نفی توصیف از ذات خداوند متعال و مبدائیت مطلقهی او
استاد: در اینجا هم همینطور است. لذا قبلاً عرض کرده بودم، شما هر کتابی را بگردید؛ الآن مهمترین کتابهای معارفی زمان ما که در عرفان نظری، حکمت متعالیه یا غیرش بحث میکنند، هیچکدام در مبانی کلاسیک خودشان یک توضیح واضح روشنی برای این خطبهی حضرت سیدالشهدا علیهالسلام، که در تحف العقول است، ندارند. سه احتمال بود که باید تاویل کنیم. حضرت علیه السلام فرمودند: «يصيب الفكر منه الايمان به موجودا ووجود الايمان لا وجود صفة»[1]، حضرت علیه السلام در این «لا» میخواهند چه بگویند؟ «لا وجود صفة» یعنی چه؟ حضرت چرا «لا» را فرمودند؟ این «لا» را چطور معنا میکنید؟ روی مبانی رایج باید یک چیزی بگویید و رد شوید. به خلاف اینکه این مبانی عوض شود. «وجود الصفة»، وجود مقابلی است. حضرت میفرمایند: حتی کلمهی وجود اگر از بستر متقابلات است، نه به آن معنای توصیفیاش، دنبالش نروید. توصیف معنا ندارد. توصیف، یعنی میگوییم ذهن ما از یک منشأ انتزاعی از آن متصف، انتزاع میکند. این معنای توصیفی راجع به ذات خدای متعال معنا ندارد. هویت غیبیهی الهیه طوری نیست که ما از ذات او با حیثیت نفس الامری، یک مفهومی را انتزاع کنیم.
نمیدانم چند جلسه صحبت شد. شاید در همین مباحثهی ساعت یازده بود. نه خصوص همین مباحثهی کتاب توحید، در جلسات متعددی بحث شد که اصلاً وجود اشاری، بهترین نحو وجود است. یعنی هنوز وجود مقابلی در حقانیت مطلقه کمبود دارد. آن وجود اشاری است که بالاترین درجهی حقانیت را به خودش نسبت میدهد و لذا است که اگر در آن وجود مقابلی جلو بروید، در ارجاع محالها به مبدأ مطلق، باز توضیح واضحی ندارید. همانی که دیدم آقا هم نوشتهاند. هفتهی قبل صحبت شد. میگویند: اگر خدا هم نبود، تناقض محال بود. تناقض محال است دیگر، هم بیخدا قبول دارد و هم با خدا. این بیخدا، مقصود انبیاء و اوصیاء از خدا را نفهمیده است. مبدأ مطلق، مبدأ همهی حقائق است. یعنی اگر مقصود را بفهمید، استحالهی تناقض هم بهعنوان یک قضیهی حق، مسبوق به او است. مسبوق به این معنا که فقط باید درکش کنید. اگر درکش کردید، دیگر راحت هستید. این مسبوقیت را که فهمیدید، راحت هستید. خُب، اگر اینطور است که همهی حقایق مسبوق است، با این وجود و عدم توصیفی، دیگر توضیح کلاسیک ندارید تا مبدائیت او را برای آنها درست کنید.
این آیه هم، از آیات خیلی مهمی است: «قُلْ لَوْ كَانَ مَعَهُ آلِهَةٌ كَمَا يَقُولُونَ إِذَنْ لَابْتَغَوْا إِلَىٰ ذِي الْعَرْشِ سَبِيلًا»[2]؛ اگر ظاهر را معنا کنید، یعنی همهی لشکرکشی میکردند. تانک و توپ و فیل و شتر آماده میکردند تا به جنگ خدا بروند. خُب، این یک معنایی است که مانعی ندارد. اما خیر، آیه میفرماید: خداوند را هر طوری بخواهید فرض بگیرید، یک ذی العرشی داریم که همهی اینها به او بر میگردند. چقدر این آیه بالا است!
شاگرد: ابنتیمیه میگوید که تنها آیه بر توحید، همین است.
استاد: چون او عرش را بالای آسمان هفتم میداند و میگوید خداوند آن بالا روی آن نشسته است. از معارف اهل البیت علیهم السلام که خبر ندارد. کتابهای دیگرش را ببینید. لذا میگوید: بهترین چیزی که خدای بالای عرش را بر مبنای حنبلیها ثابت میکند، همین است. هر چه هم خدا وجود داشته باشد، نمیتوانند او را از بین ببرند؛ یعنی باید آن بالا بروند تا او را از بین ببرند. درحالیکه هیچکدام از اینها نمیتوانند به آنجا برسند. به این صورت.
اما این آیه، به این تقریر، حرف دیگری است. یعنی شما هر جور و در هر موطنی، هر چیزی را بخواهید فرض بگیرید که یک نفسیتی به آن بدهید و دنبال نفسیت به آن الهیت به آن بدهید، «آلهة کما یقولون» است که «اذن لابتغوا الی ذی العرش سبیلا»، «ابتغوا» یعنی طالب است؛ «يَسْأَلُهُ مَنْ فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ»[3]؛ یک سؤالی دارد که تکوینی است. باید سراغ ذی العرش برود. هر چیزی فلشی به سوی ذی العرش دارد. او است که ذو العرش است. در این ذو العرش نه تعدد معنا دارد و …. همه چیز هم به او مسبوق است. لذا «وَإِلَيْهِ يُرْجَعُ الْأَمْرُ كُلُّهُ»[4]. «ما جعل اللّه المشمشة مشمشة، بل اوجدها»، این خوب است، اما برای موطن «کُن» است. اما در جاهای دیگر «جعل اللّه المشمشة مشمشة». دو جا است. در یک موطن درست است؛ خدا زردآلو را ایجاد میکند؛ «کُن فیکون». اما یک جایی هست که «جعل اللّه». نمیتوان گفت مشمشة، برای خودش یک چیزی است که اصلاً ربطی به خدائیت خداوند ندارد.
شاگرد: استدلالشان این است: «الشیء قرّر فامکن فاوجد فوجد». همین شاهد این است که «جعل اللّه المشمشة مشمشة».
استاد: لذا همینجا بود که آقای صدر در بحوث، در ده مورد اعتراف کردند که لوح الواقع، اوسع از لوح وجود است. از همین امکان ماهیت بود. ماهیت، متصف به امکان است، ماهیت موجودة؟ بعد الوجود؟ قبل الوجود که معدوم است و اتصافی ندارد. بعد الوجود هم که وقتی موجود شد، ممکن است؟! لذا گفتند: اتصاف ماهیت به امکان، مربوط به نفس الامر است. نفس الامری که الآن در آنجا موجود نیست. این شروع کار ایشان بود که اوسعیت نفس الامر را از لوح وجود پذیرفتند.
[1]. ابن شعبهی حرانی، تحف العقول، ج ۱، ص ۲۴۵.
[2]. سورهی اسراء، آیهی ۴٢.
[3]. سورهی الرحمن، آیهی ۲۹.
[4]. سورهی هود، آیهی ١٢٣.