رفتن به محتوای اصلی

تباین و محدودیت، قوام عدد؛ محدود نبودن خداوند متعال و فراتر بودن او از عدّ

 

«واحد لا من عدد» یعنی خدای متعال جنس ندارد، اما خود اصل معنای وحدت عددی که حضرت علیه السلام فرمودند: «واحد لا من عدد»، یعنی چون خداوند متعال جنس ندارد، پس ثانی از جنس خودش هم ندارد؟! یا خیر، وحدت عددی و واحد لا من عدد، می‌تواند معنای گسترده‌تری هم داشته باشد؟ چرا؟؛ چون یک چیز می‌تواند از جنس خودش دومی نداشته باشد، چون جنس ندارد، اما در شمارش جور دیگری بیاید. شاهد ما چیست؟ شما می‌توانید به وسیلهی چیزهایی که اصلاً جنس و وحدت اشتراک ندارند، شمارش برقرار کنید. دو چیز را در نظر بگیرید که در اصطلاح کلاسیک در اجناس عالیه با هم متباین باشند. یکی کیف باشد و یکی کم باشد. کم و کیف از حیث ذات و جوهر، اشتراک ذاتی ندارند. چرا؟؛ چون جنس عالی آن‌ها با هم فرق دارند. جنس عالی او کیف است و جنس عالی این کم است. پس از دو مفهوم هستند، لذا به‌هیچ‌وجه اشتراک ذاتی ندارند. ولی خُب، می‌توانید آن‌ها را بشمارید. می‌گویید این یک، این دو. همین که هویت وجودی جدا داشته باشند یا هویت مفهومی جدا داشته باشند، می‌توانید‌ آن‌ها را بشمارید. چون تعدد و شمارش حتماً مبتنی‌ بر این نیست که اشتراک ذاتی داشته باشند. اگر یک چیزی از جنس انسان است، بگویید زید، اول است و عمرو هم از جنس او است، لذا دو است. حیوان است، بقر یک است و شتر دو. ببینید جنس آن‌ها یکی است! خُب، مگر شمردن مبتنی‌بر این است که حتماً یک وحدت جنسی داشته باشند تا شما آن‌ها را بشمارید؟!

شاگرد: خلاصه الآن وحدت برقرار کردید. جنس به‌ معنای عام وجود شد.

استاد: لذا من به مقولات مثال زدم تا بحث را جلو ببرم. شما می‌گویید من هم وقتی می‌خواهم، بشمارم، چیزی را بین این‌ها مشترک گرفته‌ام. خُب، حالا من این را مقدمه گفتم. به مقصود اصلی خودم بر می‌گردم.

شما به شمارش توجه کنید. می‌خواهید، بشمارید. عملیة العدّ و شمارش، مبتنی‌بر وحدت میان معدودات است؟! مبتنی‌بر وحدةٌ ما هست یا نیست؟! شما به عملیة شمارش توجه کنید و ببینید محتاج این هستید که این معدودات را یکی کنید و بشمارید؟! هست یا نیست؟ نیست. می‌خواستم این را بگویم. یعنی وقتی شما می‌خواهید بشمارید، با این کار دارید که این اول است و آن دوم است و همین‌طور جلو می‌روید. توجه ندارید که این‌ها را من یکجا جمع کرده‌ام و یکی هستند و بعد می‌خواهم بگویم این یکی از آن زمینه‌هایی است که من آن‌ها را یکی گرفته‌ام. باشد یا نباشد، شما در عدّ با او کاری ندارید.

شاگرد: شیئیت دارند.

شاگرد ٢: عدد بر یک معدودی عارض می‌شود که نمی‌شود معدوم باشد.

استاد: بله؛ بر معدود. بر یک معدود عارض می‌شود اما آیا بر معدودات و ملحوظات به وحدت ما عارض می‌شود یا عارض می‌شود بر معدود؟ ببینید منطقیاً به بیش از این نیاز ندارد.

شاگرد: حتی در متباین به تمام ذات، می‌گوییم از این حیث که این‌ها متباین به تمام ذات هستند، دو تا شدند. یعنی بالأخره یک اشتراکی وسط می‌گذاریم. الآن با این توضیحی که دادیم، خداوند متعال را هر طوری بگیریم باز می‌توان شمرد.

شاگرد 2: ... .

