رفتن به محتوای اصلی

امکان و وقوع استعمال لفظ در بیش از یک معنا

 

شاگرد: این‌که خداوند ممکن است معانی محتمل را ارده کند، درست است اما چه دلیلی داریم که همه را اراده کرده است؟

استاد: شاید همان اوائل مباحثهی سال نود بود؛ چند گام مطرح شد. یکی از آن‌ها همین بود که آیا اصلاً ممکن است یا خیر؟! در کفایه گفته بودند که استعمال لفظ در اکثر از یک معنا ممکن نیست، بعد یک عنوانی داشتند به نام «بقی شیء»، فرموده بودند: خُب، در روایات داریم که قرآن هفت بطن دارد، پس چطور می‌گویید محال است؟! فرمودند: خدای متعال آن‌ها را از لفظ اراده نکرده است؛ بلکه یک لفظ و یک معنا است. خُب، پس آن‌ها چیست؟ فرمودند: همراه ارادهی یک معنا از یک لفظ، آن‌ها هم استقلالا اراده شده است. خُب، یک چیزی است که خلاف ارتکاز می‌شود. خود همین تتمهای که در کفایه فرمودند برای کسانی که دنبال فکر بودند، میفهماند که یک جای بحث هنوز ناقص است. بنابراین این گام اول بود که مثل صاحب کفایه نگوییم محال است.

قبلاً عرض کردم خود مرحوم صاحب وقایة، شاگرد صاحب کفایه بودند. سر درس گفته بودند: محال است، چون لفظ پرانی، معنا پرانی است. یعنی اصلاً مستمع هم نمیفهمد چه گفت، بلکه فقط معنا را می‌گیرد. یعنی لفظ در معنا، فانی است. آشیخ محمدرضا می‌گویند:[1] به استاد گفتم: این یعنی اگر من الآن در محضر شما کلمهی «حجر» را بگویم، یعنی به شما سنگ زده‌ام؟! خوش ذوق بودند! شما می‌گویید: لفظ کاره ای نیست و معنا مهم است. استاد فرمودند: بله اما به حمل اولی! گفتم: من استاد را سنگ نمی‌زنم، حتی به حمل اولی! خُب، جواب صاحب کفایه هم خوب بود و در فضای عملی بود. اما ایشان به شوخی جواب دادند. می‌خواستند بگویند معناپرانی نیست. یک نحو تشبیه است. چون لفظ می‌تواند در مراتبی مرآت معنا باشد، شما تعبیر می‌کنید به فانی.

خود حاج آقا در درس اصول دارند. می‌گویند ممکن است. در مباحث الاصول نگاه کنید. استادشان مرحوم کمپانی مثل صاحب کفایه می‌گویند ممکن نیست. این عبارت را مکرر داشتند؛ می‌فرمودند: استاد ما در مسألهی «ایاک نعبد» می‌فرمودند: عده‌ای قصد کردند - یعنی متعددها را - و با همین قصد کردن، رفتند و به مقاماتی هم رسیدند ولی ما هنوز بحث می‌کنیم که ممکن است یا محال است!

این برای گام اول بود. گام دوم این است که واقع شده است یا خیر. چه دلیلی بر وقوعش داریم؟ آنجا صحبت شد که من از مانع سؤال کردم. یک وقتی است که می‌گوییم فی علم اللّه مانعی از آن اراده هست. این بحث بنده نیست. بحث بنده سر این است که یک لفظ هست و می‌تواند ده معنا را نشان بدهد و از آن اراده شود. این ده معنا هم فی علم اللّه، همه حق است. بگوییم خُب، خداوند چرا ده معنا را اراده کند؟! بلکه از این لفظ یکی از آن‌ها را اراده می‌کند. خُب، چه مانعی از این هست که اراده کند؟! هیچی. خُب، وقتی مانعی نیست و لفظ هم تاب آن را دارد، اینجا است که یک چیزی می‌خواهد که اراده نکند. با این فرض که او ذهنی ندارد که غفلت کند. مثل ما نیست که عاجز باشد و بگوییم توجه نداشته است. بلکه علم او لایتناهی است و نیازی به توجه ندارد. اگر مسأله را به‌خوبی تصور کنیم - فی علمه تعالی باشد و به عجز ما برنگردد - فقط نزد علم خدای متعال و اطلاق او، حضور و احاطه او به همهی وجود و همهی زمان‌ها باشد [مساله قابل فهم و حل است]. مثالهای متعددی هم برای وقوع آن سابقا عرض کردهام. الآن یک مقالهی مفصلی شده است. سر همین که معانی متعدده در آیه شریفه هست یا نه. حالا سر برسد یا نه، باید ببینید. به گمان من مشکلی ندارد. حتی معانی‌ای که بالفعل مورد نیاز نیست و بعداً مورد نیاز می‌شوند.

