رفتن به محتوای اصلی

معرفت توحید، اولین علامت شیعه نزد اهل البیت علیهم‌السلام

 

تعبیر این است:

«قَالَ: إِنَّ أَعْرَابِيّاً قَامَ يَوْمَ الْجَمَلِ إِلَى أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ علیه السلام  فَقَالَ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ أَ تَقُولُ إِنَّ اللَّهَ وَاحِدٌ قَالَ فَحَمَلَ النَّاسُ عَلَيْهِ وَ قَالُوا يَا أَعْرَابِيُّ أَ مَا تَرَى مَا فِيهِ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ مِنْ تَقَسُّمِ الْقَلْبِ فَقَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ علیه السلام دَعُوهُ فَإِنَّ الَّذِي يُرِيدُهُ الْأَعْرَابِيُّ هُوَ الَّذِي نُرِيدُهُ مِنَ الْقَوْمِ ثُمَّ قَالَ يَا أَعْرَابِيُّ إِنَّ الْقَوْلَ فِي أَنَّ اللَّهَ وَاحِدٌ عَلَى أَرْبَعَةِ أَقْسَامٍ فَوَجْهَانِ مِنْهَا لَا يَجُوزَانِ عَلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ وَجْهَانِ يَثْبُتَانِ فِيهِ فَأَمَّا اللَّذَانِ لَا يَجُوزَانِ عَلَيْهِ فَقَوْلُ الْقَائِلِ وَاحِدٌ يَقْصِدُ بِهِ بَابَ الْأَعْدَادِ فَهَذَا مَا لَا يَجُوزُ لِأَنَّ مَا لَا ثَانِيَ لَهُ لَا يَدْخُلُ فِي بَابِ الْأَعْدَادِ أَ مَا تَرَى أَنَّهُ كَفَرَ مَنْ قَالَ إِنَّهُ‌ ثالِثُ ثَلاثَةٍ وَ قَوْلُ الْقَائِلِ هُوَ وَاحِدٌ مِنَ النَّاسِ يُرِيدُ بِهِ النَّوْعَ مِنَ الْجِنْسِ فَهَذَا مَا لَا يَجُوزُ لِأَنَّهُ تَشْبِيهٌ وَ جَلَّ رَبُّنَا وَ تَعَالَى عَنْ ذَلِكَ وَ أَمَّا الْوَجْهَانِ اللَّذَانِ يَثْبُتَانِ فِيهِ فَقَوْلُ الْقَائِلِ هُوَ وَاحِدٌ لَيْسَ لَهُ فِي الْأَشْيَاءِ شِبْهٌ كَذَلِكَ رَبُّنَا وَ قَوْلُ الْقَائِلِ إِنَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ أَحَدِيُّ الْمَعْنَى يَعْنِي بِهِ أَنَّهُ لَا يَنْقَسِمُ فِي وُجُودٍ وَ لَا عَقْلٍ وَ لَا وَهْمٍ كَذَلِكَ رَبُّنَا عَزَّ وَ جَلَّ»[1].

«قَالَ: إِنَّ أَعْرَابِيّاً قَامَ يَوْمَ الْجَمَلِ إِلَى أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ علیه السلام»: در بحبوحهی جنگ جمل، یک اعرابی محضر حضرت علیه السلام آمد «فَقَالَ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ أَ تَقُولُ إِنَّ اللَّهَ وَاحِدٌ؟»؛ این چه سؤالی است؟! آن هم وسط میدان جنگ؟! همهی دین برای توحید آمده است. عجیب این است که می‌گوید «اعرابیاً». این چه اعرابی‌ای بود؟! شاید می‌خواهد بگوید نسبت به خود حضرت علیه السلام اعرابی بود! و الا یک دفعه می‌بینید مثل ابن سیناها و ملاصدراها بود! استاد همیشه می‌گفتند، آیه شریفهی می‌گوید: «هُوَ الَّذِي بَعَثَ فِي الْأُمِّيِّينَ رَسُولًا مِنْهُمْ»[2]. می‌فرمودند: این «امّیّین» چه کسانی هستند؟ فارابیها، ابنسیناها! این‌ها امیهایی هستند که [پیامبری در میانشان مبعوث شد که] به غمزه مسأله آموز هر مدرس شد.