استاد: الآن به مقصود اصلی من رسید. برای خدای متعال که در این ‌صورت، قید مرحوم مجلسی نیاز است. در این جور شمردن که خداوند در شمارش وارد می‌شود. خالق و مخلوق. صفات او هم که هست؛ علم، قدرت، حیات. آیا معنا دارد که بگوییم عدّ بدون وحدت یا خیر؟ اگر داشته باشیم. من با «اگر» می‌گویم. اگر طوری باشد که بتوانیم عدّ را قطع نظر از نیاز لحاظی و حتی غیر لحاظی به وحدةٌ ما انجام بدهیم…؛ می‌دانید چرا عرض می‌کنم؟؛ چون عدّ، عملیة الذهن است. درک ذهن نیست. شمردن، کار ذهن است. نه درکِ ذهن. در وقت شمردن، ذهن شما چیزی را درک نمی‌کند. دارد کاری را انجام می‌دهد. کار انجامدادن، نیازی به این ندارد که اول وحدتی را فرض بگیرد و بعد شروع کند به شمارش.

شاگرد: درک عدد است که به این معدود اختصاص پیدا کرده است.

استاد: بله؛ سلسله درست است. عدّ یعنی ذهن من باید اول به دوم را در یک سلسله قرار بدهد. این درست است. اما معدود باید وحدةٌ ما با دیگری داشته باشد؟! در شمردن نیاز است یا خیر؟

شاگرد ٢: در معدود شدن، الآن وحدت پیدا کرد.

استاد: وحدت پیدا کرد به‌معنای معدود شدن.

شاگرد ٢: معدودِ یک، معدود دو، معدود سه و … .

استاد: این بعد از شمردن شما است که حالا نفسالامریتی پیدا می‌کند. اما آیا این مبتنی ‌بر عدّ بود یا عدّ مبتنی ‌بر این بود؟ من می‌خواهم ببینم عدّ مبتنی ‌بر چیزی هست یا نیست؟

شاگرد: شاید در خود مفهوم عدّ نباشد، ولی وحدت خارجی لازم است.

استاد: وقتی شما می‌گویید: خالق و مخلوق، این عدّ هست یا نیست؟ اصل این حرفها را دارم میگویم برای همین. این عدّ هست یا نیست؟ خالق و مخلوق. شماره بگذارید، میخواهیم بگوییم خالق اول، مخلوق بعد آن، دو.

شاگرد:چه چیزی را شمردید؟

استاد: خالق و مخلوق را.

شاگرد: چه چیزی را شمردید؟ [صوت واضح نیست] ... .

استاد: خیر؛ وجوداتی که در نفسالامر منعزل هستند؛ انعزالی که مصحح عدّ باشد؛ آن عدّ را تسبیب می‌کند. انعزال، مبدائیت عدّ است. نه وحدت. چون دو چیز با هم دو تا هستند، می‌توانید‌ آن‌ها را بشمارید. نه این‌که چون دو چیز با هم یکی هستند، می‌توانید بشمارید. بین این‌ها فرق نیست؟! الآن شما فرمودید: از آن حیثی که متباین به ذات هستند. خُب، مگر متباین بالذات وحدت می‌شود؟! از آن حیثی که تماماً متباین هستند، دارم می‌شمارم! خُب، دارید از آن حیثی که متباین هستند، آن‌ها را می‌شمارید، نه از آن حیثی که یکی هستند.

شاگرد: وصف مشترک دارند.

استاد: وصف مشترک در متباین بالذات چیست؟! یعنی می‌خواهید بگویید تناقض است؟ پارادوکس است؟

شاگرد: این نسبت به آن تباین دارد و این هم نسبت به آن تباین دارد.

استاد: خُب، تباین دارد به چه معنا است؟ یعنی هیچ‌ چیز مشترکی ندارند. سلب بسیط است. تباین یعنی عدم الاشتراک، نه اشتراک در مباینت. مباینت سلب بسیط است؛ عدم اشتراک. نه اشتراکهما فی التباین. فعلاً من روی بیاناتی که مانوس هستیم، عرض می‌کنم. جواب این‌ها را بدهید. ولو از حرف‌های قبلی هم جواب بدهید. الآن بگویید جواب این چیست.

شاگرد: شمردن هیچ وقت بدون هدف و انگیزه نمی‌شود و گرنه لغو است. مثلاً می‌خواهم اعضای یک مفهوم کلی را بشمارم. لذا باید یک مفهوم کلی را انتزاع کنم و بعد اعضای آن را بشمارم.