شاگرد: از کجا می‌گویید می‌دانیم حق است؟

استاد: فرض می‌گیریم برای خداوند هست.

شاگرد: این فرض از کجا می‌آید؟ برای ما که می‌خواهیم معنای آیه را احراز کنیم، چطور می‌آید؟

 

استاد: سابقا اینها را مفصلا بحث کردهایم. برای ما جز تمشی و اقتفاء از ظاهر عرف عقلاء ممنوع است. مفصل بحث کردیم. یعنی این حرف باعث نمی‌شود که ما هر احتمالی را بیاوریم. خیر؛ در تفاوت بین عالم ثبوت و عالم اثبات و این‌که در عالم اثبات تفسیر به رای حرام است، فقط در همان حدی که مرحوم شیخ الطائفه در مقدمهی تبیان فرمودند. فرمودند: تفسیر به رای حرام است اما این‌که بگوییم از این عبارت محتمل است که چنین چیزی اراده شده باشد، حرام نیست. چون تفسیر نیست و به خداوند نسبت نداده‌ایم که آیه این را می‌گوید. بلکه می‌گوییم محتمل است که اراده کرده باشد.

لذا در حد بحث علمی، برای ما، مشکلی ندارد. اما بحث ما اصلاً اثباتی نیست. حرام است چیزی را به آیه نسبت بدهیم که استظهار عرف عقلاء در آن نباشد. دست در جیب کردن است. بله؛ اگر روایت موثوق الصدوری داشته باشیم که امام معصوم علیه السلام چیزی را فرموده باشند که ظاهر آیه نیست، آنجا به استناد حجیت حدیثی که مورد اعتبار است و امام معصوم علیه‌السلام بیان کرده است، مشکلی ندارد. این برای عالم اثبات است و الا خیر.

آن وقت بحث‌های مفصلی شد از مقدمه تفسیر برهان. تفسیر برهان برای خود مرحوم بحرانی است که چهار جلد است. البته من چاپ اسماعیلیان را دارم. چاپ اسماعیلیان پنج جلدی است؛ مقدمهی آن، جلد صفر است. آن را به‌عنوان مقدمهی تفسیر برهان قرار داده‌اند، ولی برای جد امّی مرحوم صاحب جواهر است؛ مرآة الانوار یا خودش تفسیر جدایی بوده است که آقای اسماعیلیان به‌عنوان مقدمهی تفسیر برهان که تفسیری روایی است، آن را آورده‌اند. آن کتاب مرآة الانوار خیلی لطیف است. ایشان چه کار کرده بودند؟ خُب، هر کسی یک ذهنیتی دارند. در جواهر اسم جد خودشان را برده‌اند.

من سال‌های قبل با این مقدمه مانوس بودم؛ در ذهن ایشان خیلی کار خوبی آمده است. مثل کتاب لغت، واژه‌هایی که در آیات شریفه محل تاویل معصومین علیهم السلام قرار گرفته است را به ترتیب الفبا آورده‌اند. کار زیبایی است. اگر کسی این کار ایشان را با امکان الآن بگیرد، خیلی گسترده می‌شود. خُب، ایشان یک نفر بوده‌اند.

