تطبیق «نُری» و «فاء»، بر سیر قدسی حضرت ابراهیم علیه السلام
در المیزان احتجاج قبلی و «نری» و «فاء» را به هم مرتبط میکنند. ملاحظه کنید. میگویند: این «نری»، بهمعنای «ارینا» است. چرا «نری» گفته است؟؛ به فلان وجه. یعنی «وَإِذۡ قَالَ إِبۡرَٰهِيمُ لِأَبِيهِ ءَازَرَ أَتَتَّخِذُ أَصۡنَامًا ءَالِهَةً إِنِّي أَرَاكَ وَقَوۡمَكَ فِي ضَلَٰل مُّبِين، وَكَذَٰلِكَ نُرِي»؛ یعنی «ارینا»؛ اینچنین به حضرت علیه السلام نشان دادیم. ایشان فعل ماضی معنا میکنند. مرحوم طبرسی هم برای «کذلک» چند وجه فرمودند. اما به گمانم، وقتی رفتوبرگشت کنیم و از مطالب بیرونی ذهن را جدا کنیم، خود آیۀ شریفه و قرائن داخلیۀ آن، دالّ بر ارتباط «کذلک نری» و «فلمّا» است. من این «فاء» و «کذلک» را در کمال ارتباط با هم میبینم. «کذلک» ممهد اذهان است؛ میگوید به من توجه کنید؛ اینچنین ارائه میکنیم. «و کذلک نری»؛ چه زمانی ارائه میکنیم؟ - نه اینکه بهمعنای «ارینا» باشد - چه زمانی «نری»؟؛ وقتی که پدر را دید، گفت: «أَتَتَّخِذُ أَصۡنَامًا ءَالِهَةً إِنِّي أَرَاكَ وَقَوۡمَكَ فِي ضَلَٰل مُّبِين»؛ یعنی من شک ندارم که شما در گمراهی هستید. حالا وقتی ضلالت آنها برایش قطعی است، خودش سیر میکند تا «وَلِيَكُونَ مِنَ ٱلۡمُوقِنِينَ». خودش به حرکت وجودی حرکت کند تا به دیدن ملکوت و حصول ایقان در وجود مبارکش برسد. «وَكَذَٰلِكَ نُرِي»؛ حالا که به ضلالت آنها قاطع است، حالا اینچنین است که به ایشان ملکوت سماء را ارائه میکنیم تا «وَلِيَكُونَ مِنَ ٱلۡمُوقِنِينَ». حالا «فلمّا»؛ پس شروع شد. اول «جنّ علیه اللیل» بود. با توضیحی که در جلسۀ قبل عرض کردم، اول لیل میشود؛ در آن حدیث هم دارد که «إِنَّ اَلْوُصُولَ إِلَى اَللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ سَفَرٌ لاَ يُدْرَكُ إِلاَّ بِامْتِطَاء اَللَّيْلِ»[1]؛ ظاهر «امتطاء اللیل» نماز شب است، معلوم است، ولی خلاصه در این مسیر باید امتطاء اللیل بشود. «جنّ علیه اللیل». بعد هم «رَءَا كَوۡكَبا» است تا بقیه فرمایش حضرت … .
شاگرد: یک «برائت» اول آیات دارد و یک «برائت» در آخر آیه دارد، جنس اینها یکی است؟
استاد: اول «فی ظلال» قطعی بود، ولی کلمه «شرک» را نیاورد. چون باید اصل مبدائیت اللّه بیاید تا بگوییم شرک است. شرک این است که در کنار خدا شریک بیاوریم. اینجا نمیگویند: «انّی اراکم من المشرکین». «إِنِّي أَرَاكَ وَقَوۡمَكَ فِي ضَلَٰل مُّبِين»؛ این راه نیست. اینها «تَتَّخِذُ أَصۡنَامًا ءَالِهَةً». بعد که آن سیر صورت میگیرد، «فَلَمَّا أَفَلَتۡ قَالَ يَٰقَوۡمِ إِنِّي بَرِيء مِّمَّا تُشۡرِكُونَ»؛ یعنی همه اینها چیزی کنار مبدأ متعال باشند. بعد فرمودند: «إِنِّي وَجَّهۡتُ وَجۡهِيَ لِلَّذِي فَطَرَ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضَ حَنِيفاۖ وَمَا أَنَا۠ مِنَ ٱلۡمُشۡرِكِينَ»؛ خورشید را دیدند، قمر را دیدند، کوکب را دیدند، اینها یک فاطر دارند. فاطری که افول در او معنا ندارد. احاطۀ او هیچ کجا ضعیف نمیشود. محیط علی الاطلاق است بر جمیع ازمنه، امکنه، نفوس، فوق و تحت و همه اینها.
