رفتن به محتوای اصلی

ادامۀ شرح فقرۀ «ولكن كما شاء أن يقول له كن فكان خبرا كما أراد في اللوح»

 

شاگرد: اگر روایت را «فکان خَبَرا» بخوانیم، اشاره به این دارد که امری که خداوند می‌فرماید، مثل انشائات عادیه نیست. بلکه یک ابرازی از ارادۀ ازلی است که تعلق گرفته است.

استاد: توضیحی که می‌دهید، می‌تواند در خود عبارت، فی حد نفسه، معنای درستی باشد، اما قرائن منفصله­ای در سایر روایات و آیات به‌خصوص جا گرفتن آن در اذهان همۀ متدینین وجود دارد [که نشان می­دهد] این‌گونه نیست؛ «قَالَ لَهُۥ كُن فَيَكُونُ»[1]، «قال له کن فکان»؛ چون در بستر امر الهی، «کن فیکون» و «کن فکان» است. طبق توضیحی که شما دادید، کان ناقصه شد. این از مانوس اذهان که «یکون» و «کان» دوم، «کان» تامه است، دور است. «کن» یعنی امر ایجاد.

شاگرد: عرض بنده، لزوماً ناقصه نبود. حالت تمییز یا حال بودنش را به قول خداوند متعال زده‌اند. یعنی قول خداوند، به‌عنوان خبر است. از باب انشای مستقیم، به واسطه قول نیست. نیازی نیست که لزوماً خبر کان باشد.

استاد: اگر منظور این جور است، خود قول خداوند متعال، به شفه نبود. لسان نبود. امر به ایجاد بود، خب، چطور آن قول خبر است؟! یعنی خداوند خبر داده یا ایجاد کرده است؟! از حیث محتوا تمام نیست. اگر ناقصه بگیریم و خبر را به قول بزنیم، «قال خبراً»؟ یا «قال ایجاداً»؟ «کن»ای که خداوند فرموده، خبر بوده است؟ اخبار فرموده است؟ یا ایجاد کرده است؟ آن وقت از حیث محتوا اشتباه می‌شود.

در حدیث شمارۀ سی، در صفحۀ هفتاد و پنج بودیم. حضرت علیه السلام فرمودند: «امر بلاشفه و لا لسان ولكن كما شاء أن يقول له كن فكان خبراً كما أراد في اللوح»[2]. مرحوم آسید هاشم رضوان اللّه علیه‌، «خُبراً» معنا کرده‌اند. فرموده‌اند: «قال ولکن کما شاء أن یقول، شاء خُبراً». در «أن یقول له کن فکان»، «خُبراً» برای «شاء» است. یعنی مشیتی مبتنی ‌بر علم است. «شاء خُبراً». فرموده‌اند: «خبراً بضم الخاء المعجمة وسكون الباء بمعنى العلم وهو بمعنى الفاعل حال من فاعل شاء». «شاء خُبراً»؛ مشیت او به شیء تعلق گرفته خُبراً. یعنی عالما باحداث و محدث و خصوصیات حدوث. «جبراً» را هم عرض کردم که مرحوم قاضی سعید فرموده‌اند. نسخه‌هایی هم که آسید هاشم در تعلیقه فرموده‌اند، ملاحظه کرده‌اید. از بحارالانوار و از نسخه‌های دیگری از توحید صدوق نقل کرده‌اند؛ «خَیرا» و … .

به نظرم «کما اراد فی اللوح» را هم در جلسۀ قبل عرض کردم؛ مناسب است که متعلق «فی اللوح»، «اراد» باشد. «اراد فی اللوح» نه این‌که «کان خُبرا کما اراد، کان فی اللوح». چرا؟؛ چون الواح الهیه، مراتبی از علم الهی است. نه از ایجادات خداوند. اگر این جور معنا کنیم، می‌شود «کما اراد فی اللوح». یعنی یک اراده و مشیت ازلیه ای در مرتبه الطف از ایجاد بوده که تحقق شیء در لوح است. لوح محو و اثبات یا لوح محفوظ. ذیل آیۀ شریفه، روایت را مکرر عرض کرده­ام. دو آیه داریم: «أَوَلَا يَذۡكُرُ ٱلۡإِنسَٰنُ أَنَّا خَلَقۡنَٰهُ مِن قَبۡلُ وَلَمۡ يَكُ شَيۡـٔآ»[3]، اما در سورۀ مبارکه انسان - سورۀ خمسه طیبه علیهم‌السلام - دارد: «هَلۡ أَتَىٰ عَلَى ٱلۡإِنسَٰنِ حِين مِّنَ ٱلدَّهۡرِ لَمۡ يَكُن شَيۡـٔا مَّذۡكُورًا»[4]. در ذیلش روایت هست که حضرت علیه السلام، میان این دو تفاوت گذشته­اند. فرموده‌اند: وقتی آیه می‌فرمایند «شیئاً مذکوراً» یعنی «کان شیئاً، ولکن لم یکن مذکوراً». توضیح این در تفسیر برهان[5] هست. روایت جالبی است. چند بار دیگری صحبتش شده است.

خب، بنابراین اگر این «مذکور» و «موجود»، مراتبی از عوالم علم الهی باشد، این‌که خداوند متعال آن علم را به «کن» ایجاد کرده یا نه، بحثش جدا است. خلاصه فعلاً بفهمیم که ایجاد عینی وجودی نیست. الواح از سنخ علم است. اگر این جور باشد، «کما اراد فی اللوح» هم می‌تواند متعلق به «اراد» باشد و ازاین‌جهت مشکلی نخواهد بود.

