنويّة»؛ حس این است که یک جور سلطه پیدا کند. سلطه‌ای که با انواع چیزها حاصل می‌شود. بعداً هم شروع می‌کنند سلطه صوتی و معنوی را می‌گویند.

 

معنای «س» در معجم اشتقاقی

لغت بعدی کلمه «مسّ» است. امام علیه‌السلام فرمودند: «لایحس ولایجس و لا یمس». مس چیست؟؛ در این سه کلمه‌ای که امام علیه‌السلام فرمودند، در اشتقاق کبیر یا کبارش…؛ چون برخی اشتقاق کبیر را اشتراک در دو حرف معنا می‌کنند. اما اگر در یک حرف هم بگوییم از مبادی اشتراک کبیر یا کبار است، خب، الآن اینجا خوب است، تمام چیزهایی که میم و سین در آن‌ها هست، شریک با او می‌شوند؛ «مسح، لمس» در میم و سین با آن شریک هستند. در یک حرف هم کلمات «جس، حس و مس» در سین مشترک می‌شوند. سین چه کار می‌کند؟ آقای حسن جبل می‌گوید: تلفظ سین را ببینید؛ با یک صفیر زیر و تیز نفوذ می‌کند. لذا ایشان می‌گوید: «س امتدادٌ بدقةٍ وحدة»[13]. دقت، نه یعنی دقیق بودن. دقت یعنی ریزی. مثل آرد. «س امتدادٌ بدقةٍ وحدة»؛ چون صدای سین صفیر است و سوت است و زیر است و بم نیست. چرا امتداد است؟ چون انفجاری نیست. یعنی از حروفی است که می‌توانید ادامهاش بدهید. راه بسته نمی‌شود. بعدش هم صفیر دارد. امتدادش برای این است که انفجاری نیست، انسدادی نیست. دقتش برای این است که صدای سوتش زیر است و بم نیست. حدّتش هم برای این است که این صفیر، تند است. یعنی اگر این صفیر زیر را یواش یواش با شدت نگویید، دیگر حدّت نمی‌شود. نمی‌دانم ایشان در علم اصوات استاد بوده است یا خیر. می‌توانیم در شرح حالش ببینیم. مهم است که کسی خود فن علم الاصوات را هم بلد باشد.

«حس» و «مس» و «جس» در سین شریک هستند. اگر سین به این معنا باشد، فعلاً می‌فهمیم که سین در این کلمات می‌خواهد از یک مبدأیی آغاز بشود و شروع کند و به‌سوی یک شیای برود؛ با حالت امتدادٌ بدقة. یعنی «حس» یک چیز مشت پر کن نیست. حس از سنخ سنگ و چوب نیست. لطیف است. «بدقة و حدة»؛ با یک ظرافتی. البته نمی‌دانم کاربرد حدت نزد ایشان چیست.

البته شین و سین نزدیک هم هستند. شین هم همین‌طور است. فقط در شین، تفشی است که قبلاً عرض کردم؛ در امثال «تشجر»، «شعبه»، «شجره» و … تفشی هست، لذا پخش می‌شوند. اما در سین این‌گونه نیست، بلکه در آن یک تجمع هست. می‌گویند کامل‌ترین حرف هم سین است. زُبر و بینات آن شصت است. مرحوم میرداماد رضوان‌اللّه‌علیه، یک کتاب قبسات دارند که در حکمت است و خیلی معروف است. یک کتاب جذوات دارند که به معروفی قبسات نیست. ولی آن هم کتاب کوچکی است، ولی خیلی خوب است. یکی از کارهایی که مرحوم میرداماد در جذوات انجام داده‌اند، این است که طبایع حروف را بیان کرده‌اند. یعنی تمام حروف الفباء را بررسی طبعی کرده‌اند. مثلاً طبع و خصوصیات سین. ما از آن‌ها سر در نمی‌آوریم. فقط می‌توانیم ظاهرش را ببینیم و در حد مفهوم الفاظ تصوری کنیم تا بعداً ببینیم مقصود این اعزه چیست.

