رفتن به محتوای اصلی

بیان کامل‌ترین توحید و نفی عبادت موهومی به وسیله‌ی فای تفریع

 

«فسبحانه وتعالى عن قول من عبد سواه واتّخذ إلها غيره علوا كبيراً»؛ فاء در این جملهی حضرت علیه السلام، مقداری در ذهن جلب توجه می‌کند؛ «فسبحانه». حضرت علیه السلام می‌توانستند بفرمایند: «سبحانه تعالی». این فای تفریع، چه معنایی در اینجا می‌دهد؟ اولی که شما می‌خوانید به این صورت است: «خدای متعال منزه است، و برتر است از قول کسی که عبادت غیر او را کرده است». «سبحانه»: خداوند منزه است. «تعالی»: برتر است؛ از چه چیزی؟ از قول کسی که «عبد سواه». عبادت غیر خداوند را کرده است «و اتخذ الها غیره»؛ الهی غیر از خداوند متعال اتخاذ کرده است. «علوا کبیرا»؛ کلمهی «علوا»، منافاتی ندارد که در «سبحانه و تعالی عن…»، «عن» را به هر دو بزنیم. «سبحانه عن … و تعالی عن …». کلمهی «عن» در جملهی حضرت علیه السلام مناسبت دارد که به هر دو بخورد. «سبحانه و تعالی عن…»؛ یعنی سبحان عن… و تعالی عن… . این مانعی ندارد. ولی کلمهی «علوا کبیرا» که به‌عنوان مفعول مطلق در آخر آورده‌اند، ذهن را سراغ این می‌برد که در کلام حضرت علیه السلام، مقصود از «عن»، فقط به «تعالی» بخورد؛ «تعالی عن… علوا». ولی به هر دو هم بخورد، مانعی ندارد.

شاگرد: چرا ذهن را می‌برد؟

استاد: به‌خاطر این‌که در این‌صورت می‌شد: «سبحانه و تعالی عن قول … تسبیحا و علوا کبیرا». البته باز عرض کردم دلالت قطعی ندارد. مانعی ندارد که «عن» به هر دو بخورد و بعدش مفعول مطلق تنها برای «تعالی» باشد. فقط می‌خواهم ذهن زوایای کلام را در نظر بگیرد. خُب، «فاء» در اینجا برای چیست؟

«قول من عبد سواه»؛ «عبد سواه» یعنی چه کسی؟ الآن شما ابتدا این جمله را دیده‌اید و می‌خوانید، قول کسی که «عبد سوی اللّه و اتخذ الهه غیره». می‌گوییم یعنی مشرکین. سبحانه و تعالی از قول مشرکین و بت‌پرستها. خُب، اگر مقصود کسی است که با قصد و توجه مشرک است و آگاهانه سراغ بت می‌رود …؛ «عبد سواه»؛ با آگاهی خودش بت‌پرست است. می‌گوید که من بت‌پرست هستم. اگر منظور این است، خُب، این جمله چطور معنا می‌شود؟ «خدا منزه است، و برتر است از قول کسی که بت می‌پرستد». خدا برتر از قول کسی است که بت می‌پرستد؟! خُب، بت‌پرست خودش می‌گوید من بت می‌پرستم! یعنی چه که خداوند برتر از قول این بت‌پرست است؟ این را چطور معنا کنیم؟

شاگرد: بت‌پرستان هم یک اوهامی نسبت به خداوند متعال داشتند.

استاد: بله؛ من این سؤال را برای همین مطرح کردم. ولو ظاهر «عبد سواه» برای مشرکین می‌آید، ولی این‌طور نیست. لذا «فاء» خیلی قشنگ است. حضرت علیه السلام مرتبهی عالیهای از توحید را در کلمات قبلی خود توضیح داده‌اند، می‌گویند توحید درست و حسابی این است، سبحانه و تعالی از قول کسی که نمی‌خواهد سراغ بت برود، بلکه می‌خواهد خدا را بپرستد، اما «عبد سواه». یعنی خداوند متعال را به توهم پرستیده است. به توحید حقیقی عالیای که من در جملات قبل تعریف کردم. «عبد» یعنی به حمل شایع. نه به حمل اولی که خودش می‌خواهد بت‌پرست باشد. «فسبحانه»؛ حالا که خداوند به این صورت است، خدا منزه است و برتر است از قول کسی که به خیال خودش دارد خدا را می‌پرستد، اما یک خدای موهوم را می‌پرستد. یک خدایی که آن خدا برتر از قول کسی است که «عبد سواه». خیال می‌کنیم که این معنا بیشتر با «فاء» مناسبت داشته باشد.

