رفتن به محتوای اصلی

اضافه صفت به موصوف در تعبیر «محرم علی بوارع ثاقبات الفطن»

 

«محرم علی بوارع»؛ ببینید از چیزهایی که در کلمات امیرالمؤمنین در اوج فصاحت و زیبایی کلام قرار می‌گیرد اضافه‌های صفت به موصوف است. اگر نهج‌البلاغه را ردیف کنید شاید بیشتر از صد مورد شود. مواردی‌که امام علیه‌السلام عبارتشان را تغییر می‌دهند، آن هم از باب اضافه صفت به موصوف. یعنی آن چه که باید به‌صورت موصوف و صفت بیاورند –اول موصوف و بعد صفت بیاورند- به زیباترین وجه امام علیه‌السلام موصوف هایی که برای بعد است را به‌صورت مضاف اول قرار می‌دهند.

مثلاً در اینجا بوده است: «محرم علی الفطن الثاقبة البارعة تحدیده». اما حضرت علیه السلام می‌فرمایند: «محرّم على بوارع ثاقبات الفطن تحديده». این به‌شدت کلام را از نظر فصاحت و بلاغت بالا می‌برد. من جایی ندیدهام که علماء تصریح کرده باشند. یکی از زیبایی‌هایی که نهج‌البلاغه را نهج‌البلاغه کرده است، یکی از روش‌هایی که امام علیه‌السلام به کار می‌برند، همین است. به جا هم به کار می‌برند. نه نابهجا. امام علیه‌السلام صفتی را که رتبه‌اش در ذکر متأخر است و بعد از موصوف باید بیاید، بر می‌دارند و آن را مضاف می‌کنند و قبلش می‌آورند. کلام به قدری زیبا می‌شود که انسان می‌خواهد آن را مدام تکرار کند. از بس ملیح است!

این هم یکی از مواردش است: یعنی «محرّم علی الفطن الثاقبة البارعة»، شده است: «محرّم على بوارع ثاقبات الفطن تحديده». دو اضافه پشت سر هم آمده است. «بوارع ثاقبات الفطن»؛ یعنی فطنتهای ناغز خیلی سریعی که بارع هم هست. در خود «فطنت» هم سرعت است و هم ظرافت. فطنتی که ثاقب هم هست. یعنی مبالغه شدیده در این‌ها است. خود فطنة، این‌ها را دارد، اما می‌گویند «الفطنة الثاقبه». فطنتی که خیلی خیلی ثاقب است و به سرعت نفوذ می‌کند و آن را می‌گیرد. بارع هم هست؛ یعنی در ثاقب بودن دوباره بارع است. یعنی سرآمد همهی فطن ثاقبه است. فطنی که سرآمد همهی فطن ثاقبه است، تحدید او بر آن‌ها حرام است. چه برسد به ذهن سایر خلق.

شاگرد: این‌که فرمودید در سر جایش از اضافه صفت به موصوف استفاده می‌کنند، منظور چیست؟

استاد: شما که استاد هستید، بفرمایید. اصلاً اول این حرف را تأیید می‌کنید یا خیر؟ این‌که شما می‌فرمایید، وجهش چیست؟ معلوم می‌شود که خدشه دارید.

شاگرد: بنده هم تأیید می‌کنم، ولی شما آن را توضیح بدهید.

استاد: الآن در ذهنم رمزش نیست. در فارسی مثال‌های قشنگی بود که همین را در فارسی هم به کار می‌بریم.

شاگرد ٢: مثلاً مرد جوان را می‌گوییم: جوانمرد. مرد پیر را می‌گوییم: پیرمرد.

استاد: بله.

شاگرد: برای تأکید است که صفت را بهتر نمایش می‌دهد.

استاد: ایشان رمزش را می‌گویند. می‌فرمایند گاهی موصوف را می‌گوییم و بعد صفت را می‌آوریم. محور موصوف می‌شود، تبع‌ آن صفت می‌شود. اما یک وقتی است که می‌گویید: درست است که صفت تابع موصوف است، اما الآن می‌خواهم محور را صفت قرار بدهم: جوانمرد؛ می‌خواهم جوان بودن او را، محور قرار بدهم. لذا صفت را جلو می‌آورم تا بر صفتش تأکید کنم و بعد موصوف را بیاورم. محوریت در تأکید، صفت می‌شود. ولو در تکوین محوریت روی موصوف است. تکوینا موصوف محور است و صفت برای او است، اما من در مقام مبالغه، صفت را محور قرار می‌دهم.

شاگرد: در اینجا واقعاً جای آن است.

استاد: بله؛ «بوارع»، سرآمدترین! سرآمدترینِ چه چیزی؟؛ «ثاقبات»، نفوذگرها! نفوذگرهای چه؟؛ «فطن». یعنی الآن «فطن» آمد. به‌نحوی‌که اول میخ اوصاف را کوبیدند و در آخر کار موصوف را آوردند. این هم یک وجهی است. در فارسی قبلاً برخی از نمونههایش را یادم بود، اما الآن هیچ‌کدام یادم نبود.