آن روایت دارد که وقتی حضرت موسی علیه السلام در کوه طور بودند، صدا آمد: «إِنِّي أَنَا ٱللَّهُ»[2]، از کدام طرف آمد؟ در آن روایت دارد که از شش جهت بود و لذا، در روایت دیگر دارد یک جایی چهار ملک یا شش ملک به هم رسیدند؛ روایت زیبایی است حتماً مراجعه کنید. به هم رسیدند، به آنی که از بالا آمده بود، گفت: «من این تجیء؟»، گفت: «من عند اللّه تعالی». به دیگری که از پایین آمده بود، گفت: «من این تجیء؟»، گفت: «من عند اللّه تعالی». به آنی که از راست میآمد، گفت: از کجا میآیی؟؛ گفت: «من عند اللّه تعالی». یعنی پنج-شش ملک، همه «من عند اللّه تعالی» آمدند. خدای متعال محیط بر هر کجا باشد، اینها برای او عندیت سریانیه میشود؛ پشتوانۀ عندیت سریان مطلقه، احاطۀ ذات است. چون احاطۀ ذاتیه دارد، پس عند است؛ «وَهُوَ مَعَكُمۡ أَيۡنَ مَا كُنتُم»[3]؛ چون به این صورت است، این لوازم را دارد.
ارتباط ظاهر و باطن آیات
شاگرد: قرار شد بیشتر از تاویل اعظم صحبت بشود؛ اگر قضیۀ خارجی شمس و قمر اتفاق نیافتاده باشد، باید یک کاری بکنیم.
استاد: ارتباط اینها با هم را میفرمایید. ببینید بعضی از معانی و تاویلات آیه شریفه هستند که ریخت محتوا طوری است که از هم مستقل هستند. یعنی باید ظاهر را که دیدیم، به یک فضای دیگری در عرض او سیر کنیم. اما خیلی از وقتها هست که وقتی معنای ظاهر را میبینیم، میتوانیم از او به باطن او و معنایی ارفع و ابقی سیر کنیم. در این آیۀ شریفه که گفتیم «کوکب» و … امور ملکوتی باشد که حضرت علیه السلام دیدند و در سیر نفس قدسی حضرت در قوس صعود، برایشان پیش آمد، «شمس» به معنایی که حضرت دیدند، چیست؟ شوخی نیست! یک کتاب هست بهمعنای لبّ اللباب که درس اخلاق علامه طباطبایی رضوان اللّه تعالی علیه است. شاگردشان تقریر کرده بودند. اولین بار هم در آن یادنامه چاپ شد و بعد هم مستقل چاپ شد. به نظرم آن جا دیدم؛ علامه میفرمایند: مرحوم آسید احمد کربلائی فرمودند: من در نجف یا در کربلا خوابیده بودم. یک دفعه در خواب دیدم یک کسی من را صدا میزند؛ «آسید احمد بلند شو نگاه کن». فرمودند: من بلند شدم و نگاه کردم دیدم یک نور شرق و غرب عالم را گرفته است. تعبیر آسید احمد کربلایی است که کسی ایشان را از خواب بیدار کند و بگویند نگاه کن و نگاه کردم دیدم نوری است که شرق و غرب عالم را پر کرده است.