منظورم این بود که گاهی امام معصوم علیه السلام برای یک واژه، تاویلی گفته‌اند که شما می‌توانید آن‌ را جمع‌آوری کنید. آن وقت عرض کردم، گاهی مجموعه‌ای از روایات معصومین علیهم السلام نزد کسی که به روایات دل می‌دهد، در یک حدی در ذهنش فعال می‌شود. فعال می‌شود، یعنی وقتی بعداً آیات دیگر را هم می‌بیند دست خودش نیست، به آن اشاره ده حدیثی که در آن کتاب دیده، الآن که آیه را می‌بیند، ذهنش جمع‌بندی می‌کند و سراغ یک معنا می‌رود. یعنی گویا آن احادیث به ذهن او خط داده‌اند. آن جا بحث کردیم که تا چه حدی مجاز است از این خط دادن پیجویی کنیم. این‌ها را دیگر خودش از جیب در نیاورده است، از انسی است که به سایر روایات دارد، از آن انس در جای دیگر هم به ذهنش می‌آید و حال این‌که آن روایت را در آن جا نداریم. آیا می‌تواند آن را ابراز کند و به قرآن نسبت بدهد یا خیر؟ ظاهراً همانجا خیلی صاف نبود که بتواند نسبت بدهد. مگر این‌که به مرحله‌ای برسد که به قطع برسد. البته در اینجا هم نباید نسبت بدهد، بلکه نزد خودش این‌طور است.

شاگرد: اسم صاحب مرآة الانوار، ابوالحسن عاملی نباطی فتونی است.

استاد: اصفهانی هم هستند. چون خود صاحب جواهر هم که عرب هستند، اصلاً به اصفهانی بودن معروف نیستند. به شیخ محمدحسن نجفی معروف هستند. در جواهر اسم ایشان را می‌برند.

شاگرد: اصل استدلالی که برای جواز استعمال لفظ در اکثر از معنا فرمودید را به نحو مقتضی و مانع فرمودید؛ درحالی‌که در اشباه و نظائر در آیههای قرآن و در مقام قانون‌گذاری، این استدلال معقول به نظر نمی‌رسد. در مقام قانون‌گذاری آیه‌ای بیاید که از نظر استظهار عقلاء چند معنا داشته باشد، ما هم بگوییم چون مقتضی آن موجود است و مانع آن هم مفقود است، پس باید به تمام وجوهی که از لفظ برداشت شود، مکلف بود. یعنی لازم نیست یک قانون‌گذار در مقام بیان همهی جهت‌ها باشد ولو این‌که صرفاً امکانش هست.

استاد: در این که اگر عرف عقلاء یک وجهی را از یک آیه نمی فهمند و مجاز نیستند و عند اللّه حجت ندارند که آن را به قرآن نسبت بدهند، هیچ تردیدی نیست.

شاگرد ٢: منظورشان این است که اگر ده معنا فهمیدیم، در فقه ملتزم می‌شوید که از آن ده معنا اطلاقگیری کنید؟

استاد: اگر منظورشان این باشد؛ یعنی اگر فرض بگیریم که در عالم اثبات و در عرف عقلاء، از یک آیه، ده معنا را استظهار کنیم که عرف عقلاء هم همراهی کنند، در اینجا چند فرض دارد. فرض اثباتی‌ خوبی است. یعنی عرف عقلاء همراهی کردند و ده معنا از آیه استظهار کردند. خُب، چه کار کنیم؟ آیا استعمال لفظ در اکثر از یک معنا هست یا نیست؟ این اولین سنجش و بررسی است. اگر این ده معنا بتواند به یک جامع حقوقی و تقنین برگردد که اصلاً استعمال لفظ در اکثر از یک معنا نیست. چون جامع دارد در آن جامع استعمال شده و یک معنا است. این ده تا هم شعب آن است.

