[مصحف؛ مجلای قرآن]
پس همه چيز در قرآن هست، اما كدام مصحف اين وصف عجيب را دارد؟
[گوهر قرآن؛ شبه هولوگرام]
جواب مورد ادعا اين است كه اساسا هندسه گوهر وحی قرآنی، ريخت هولوگرام[1] دارد.
امروزه همه هولوگرام را میشناسند اما یک تناقض نمای واضح است! اگر بخش است، کل نیست و اگر کلّ است، بخش نیست!
حروف مقطعه و فواتح سور، که به قول جناب سعید بن علاقة که از خواص اصحاب امیر المؤمنین علیه السلام است أم الکتاب هستند و قرآن از آنها استخراج میشود،اگر فرض بگیریم در باطن خود به جای شبیه هندسه صحیح، شبیه هندسه برخالی[2] داشته باشند که دائما جزء و کل برابرند، تناقض مذکور تناقض نما خواهد شد!
[قرآن؛ فؤاد/ مصاحف؛ مجالی]
همانطور که در ابتدا عرض کردم تفاوت بین قرآن و مصحف، مطلب بسیار مهمی است، قرآن، فؤاد کتاب الله است، و مصاحف، مجالی بسط آن جوهره است، و این مجالی با تمام مجالی دیگر از کتب بشری متفاوت است، و شاید استفاده از تعبیر هولوگرام برای مصاحف (نه قرآن) تعبیر نزدیکی باشد، و لذا عرض کردم شبه هولوگرام.
[لا تفنی عجائبه]
هر مصحف، نظم و چینش و سورت خاص خود را میتواند از آن جوهره داشته باشد، «و لا تفنی عجائبه» شاملش بشود، و در این میان، حروف مقطعه نقش اصلی را دارد که ابو فاخته به آن اشاره کرد.
در نهج البلاغه است در وصف قرآن کریم: «و إن القرآن ظاهره أنيق و باطنه عميق لا تفنى عجائبه و لا تنقضي غرائبه و لا تكشف الظلمات إلا به[3]»
مقصود من، جمله «لا تفنی عجائبه» است، قرآن کریم در هر سطری پیاده شود نماینده کل است و مشتمل بر عجائب، نظیر انتقال محور[4] است که هر کجا برود اما میتوان مبدء را از آن کشف کرد، یا مثلا اگر جدول ضربی تشکیل دهیم که فقط مربوط به ضرب اعداد بین ۵۰ تا ۶۰ در اعداد بین ۳۵ تا ۴۵ باشد، هر کس نظام جدول ضرب را بداند میفهمد که این قطعه جدول نشان میدهد تمام جدول را، و شاید این مقصود ابوفاخته از استخراج باشد،
و تازه این غیر از قضیه «کل شیء فی کل شیء[5]» است که بحث خاص خود را دارد[6].
این سادهترین مثال[7] که عرض کردم، نقطه شروع است، و گرنه تک تک سلهای یک جدول، مقداردهی خاص خود را دارد و هرگز به عنوان یک بخش هولوگرام عمل نمیکند، اما حقیقت قرآن کریم به گونهای است که کل حرف منه تجعله منطَلَقاً یهدیک الی کل حروفه، و لذا از بعض کتب نقل کردم سابقا (علی ما ببالی مفاتیح الغیب صاحب اسفار) که قرآن کریم مآلاً نزد عارفین تمامش به حروف مقطعه بدل میگردد[8]، یعنی محکمات با متشابهات، در طول هم هستند.
[شواهد هولوگرامی بودن مصاحف]
[١.لو ان قرآنا سیّرت به الجبال]
قرآن ميفرمايد: «و لو ان قرآناً سيّرت به الجبال[9]!»
دقت فرماييد كه كلمه (قرآناً) تنوين دارد و ميتواند به معنای كوچكترين جزء قرآن باشد[10]!
[٢. خذ من القرآن ما شئت]
در روايت آمده: «خذ من القرآن ما شئت لما شئت[11]!»
[٣.ننزل من القرآن ما هو شفاء]
به كلمه (من) در اين آيه توجه فرماييد: «و ننزّل من القرآن ما هو شفاء[12]»
[۴.ارجاع به مصحف عثمانی]
و اهل البيت كه مثل خورشيد اين واقعيت برای آنها مكشوف است هيچ واهمهای برای ارجاع عباد الله به مصحف عثمانی ندارند، كما اينكه در كتاب سليم آمده، حضرت به طلحه فرمودند: اين مصحف تمامش قرآن است و تو را بس است و كار با مصحف من نداشته باش[13].
[1] هولوگرافی یک تکنیک عکاسی است که می تواند نتیجه را به صورت سه بعدی نمایش دهد. در طول سال های گذشته انواع مختلفی از هولوگرام ساخته شده است که نمونه های کوچک آن را روی کارت های امنیتی دیده اید.
کلمه هولوگرام (Hologram) ترکیبی از دو کلمه یونانی Holos به معنی کل و Gramma به معنی پیام می باشد. به نوعی می توان تعبیر کرد که این نام اشاره به پیام کامل یا به عبارت دیگر یک تصویر کامل است. همانطور که اشاره کردیم این فناوری نوعی تکنیک عکاسی است اما برخلاف عکاسی سنتی، نتیجه کار یک تصویر سه بعدی می باشد.
به زبان ساده فناوری هولوگرام یک تصویر سه بعدی است که بدون استفاده از تجهیزات خاص مانند دوربین یا عینک، قابل مشاهده است. تصویر هولوگرام را می توان از هر زاویه ای مشاهده کرد. تصاویر هولوگرافیک می توانند ثابت باشند (مانند تبلیغ یک محصول) یا متحرک باشند و از هر زاویه متفاوت به نظر برسد. این تکنیک در فیلم هایی مانند Star Wars و Iron Man استفاده شده است و همینطور نوع ساده دیگری از آن در کارت های اعتباری و گواهینامه و.. برای افزایش امنیت استفاده می شود.
اصطلاح هولوگرام (hologram) توسط Dennis Gabor در سال ۱۹۴۹، یک مهندس برق و فیزیکدان انگلیسی متولد مجارستان که بعدا برنده جایزه نوبل فیزیک در سال ۱۹۷۱ شد، در کار در زمینه اختراع و توسعه هولوگرافیک ابداع شد.
توسعه فناوری هولوگرام از سال ۱۹۶۲ آغاز شد. زمانی که Yuri Denisyuk در اتحاد جماهیر شوروی، Emmett Leith و Juris Upatnieks در دانشگاه Michigan فناوری لیزر را توسعه دادند که اشیا سه بعدی را ضبط می کرد. در نهایت این تکنولوژی به گذر زمان بهبود و ارتقا پیدا کرد.
عکس هولوگرام، کاربرد در صنعت پزشکی
پزشکان و بیماران به طور یکسان از کابرد های کاملا جدید هولوگرام در صنعت پزشکی بهره مند می شوند. به طور مثال در تکنیک های تصویر برداری مدرن مانند MRI پزشکان می توانند برش های بدن را به صورت دو بعدی مشاهده کنند. حال با کمک این تکنولوژی امکان تجسم کامل سه بعدی اعضای بدن فراهم می شود. در نتیجه امکان بیشتری برای بررسی بیماری ها و تشخیص دقیق تر می شود. همچنین برای برنامه ریزی قبل عمل جراحی نیز استفاده کرد.
تکنولوژی هولوگرام در ایران، کاربرد در امنیت
استفاده از هولوگرام در اسکناس، کارت شناسایی و.. برای افزایش امنیت استفاده می شود. هولوگرام در این موارد می تواند امکان جعل را دشوار تر کند. در نسل جدید هولوگرام امنیتی، مجموعه ای از ویژگی ها مانند تصاویر تمام رنگی و سه بعدی، نمایشگر های متحرک، متن شخصی، شماره سریال و.. ارائه می شود که همگی نسخه برداری غیر قانونی را تقریبا غیر ممکن و پر هزینه می کنند.