 

لوح ایجادی و فوق ایجادی

شاگرد: فرمودید مراتبی از علم که آن مرتبه را خداوند متعال ایجاد کرده باشد؟

استاد: گفتم این‌که به «کن» ایجاد کرده است یا نه، بحث دیگری دارد. مراتبی از علم که ایجادها طبق آن صورت می‌گیرد. خود آن مراتب علم به «کن» ایجاد شده‌اند یا نه؟

شاگرد: این‌که فرمودید آن مرتبه از علم ایجاد شده‌اند، همان علم هم ایجادی است یا نیست؟ یعنی مرتبه‌ای از علم هست که ایجادی نیست، ولی در مرتبه دیگر، ایجادی است؟

شاگرد۲: در ذهن شریف شما، شبیه اعیان ثابته است؟

استاد: خود اعیان ثابته را در کلاس، مراتبی از علم می‌دانند. یکی از مهم‌ترین مراتب علم الهی، این اعیان است. بالاترش هم اسمای الهی است. بالاترش صفات است. نکته سر این است که علی ای حال، کلمۀ «کن»، ایجادی را به این‌ها نسبت بدهیم یا نه؟ آنچه که در حدس ذهن قاصر بنده هست، این است که در ادلۀ اثباتیه، هر دو را داریم و محال هم نیست. یعنی ما یک چیزهایی داریم که رنگش رنگ ایجاد متعارف نیست، ولی محال نیست که «کن» ایجادی به آن تعلق بگیرد و مراتبی از علم داریم که اصلاً ریختش، ریخت ورای ایجاد به «کن» است. آن‌ها مهم است؛ در لوح محو و اثبات و مراتبی که دارد.

مثلاً فرض بگیرید یک نفس قدسی یک ولی خدا که خدای متعال او را صاحب نفس قدسی قرار داده است و علومی را در لوح نفس قدسی او منطبع شده و خدای متعال به او داده است، به این می‌توانیم، بگوییم لوح و علمی است که به کن ایجادی مخلوق است. اما همین‌طور می‌توانیم، بگوییم الواحی هست که این‌طور نیست. جزو ثابتات علمیه هستند که به «کن» علمی نیازی ندارند. بلکه مراتبی از علم هستند که تعلق «کن» ایجادی به آن‌ها، استحالۀ عقلی دارد. مثلاً استحالۀ تناقض، یک مطلب حق است. مسبوق به هویت غیبیه الهیه است. مکرر بحث شده است. یعنی این جور غلط است که بگوییم…؛ چند سال پیش این­جا بحث بود؛ ایشان به آقا گفتند: «خیالت راحت باشد! اگر خدا نبود، باز هم تناقض محال بود!». این حرف، حرف غلطی است؛ از حیث مبادی معارفی مهم، غلط است. اصلاً این درک ما در این‌که بگوییم اگر خدا نبود، خیالت راحت باشد، تناقض محال بود، دارد می رساند درک درستی از مبدأ مطلق نداریم. در مورد آن مبدأ مطلقی که انبیاء و اوصیاء علیهم السلام و ملل گفته­اند، این فرض درست نیست که اگر او نبود، باز تناقض محال بود. یعنی استحالۀ تناقض را، به‌عنوان یک حق نفس الامری داریم از مبدأ الحقائق مستقل و منعزل می‌بینیم. درحالی‌که آن مبدأ الحقائق، چیز دیگری است. برای خودش دستگاهی دارد. نباید این را کم اهمیت جلوه بدهیم. در ذهن شریف­تان باشد. بنابراین الواح و مراتبی از علم داریم که آن‌ها، همه، مسبوق به ذات الهی هستند اما طوری نیست که مسبوقیت­شان به این معنا باشد که خداوند متعال آن‌ها را با «کن» ایجادی، ایجاد کرده باشد. ریخت­شان این نیست. حوزه‌ای از نفس الامر دارند که ربطی به «کن» ایجادی ندارند. شما بگویید خداوند متعال، شیرینی را زوج آفریده است یا فرد؟ یا زوج است یا فرد است؟ خداوند شیرینی را آفریده ولی شیرینی از سنخ مقولات کیف است؛ زوج و فرد از سنخ مقولات کم است. شما سوالت غلط است. حالا بعضی از چیزها هست که مربوط به حوزه‌ای از نفس الامر است که این سؤال در آن­جا جایی ندارد.


[1]. آل عمران، آیۀ ۵۴.

[2]. شیخ صدوق، التّوحيد، ج 1، ص ۷۶.

[3]. مریم، آیۀ ۶۷.

[4]. الانسان، آیۀ ۱.

[5]. علامۀ بحرانی، البرهان في تفسير القرآن، ج ۳، ص ۷۲۶: «مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوبَ:عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مِهْرَانَ،عَنْ عَبْدِ الْعَظِيمِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ الْحَسَنِيِّ،عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَسْبَاطٍ،عَنْ خَلَفِ بْنِ حَمَّادٍ،عَنِ ابْنِ مُسْكَانَ،عَنْ مَالِكٍ الْجُهَنِيِّ،قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ(عَلَيْهِ السَّلاَمُ)عَنْ قَوْلِهِ تَعَالَى:أَ وَ لاٰ يَذْكُرُ الْإِنْسٰانُ أَنّٰا خَلَقْنٰاهُ مِنْ قَبْلُ وَ لَمْ يَكُ شَيْئاً .فَقَالَ:«لاَ مُقَدَّراً،وَ لاَ مُكَوَّناً».قَالَ:وَ سَأَلْتُهُ عَنْ قَوْلِهِ: هَلْ أَتىٰ عَلَى الْإِنْسٰانِ حِينٌ مِنَ الدَّهْرِ لَمْ يَكُنْ شَيْئاً مَذْكُوراً قَالَ:«كَانَ مُقَدَّراً غَيْرَ مَذْكُورٍ».