اما اگر خود عرف عقلاء می‌بینند که واقعاً جامع ندارند؛ معانی‌ای هستند که هیچ ربطی به هم ندارند…؛ مثلاً در آیهی شریفه «عین» آمده است، شما باید از «عین» چشم را اراده کنید، یک جای دیگر طلا را اراده کنید، یک جای دیگر حارس و پاسبان را اراده کنید، یک جای دیگر چشمه را اراده کنید و ...؛ هیچ جامعی در معنایی که قصد می‌شود، ندارند. ولی عرف عقلاء، در این‌که این عبارت، آن‌ ده معنا را برساند، همراه است. خُب، در اینجا چه کار می‌کنیم؟

مبنای مرحوم صاحب وقایه و آشیخ عبدالکریم [حائری یزدی] جالب است. آشیخ محمدرضا، ابوالمجد از علمای بزرگ محققین اصولیین هستند. ایشان فرمودند: من با مبنای استادم صاحب کفایه مخالفت کردم. من جلوتر عرض کردم که تقریباً ایشان پدر این بحث هستند. یعنی پدر امکان استعمال لفظ در اکثر از یک معنا ایشان هستند. آقای ایشان آشیخ محمدحسین صاحب تفسیر، در تفسیرشان می‌گویند: محققین از اصولیین می‌گویند استعمال لفظ در اکثر از یک معنا محال است. شاید یکی از ادله‌ای که پسر ایشان: آشیخ محمدرضا، این فضا را شکستند، این بود که ایشان در قلهی ادبیات بودند. رسالهی ایشان را ببینید خیلی بالا بودهاند. لذا می‌گویند در جلسهی درس هم با صاحب کفایه مدام رفت‌ و برگشت می‌کردند. حرف استاد را رد کردند و مقاله‌ای نوشتند به نام «إماطة الغين عن استعمال العين في معنيين». در وقایه[2] این رساله آمده است.

ایشان می‌گویند بعد از این‌که رسالهی من منتشر شد و فضلاء و زملاء و هم شاگردیهای من که در درس صاحب کفایه بودند، کتاب من را دیدند، عده‌ای از‌ آن‌ها با آن مخالفت کردند و حتی بر آن ردیه نوشتند. مثلاً یکی از آن‌ها مرحوم آقاضیاء [عراقی] است. مرحوم اصفهانی هم همین‌طور هستند. ایشان در نهایه، تا آخر بر نمیگردند و نمیگویند ممکن است. [آشیخ محمدرضا] میفرماید: بین کسانی که با هم بودیم، حاج شیخ عبد الکریم حائری حرف من را تأیید کردند و از من هم جلوتر رفتند. دقیقاً این دو مبناء، حرف شما را پوشش می‌دهد. ایشان می‌گویند من می‌گویم اگر یک لفظی بین چند معنا مشترک است، ارادهی چند معنای استقلالی از آن لفظ ممکن است. اما خُب، وقتی در کلام آمده است چه کار کنیم؟ می‌گویند قرینهی معینه می‌خواهد. اگر هفت معنا دارد، ولی فقط دو قرینهی معینه داریم که در اینجا عین به‌معنای چشم و طلا است، شما نمی‌توانید به متکلم معنای پاسبان را نسبت بدهید. می‌گویند نزد من که استعمال را قبول دارم، برای استظهار از کلام نیاز به قرینهی معینه داریم. لذا وقتی هیچ قرینه‌ای نداشتیم، کلام مبهم می‌شود. یعنی ظاهر در هیچ‌کدام از معانی نیست. اما می‌گویند آشیخ عبدالکریم می‌گویند: خیر! وقتی کلام تابش را دارد و هیچ قرینهی معینهای نداریم، «یکون ظاهراً فی الجمیع». در اینجا می‌گویند: حاج شیخ از خود من جلوتر رفتند.

شاگرد: مؤید روایی استعمال لفظ در اکثر از یک معنا حدیث «إنّ المساجد للّه» در مناظرهی امام جواد علیه‌السلام است که امام علیه السلام مطرح کردند و مخالفین هم چیزی نگفتند.

استاد: بله؛ مخالفین مخالفتی نکردند، این بحث پر فایده‌ای است.

شاگرد ٢: فرمایش شما مطابق آشیخ محمدرضا بود؟ فرمودید: در عالم اثبات نمیتوانیم مگر این که ... .