تکنولوژی هولوگرافی، کاربرد در سرگرمی و بازی
یکی از بارزترین کاربرد های این فناوری در سال های اخیر، استفاده از آن در کنسرت ها بوده است. ستارگان گذشته می توانند دوباره زنده شده تا یک بار دیگر اجرا کنند و حتی هنرمندان حاضر را روی صحنه به صورت زنده همراهی کنند. در بخش بازی ها این فناوری در حال تست می باشد. همچنین سازندگان در حال تست و ادغام این فناوری با نسل بعدی نمایشگر های گوشی هوشمند هستند تا در آینده امکان انجام بازی سه بعدی را فراهم سازند.
اجرای هولوگرام، کاربرد در امور آموزشی
از دیگر کاربرد های این تکنولوژی، بهبود تجربه آموزشی است. به منظور تعامل یشتر در مدارس با ترکیب اطلاعات دیجیتال و دنیای واقعی، می توان موضوعات پیچیده را راحت تر آموزش داد. به طور مثال دانش آموزان می توانند در طول درس تاریخ، ویرانه های ساختمان های باستانی را به طور سه بعدی مشاهده کنند و یا ذرات اتمی و نحوه رفتار آن ها را از نزدیک ببینند.(سایت انزل وب، مقاله تکنولوژی هولوگرام و هولوگرافی چیست؟)
دنیس گابور مجارستانی در سال 1948 مقاله ای منتشر کرد که به زبان ساده به تشریح کشف خود در مورد فناوری هولوگرافیک پرداخت. آنچه گابور را در سال 1971 برنده جایزه نوبل فیزیک کرد، توضیح مراحل لازم برای تشکیل تصاویر با استفاده از امواج نوری بود.
گابور در شرکتی، روی بهبود میکروسکوپ الکترونیکی کار می کرد. این ابزار صد برابر قدرت تفکیک بهترین میکروسکوپهای نوری را افزایش داد و به تفکیک ساختارهای اتمی بسیار نزدیک بود، اما باز هم سیستمها به اندازه کافی کامل نبودند. محدودیت مربوط به انحراف کروی لنزهای مغناطیسی میکروسکوپ بود. برای حل این مشکل، گابور از خود پرسید: “چرا یک تصویر الکترونیکی ضعیف، اما حاوی اطلاعات کلی آن نگیریم، آن را بازسازی و با استفاده از روشهای نوری تصحیح نکنیم؟
او در حالی که منتظر برگزاری یک مسابقه تنیس در یکشنبه عید پاک سال 1947 بود، به پاسخ این سوال در یک فرآیند دو مرحله ای رسید. مرحله اول که امروزه به نام ضبط می شناسیم، شامل نمودار تداخل بین پرتو الکترونی جسم (موج شی) و یک “پس زمینه منسجم” (موج مرجع) می شد. گابور این تداخل را هولوگرام (تمام نگاری) نامید که «holos» در زبان یونانی به معنای «کل» است.
در مرحله دوم، بازسازی، هولوگرام را با نور مرئی روشن میکرد، جلوی موج اصلی را بازسازی میکرد و میتوانست آن را با استفاده از روشهای نوری تصحیح کند تا تصویر خوبی به دست آورد. بنابراین، اصول فیزیکی هولوگرافی بر اساس ماهیت موج مانند نور و تداخل و پراش استوار است.
اما تصویری که از هولوگرام بازسازی شد همچنان با مشکل کیفیت همراه بود. در سال های بعد گابور چندین مقاله در مورد نحوه بهبود کیفیت تکنولوژی هولوگرافیک نوشت اما باز هم به دلیل کمبود اطلاعات کافی، هولوگرام ناقص بدست می آمد.
به لطف اختراع لیزر در دهه 60 میلادی، در سال 1964 اولین هولوگرام سه بعدی توسط امت لیت ساخته شد.(مقاله هولوگرافی چیست؟)
آنچه که بعنوان هولوگرام می بینیم ثبت یک تصویر طی یک فرآیند پیچیده اپتیکی است که معمولا بوسیله نور لیزر از طریق دو فرآیند پراش نور و تداخل نور بوجود می آید . این فرآیند بدین صورت است که نور لیزر توسط ابزار ویژه ای به دو باریکه نور تقسیم میگردد ، یک باریکه به سمت صفحه ثبات منتقل میشود که به آن پرتو مرجع می گوئیم و باریکه دیگر که پرتو شی می باشد پس از عبور ازشی مورد نظر جهت عکس برداری به سمت صفحه ثبات هدایت می شود .
این دو پرتو در محل صفحه ثبات با هم تداخل میکنند. در این فرآیند هنگامی که قله های دو موج برهم منطبق می شوند، شدت یا دامنه انرژی موج افزایش می یابد و زمانی که قله و دره موج دوم تطبیق می کند، چگالی کاهش می یابد. تداخل سازنده وقتی رخ می دهد که هردو موج بطور هم فاز نسبت به هم به یک نقطه برسند و تداخل ویرانگر هنگامی اتفاق می افتد که امواج غیر هم فاز باشند . از آنجائی که این الگوی ثبت شده شامل اطلاعات دامنه و فاز باریکه تا شی است بنابراین تفاوت آشکاری با یک عکس معمولی را داشته و همین امر موجب می شود تصاویر هولوگرامی سه بعدی به نظر برسند.(مقاله هولوگرام چیست؟)
[2] فراکتال (به انگلیسی: Fractal)، ساختاری هندسی است که با بزرگ کردن هر بخش از این ساختار به نسبت معین، همان ساختار نخستین به دست آید. به گفتاری دیگر فراکتال ساختاری است که هر بخش از آن با کلاش همانند است. فراکتال از دور و نزدیک یکسان دیده میشود. به این ویژگی خودهمانندی گویند. فراکتالها یکی از ابزارهای مهم در گرافیک رایانهای هستند و میتوان استفادههای بسیاری از آنها کرد
نامگذاری
فرکتال fractal از واژه لاتین fractus یا fractum به معنی شکسته گرفت شدهاست که بیانگر یکی از شناسههای اصلی آن یعنی -بخششدنی- است. فرهنگستان زبان فارسی واژه برخال را تصویب کرده و همچنین برای واژه فرکتالی واژه برخالی را تصویب کرده است که از واژه برخ به معنی بخش و قسمت و پسوند -ال (مانند چنگال) تشکیل شدهاست و با واژه فراکتال هممعنی است.
کشف
واژه فرکتال در سال ۱۹۷۶ توسط ریاضیدان فرانسویبنوآ مندلبرو وارد دنیای ریاضی شد. ماندلبرو هنگامی که پیرامون طول سواحل انگلیس پژوهش میکرد، دریافت که هرگاه با مقیاس بزرگ این طول اندازه گرفته شود بیشتر از زمانی است که مقیاس کوچکتر باشد.(سایت ویکی پدیا)
اغلب سیستمهای فیزیکی در طبیعت و بسیاری از مصنوعات بشر اَشکال هندسی منظمی مطابق هندسه استاندارد اقلیدسی ندارند. هندسه فراکتالی روشهای تقریباً نامحدودی برای توصیف، سنجش و پیشبینی این پدیدههای طبیعی ارائه میکند. اما آیا میتوان با استفاده از معادلات ریاضی کل جهان را تعریف کرد؟ در ادامه، درباره چهار فراکتال مشهور بحث میکنیم و مهمترین ویژگیهای فراکتال را توضیح میدهیم که موجب شدهاند برای حوزههای مختلف علمی مفید باشند.
بسیاری از افراد مجذوب تصاویری هستند که به آنها فراکتال میگویند. هندسه فراکتالی فراتر از تصور معمول مردم درباره ریاضیات است که آن را فرمولهای پیچیده و کسلکننده میبینند. این هندسه، ریاضیات را با هنر در میآمیزد و نشان میدهد که معادلهها چیزی جز یک مجموعه عدد نیستند. آنچه فراکتالها را جذابتر میکند، این است که بهترین توصیفهای ریاضیاتی موجود برای بسیاری از پدیدههای طبیعی، مانند سواحل، کوهها یا بخشهایی از موجودات زنده هستند.