استاد: چیزی که می‌خواستم عرض کنم این بود: در این‌که آیا وحدت و جنس هست یا نیست، چند باب جلوتر، روایتی خواهد آمد. چند بار این روایت را عرض کرده بودم. صفحهی هشتاد و سه، روایتی است که در بحبوحهی جنگ جمل بود. مردی اعرابی نزد حضرت علیه السلام آمد و سؤال کرد یا امیرالمؤمنین علیه السلام «أتقول انّ اللّه واحد»؟! شما حاضرید به خداوند بگویید یک؟! آن هم وسط میدان جنگ. «فحمل النّاس عليه ، قالوا : يا أعرابي أما ترى ما فيه أمير المؤمنين علیه السلام من تقسم القلب»؛ وسط میدان جنگ حضرت علیه السلام دل این حرف‌ها را دارند؟! حضرت علیه السلام در اینجا جمله‌ای را گفتند که واقعاً ارزش آن از همهی دنیا بیشتر است. فرمودند: «فقال أميرالمؤمنين عليه‌السلام : دعوه ، فإن الذي يريده الأعرابي هو الذي نريده من القوم»؛ رهایش کنید. بهترین مطلب را پرسید. اصلاً دلیل این‌که با این قوم می‌جنگیم، همینی است که او به دنبالش است. اگر اصحاب جمل و صفین به‌دنبال علم بودند که با امیرالمؤمنین علیه السلام که دعوا نمی کردند. وسط میدان کلاسی به پا می‌شود!

حضرت علیه السلام فرمودند: این‌که می‌گویی خداوند یکی است، مقصودت از یک چیست؟ چهار جور یک داریم که دو جورش را در مورد خداوند متعال می‌توانیم بگوییم و دو جورش را نمی‌توانیم. آن دو جوری که نمی‌توانیم بگوییم - که به مانحن فیه مربوط است – را این طور فرمودند:

«ثم قال : يا أعرابي إنّ القول في أنّ اللّه واحد على أربعة أقسام : فوجهان منها لا يجوزان على اللّه عزّوجلّ ، ووجهان يثبتان فيه ، فأما اللذان لا يجوزان عليه ، فقول القائل : واحد يقصد به باب الأعداد ، فهذا ما لا يجوز ، لأنّ ما لا ثاني له لا يدخل في باب الأعداد ، أما ترى أنّه كفر من قال : ثالث ثلاثة. وقول القائل : هو واحد من الناس ، يريد به النوع من الجنس ، فبهذا ما لا يجوز عليه لأنّه تشبيه ، وجلّ ربّنا عن ذلك وتعالى . وأما الوجهان اللذان يثبتان فيه فقول القائل : هو واحد ليس له في الأشياء».

«ثم قال : يا أعرابي إن القول في أنّ اللّه واحد على أربعة أقسام … فأما اللذان لا يجوزان عليه»؛ من می‌خواهم ببینم حضرت علیه السلام در اینجا وحدة لحاظ می‌کنند یا خیر؟ می‌فرمایند: اگر می‌گویی خداوند متعال، «واحد يقصد به باب الأعداد، فهذا ما لا يجوز، لأنّ ما لا ثاني له لا يدخل في باب الأعداد»؛ آنچه که دو ندارد، در باب اعداد داخل نمی‌شود. اینجا یعنی «ما لا ثانی له من جنسه»؟! این هم ملحوظ است؟ ولو جنس عام؟ یا اینجا اصلاً کاری به جنس و وحدتش ندارد، لاثانی له؛ اصلاً دو ندارد. این کدام یک از آن‌ها است؟

یعنی حضرت علیه السلام، عدّ را در چه می‌فرمایند؟ قوامِ شمردن، به این است که دو برای او باشد. ولو به فرض. خداوند متعال دو ندارد، حتی به فرض. اگر یادتان باشد، عرض می‌کردم که در این‌ها خیلی ظرافتکاری هست. در محالات هم عدد می‌آید. می‌شمارید. چرا؟؛ چون در محالات فرض دومیِ دو، محال است. ولی به فرض محال که می‌توانید آن را فرض کنید. فرض محال که محال نیست، اما اصلِ فرض دو، در مورد خدای متعال، محال است. اگر مبدأ متعال را با آن چیزی که در معارف انبیاء و اوصیاء علیهم السلام هست، تصور کنید، فقط می‌بینید که یک لفظ است. نه این‌که دو برای او محال است، بلکه «لا ثانی له»؛ نه این‌که «الثانی له محال/ یمتنع وجوده»؛ مثلاً این را اصلاً تصور نکردیم، خیر؛ لاثانی له. اصلاً طرح دو، نمی‌توان برای او کرد.