حقائق پیوسته و غیر اتمیک عالم در نظر درایفوس؛ ناخودآگاه
آنچه که در فضای بحث ما مهم است و باید روی آن درنگ کنیم، جهت شناخت و معرفتشناسی آن و جهت هستیشناسی آن است. معرفتشناسی آن هم بهدنبال هستیشناسی میآید. ببینید سؤال این است: شما که میخواهید مطالب را به هوش تبدیل کنید و آن هوش اینها را پیش ببرد بهطوریکه تست تورینگ را پشت سر بگذارد، چطور میخواهید مطالب را به او بدهید که این تست را پشت سر بگذارد؟ میگویید ما واقعیات را - هر چه هست - به او میدهیم؛ زید و عمرو و بکر و صفت زید و رنگ پوست او و … . این واقعیات را به او میدهیم. واقعیات چیست؟ قضایای اتمیای که صادق است. «زید موجود است» این یک واقعیت است. «رنگ زید کذا است». هلیات بسیطه و مرکبه را به او میدهیم. میگوید مبنای اینکه شما میخواهید هوش را سر برسانید -تازه هوش ضعیف- این است که بگویید کل حقائق عالم به گزارهها درمیآید؛ به یک چیزهای اتمی منفرد قابل صدق و کذب درمیآید؛ صادقٌ أم کاذبٌ. ایشان میگوید اصل این حرف غلط است. میگوید اصلاً وقایع و حقائق عالم، اتمیک نیست و کل عالم یک واحد بههمپیوسته است و شما بعداً در معرفت، آنها را به گزارههای جدا جدا ساماندهی میکنید؛ اما در حقیقت، این جور نیست.
به تعبیری که از او نقل کردهاند، میگوید: کسانی که گفتهاند حقائق بهصورت اتمیک صادق و کاذب داریم، بین عالَم و جهان مخلوط کردهاند؛ «world»، «universe». «universe» همان عالَمی است که خدا آفریده است؛ آن طوری که هست، اما «world» جهان انسانی است. تفاوتهای مختلفی دارند. مثلاً در ادبیات وقتی شما میگویید «الدنیا» و «الآخرة»؛ «إِنَّمَا ٱلۡحَيَوٰةُ ٱلدُّنۡيَا لَعِب وَلَهۡو»[1]، این که می گویید «الحیاة الدنیا» یعنی ماه و زمینی که میگردد؟! اگر بخواهید این ها را بگویید، میگویید «لِلَّهِ مَا فِي ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ»[2]. در اینجا دارید جهت « universe» یعنی جهت عالَم بودن آن را در نظر دارید و آیه شریفه را میخوانید. اما یک وقتی است که میگویید «إِنَّمَا ٱلۡحَيَوٰةُ ٱلدُّنۡيَا لَعِب وَلَهۡو» و «غَرَّتۡكُمُ ٱلۡحَيَوٰةُ ٱلدُّنۡيَا»[3]، این هم دنیا است. اما این دنیا نه یعنی خاک، نه یعنی زمین. این دنیا، یعنی آنچنان که عالَم برای انسان مطرح است؛ دیدگاههایش، فهمش، آوردههایش، منویاتش، مصنوعاتش و ... . لذا ایشان میگوید که انسان یک ناخودآگاه دارد، یک پسزمینه دارد، یک زمینه ادراک دارد که اصلاً نمیشود آن را به قضایا دربیاورید. مخصوصاً وقتی انسان محو میشود؛ اینها را دیگر او نگفته است. دیدهاید کسی در جای تاریکی منغمر میشود و به تعبیر عرفی از خودش هم غافل میشود و یک صحنه یک فیلمی را دارد میبیند، بعد از نیم ساعت به خودش میآید و میگوید من کجا هستم؟! محو این چیزی بود که میدید. وقتی محو این صحنه است، یعنی اینجا دیگر کاری با قضیه و ... ندارد. او تمام وجودش، خودآگاهش، نیمهآگاهش، ناخودآگاهش - همه - دست به دست هم دادهاند تا این را تحلیل کنند. آخر کار هم این صحنه خوب یادش هست. وقتی میخواهد خیلی از آنها را بگوید، میبیند اصلاً نمیتواند آنها را به قضیه دربیاورد. احساساتی را از آن درک کرده که هر چه بخواهد آنها را به قضیه بگوید، میبیند نمیشود به قضیه گفت. حالا خود این، تاریخ مفصلی دارد. یکی از کسانی که در قرن بیستم در این جهت خیلی تأثیر داشته، ویتگنشتاین است که دوره اول و دوم دارد. زبان تصویری و بازیهای زبانی؛ در ابتدا وقتی رساله منطقی-فلسفی را نوشت، در همان بخش اول گفت عالَم حقائق اتمیک دارد. بعد از ده سال خودش دوباره خودش را رد کرد که میگویند «ویت دوم». خودش خودش را رد کرد و گفت اینطور نیست. یکی از کارهای مهمی که انجام دادهاند همین ایشان بود.