اگرچه هندسه فراکتالی ارتباط نزدیکی با فناوری و رایانه دارد، اما برخی افراد مدتها قبل از اختراع رایانه بر روی فراکتال کار کرده بودند. این افراد نقشهبرداران بریتانیایی بودند که در اندازهگیری طول ساحل انگلیس با مشکل روبهرو شدند. خط ساحلی که روی یک نقشه در مقیاس بزرگ به دست آمده بود، تقریباً نیمی از طول خط ساحلی بود که در یک نقشه دقیق و با جزئیات اندازهگیری شده بود. هرچه این دو نقشه به یکدیگر نزدیکتر میشدند، خط ساحلی دقیقتر و طولانیتر میشد. آنها به این نکته پی نبرده بودند که یکی از اصلیترین ویژگیهای فراکتالها را کشف کردهاند.
ویژگیهای فراکتال
دو مورد از مهمترین خصوصیات فراکتالها، خودتشابهی (Self-similarity) و بُعد غیرصحیح (Non-integer Dimension) آنها است.
اما خودتشابهی چیست؟ اگر به برگ سرخس دقت کنید، متوجه میشوید که شکل هر برگ کوچک (بخشی از برگ بزرگتر) شبیه کل برگ سرخس است و میتوان گفت که برگ سرخس شبیه خود سرخس است. همین مورد برای فراکتالها نیز وجود دارد: میتوانید آنها را بارها و بارها بزرگنمایی کنید و بعد از هر مرحله، همان شکل را ببینید.
توضیح غیرصحیح بودن بعد فراکتال کمی دشوارتر است. هندسه کلاسیک با اشیائی با ابعاد صحیح سر و کار دارد: نقاط صفربعدی، خطوط یکبعدی، منحنیها و شکلهای صفحه دوبعدی مانند مربعها و دایرهها، و اجسام سهبعدی مانند مکعبها و کرهها. با این حال، بسیاری از پدیدههای طبیعی را میتوان با استفاده از ابعادی بین دو عدد حسابی بهتر توصیف کرد. بنابراین، در حالی که یک بعد یک خط مستقیم یک است، بسته به اینکه فضا به همان اندازه پیچ خورده و منحنی بسته شود، یک منحنی فراکتال بعدی بین یک تا دو خواهد داشت. هرچه فرکتال مسطح یک صفحه را پر کند، بعد آن به دو نزدیک میشود. به همین ترتیب، «منظره فراکتال کوهستانی» به ابعادی بین دو تا سه میرسد. بنابراین، بُعدِ یک منظره فراکتال که از یک تپه بزرگِ پوشیده از تپههای ریز و کوچک تشکیل شده است، به دو نزدیک میشود. اما اگر کوه شامل یک سطح ناهموار متشکل از تعداد زیادی تپه متوسط باشد، بعدی نزدیک به سه خواهد داشت.(سایت فرادرس، مقاله فراکتال چیست؟ به زبان ساده)
[3] نهج البلاغة (للصبحي صالح)، خطبه ١٨،ص: 61
عبارت «لا تفنی عجائبه» علاوه بر نهج البلاغه در روایات دیگری نیز نقل شده است:
11- عن الحسن بن علي قال قيل لرسول الله ص: إن أمتك ستفتتن فسئل ما المخرج من ذلك فقال: كتاب الله العزيز الذي لا يأتيه الباطل من بين يديه و لا من خلفه، تنزيل من حكيم حميد، من ابتغى العلم في غيره أضله الله- و من ولي هذا الأمر من جبار فعمل بغيره قصمه الله- و هو الذكر الحكيم و النور المبين و الصراط المستقيم، فيه خبر ما قبلكم و نبأ ما بعدكم، و حكم ما بينكم و هو الفصل ليس بالهزل، و هو الذي سمعته الجن فلم تناهى أن قالوا «إنا سمعنا قرآنا عجبا يهدي إلى الرشد فآمنا به» و لا يخلق على طول الرد، و لا ينقضي عبره و لا تفنى عجائبه . (تفسير العياشي ؛ ج1 ؛ ص6 وهمین طور در البرهان في تفسير القرآن ؛ ج1 ؛ ص17)
16- عن مسعدة بن صدقة عن أبي عبد الله ع عن أبيه عن جده ع قال خطبنا أمير المؤمنين ع خطبة فقال فيها: نشهد أن لا إله إلا الله وحده لا شريك له، و أن محمدا عبده و رسوله، أرسله بكتاب فصله و أحكمه و أعزه و حفظه بعلمه- و أحكمه بنوره، و أيده بسلطانه، و كلأه من لم يتنزه هوى أو يميل به شهوة- أو يأتيه الباطل من بين يديه و لا من خلفه- تنزيل من حكيم حميد، و لا يخلقه طول الرد و لا يفنى عجائبه (تفسير العياشي ؛ ج1 ؛ ص7)
3208- إن القرآن ظاهره أنيق و باطنه عميق، لا تفنى عجائبه و لا تنقضي غرائبه و لا تكشف الظلمات إلا به. (عيون الحكم و المواعظ (لليثي) ؛ ص143)
10058- و قال في وصف القرآن الكريم:
لا يفنى عجائبه و لا ينقضي غرائبه و لا ينجلي الشبه إلا به. (عيون الحكم و المواعظ (لليثي) ؛ ص542)
202
إن القرآن ظاهره أنيق و باطنه عميق لا تفنى عجائبه و لا تنقضى غرائبه و لا تكشف الظلمات إلا به. (غرر الحكم و درر الكلم ؛ ص236)
374
في وصف القرآن:
لا يفنى عجائبه و لا ينقضى غرائبه و لا ينجلي الشبهات إلا به.( غرر الحكم و درر الكلم ؛ ص785)
روي عن أمير المؤمنين ع أنه قال: ترد على أحدهم القضية في حكم من الأحكام فيحكم فيها برأيه ثم ترد تلك القضية بعينها على غيره فيحكم فيها بخلاف قوله ثم يجتمع القضاة بذلك عند الإمام الذي استقضاهم فيصوب آراءهم جميعا و إلههم واحد و نبيهم واحد و كتابهم واحد أ فأمرهم الله سبحانه بالاختلاف فأطاعوه أم نهاهم عنه فعصوه- أم أنزل الله دينا ناقصا فاستعان بهم على إتمامه أم كانوا شركاء له فلهم أن يقولوا و عليه أن يرضى أم أنزل الله سبحانه دينا تاما فقصر الرسول ص عن تبليغه و أدائه و الله سبحانه يقول ما فرطنا في الكتاب من شيء و فيه تبيان كل شيء و ذكر أن الكتاب يصدق بعضه بعضا و أنه لا اختلاف فيه فقال سبحانه- و لو كان من عند غير الله لوجدوا فيه اختلافا كثيرا و أن القرآن ظاهره أنيق و باطنه عميق لا تفنى عجائبه و لا تنقضي غرائبه و لا تكشف الظلمات إلا به. (الإحتجاج على أهل اللجاج (للطبرسي) ؛ ج1 ؛ ص261-٢۶٢)
و قال ع القرآن ظاهره أنيق و باطنه عميق لا تفنى عجائبه و لا تنقضي غرائبه و لا تكشف الظلمات إلا به فتفكروا و انزجروا بقوله تعالى و أنذرهم يوم الآزفة إذ القلوب لدى الحناجر كاظمين ما للظالمين من حميم و لا شفيع يطاع. (إرشاد القلوب إلى الصواب (للديلمي) ؛ ج1 ؛ ص8)
و قال أمير المؤمنين ع القرآن ظاهره أنيق و باطنه عميق لا تفنى عجائبه و لا تنقضي غرائبه و لا تكشف الظلمات إلا به. (أعلام الدين في صفات المؤمنين ؛ ص102)
[4] انتقال محورها
در ریاضیات، انتقال محورها در دو بعد، معادل با نگاشتی است که دستگاه مختصات XY را به دستگاه مختصات X′Y′ منتقل میکند. توجه داشته باشید که در این فرآیند بر خلاف دوران، راستای محورها نسبت به یکدیگر ثابت میمانند. در اولین گام فرض کنید محورهای یک دستگاه مختصات را با برداری همچون (h,k) جمع کنیم. در این صورت محور Y به اندازه k و محور X به اندازه h منتقل خواهند شد. در این شرایط تبدیل نقاط در دستگاه مختصات جدید با استفاده از دو رابطه زیر انجام میشود.
