رفتن به محتوای اصلی

ب) «کلیة الاجناس» به معنای تجرید وصف کلیت از اجناس و استشهاد به آن در ربوبیت

 

بنابراین اگر حضرت فرمودند: «کلیة الاجناس»، نمی‌خواهند به خود جنس و جمیع اجناس در ربوبیت استشهاد کنند. می‌خواهند در اجناس یک وصفی را تجرید کنند و بگویند الاجناس. الاجناس زیاد هستند، یک وصفی دارند به نام کلیت. آن وصفش را تجرید کنید، آن کلیت است که خداوند متعال مستشهد به آن وصف علی ربوبیته است. پس مطلب خیلی فرق کرد. خدای متعال مستشهد به «الاجناس» است؛ یعنی به انسان، بقر و همهی این انواع؛ به خودشان. اما به کلیتشان یعنی به جمیعشان. مستشهد است به خود انسان علی ربوبیته، این یک چیز است، با این‌که نه، به انسان کار نداشته باش؛ انسان به‌عنوان جنس یک وصفی دارد که آن وصف کلیت است. در آن وصف کلیت با بقر مشترک است. خداوند می‌خواهد به آن کلیت استشهاد کند. کاملاً تفاوت می‌کند.

شاگرد: این معنای دوم می‌شود؟

استاد: معنای دوم می‌شود. اگر شاهدی پیدا کردید که کلیت با همین وصف به یک نحوی؛ به عنایت لغوی، ادبی، در معنای همه استعمال شود؛ یعنی همهی اجناس؛ نه یعنی کلیبودن؛ کلیة اجناس یعنی همهی اجناس و هر جنسی؛ اگر شاهدی پیدا کردیم معنای اول ایشان سر نمی‌رسد. من دور نمی‌دانم که در زبان این‌ها استفاده می‌شود.

شاگرد: در عربی کنونی استفاده می‌شود. مثلاً می‌گویند «انا تعبان بکلیات». حتی آن را جمع هم می‌بندند. گاهی هم نمیبندند. یعنی همه بدنم خسته است.

استاد: من شوخی کردم، جوینده یابنده است. ولی من خودم به دنبالش می‌گردم. یعنی می‌گردید و می‌بینید عرف عام در لطافتهای زبان که سطح پنجم زبان است، این‌ها را دارد. سطح پنجم زبان، ادبیاتی است که در ذهنی که خدای متعال به بشر داده است، از این قابلیت پایین سطوح زبان، استفادهی بالا بالا می‌کند. زبان یک سطح پایین دارد – یک و دو و سه و چهار - در سطح پنج تازه ذهن لطیف بشر فعال می‌شود. کسی که می‌خواهد دکترای ادبیات عرب بگیرد، خیلی فرق می‌کند با کسی که نحو خوانده است. کسی که نحو خوانده است، سطح سوم یا چهارمی از زبان را یاد گرفته است. اما کسی که می‌خواهد دکترای ادبیات را بگیرد، باید چقدر مطول و … خوانده باشد تا این‌ها را یاد بگیرد. مطول که نحو نیست. آن لطافتهایی که در سطح پنجم زبان مطرح است –خودش هم خیلی گسترده است - … .

شاگرد: عربی الآن که استعمال می‌کند … .

استاد: اگر الآن بگوید ما در قدیم هم می‌توانیم پیدا کنیم. همین را می‌خواهم بگویم. فقط باید جست و جو کنیم تا ببینیم در چه جاهایی پیدا می‌شود.

شاگرد: خیلی به کار می‌برند. «اکلت کلیات»: همهاش را خوردم.

شاگرد ٢: این غیر فرمایش استاد است. ایشان تأکید را فرمودند.

استاد: خیر، بنده تأکید را به‌عنوان مثال عرض کردم. ایشان گفتند: «أنا تعبان بکلیاتی»؛ یعنی سر و پای وجود من خسته است و دارم ذوب می‌شوم. خُب، الآن چرا این را به کار می‌برد؟ خود جمع در اینجا مبالغهای است که می‌رساند. یک وقتی می‌گوید: «بکلی» که یک درجه از مراد را دارد. اما با ارتکاز عرف عام خودش می‌بیند کم است؛ می‌خواهد بگوید هنوز خیلی بیشتر از کل خستهام. لذا می‌گوید «بکلیّ»، از این یاء، برای توسعهی کل استفاده می‌کند که مبادا یک دفعه از آن مسامحه کند و از آن بماند.

شاگرد: روی جلد کتاب‌ها هم می‌نویسند: «استاذ فی کلیة …».

شاگرد ٢: آن‌که به‌معنای دانشکده است.

استاد: خُب، چرا از کلمه‌ای که به‌معنای کلی است، به‌عنوان مصدر صناعی در دانشگاه به کار برده‌اند و حال آن‌که عین است؟ چرا؟ کلیت که مصدر صناعی است. شما برای دانشگاه می‌گویید دانشگاه سفیدی.

شاگرد: دانشگاه نه، دانشکده.

استاد: حرفی ندارم.

شاگرد ٢: این همان مصدر صناعی است یا همان کلی است که با تای تانیث است؟

استاد: یعنی کلی الادب؟

شاگرد ٢: چون مکان را مونث کرده است و به آن تاء داده‌اند.

شاگرد: کلیة به چه معنا است؟

استاد: یعنی دانشکده. اسم عین است. تسمیه است.

شاگرد: به چه مناسبت کلیة به کار رفته است؟ مصدر صناعی است؟

استاد: نمی‌دانم اولین وجه نام گذاری آن به چه صورت بوده است؟ من که می‌دیدم، این‌طور به ذهنم می‌آمد که یعنی از سطح دبستان و امور جزئیه بالاتر رفته است. یعنی بحث‌های گسترده‌تری را در آنجا مطرح می‌کنند. ارتکازا به ذهنم این‌طور می‌آمد؛ وقتی میدیدم عربها به دانشکده، کلیة می‌گویند، این‌طور به ذهنم می‌آمد.

شاگرد ٢: وقتی موجبهی کلیة می‌گوییم، مصدر صناعی نیست. در اینجا هم احتمالاً مصدر صناعی نباشد.

شاگرد: بعید نیست که موجبهی کلیه، تأیید فرمایش شما باشد. یعنی معنای مصدر صناعی ندارد.

استاد: یعنی اصلاً خود کلیة، مصدر صناعی نباشد؟

شاگرد: در آنجا.

شاگرد ٣: در روایت هم می‌تواند همین باشد چون بعدش «اجناس» دارد.

شاگرد: در عربی فصیح هم «بالکلیة» را می‌گویند؛ «رد هذا الامر بالکلیة».

استاد: یعنی «بتمامه». عرض می‌کنم وجه اولی که مرحوم مجلسی می‌گویند اصلاً با «کلیة» جور در نمی‌آید. حتی با مناقشات طلبگی که معمولاً در ذهن طلبگی می‌آید، دیدم محتمل است و می‌توان حسابی روی آن حرف زد. حالا این‌ها را می‌بینیم. در آخر کار من می‌خواهم چهار جمله را با قبلش ارتباط بدهم. یک جور دیگری می‌توان «کلی» را معنا کرد. آن بماند تا برسیم.

شاگرد: معنای سومی می‌شود؟