شاگرد: فرقی که بین عالم وجهان گذاشته یعنی جهان را صورت عالم میبیند؟
استاد: بله، میگوید عالَم، آن واقعیات است و جهان، آن چیزی است که ما الآن داریم. دیدهاید که میگویند «برای خودش عالَمی دارد». «رب العالمین» هم از همانهایی است که در روایت هم دارد. «رب العالمین» یعنی رب العالمین تک تک نفوس؟ یا یعنی رب العالمین یعنی عوالم مخلوق؟ عالمین همه اینها را میگیرد. ولی در این فضا، ایشان میگوید واقعیات که غیر از جهان ما انسانها است، هستیشناسی آنها اتمیک نیست. وقتی ما در خودمان آنها را بازتاب میدهیم و پدیدارشناسی صورت میگیرد و برای ما نمود پیدا میکند، تازه در یک بخشی، آنها را به قضیه تبدیل میکنیم و بنابراین، این «جهان» شد و معرفتشناسی هم که ادراک ما از این عالَم است، باز دو بخش مهم دارد: بخشی از معرفتشناسی که قابل پیاده شدن به نماد هست و بخشی از آن نه. بنابراین جدول صدق و کذب منطق گزارهها که به صورت مکانیکی عمل میکند، منطق مختصری است. منطق گزارهها از تمامیت هم که برخوردار است، فقط همان بخش گزارهها را عمل میکند. اما منطقهای بعدیش دیگر تمامیت ندارد با آن اصطلاحاتی که خودشان دارند.
شاگرد: چون این عالَم، اتمیک شد، نمیتواند بشناسد، اما خب اگر جهان، اتمیک شد، آن را میتواند بشناسد یا نه؟
استاد: ببینید او میگوید اساساً حقائق عالم، اتمیک نیست. در جهان هم میگوید که ما یک ضمیر ناخودآگاه داریم که آن بستری است که زمینه ادراک ما است و در آن زمینه ما درک میکنیم. به عبارت دیگر هر قضیهای که در ذهن شما بیاید، محال است بدون آن پسزمینهای که نفس شما در آن پسزمینه فکر میکند و درک میکند، آن قضیه بتواند نمود پیدا کند. ولذا شما نمیتوانید آن پسزمینه را نمادی کنید. نمادها منفرد هستند و باید تحت بازی با نمادها جلو برویم. شما در انسان چیزهایی دارید که اصلاً به نماد درنمیآید. و لذا میگوید من گفتم یک بچه ده ساله چیزی دارد که از ماشین بیشتر میفهمد. یعنی ضمیر ناخودآگاه دارد؛ یک «context» و زمینه بیرونیای دارد که با مجموعه آنها دارد فیلم میبیند و جهان را درک میکند.
شاگرد: در واقع اشکال اصلی ایشان این است که درک، یک امر مجرد است؟
استاد: در اینجا «holism» میگویند، یا در روانشناسی، گشتالت «Gestalt» میگویند؛ کلگرا هستند. یعنی میگویند این جور نیست که ما حقائق را به دید تحلیلی به منفردها برگردانیم و واقعیت، خلاف این است؛ کل، کل است. کل به عنوان یک کل، یک واحد است.
خب ببینید این حرفی که ایشان میزند و راهکاری که بعداً ارائه داده، در همان محدودهای بوده که ایشان میفهمد. اگر به دنبال مطالعه آن بروید، دهها مقاله نوشته شده است.
شاگرد۲: این به نسبیت حق برنمیگردد؟
استاد: نه، نمیخواهد مسأله نسبیت را بگوید؛ نسبیت و مطلق بودن یک فضا است که بحث دیگری است. ایشان میخواهد بگوید حتی در یک قضیه مطلقی که میپذیریم، درک ما نسبت به آن، بدون پشتوانه ضمیر ناخودآگاه و آن شبکه زیرین، محال است؛ این را میگوید. نمیخواهد بگوید که من میگویم مطلقها را کنار بگذارید و نسبی بشوید، بلکه میگوید مطلقهایی را هم که درک میکنید، آن مطلقها بدون این ضمیر ناخودآگاه و بدون این پشتوانه و بدون این «context» محال است.
[1] محمد۳۶
[2] لقمان ۲۶
[3] الجاثیه ۳۵
بدون نظر