X=X′+h
Y=Y′+k
البته معادل با رابطه فوق را میتوان به شکل زیر نیز بیان کرد:
X′=X–h , Y′=Y–k
جالب است بدانید برای یک نقطه، انتقال به صورت عکس رخ میدهد. در حقیقت نقطهای همچون P در دستگاه جدید به اندازه (–h,–k) جابجا میشود. برای نمونه اگر محورهای مختصات به اندازه h به سمت راست و به اندازه k به سمت بالا منتقل شود، مختصات نقطه در دستگاه جدید به اندازه h به سمت چپ و k به سمت پایین منتقل خواهد شد. در شکل زیر، محورهای منتقل شده و مختصات نقطهای همچون P در دو دستگاه مختلف نشان داده شدهاند.
توجه داشته باشید که در حالت چندبعدی نیز میتوان روابط فوق را بهمنظور انتقال بیان کرد. برای نمونه در حالت سهبعدی رابطه مربوط به انتقال برابر است با:
X′=X–h , Y′=Y–k , Z′=Z–l
رابطه فوق نشان میدهد که محور Z به اندازه l، به سمت بیرون از صفحه جابجا شده است.(سایت فرادرس، مقاله انتقال محورها به زبان ساده)
[5] مرحوم استاد حسن زاده آملی در تبیین این قاعده میفرمایند:
نكته 713
صاحب اسفار در مبحث علت و معلول و چند موضع ديگر آن در اطلاق عالم و ماسوى الله، كلامى در غايت استواء دارد كه مشرب خاص محققان از اهل توحيد است و از اين منهل أوحدى از موحدين ارتواء مىكنند. از آن جمله در دعواى خامسه فصل سيزدهم باب يازدهم كتاب نفس كه در حشر جماد و عناصر است فرمايد:
ان الوجود فى ذاته حقيقة واحدة بسيطة لا اختلاف فيها الا بالتقدم و التأخر و الكمال و النقص، و هي مع صفاتها الكمالية التى هى عين ذاتها من العلم و القدرة و الارادة و غيرها موجودة فى كل شىء بحسبه، فهى فى الذات الاحدية الالهية مقدسة عن شوب العدم و القصور من كل الوجوه. و كذلك فى الثوانى العقلية و المقامات القدسية و السرادقات الكبريائية لانجبار نقائصها المعلولية بوصولها الى تمامها العلى و كمالها الوجوبى فلم تبق فيها شائبة قصور امكانى أو فقر نقصانى فى نفس الامر لانها قد انجبرت بالكمال القيومى و التسلط الاشراقى و لهذا يقال لها الكلمات التامات. و بعد مراتبهم مراتب الموجودات الناقصة التى يشوبها أعدام خارجية و هي الحرية بأن يسمى بما سوى الله، و لا يخلو شىء منها ما دام كونها التجددى من نقص وجودى و عدم زمانى، و آخر الدرجات الوجودية نقصانا و قصورا هى الاجسام الطبيعية (ج 4 ص 167 ط 1).
آنكه فرمود: «موجودة فى كل شىء بحسبه» همانست كه قاطبه اهل عرفان كه مسائل صحف عرفانيه آنان براساس وحدت شخصى وجود است بدان قائلاند مثلا ابن فنارى در شرح مفتاح صدر قونوى، بنام مصباح الانس گويد: ان كل شىء فيه الوجود ففيه الوجود مع لوازمه فكل شىء فيه كل شىء ظهر أثره أم لا (ص 305 ط 1). راقم بر همين اساس مرصوص در تعليقاتش بر شرح اشارات محقق طوسى در آخر نمط دوم كه در رد قول اصحاب كمون بحث شده است، گفته است كه اگر قول اصحاب كمون بر اين نظر أدق علمى باشد كه كل شىء فى كل شىء فنعما هو.
و نيز بدانكه در اطلاق عالم به همان بيان شريف آخوند، همه اهل تحقيق از اكابر موحدان موافقاند و بدان معتقدند هر چند در اثناى مباحث بضرب من التعبير اطلاق عالم در ثوانى عقليه كردهاند، بلكه به اعتبار و بتوسع در تعبير، عالم اعيان ثابته گويند با اين كه علماند و در صقع ذات. مثلا صائن الدين علىّ بن تركه در فصل سى و سوم تمهيد القواعد گويد: فأول الموجودات المبدعة هو عالم الارواح دون عالم المعانى لاستقلاله فى الوجود و ظهوره بحسب تعينه و ما يلزمه من افاضة الاحكام و صدور الآثار دون عالم المعانى.
فان قلت: فتسميته- اى تسمية عالم المعانى- عالما بأى الاعتبار؟ قلنا: الاعتبار أحد الوجهين اللازمين للصفات من حيث انها صفات و هو الذى به تغاير الذات و لما لم يكن بهذا الوجه وجود اصلا ما عدوه من العوالم الموجودة اذ عالميته انما هى بالاعتبار فقط (ص 95 ط 1).( هزار و يك نكته ؛ ص534-۵٣۵)
ایشان در نکته ۴١٧ همین کتاب نیز میفرمایند:
بر مبناى تحقيق اهل شهود كه واحد شخصى بودن وجود است، هرجا كه سلطان وجود نزول اجلال فرمود عساكر اسماء و صفاتش در معيت او بلكه در زير علم عزت او سبحانه مىباشند همانطوركه در مصباح الانس آمده است كه: ان كل شىء فيه الوجود ففيه الوجود مع لوازمه فكل شيىء فيه كل شىء ظهر أثره أم لا (305 چاپ سنگى).
و هم چنانكه در مطلع خصوص الكلم فى معانى فصوص الحكم آمده است كه:
ان لوازم الوجود موجودة فى كل موجود الا انها ظاهرة الوجود فى البعض و باطنة فى الآخر. (ص 384 چاپ سنگى آخر فص يونسى).
مطرز اوراق گويد: اگر نظر اصحاب كمون بر مبناى اين رأى سديد و قول ثقيل باشد فنعما هو، و دور نيست كه قدماى حكماء بر اين محمل سخن رانده باشند و لكن متأخر ان بظاهر گفتارشان رفته و بر آن اعتراض نموده و طعنها وارد كردهاند چنانكه نظائر آن بسيار است و ورود در تفصيل موجب تطويل مىگردد.( هزار و يك نكته ؛ ص٢١٢-213)
ایشان همچنین در تعلیقه خود بر شرح اشارات فهرست آدرس های مرتبط با این موضوع را بیان فرمودهاند:
از ص ١٩ سير حكمت در اروپا در احوال افلاطون در كمون، و ص ٤١ محبوب القلوب ديلمى در كمون و ظهور از انكساغورس. بحث عرفانى دربارۀ كمون كه هرچيزى از مظاهر أسماى حق تعالى است بايد پيش كشيد به ص ٦٦، ج ٢ اسفار (ط. ٢) نيز رجوع شود به بحث اول فصل چهارم تعليقات جناب استاد فاضل تونى رفع الله تعالى درجاته بر شرح علامه قيصرى بر فصوص شيخ اكبر از ص ٤٤ تا ص ٤٧ رجوع شود، ص ١٩٤، ج ١ شفاء در بيان مذاهب أصحاب كمون وردّ آنها، و ابن فنارى در شرح مفتاح صدر الدين قونوى بنام مصباح الأنس گويد: «إنّ كلّ شيء فيه الوجود ففيه الوجود مع لوازمه، فكلّ شيء فيه كلّ شيء ظهر أثره أم لا» ص ٣٠٥.
