رفتن به محتوای اصلی

لسان معرفتی و لسان وعظ در برخی از روایات موت

 

فلذا وصف آن‌ها «تفرّون» است و وصف این‌ها «یتمنّون». آن جمله را قبلا عرض کردهام: «وَ صَحِبُوا الدُّنْیَا بِأَبْدَانٍ أَرْوَاحُهَا مُعَلَّقَهٌ بِالْمَحَلِّ الْأَعْلَی»[1]؛ وقتی این روح معلق به محل الاعلی است، کجا می‌خواهد اینجا بماند؟! ولی خب، تقدیر است! «لَو لَا الأَجَلُ ألّذِی کَتَبَ اللّهُ عَلَیهِم لَم تَستَقِرّ أَروَاحُهُم فِی أَجسَادِهِم طَرفَهَ عَینٍ شَوقاً إِلَی الثّوَابِ وَ خَوفاً مِنَ العِقَابِ»[2].

«ولا غائب اقرب من الموت»؛ ظاهر سیاق این تعبیر در خطبة الوسیله، موعظه است. یعنی امام علیه‌السلام اول ایجاد مقتضی معرفت می‌کنند. مرحله دوم رفع مانع و رفع غفلت است و سوم هم راهکار است که با تعبیر «أيّها الناس من خاف ربّه كفّ ظلمه» شروع می‌شود.

در اینجا که مرحله رفع مانع است، معلوم است که لسان، لسان وعظ است: «لا غائب اقرب من الموت»؛ خیلی نزدیک است. حتی در تعبیر نهج‌البلاغه فرمودند: «فَکَأَنَّکُمْ بِالسَّاعَهِ تَحْدُوکُمْ حَدْوَ الزَّاجِرِ بِشَوْلِهِ»[3]؛ گاهی شتر را می‌کشند و می‌برند. گاهی هم از پشت سر میدوانند. ساعت برای شما به این صورت است؛ چه تعبیری است! «زاجر» کسی است که از پشت می‌زند. «شول» هم شتری است که از پشت سر می‌برد. «حدو الزاجر بشوله» تمثیل است. ساعت و قیامت شما را به این صورت می‌برد.

این لسان، لسان موعظه است. دیدم در مورد موعظه مطلب درستی گفتهاند. آدم درس را یک بار می‌خواند. اگر مطلب علمی و درس را تکرار کند، می‌گویند چرا تکرار می‌کنی؟! اما موعظه این‌طور نیست. درموعظه همه نیاز دارند. حتی در محفلی که علمای بزرگ حضور داشته باشند، هیچ‌کس نمی‌پرسد: تو چرا موعظه می‌کنی؟؛ «وَذَكِّرۡ فَإِنَّ ٱلذِّكۡرَىٰ تَنفَعُ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ»[4]. ریخت موعظه، تکرار است. اما برای درس هم دارد «الدرس حرف و التکرار الف». ظاهراً «التکرار الف» برای محصلین است و الّا به کسی که خودش مدرس باشد و یا این‌ها را بلد باشد، گفته نمی‌شود که این‌ها را برایش تکرار کن. مثلاً به استاد فقه و مرجع تقلید بگویند ما برای شما مسأله می‌گوییم تا یادآوری باشد! اینجا خنده‌دار می‌شود. ولی نکته‌ای که هست این است، تکرار در این‌ها یک چیز را دارد: این‌که بسیاری از موعظه‌ها، رنگ موعظه در آن‌ها بینا بین است و در برخی بر عکس است. یعنی ادبیات موعظه، در آن مغلوب است. همان چیزی که مربوط به مرگ است؛ مرگ اقتضای موعظه دارد. اما تعبیراتی در روایات داریم که اصلاً ناظر به این نیست که بخواهد بگوید الآن من می‌خواهم شما را نصیحت کنم. [بلکه] می‌گوید: می‌خواهم راجع به مرگ به شما معرفت بدهم. تکرار در اینجا، ولو موعظه نیست، تکرارش نافع است برای این‌که معرفت بالا برود.

در امور معرفتی، حصول معرفت برای انسان‌ها صفر و یکی نیست. بله؛ در یک مرحله‌ای معرفتهایی داریم که صفر و یک است. ولی نوع معارف مبدأ و معاد، تشکیکی است و لذا تکرار آن، غیر از این‌که موعظه است و برای عمل و حرکت خوب است، تکرار معارف هم، برای بالا رفتن است. برای اشتداد پیدا کردن معرفت است. معرفت، قابل اشتداد است. قابل این است که همین چیزی را که دارد، پررنگتر و پر نورتر بشود.

موعظههایی فایده دارد که پشتوانهاش معرفت باشد: «ٱدۡعُ إِلَىٰ سَبِيلِ رَبِّكَ بِٱلۡحِكۡمَةِ وَٱلۡمَوۡعِظَةِ ٱلۡحَسَنَةِ»[5]. اول حکمت آمده است و بعد موعظه. موعظه‌های خوبی که تأثیر خوبی دارد، آنهایی است که شنونده، پشتوانههایی از حکمت هم داشته باشد و الّا تأثیر نمی‌کند. «إِنَّ فِي ذَٰلِكَ لَذِكۡرَىٰ لِمَن كَانَ لَهُۥ قَلۡبٌ أَوۡ أَلۡقَى ٱلسَّمۡعَ وَهُوَ شَهِيد»[6]؛ وقتی پشتوانه معرفتی دارد، آن وقت «هَکَذَا تَصْنَعُ الْمَوَاعِظُ الْبَالِغَهُ بِأَهْلِهَا»[7] [میشود] که حضرت امیرمومنان علیه السلام برای همام فرمودند.

روی این حساب به گمانم دسته‌بندی این‌ها حتی در آیات شریفه خوب است.


[1]. نهج البلاغه (بر اساس نسخهی صبحي صالح)، ج۱، ص ۴۹۷.

[2]. همان، ج ۱، ص ۳۰۳.

[3]. همان، ج ۱، ص ۲۲۱.

[4]. الذاریات، آیهی ۵۵.

[5]. النحل، آیهی ۱۲۵.

[6]. ق، آیهی ۳۷.

[7]. نهج البلاغه (بر اساس نسخهی صبحي صالح)، ص ۳۰۶.