اینجا هم اعرابی به این صورت گفت! خُب، این اعرابی نمی‌دانست اساس دین بر وحدانیت خداوند است؟! جنگ جمل بود! معلوم می‌شود که یک سؤالی در ذهنش بوده است. از کجا این را می‌گویم؟ هر سائلی، لیاقت هر جوابی را ندارد. شما از جواب امیرالمؤمنین علیه السلام میفهمید که چطور اعرابی‌ای بود. حضرت علیه السلام جوابی دادند! وسط میدان جنگ، کلاس فلسفه به پا کردند، نظیر این را هنوز فلاسفه نمیفهمند. هنوز آن‌طور که باید و شاید، جا نگرفته است. باید روی آن کار شود. وسط میدان جنگ می‌گوید: «أَ تَقُولُ إِنَّ اللَّهَ وَاحِدٌ»؛ شما حاضر هستید که بگویید خداوند یکی است؟!

«فَحَمَلَ النَّاسُ عَلَيْهِ»؛ به او حمله کردند. چرا؟ «وَ قَالُوا يَا أَعْرَابِيُّ أَ مَا تَرَى مَا فِيهِ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ علیه السلام مِنْ تَقَسُّمِ الْقَلْبِ»؛ الآن که حضرت علیه السلام دل ندارند؛ وسط جنگ و کشته شدن هستند. «تقسّم» یعنی پاره پاره. دل حضرت علیه السلام الآن پاره پاره است؛ وسط جنگ هستند و حواس ندارند. سلیقه هم خوب چیزی است!

حضرت علیه السلام جمله‌ای گفتند که نه تنها برای آن زمانیها، بلکه برای الآن من طلبه که نسبت به این روایتی که سال‌ها دیده‌ام قدر نشناس بوده‌ام، برای همین الآنِ من، این جملهی حضرت علیه السلام حجت است. حضرت علیه السلام فرمودند:

 «فَقَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ علیه السلام  دَعُوهُ فَإِنَّ الَّذِي يُرِيدُهُ الْأَعْرَابِيُّ هُوَ الَّذِي نُرِيدُهُ مِنَ الْقَوْمِ»؛ این چیزی که این اعرابی به دنبالش هست، همان چیزی است که من علی علیه السلام از طرف مقابل یعنی طلحه، زبیر و ... می‌خواهم. در یک کلمه، چیزی که این اعرابی به دنبالش هست، من علی علیه السلام از معاویه و دیگران می‌خواهم. یعنی ای معاویه! اگر به‌دنبال علم و معارف و توحید باشی که با علی علیه السلام نمیجنگی! ما از این‌ها می‌خواهیم به‌دنبال توحید و معرفت باشند. اگر معاویه برای معارف دق دل داشت، محال بود جلوی مخزن علم بایستد. می‌آمد زانو می‌زد و می‌گفت: به من حرف یاد بدهید. خیلی عجیب است. یعنی اگر ما در جنگ جمل داریم با دشمنان می‌جنگیم… .

الآن یادم آمد. این را زیاد عرض می‌کردم. یکی از بالاترین جملات کلیدی در این روایت تحف العقول است. شاید هفت - هشت بار این روایت را مفصل بحث کردهایم. مختصرش بماند. آن شخص محضر امام صادق علیه السلام آمد و حضرت علیه السلام فرمودند: چه کسی هستی؟ گفت: «من شیعتکم». حضرت علیه السلام فرمودند: شیعیان ما سه جور هستند. بعد از این‌که حضرت علیه السلام توضیح دادند، او گفت: من از آن بالاترینها هستم. فرمودند: «شیعتنا فی السرّ و العلن، شیعتنا فی السرّ دون العلن، شیعتنا فی العلن دون السرّ»[3]. بعد حضرت علیه السلام توضیح دادند. او گفت: من بالاترین آن‌ها هستم. حضرت علیه السلام فرمودند: بالاترین آن‌ها کسانی هستند که خداوند به‌خاطر این‌ها از آسمان آب می‌فرستد. حالا دیگر او چنین گفت. درعین‌حال من می‌گویم: خوب است که آن بندهی خدا در مقابل امام معصوم علیه السلام چنین ادعایی کرد، ولی برای ما هم خوب بود. چرا؟؛ تحریک خارجی کرد و حضرت علیه السلام یک جمله‌ای گفتند که چقدر عجیب است! حضرت فرمودند: همین‌طور نمی‌توانند ادعا کنند که شیعهی ما در سرّ و علن هستند. «تلک لهم خلال»؛ این‌ها علامت دارند. تا علامتش را نداشته باشند، چطور می‌توانند ادعا کنند؟! خُب، این‌ها مهم نیست. بعد سدیر می‌گوید: آقا علامت آن‌ها چیست؟