و قاطبه اهل عرفان كه مسائل صحف عرفانيه آنان براساس وحدت شخصى وجود است بر اين رأى سديد و قول ثقيلاند. به نكته ٤١٧ كتاب ما هزار و يك نكته رجوع شود.( شرح الإشارات و التنبیهات (طوسی)، جلد: ۲، صفحه: ۳۵۱)
مذهب اهل کمون که در کلام ایشان به آن اشاره شده، عبارت است از:
فاما المذهبان اللذان فى هذا المعنى فى غاية التضاد فمذهب اهل الكمون و الثاني مذهب اهل الابداع و الاختراع اما مذهب اهل الكمون فهم القائلون ان كل شىء فى كل شىء و ان الكون انما هو خروج الأشياء بعضها من بعض و ان الفاعل انما احتيج اليه فى الكون لاخراج بعضها من بعض و تمييز بعضها من بعض و بين ان الفاعل عند هؤلاء ليس شيئا اكثر من محرك(تفسیر ما بعد الطبیعة، جلد: ۳، صفحه: ۱۴۹۷)
مذهب أهل الكمون
- أما مذهب أهل الكمون فهم القائلون إن كل شيء في كل شيء، و إن الكون إنما هو خروج الأشياء بعضها من بعض، و إن الفاعل إنما احتيج إليه في الكون لإخراج بعضها من بعض و تمييز بعضها من بعض. و بيّن أن الفاعل عند هؤلاء ليس شيئا أكثر من محرّك (ش، ت، ١٤٩٧، ١٥)( موسوعة مصطلحات الفلسفة عند العرب، صفحه: ۷۹۱)
شهود عرفانی این مطلب که مقامی است بس بلند با اصطلاح سر التجلی یا سر التجلیات یا ذروة رتب المشاهدة در فضای عرفان شناخته میشود:
رؤية كل شىء فى كل شىء:
هو ما عرفته من حال من فهم استهلاك كل واحد من الكثرة و الوحدة فى صاحبه، فإنه حينئذ لا بد و أن يشاهد كل شىء فى كل شىء، لأنه يشاهد الوحدة فى كل شىء و يشاهد اشتمالها على كل شىء.( لطائف الأعلام فى إشارات أهل الإلهام ؛ ج2 ؛ ص407)
ذروة رتب المشاهده:
و يقال: أعلى مراتب الشهود و يراد به التحقق بفناء جميع بقايا الكثرة، بحيث لا يبقى فى الإنسان تفرقة همة و لا خاطر يجر إلى الوراء و الخلق، بل حيث ينخطر بكليته فى [87 و] عالم الوحدة الحقيقية فيصير كل واحدة من هذا الفانى و من الحضرة الأحدية مرآة للآخر، و حينئذ يرى كل شىء فى كل شىء، و يسمع كلام اللّه من كل شىء، و يشاهد فعله فى كل شىء، و يرى عينه المعبر عنه بوجه فى كل شىء، فهو صاحب المعاينة لما أخبره به فى كتابه العزيز: فَأَيْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّهِ (البقرة: 115) قال القائل:
إذا جاء برهان العيان فلا أرى |
بعينى إلّا عينه إذا أعاين |
(لطائف الأعلام فى إشارات أهل الإلهام ؛ ج2 ؛ ص383)
شهود المنتهين:
هو أعلى مراتب الشهود و هى رؤية المجمل فى المفصل، و المفصل فى المجمل، بحيث يرى كل شىء، فى كل شىء فلا ينحجب برؤية الحق عن الخلق بالاستهلاك فيه تعالى، و لا ينحجب برؤية الخلق عن رؤيته تعالى، (لطائف الأعلام فى إشارات أهل الإلهام ؛ ج2 ؛ ص447)
سر التجليات:
هو شهود كل شيء في كل شيء، و ذلك بانكشاف التجلي الأول للقلب، فيشهد الأحدية الجمعية بين الأسماء كلها، لاتصاف كل اسم بجميع الأسماء لاتحادها بالذات الأحدية، و امتيازها بالتعينات التي تظهر في الأكوان التي هي صورها، فيشهد كل شيء في كل شيء.( اصطلاحات الصوفية ؛ ص35)
(113) اعلم أن للقلب الإنساني وجوها يحاذي بها كل شيء من الغيب و الشهادة، محاذاة يستجلي بحسبها القلب حقائق ما يحاذيه بكل ما اشتملت عليه. و القلب إذا ظهر بسعته التي لا تقبل الغاية، يحيط بها استيعابا؛ فينتهي إلى غاية تبدي كل شيء في كل شيء. فالقلب حيث يحاذي بوجوهه الجمة المنزّه الأعلى من طريق السر، و هو طريق السر الوجودي المتبحر، المختص به في ترقيه الوحداني السمت و التوجه، يستجلي دون بلوغه إلى الغاية المشار إليها من وراء حجب المكافحة في عالم المثال، الإشارة الغيبية الحاملة كل شيء في نكتتها المقصودة. ثم يجد موقعها رقيما، أي مرقوما فيه جملة ما استجلته المحاذاة القلبية، حالة سعتها و إحاطتها المستوعبة.(شرح التجليات الإلهية ؛ كشفالغايات ؛ ص46)
241/ 3 الثالث ان كل اسم من حيث دلالته على الذات له جميع الأسماء، و من حيث دلالته على المعنى الذي ينفرد به يتميز عن غيره، فكل اسم الهى يتسمى بجميع الأسماء الإلهية و ينعت بها، كما نقله في ذلك الفص عن أبى القاسم بن قسى صاحب كتاب خلع النعلين، و منه يعلم ذوق كل شيء في كل شيء و هو للمحمديين خاصة- كما مرّ-( مصباح الأنس بين المعقول و المشهود ؛ ص202)
دو نکته:
١.استناد به این قاعده در مقام توضیح تفصیل کل شیء بودن کتاب موسی علی نبینا و آله و علیه السلام:
وَ تَفْصِيلًا لِكُلِّ شَيْءٍ اعلم، انّه تعالى وصف كتاب موسى (ع) بكونه تماما و تفصيلا لكلّ شيء هاهنا و قال في سورة الأعراف: وَ كَتَبْنا لَهُ فِي الْأَلْواحِ مِنْ كُلِّ شَيْءٍ مَوْعِظَةً وَ تَفْصِيلًا لِكُلِّ شَيْءٍ و هذا يدلّ على انّه تعالى جعل في كتاب رسالته كلّ شيء مشتملا على كلّ شيء و كلّ شيء مظهرا تامّا و مرآة كاملة لكلّ شيء، و قد قال بعض الصّوفيّة: كلّ شيء في كلّ شيء لكن ليس لكلّ أحد ان ينظر كلّ شيء في كلّ شيء، و لهذا قال: و كتبنا لموسى و ما كان لغيره ذلك، و لمّا كان موسى (ع) بعد نبيّنا (ص) و بعد إبراهيم (ع) أوسع نظرا من حيث النّظر الى الكثرات و مراتب كلّ و مباديه و غاياته، وصف كتابه المنزل عليه بأنّه كتب له فيه من كلّ شيء تفصيلا لكلّ شيء، بمعنى انّه تعالى جعل لوح صدر موسى (ع) بحيث إذا انتقش فيه شيء من الأشياء انتقش فيه جميع مباديه الى مبدء المبادى و جميع غاياته الى غاية الغايات، و انتقش جميع لوازم المبادى و الغايات، و إذا انتقش جميع المبادى و الغايات و لوازمها في شيء لم يبق شيء الّا انتقش، فيه لانّ الموجودات كلّها متلازمات إذ الكلّ معاليل علّة واحدة(تفسير بيان السعادة فى مقامات العبادة ؛ ج2 ؛ ص163)
٢.سؤال و جوابی مرتبط با بحث ما از جناب سید جلال آشتیانی رحمه الله:
[50]. سؤال اگر كسى گويد، به حكم «كلّ شيء فيه كلّ شيء» هر موجودى جامع است مر جميع كمالات را، پس اين جامعيت مخصوص به انسان نباشد، و حق سبحانه و تعالى همه را در همه مشاهده كند؛
جواب گوئيم كه كينونت كل شيء في كل شيء به اعتبار سرايت تعيّن اوّل است بكليته در جميع موجودات. و شك نيست كه جامعيت او مر كمالات را بالقوّة و على سبيل الإجمال است. پس در هيچ مظهر بر سبيل تفصيل ظاهر نشود، مگر آن چه خصوصيت آن مظهر مقتضى آن باشد. و چون انسان احديت جمع جميع مظهريات است، همه كمالات در وى بالفعل و التفصيل ظاهر شود- و لو على سبيل التدريج- و مشاهد حق سبحانه و تعالى گردد على وجه جامع بين الإجمال، الذي كان في التعيّن الأوّل، و بين التفصيل، الذي كان في المظاهر المتفرّقة الكونية. و اين جامعيت است كه مخصوص است به انسان و علت غايى امر ايجادى است. منه.( نقد النصوص فى شرح نقش الفصوص ؛ پاورقی ؛ ص6٠-۶١)
[6] در جلسات تفسیر سوره مبارکه ق و در مقام بررسی عوالم این بحث مطرح شده است:
سوال : بأسماءک الذی ملأت ارکان کلّ شیء یعنی در هر ذره هم وجود دارند ؟
استاد : هر شیئی ارکانی دارد . اسماء خدا پُر کرده ارکان آن را . هر چیزی می تواند مظهر اسماء و صفات تو باشد . ریزترین چیز می تواند مظهر همه ی اسماء الهیّه باشد ( فی کلّ شیء کلُّ شیء )حاجاقای حسن زاده از مرحوم آقای رفیعی نقل کردند که فرموده بودند : ( سلطان وجود هر کجا نزول إجلال بفرماید ، همه ی لشکرش را با خودش می بَرَد ) هر کجا توانستید بگویید چیزی موجود است ، پس در همان حیثی که موجود است ، علم و قدرت و حیات هم موجود است . امروزی ها هم همین اندازه فهمیده اند که این ذره قدرت است ( دل هر ذره را که بشکافی ، آفتابیش در میان بینی ) منظور از این آفتاب نور است یا . . .