خب، این سؤال برای ما مطرح است که آیا «حس» و «جس» و «مس» با «لایدرک بالحواس الخمس» فرق دارد؟ امام علیه‌السلام می‌گویند وقتی می‌خواهید سراغ خداوند متعال بروید، به ترتیب، اول یک حالت حس در شما پدید می‌آید، بعد یک حالت «جس» در شما پدید می‌آید، بعد یک حالت «مس» پدید می‌آید و بعد «حواس خمس» است. یعنی آن «مس»ای که در حواس خمس است، با آن چه که اول گفته اند تفاوت می‌کند.

 

معنای «مس» در التحقیق

شاگرد: معنای «مس» را بفرمایید.

استاد: در التحقیق ذیل ماده «مسح» یک مقایسه خوبی کرده‌اند:

«و التحقيق‏ أنّ الأصل الواحد في المادّة: هو إمرار شي‏ء على شي‏ء آخر في المسّ، سواء كان باليد أو بعضو آخر، و سواء كان النظر الى إذهاب شي‏ء في الماسح أو الممسوح أم لا. و الْمَسُّ: مجرّد لصوق بينهما بارادة و إحساس أم لا. و اللمس: يعتبر فيه الإحساس»[14].

«اللمس: يعتبر فيه الإحساس»؛ ایشان می‌فرمایند «لمس» به‌معنای برخورد است. وقتی توپ را به دیوار می‌زنید، می‌گویید این توپ دیوار را مس کرد، اما نمی‌گویید لمس کرد. لمس، مسّی همراه با احساس است. این را در ماده «مسح» فرمودند. در ذیل ماده «مس» هم می‌فرمایند:

«و التحقيق‏ أنّ الأصل الواحد في المادّة: هو إصابة في لمس، سواء كان بإرادة و إحساس أم لا، و سواء كان باليد أو بغير ذلك»[15].

 

کثرت استفاده از ماده «مسّ» در قرآن کریم

البته در نظرتان باشد که در آیات شریفه استعمالات بسیار جذابی برای «مس» آمده است. «الَّذِي يَتَخَبَّطُهُ الشَّيْطَانُ مِنَ ٱلۡمَسِّ»[16]،«إِنَّ ٱلَّذِينَ ٱتَّقَوۡاْ إِذَا مَسَّهُمۡ طَـٰٓئِف مِّنَ ٱلشَّيۡطَٰنِ تَذَكَّرُواْ»[17]، «لَّا يَمَسُّهُۥٓ إِلَّا ٱلۡمُطَهَّرُونَ»[18]، «مَسَّنَا وَأَهۡلَنَا ٱلضُّ»[19]، «مَّسَّتۡهُمُ ٱلۡبَأۡسَآءُ وَٱلضَّرَّآءُ»[20]. خصوص کلمه «مسح» هم هست، اما به گمانم در آیات شریفه کلمه «مس» شصت و یک مورد آمده است. ان شاء اللّه با تأمل در آیات شریفه می‌توانید معنای خوبی به ما افاده کنید.

 

و الحمدللّه ربّ العالمین و صلّی اللّه علی محمد و آله الطیبین الطاهرین.

[1]. صفار قمی، بصائر الدرجات في فضائل آل محمد علیهم السلام، ج ۱، ص ۳۳۰.

[2]. الانبیاء، آیۀ ۱۰۲.

[3]. الحجرات، آیۀ ۱۲.

[4]. یوسف، آیۀ ۸۷.

[5]. همان.

[6] المعجم الاشتقاقی الموصل، حسن جبل، ج1، ص۲۷.

[7]. طه، آیۀ ۱۸.

[8]. علامۀ مصطفوی، التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج‏ ۲، ص ۸۶.

[9]. الاسراء، آیۀ ۵.

[10]. الحجرات، آیۀ ۱۲.

[11]. علامۀ مصطفوی، التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج ‏2، ص ۲۱۷.

[12]. آل عمران، آیۀ ۱۵۲.

[13]. حسن جبل، المعجم الاشتقاقی الموصل، ج ۱، ص ۴۰.

[14]. علامۀ مصطفوی، التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج ‏۱۱، ص ۹۸.

[15]. همان، ص ۱۰۶.

[16]. البقره، آیۀ ۲۷۵.

[17]. الاعراف، آیۀ ۲۰۱.

[18]. الواقعه، آیۀ ۷۹.

[19]. یوسف، آیۀ ۸۸.

[20]. البقره، آیۀ ۲۱۴.