خب، الآن این عالمی که راه افتاده است و از امثال من فرسنگها فاصله گرفتهاند، حالاتشان این جور چیزها است، میدانیم حالات این علمای بزرگ، قابل قیاس با حالات انبیای اولوا العزم نیست. ایشان میگویند: من یک نور دیدم که شرق و غرب عالم را پر کرده بود. خب، حالا حضرت ابراهیم علیهالسلام بگویند: من خورشید دیدم که «هذا اکبر»! «اکبر» هم یا «اکبر من القمر» است. یک معنای لطیفترش این است که نور قمر از خودش نبود، این شمس است، خودش هم نور میدهد. از بطونش از جوهرهاش، از ذاتش، دارد نور تابش میشود. به این صورت «اکبر» است. یعنی دیگر بالاتر از این نمیشود؛ نورش از خودش، گرمیاش از خودش است. اما «افلت». خب، حضرت چه دیدند؟! در روایت[4] دارد که حضرت ابراهیم علیه السلام، به ملک الموت گفت: شما را ببینم. گفت: شما طاقتش را ندارید. بعد آن جوری که بود ظهور کرد، حضرت غش کردند. یعنی آن تابی که باید در مرحلۀ شعاع ناسوتی ایشان باشد را نداشتند.
حالا در مانحن فیه باید به فضای دیگری برویم یا در همین ظاهر بمانیم؟؛ عرض کردم در اینجا این احتمال هست همین ظاهر را با باطنی که مقصود بود به هم مرتبط باشند. چرا؟؛ بهخاطر اینکه در روایات شواهدی هست که ظاهر این عالم با باطن ملکوت در ارتباط است. یعنی من که شمس میگویم، یعنی این خورشید و خسوف و کسوف و صبح و شب؛ اما انبیاء علیهمالسلام که یک دیدی دارند که زمان و ازل و ابد را به هم وصل میکند، وقتی آنها به شمس نگاه میکنند، قبل و بعدش را میبینند. این دید، دید الهی به شمس است. نه دید زمانی و مکانی محض. وقتی به این صورت است، مانعی ندارد. در روایت دارد: «إِنَّ مِنْ وَرَاءِ عَيْنِ شَمْسِكُمْ هَذِهِ أَرْبَعِينَ عَيْنَ شَمْسٍ فِيهَا خَلْقٌ كَثِيرٌ»[5]. خب یک معنای عرفی این روایت این است که این خورشید را میبینید، بالا و بالاتر بروید؛ در کهکشانها چهل خورشید دیگر هم هست. این بحثهای امروزی که در نجوم میگویند. مانعی هم ندارد. «وراء» یعنی وراء مکانی. اما «وراء» معنوی هم میتواند، باشد. این خورشید را میبینید، ورای معنوی آن، یعنی عوالم طولیای که این خورشید دارد: «وَإِن مِّن شَيۡءٍ إِلَّا عِندَنَا خَزَآئِنُهُۥ وَمَا نُنَزِّلُهُۥ إِلَّا بِقَدَر مَّعۡلُوم»[6]؛ این شمسی که در اینجا نزول کرده است، «بقدرٍ» نزول کرده است. کسی که خداوند متعال علم قوس صعودش را به او داده است، وقتی به این شمس اشاره میکند، آن عظمت همراهش هست. برای او که مشکلی نیست بگوید «هذا». یعنی این و آن چیزی که او میبیند، در ارتباط ظاهر و باطن باشند. لذا در مانحن فیه این احتمال دور نیست که فرمایش حضرت علیه السلام، با آن واقعه خارجیه در عرض هم نباشند و در طول هم باشند.