هندسه ی برخالی هم آن روز عرض شد که : تشابه جزء با کل در بی نهایت بزرگ و بی نهایت کوچک برقرار است . هلوگرام هم صحبت شد که : ریزترین جزء با بزرگترین ، شبیه همند و یک جورند . مقدمه ی هندسه برخالی ، تابعی است که متصل و پیوسته است در تمام نقاط و در هیچ نقطه ای هم مشتق پذیر نیست . این معادله پایه شده برای برای هندسه ی برخالی ( برخالی از ریشه بَرخ به معنای بعض با پسوند آل مثل چنگال . برخال یعنی منسوب به بعض یعنی کسر یعنی هندسه ی کسری . هندسه های متعارف دو بُعدی است مثلا واحد سطح متر مربع است یعنی وقتی خود سطح دو بُعدی است واحدهایش هم دو بُعدی است .
لذا واحد سطح دو بعدی است یعنی یک واحد مربع، و واحد حجم سه بعدی یعنی یک واحد مکعب. چون حجم سه بُعدی است . اما هندسه برخالی بُعدش عدد صحیح نیست و در نتیجه واحدش در سطح مثلا یک و دو دهم است نه دو . یعنی بُعد دوم خط مستقیم نیست که بتوانیم با آن مربع درست کنیم . هندسه ای است که به جای دو بُعد ، یک و دو دهم بُعد دارد . هندسه ی کسری است ) این هندسه مبنا قرار گرفته برای قضیه ی هلوگرام که ریزترین ذره اش تا بی نهایت با بزرگترین تشکیل دهنده اش تا بی نهایت مثل هم است . تشابه کل و جزء . با نور لیزر کاری می کنند که اطلاعات به صورت هندسه ی برخالی و کسری ذخیره می شود و به همین جهت هر ذره از این تصویر هلوگرام را جدا کنید ، کلّ آن در همین پیداست
بعد از اینکه به تصویر هلوگرام رسیدند ، شروع کردند به نظریه پردازی و در صدد برآمدند که کلّ عالم را هم با همین مدل هلوگرام درست کنند . می گویند : آیا هندسه ی عالم و نظام عالم نظام هلوگرامی است ؟ یعنی دست روی هر ذره ای بگذارید ، کل را دارد نشان می دهد . از تحلیل هر جزءی می توانیم کل را به دست بیاوریم . البته بعید نیست که عالم بزرگ با عالم ریز شبیه هم باشند(جلسات تفسیر سوره مبارکه ق ، ٨/ ١٢/ ١٣٩٠)
در عوالم طولی هر چه در عالم مادون است برای عالم بالاتر مکشوف است و نمی تواند مکشوف نباشد . یعنی عالم بالا احاطه ای دارد که در عالم ما دون حضور دارد . نمی تواند حضور نداشته باشد . هر چه در عالم مادون است ظهوری است از عالم بالا اما لازم نکرده هر چه در عالم بالا است در مادون ظهور کرده باشد . گر چه مانعی هم ندارد که هر چه کمال در عالم بالا ست به نحو ارقّ و اضعف آن در مادون ظهور پیدا کرده باشد . اما عوالم عرضی لازم نکرده حتما از همدیگر مطلع باشند . اما این طور نیست که اطلاع یافتنشان خلاف برهان باشد . ضروری نیست که دو عالم در عرض هم از هم مطلع باشند اما خلاف برهان هم نیست بلکه برهان داریم که عوالم عرضی هم می توانند از همدیگر خبر داشته باشند .
سوال ....
استاد : مثال ساده عوالم عرضی ، فرض منظومه ای دیگر در میلیون ها سال نوری دورتر که شرائط حیاتی شبیه اینجا و موجوداتی مثل ما در آنجا وجود داشته باشد . عالمی دیگر است در عرض ما و در دو مکان فیزیکی . مثال دیگر : دیروز ما نسبت به امروز ماست { قطع نظر از حرکت اشتدادی } دیروز رفت امروز موجود شد فردا خواهد آمد . این سه وجود در عرض هم هستند نه در طول هم . اگر در طول هم بودند ، ما باید از دیروز مطلع بر امروز باشیم یا امروز مطلع باشیم بر تمام خصوصیات دیروز در حالی که اینگونه نیست . این از معنا و مثال های ساده ی عرضی . معنای پیچیده تر عرضی عوالمی هستند که می توانند همدیگر را نشان دهند ( فی کل شیء کل شیء یا کل شیء فی کل شیء ) که در بحث هندسه برخالی و هلوگرام عرض کردیم . یعنی به سراغ هر چیزی بروید ، دارد عوالم دیگر را نشان می دهد { تشابه هندسی } و حتی می تواند با آن ها ارتباط هم برقرار کند . در تشابه ارتباط نخوابیده است . هر ذره ای با کل خودش متشابه است یعنی که نسبی که برقرار است و خصوصویات هندسی ای که دارد ، همین خصوصیاتی برای جزء است برای کل هم است . علاوه بر این این که این کل و جزء غیر از مشابهت ، ارتباط وجودی هم با یکدیگر دارند ، ممکن است . مثلا در همین عالمی که ما قرار داریم ، همین کره زمین نه کهکشان دیگری ، ممکن است عالم یا عوالمی دیگری هم وجود داشته باشند که ما نمی بینیم و از خصوصیاتش مطلع نیستیم . در عرض ما هم هست و نه ما مطلع بر آنهاییم و نه آنها مطلع بر ما . چون در طول هم نیستیم . وگرنه اگر در طول آنها بودیم ، آن ها از ما خبر داشتند . و در عین حال ارتباط ممکن است . در حدیث 12 هزار عالم هم خواندیم که هر عالمی می پندارد که غیر از او عالمی نیست و از عوالم دیگر غیر مطلع است .(جلسات تفسیر سوره مبارکه ق، ١۴/ ١٢/ ١٣٩٠)
[7] مثال جدول ضرب
[8] الفاتحة الثانية في الإشارة إلى سر الحروف اعلموا أيها الإخوان الإلهيون المعتنون بأمر غرائب القرآن المبين أن فهم غرائبه مما لم يتيسر بالحقيقة إلا لمن دارس علم اليقين و تعلم في مدرسة آل يس و مكتب أهل الصفوة للذكر الحكيم و قراءة الكتاب المبين ممن كان معلمه علمك ما لم تكن تعلم و كان فضل الله عليك عظيما و مؤدبه أدبني ربي فأحسن تأديبي و كاتب لوحه بالقلم و مصور صحيفة نفسه بالعلم و الحكم هو ربك الأكرم الذي علم بالقلم علم الإنسان ما لم يعلم لا بسبب من أسباب أخر من فكر و قياس أو رواية و سماع بل بأن يتلقى القرآن من لدن حكيم عليم.
