صعوبت فقه اللغهی کلمهی «ضعف»
«وأشهد أن لا إله إلا اللّه وحده لا شريك له ، وأشهد أن محمد عبده ورسوله ، شهادتان ترفعان القول ، وتضاعفان العمل ، خف ميزان ترفعان منه ، وثقل ميزان توضعان فيه»[1].
این جمله از نظر فصاحت و بلاغت در ردهی لغت زبان، عالی است. بین ردهی دوم زبان با ردهی پنج آن ارتباطی است. قبلاً عرض کردهام. عبارات حضرت بهصورت خیلی زیبا بین لغت و ظرفیتی که لغت دارد، با ردهی پنج کلام ارتباط برقرار کرده است. «ترفعان»، اول یک رافع داریم. بعد خود همین رافع، رفع میشود؛ رفع الرافع. امروز بعضی از لغاتش را میگویم.
امروز صبح مطالعه من مدتی روی کلمهی «تضاعفان العمل» بود. چرا این را عرض میکنم. برای هفتهی بعدی است. ان شاء اللّه نگاه کنید. در این بحث کمک کنید. «شهادتان» بحثهای خوبی دارد. من میخواستم لغات «رفع» و … را ببینم. رسیدم به «تضاعفان العمل». مراجعه کردم. مدتی هم طول کشید. اتفاقا از بحثش لذت بردم. این را مقدمه هفته بعد میگویم.
به نظرم یکی از سنگینترین بحثهای لغت …؛ اگر خواستید در باب فقه اللغة و اشتقاق کار کنید، این را بهعنوان یک نمونهی سنگین یادداشت کنید. اگر روی آن کار کنید از آن فایده میبرید؛ آن هم ماده «ضعف» است. «ضَعف» و «ضِعف» در یک فتحه تفاوت دارند. «ضَعف» و «ضُعف»، «ضِعف»، آیا ضدین هستند؟ کسی در لغت گفته است که اینها ضدین هستند؟ «ضَعف» و «ضِعف». «ضِعف» یعنی زیاد شود، «ضِعف» یعنی کم شود. اینها چطور است؟ آیا ضدین هستند؟ یک معنا دارند یا نه؟ من مفصل مراجعه کردم. آورده بودم تا بخوانم. اینجا از جاهایی است که مثل آقای مصطفوی - که میگویند حتماً باید به یک معنا برگردد - را ببینید چه کار کردهاند. ابنفارس که در همان ابتدا گفته است: «اصلان». تمام شد! یکی از آنها «ضد القوة» است و دیگری بهمعنای «مثل» و «ازدیاد» است. از اول با این جمله که گفته به یک اصل بر نمیگردد، خودش را راحت کرده است. آقای مصطفوی را ان شاء اللّه نگاه میکنید. متعدد کار کردهاند. مثلاً در لسان العرب و خیلی های دیگر اصل را «ضَعف؛ ضد القوه» قرار دادهاند، خواستند یک جوری آن را فرع قرار بدهند. به نظرم مصباح برعکس کرده بودند؛ اول «ضعف» بهمعنای شدت و ازدیاد را جلو آورده بود، بعدش آن «ضَعف» را آورده بود. من از صبح مشغول بودم ان شاء اللّه اگر من فراموش کردم، شما در ایام هفته آن را جبران کنید. هر روزی پنج دقیقه به این لغت مراجعه کنید. ان شاء اللّه در جلسهی بعد راجع به اینکه «ضَعف» و «ضِعف» جامع گیری دارد یا نه، تأمل میکنیم.
شاگرد: یک صیدی در اینجا بکنم؛ در تعبیر «انّی أجد فی بدنی ضُعفا»، این «ضُعف» به چه معنا است؟
استاد: شما که گفتید صید بکنید، من هم شوخی کنم. اینجا از «ضُعف»هایی است که در دلش «ضِعف» است. وقتی شما این «ضُعف» را به یک معنایی برگرداندید، «أجد ضُعفا فیه اضعافا» میشود. چرا؟؛ چون این «ضُعف» مقدمهی نزول آیهی تطهیر است. «أجد فی بدنی ضُعفا». «ضُعف» مقدمهی نزول وحی است. این مقدمه شد تا اینکه نزول آیه تطهیر باشد. البته از این باب که شما گفتید میگویم. این «ضُعف» ذو الاضعاف است.
شاگرد ٢: خود «ضُعف» هم لغت حجازی «ضَعف» است؟
استاد: بله؛ بحثش را عرض میکنم. به نظرم خلیل کلمهای گفته است که خیلی قشنگ است. میگوید: اگر در حالت نصب میخواهید بگویید، «ضَعف» بگویید؛ مثلاً «احسست ضَعفا»، چون میخواهید تنوین نصب بیاورید، «ضَعف» بگویید. اما اگر بگویید «احسست بضعف»، دیگر نگویید «ضَعف»، بگویید «بضُعف».
[1]. شیخ صدوق، التّوحيد، ج 1، ص 73.