استاد: در عالم اثبات، مثالی که آقا [یکی از حاضران] فرمودند، این بود که فرض گرفتند عرف عقلاء همراهی می‌کنند. من عرض می‌کنم: وقتی عرف عقلاء با ده معنا همراهی می‌کند، قرینهی معینه برای یکی یا چند تا از آن‌ها هست یا نیست؟ اگر باشد، طبق مبنای آشیخ محمدرضا و حتی مبنای حاج شیخ هم در این فرض، قرینهی معینه را می‌گیریم و این چند معنا را به آیه نسبت می‌دهیم و حکم شرعی هم داشته باشد از آن استظهار می‌کنیم. مثالی هم که آقا [یکی از حاضران] گفتند، حکم شرعی بود که حضرت علیه السلام استفاده کرده بودند: «إنّ المساجد للّه ...». مساجد را کف دست گرفته بودند.

شاگرد ٢: قرینهی معینه در اینجا، به چه معنا است؟

استاد: خود ایشان در اماطه، شعرش را می‌آورند. می‌گوید کسی که کور است، کسی که فقیر است، کسی که تشنه است، همهی آن‌ها به محضر ختمی مرتبت صلّی ‌اللّه ‌علیه ‌و آله می‌آیند و از محضر ایشان «عین» درخواست می‌کنند. شما می‌بینید وقتی تشنه محضر حضرت علیه السلام می‌رود و «عین» می‌خواهد، آن عین، به‌معنای طلا است؟! طلا که او را سیراب نمی‌کند! فقیر است که وقتی به محضر حضرت علیه السلام می‌رود و «عین» طلب می‌کند، عین به‌معنای طلا می‌شود.

شاگرد ٢: منظورم این است که قرینهی معینه مراتب دارد؛ گاهی معینه هست و میگوید: فقط برای یکی، اما گاهی قرینهی معینهای داریم که طوری نیست که مابقی را هم نفی کند.

شاگرد: دیگر معینه نیست.

شاگرد ٢: یعنی اصل تعیین مراد است.

استاد: بله، اصل تعیین شیء، نه به شرط لا از دیگران. تعیین دو جور به کار می‌رود. تعیین، یعنی این را معین می‌کند و نفی می‌کند غیرش را. در اینجا که قرینهی معینه می‌گوییم، یعنی چند معنا هست، این قرینهی «فقیراً» از بین هفتاد معنای «عین»، طلا را معین می‌کند. نه این‌که طلا را تعیین می‌کند و می‌گوید معنای چشمه نیست.

علی أیّ حال، اگر قرینهی معینه به مراتبی که دارد، بود، اصلاً مشکلی نداریم. ما می‌گوییم: عرف عقلاء همراهی می‌کند و از یک آیهی شریفه، پنج حکم شرعی را می‌فهمند، همهی آن‌ها حجت است. صحبت در گام بعدی است که در خود عرف عقلاء قرینه‌ای برای هر کدام از این‌ها نداریم. ولی تنها لفظ تاب آن‌ها را دارد. در اینجا مبنای حاج شیخ عبدالکریم می‌شود. اگر طبق مبنای حاج شیخ برویم که هیچ‌کدام بشخصه دلالت نکند، ایشان می‌گویند: می‌دانیم که گویندهی کلام بر معانی اشراف و احاطهی مطلقه دارد، کلامی را فرموده است که این لفظ در همهی آن‌ها هست، اگر آن معانی را استظهار کنیم، عقلاء هم با آن همراهی می‌کنند. فقط قرینهی معینه نداریم.


[1]. نجفی اصفهانی، وقاية الأذهان، ج 1، ص 609: «ولمّا بيّن ذلك الأستاذ ( صاحب الكفاية ) في مجلس الدرس قلت له : أترى أنّي إذا قلت لك : الحجر ، رميتك به؟ فقال : نعم بالحمل الأوّلي. قلت : حاشا أن أتجاسر بذلك بجميع أنحاء الحمل. فأغرب الحاضرون ضحكا ولم ينبس ببنت شفة».

[2]. نجفی اصفهانی، وقاية الأذهان، ج 1، ص 16.