و أول ما يظهر في مكتب التقديس لأطفال الأرواح و أولاد روح القدس ما معنى الكتابة و الرقم و اللوح و القلم و النون و ما يسطرون و معنى حروف الجمل و الحروف المقطعة القرآنية و الكلمات المفردة و المركبة الفرقانية فإن العناية الربانية لما تعلقت بتربية أولاد العقول أفاد لهم رزقهم من ألبان ضروع التقديس و أذاق لهم من لطائف عالم الرحمة و الرضوان و تحف الملكوت و هدايا الجنان أغذية لطيفة في كسوة الحروف المفردة على طريق الرمز و الإشارة إلى مقاصد أهل البشارة لئلا يطلع عليها الأغيار و من لم يكن لهم أهلية الارتقاء إلى عالم الأسرار فكتب الله في ألواح أرواحهم حروفا مجملة و مقطعات مفردة لعلهم يذكرون و بصنائع آبائهم يصنعون و على مثل كتابهم و قراءتهم يكتبون و يقرءون و إلى منازلهم و مناصبهم يرتقون لقوله ص : اقرأ و ارق
و هذه الحروف المقطعة النورانية تسمى في عالم السر و الخفاء بالحروف المجملة و حروف الجمل و في ذلك العالم يصير الحروف المتصلة منفصلة لأنه يوم الفصل و التميز و إن كان يوم الجمع أيضا باعتبار لقوله تعالى هٰذٰا يَوْمُ الْفَصْلِ جَمَعْنٰاكُمْ وَ الْأَوَّلِينَ و قوله لِيَمِيزَ اللّٰهُ الْخَبِيثَ مِنَ الطَّيِّبِ و قوله تعالى يَوْمَ الْجَمْعِ لاٰ رَيْبَ فِيهِ فأهل الدنيا لكونهم في مقام الجمعية الصورية و التفرقة المعنوية شاهدوا الحروف المختلفة متصلة و شاهدوا الحروف الواحدة بالنوع حروفا متعددة بعدد الأشخاص الكثيرة فإذا نظروا إلى حروف «يحبهم و يحبونه»[سورة المائده، آیه ۵۴] يرونها هكذا متصلة الأنواع متفرقة الأعداد و لكن الذين تجردوا عن الدنيا و انكشف عنهم الغطاء و انقشع عن وجه بصيرتهم سحاب الامتراء و ظلمة العمى يرون هذه الحروف بالبصيرة الباطنة هكذا ي ح ب ه م ثم إذا ارتفعوا عن ذلك المقام إلى مقام أعلى يرونها نقاطا و فوقه مقام آخر لا يفهم العبارة بالمشافهة دون المشاهدة و لا يشرحه الإشارة بالبيان دون صريح العيان.
فأول علامة من ارتفع عن هذا المنزل الأدنى و خلص عن حجب المشتغلين بشواغل الدنيا أن ينكشف عليه معرفة الحروف المقطعة و كيفية نزولها في لوح القرآن كما أشار إليه بقوله تعالى لَقَدْ وَصَّلْنٰا لَهُمُ الْقَوْلَ لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ هذا مقام لقوم و أشير إلى مقام قوم آخر بقوله قَدْ فَصَّلْنَا الْآيٰاتِ لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ فقد انجلى لك أيها السالك المسكين أن أول ما يرتسم في لوح القارئ المبتدئ حروف التهجي ليستعد بذلك الارتسام و الانتقاش لتلاوة آيات الله المكتوبة في الصحيفة الإلهية و يطيع أمر الله الذي أمر به رسوله بقوله اِقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ الَّذِي خَلَقَ و أمرنا بقوله فَاقْرَؤُا مٰا تَيَسَّرَ مِنَ الْقُرْآنِ و عند ذلك يسهل عليه قراءة القرآن و تذكره وَ لَقَدْ يَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّكْرِ فَهَلْ مِنْ مُدَّكِرٍ و حينئذ تيسر له حفظ القرآن بتيسير الله و حفظه إياه له كما قال وَ إِنّٰا لَهُ لَحٰافِظُونَ و يكون قلبه مزينا بزينة الكواكب الآيات محفوظا في سماء عصمة القرآن عن اختطاف مردة جنود الشيطان و حفظناها من كل شيطان رجيم من استرق السمع .(مفاتیح الغیب، ص ١۵-١۶)
دراية كشفية
اعلم أيها القاري المكتسي بكسوة العبارات، العاري عن حلية ذوق الإشارات - إن هذه الحروف المقطعة القرآنية تسمى في عالم السرّ و لسان أهل بيت النبوة و بلدة الولاية، العارفين بفهم منطق الطير «بالحروف المجملة» و «حروف أبجد»، و في هذا العالم تصير الحروف المتصلة منفصلة، لأنه يوم الفصل جمعنا كم و الأولين و «يوم الجمع» أيضا بوجه آخر، فأهل اللّه إذا نظروا إلى حروف «يُحِبُّهُمْ وَ يُحِبُّونَهُ» يرونها متصلة، و لكن إذا انكشف الحجاب و فتحت الأبواب و تجلى جمالها يرونها بالبصيرة الباطنية هكذا: ي، ح، ب، و، ن، ه، م، و إذا ارتفعوا عن ذلك المقام إلى مقام أعلى يرونها نقاطا و تصير الحروف المفردة بالقياس إلى من في تلك الدرجة نقطا، و إذا وصلوا إلى مقام القرب رأووا النقاط كلها مستهلكة في نقطة باء «بسم اللّه» .