الآن یادم آمد؛ امیرالمؤمنین علیه السلام در جنگ جمل، سر چه چیزی با دشمنان می‌جنگید؟ سر این‌که عثمان کشته شده و حضرت علیه السلام خلیفهی بر حق است. سر امامت و ولایت بود. این‌ها بود؟!، ببینید حضرت علیه السلام چه می‌گویند. در این روایت تحف العقول هم ببینید حضرت علیه السلام چه می‌گویند؟ علامت شیعه چیست؟ این‌ها کم نیست. فرمودند: اولین علامت شیعهی ما این است: «أنّهم عرفوا التوحيد حق معرفته وأحكموا علم توحيده».

اگر ما بودیم، همین‌طور می‌گفتیم که اولین علامت شیعه این است که می‌گفتیم در غدیر پیامبر خدا صلّی اللّه علیه و آله، امیرالمؤمنین علیه السلام را برای خلافت نصب کردند. این را می‌گوییم یا نمی‌گوییم؟! امام اولِ تو، چه کسی است. مشکلی هم ندارد، اما امام صادق علیه السلام را ببینید؛ می‌فرمایند: شیعهی ما این‌چنین است؛ یعنی اول قدم تشیع، معرفت توحید است. بقیه ول معطل هستند. اول علامت آن‌ها که از بقیه جدا می‌شوند، این است. این‌ها کم است؟!

اینجا هم او می‌گوید: «أتقول انّ اللّه واحد؟!». حضرت علیه السلام می‌فرمایند: من از لشگر معاویه نمی‌خواهم بیایند راجع به خلافت و ولایت من صحبت کنند. اول چیزی که از آن‌ها می‌خواهم این است که این را یاد بگیرند. خیلی مهم است. اول از آن‌ها می‌خواهم بفهمند می‌توان «أتقول انّ اللّه واحد» گفت یا نه؟؛ یعنی اول، معارف توحید را جلو بیاندازند. اگر دنبال توحید بودند که جنگ جمل را به پا نمیکردند. ولایت برای مرحلهی بعدیاش است. اصل نزاع من در جنگ جمل، سر توحید است. سر معرفت است. این‌ها دنبال توحید نیستند. اگر بودند که جنگ جمل به پا نمی‌شد. این‌ها خیلی ظریف است. «فَإِنَّ الَّذِي يُرِيدُهُ الْأَعْرَابِيُّ» که فهم توحید است، «هُوَ الَّذِي نُرِيدُهُ مِنَ الْقَوْمِ». ممکن است بگویید به‌معنای درک معارف و دنبال علم بودن است. بنده حرفی ندارم. اما چرا صغرای آن را از دست بدهیم؟! یعنی غیر از طلب معارف که اعرابی به دنبالش هست، حتی خصوص همین توحید، خصوص معرفت توحید که این اعرابی به‌دنبال‌ آن است را، ما از آن‌ها می‌خواهیم که ندارند. اگر داشتند که جنگ جمل به پا نمی‌شد.


[1] الخصال، الشيخ الصدوق    جلد : ۱  صفحه : ۲

[2] الجمعه ٢

[3]. ابن شعبهی بحرانی، تحف العقول، ج 1، ص 325: « دخل عليه رجلا فقال عليه السلام له: ممن الرجل ؟ فقال من محبيكم ومواليكم، فقال له جعفر عليه السلام: لا يحب اللّه عبد حتى يتولاه. ولا يتولاه حتى يوجب له الجنة. ثم قال له: من أي محبينا أنت ؟ فسكت الرجل فقال له سدير: وكم محبوكم يا ابن رسول اللّه ؟ فقال: على ثلاث طبقات: طبقة أحبونا في العلانية ولم يحبونا في السرّ. وطبقة يحبونا في السرّ ولم يحبونا في العلانية. وطبقة يحبونا في السرّ والعلانية ...».