معنای «قوم» در آیۀ «إِنِّي أَرَاكَ وَقَومَكَ فِي ضَلَل مُّبِين» با توجه بر روش اصل موضوعی
شاگرد: اگر معنای معنوی را بگوییم «یا قوم» به چه صورت معنا میشود؟
استاد: این هم نکتۀ خوبی است. اصل مطلبش را بارها گفتهام، ولی مطلب بسیار مهمی است. امروزه در قرن بیستم میگویند روش «axiomatic» میگویند؛ روش اصل موضوعی. روش اصل موضوعی در فهم و تفسیر بسیار کاربرد دارد. تفسیری که جد صاحب جواهر دارند - مرآة الانوار - برای این مقصود ما خیلی جالب است. شما یک روایت ببینید؛ یک روایت برای شما کلید است. یعنی یکی از واژهها در آیه شریفه، ذهن شما را به فضای تاویل میبرد. درست است که این روایت، این واژه را به فضای تاویل برد، اما آن فضای تاویلی مطابق با عناصر ظاهری قبلی، هر کدام، مناسبتهایی دارد. مؤلفههای مناسب خودش را دارد. اگر شما روی حساب اصل موضوعی، بگویید آیه شریفه دارد تکامل قوس صعود حضرت ابراهیم علیه السلام را بیان میکند و عروج نفس قدسی ایشان را میگوید، «قوم» هم مثل امت هستند. «قوم» هم تفسیر انفسی میشود، نه تفسیر آفاقی. قوم بیرونی که کنار پدر ایشان بودند، «إِنِّي أَرَاٰكَ وَقَوۡمَكَ فِي ضَلَٰل مُّبِين»، یک قوم آفاقی هستند. اما همین قوم وقتی در سیر ایشان آمد، تفسیر انفسی میشود. حالا تفسیر آن چیست؟؛ من نمیدانم؛ کلیِ آن را عرض میکنم. مطالب خوبی برای «قوم» گفتهاند. یکی از معانی «قوم»، یک نحو اجتماع عازم است. قوم، گروهی هستند که با هم یک هدف را دنبال میکنند. صرفاً قبیله نیستند؛ قبیله، نسَب است. قوم، غیر از قبیله است. «وَجَعَلۡنَٰكُمۡ شُعُوبا وَقَبَائِلَ لِتَعَارَفُواْ»[7]؛ قبائل نسبی هستند. اما قوم میتواند ایدهای باشد. قوم کسانی هستند که «یقومون لامرٍ واحد»؛ برای یک هدف قیام میکنند. لذا آنجا هم که «يَٰقَوۡمِ إِنِّي بَرِيٓء مِّمَّا تُشۡرِكُونَ» میگوید، معنایی پیدا میکند. خود «برائت» و «اشراک» آن، در فضای جدید تغییر میکند؛ گاهی معانی سلبی جلالی، برمیگردد و جمالی میشود. اینها خیلی جالب است. یعنی چیزهایی که ما باورمان نمیشود در آن فضای جدید و به تناسب آن، میبینیم دیگر جلالی معنا ندارد و باید جمالی معنا کنیم.
و الحمدللّه ربّ العالمین و صلّی اللّه علی محمد و آله الطیبین الطاهرین
[1]. علامۀ مجلسی، بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار علیهم السلام، ج ۷۵، ص ۳۸۰.
[2]. القصص، آیۀ ۳۰.
[3]. الحدید، آیۀ ۴.
[4]. علامۀ مجلسی، بحار الأنوار (چاپ: دارالاحیاء التراث العربي)، ج ۱۲، ص ۷۴:
،غو : في الحديث أنّ إبراهيم عليه السلام لقي ملكا فقال له : من أنت؟ قال : أنا ملك الموت ، فقال : أتستطيع أن تريني الصورة التي تقبض فيها روح المؤمن؟ قال : نعم اعرض عني ، فأعرض عنه فإذا هو شاب حسن الصورة ، حسن الثياب ، حسن الشمائل ، طيب الرائحة ، فقال : ياملك الموت لو لم يلق المؤمن إلا حسن صورتك لكان حسبه ، ثم قال له : هل تستطيع أن تريني الصورة التي تقبض فيها روح الفاجر؟ فقال : لا تطيق ؛ فقال : بلى ، قال : فأعرض عني ، فأعرض عنه ثم التفت إليه فإذا هو رجل أسود ، قائم الشعر ، منتن الرائحة ، أسود الثياب ، يخرج من فيه ومن مناخره النيران والدخان ، فغشي على إبراهيم ثم أفاق وقد عاد ملك الموت إلى حالته الاولى ، فقال : ياملك الموت لو لم يلق الفاجر إلا صورتك هذه لكفته».
[5]. صفار قمی، بصائر الدرجات، ج ۱، ص ۴۹۰.
[6]. الحجر، آیۀ ۲۱.
[7]. الحجرات، آیۀ ۱۳.