شاگرد: اخراج آن هم ضرورت دارد؟ یعنی نسبت به ما قبلش خوب است بگوییم حواسش نیست و به‌صورت اوهامی خداوند را عبادت می‌کند، ولی این‌که بت‌پرستها را هم اخراج کنیم، معلوم نیست. چون بت‌پرستها هم این‌طور نبودند که نسبت به خداوند صفر باشند.

استاد: آن با فاء، جور در نمی‌آید. همین را عرض می‌کنم. ببینید حضرت علیه السلام، اوصاف الهی را می‌گویند، «فسبحانه». «قَالُواْ يَٰمُوسَى ٱجۡعَل لَّنَا إِلَٰها كَمَا لَهُمۡ ءَالِهَة»[1]. بعد هم که سامری آمد و «فَأَخۡرَجَ لَهُمۡ عِجۡلا جَسَدا لَّهُۥ خُوَار فَقَالُواْ هَٰذَآ إِلَٰهُكُمۡ وَإِلَٰهُ مُوسَىٰ فَنَسِيَ»[2]. نمی‌گوید این سنبل است. دقیقاً گفت: «هذا الهکم و اله موسی». خود این گوساله، اله شما است. در آن خطابی هم که هست، آیهی شریفه چه می‌گوید؟؛ «أَفَلَا يَرَوۡنَ أَلَّا يَرۡجِعُ إِلَيۡهِمۡ قَوۡلا وَلَا يَمۡلِكُ لَهُمۡ ضَرّا وَلَا نَفۡعا»[3]، اگر سنبل بود که می‌گفتند این واسطهی آن خدا است. اما نه، این‌ها گفتند: «هذا الهکم». قرآن می‌فرمایند: مگر نمی‌بینید که این نمی‌تواند یک کلمه، جواب شما را بدهد؟! اگر خدا بود که باید جواب بدهد. معلوم می‌شود که در بت‌پرستی، خدا از ذهن آن‌ها کنار رفته بود؛ این خدا شده بود. لذا با وجود کلمه «فاء» منافاتی با آن وجوه ندارد؛ نمی‌خواهم آن‌ها را به حد صفر برسانم، می‌خواهیم استظهاری کنیم که بدواً در ذهن چیز دیگری به ذهن بیاید.

شاگرد: بعضی از آیهی «وَيَقُولُ ٱلَّذِينَ كَفَرُواْ لَسۡتَ مُرۡسَلا»[4] استفاده می‌کنند که آن‌ها صغرای این‌که تو مرسل باشی را قبول نداشتند، خدایی را قبول داشتند.

استاد: در این‌که قریش، ذریهی حضرت اسماعیل علیه‌السلام بودند، شکی نیست. «مِلَّةَ إِبۡرَٰهِـمَ حَنِيفا»[5]، «وَلَئِن سَأَلۡتَهُم مَّنۡ خَلَقَ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضَ لَيَقُولُنَّ خَلَقَهُنَّ ٱلۡعَزِيزُ ٱلۡعَلِيمُ»[6]. این‌ها مشکلی ندارد. صحبت سر این است که دین حنیف و آن ملت ابراهیم که بود و بین آن‌ها مانده بود، چه تغییراتی در آن پیش آمده بود. خودش یک بحث مفصل جالبی هم دارد. مهم بودن و غامض بودن این بحث تاریخی باعث شده است که سلفیها بسیار سوء استفاده کنند. یعنی یک چیزهایی که اگر در این فضاها بگویید، می‌بینید چون این‌ها کمی ابهام دارد، آن‌ها از آیات شریفه سوء استفاده می‌کنند و این آیات را به چیزی که به این آیات ربطی ندارد، تطبیق می‌دهند؛ تطبیق می‌دهند بر مسلمانانی که مشرک نیستند، اما آن‌ها با ظاهر آیه‌ای، نسبت به بستری که آیهی شریفه ناظر به آن است و واضح هم هست، تطبیق می‌دهند.


[1]. الاعراف، آیه­‌ی ۱۳۸.

[2]. طه، آیه­‌ی ۸۸.

[3]. همان، آیه‌­ی ۸۹.

[4]. الرعد، آیه­‌ی ۴۳.

[5]. البقره، آیه‌­ی ۱۳۵.

[6]. الزخرف، آیه‌­ی ۹.