و أنت - أيها الساكن في بيت حجابك، المقيد بقيود هواك و نفسك إنك لم تخرج حتى الآن قدما من عتبة بابك التي أنت معتكف فيها إلى طريق الحق، و لم ترغب في طلب معرفته و الاطلاع على أسرار ملكه و ملكوته، و مطالعة كتابه الذي ورد منه إليك، و لم تحصل بعد، مفردات حروف الجمل في معلمة العشق و مدرسة التقوى و العبودية، و إلهك و معشوقك متوجه إليك من سماء عظمته، ناظر إليك ليجذبك بجذبة ارجعي. و إنك بعد ما توجهت إليه بقلبك فلا عبرة بما تقوله بلسانك: وَجَّهْتُ وَجْهِيَ لِلَّذِي فَطَرَ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضَ» مع عدم موافقة الباطن و هو وجهك الحقيقي، لأنك مشغول بجميع أسباب اللهو و اللعب و الهزل، مستغرق القلب بعمارة أرض بدنك، و تحصيل أرض أخرى، و تزيين ترابك الذي يخصّك باضافة تراب آخر إليه، و جمعه و ادّخاره بعد تلوينه أو تصييره بكثرة الحيل في المعاملات، أو المداهنة في المعاشرات أو الدغل في الصناعات، بتزويج ما كسد و إصلاح ما فسد، حتى صار ترابك ذهبا و فضة، و ما هما إلا ترابان ملوّنان بالصفرة و البياض، بتعمّل طبيعى أو صناعي، إما في نفسها أو في تعميلك و تحصيلك لصورتهما، أو أخذك لهما من الناس بسبب الاستيناس بهم و المداراة معهم، و ذلك كله علامة الإفلاس، و جميع ذلك خدمة منك لفاسق و ظالم جاحد. و طاعة لشيطان مارد من الدواعي الشهوية أو الغضبية أو الوهمية، فأول علامة من ارتفع عن هذا الأدنى، و خلص عن حجاب المشتغلين بالدنيا أن ينكشف عليه معرفة الحروف المنفصلة القرآنية و كيفية نزولها، كما رمز إليه تعالى بقوله: وَ لَقَدْ وَصَّلْنٰا لَهُمُ الْقَوْلَ لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ [51/28] إلى هذا القوم، و أشار سبحانه إلى مرتبة قوم آخرين بقوله: فصّلنا الآيات.(تفسیر القرآن الکریم للصدرا، ج ۶، ص ١٧-١٩)
شاهد دیگر این مطلب، صحیفه امیرالمومنین علیه السلام است. می دانیم که در روایات مختلف نقل شده است که «علّم رسول الله ص عليا ألف حرف كل حرف يفتح ألف حرف و كل حرف منها يفتح ألف حرف»(به عنوان نمونه بنگرید: بصائر الدرجات في فضائل آل محمد صلى الله عليهم، ج1، ص:٣٠٧-308) در بصائر الدرجات روایتی است که بازگشت این حروف را به حروف هجاء بیان میکند:
1- حدثنا أحمد بن محمد عن الحسين بن سعيد عن القاسم بن محمد عن علي بن أبي حمزة عن حمران الحلبي عن أبان بن تغلب قال حدثني أبو عبد الله ع كان في ذؤابة سيف علي ع صحيفة صغيرة و إن عليا ع دعا ابنه الحسن ع فدفعها إليه و دفع إليه سكينا و قال له افتحها فلم يستطع أن يفتحها ففتحها له ثم قال له اقرأ فقرأ الحسن الألف و الباء و السين و اللام و حرفا بعد حرف ثم طواها فدفعها إلى ابنه الحسين ع فلم يقدر على أن يفتحها ففتحها له ثم قال له اقرأ يا بني فقرأها كما قرأ الحسن ثم طواها فدفعها إلى ابنه ابن الحنفية فلم يقدر على أن يفتحها ففتحها له فقال له اقرأ فلم يستخرج منها شيئا فأخذها علي ع و طواها ثم علقها من ذؤابة السيف قال قلت لأبي عبد الله أي شيء كان في تلك الصحيفة قال هي الأحرف التي يفتح كل حرف ألف حرف قال أبو بصير قال أبو عبد الله فما خرج منها إلا حرفان إلى الساعة.( بصائر الدرجات في فضائل آل محمد صلى الله عليهم ؛ ج1 ؛ ص307)
[9] سورة الرعد، آیه ٣١
[10] این آیه شریفه به ضمیمه روایاتی که در ذیل آن آمده است، معنایی بس والا دارد. در تفسیر قمی آمده است:و قوله و لو أن قرآنا سيرت به الجبال- أو قطعت به الأرض أو كلم به الموتى- بل لله الأمر جميعا قال لو كان شيء من القرآن كذلك لكان هذا( تفسير القمي،ج1،ص 365)
هم چنین :محمد بن يعقوب: عن محمد بن يحيى، عن أحمد بن أبي زاهر- أو غيره- عن محمد بن حماد، عن أخيه أحمد بن حماد، عن إبراهيم، عن أبيه، عن أبي الحسن الأول (عليه السلام)، قال: ... و إن الله يقول في كتابه و لو أن قرآنا سيرت به الجبال أو قطعت به الأرض أو كلم به الموتى و قد ورثنا نحن هذا القرآن الذي فيه ما تسير به الجبال و تقطع به البلدان و تحيا به الموتى، و نحن نعرف الماء تحت الهواء.(البرهان فی تفسیر القرآن،ج ٣،ص ٢۶١)
مرحوم شیخ الطائفه در تفسیر خود در وصف این عبارت میفرمایند:
هذه الآية تتضمن وصف القرآن بغاية ما يمكن من علو المنزلة و بلوغه أعلى طبقات الجلال، لأنه تعالى قال «لو أن قرآنا سيرت به الجبال» من مواضعها و قلعت من أماكنها لعظم محله و جلالة قدره. و التسيير تصيير الشيء بحيث يسير، تقول سار يسير سيرا، و سيره غيره تسييرا. «أو قطعت به الأرض» لمثل ذلك.
و التقطيع تكثير القطع، قطعه قطعة، و قطعه تقطيعا. و القطع فصل المتصل.«أو كلم به الموتى» لمثل ذلك حتى يعيشوا او يحيوا، تقول: كلمه كلاما، و تكلم تكلما، و الكلام ما انتظم من حرفين فصاعدا من الحروف المعقولة إذا وقع ممن يصح منه او من قبيلة، لافادة. و (الموتى) جمع ميت مثل صريع و صرعى، و جريح و جرحى. و لم يجئ جواب (لو) لدلالة الكلام عليه، و تقديره: لكان هذا القرآن لعظم محله في نفسه و جلالة قدره. و كان سبب ذلك أنهم سألوا النبي صلى الله عليه و سلم ان يسير عنهم جبال مكة لتتسع عليهم المواضع، فأنزل الله تعالى الآية، و بين انه لو سيرت الجبال بكلام، لسيرت بهذا القرآن لعظم مرتبته و جلالة قدره( التبيان في تفسير القرآن، ج6، ص253)
مرحوم طبرسی نیز در مجمع البیان میفرمایند:
«و لو أن قرآنا سيرت به الجبال» أي تجعل به الجبال سائرة فأذهبت من مواضعها و قلعت من أماكنها «أو قطعت به الأرض» أي شققت فجعلت أنهارا و عيونا «أو كلم به الموتى» أي أحيي به الموتى حتى يعيشوا و يتكلموا و حذف جواب لو لأن في الكلام دليلا عليه و التقدير لكان هذا القرآن لعظم محله و علو أمره و جلالة قدره قال الزجاج و الذي أتوهم و قد قاله بعضهم أن المعنى لو أن قرآنا سيرت به الجبال أو قطعت به الأرض أو كلم به الموتى لما آمنوا و دليله قوله «و لو أننا نزلنا إليهم الملائكة» إلى قوله «ما كانوا ليؤمنوا»( مجمع البيان في تفسير القرآن، ج6 ،ص 450-۴۵١)
با این عنایت هر بخشی از اجزاء قرآن نیز چنین قابلیت عظیمی را داراست؛ چرا که به بیانی که در متن گذشت، هر جزء قرآن کلّ قرآن است.
لکن نکته ای که در این میان میماند، این است که منوّن بودن «قرآناً» در جملۀ شرط، مفید توحّد است نه تبعّض و در مقام ذکر رقیب این قرآن است که اگر قرآنی با چنین خصوصیتی وجود داشته باشد، همین قرآن است و شاهد این مطلب محلی به لام بودن قرآن است در جواب محذوف که لکان هذا القرآن.
[11] در کتاب حاشیه صاوی بر تفسیر الجلالین، در تفسیر آیه «اذا قرأت القرآن جعلنا بینک و بین الذین لا یومنون بالآخرة حجاباً مستوراً» آمده است:
قوله: و إذا قرأت القرآن خطاب للنبي صلى الله عليه و سلم حين أراد الكفار قتله على حين غفلة، و أل في القرآن، إما للجنس الصادق بأي آية و هو الحق، لما في الحديث «خذ من القرآن ما شئت لما شئت» و كون القرآن حجابا ساترا، ليس من خصوصياته صلى الله عليه و سلم، بل له و لأمته المؤمنين به المخلصين، كما هو مشاهد و مجرب بين العارفين، و أدلة السنة في ذلك أشهر من أن تذكر، (حاشية الصاوى على تفسير الجلالين، ج2، ص 32١)
در ذیل آیه «و ننزّل من القرآن ما هو شفاء و رحمة للمومنین» هم آمده است:
من (للبيان) أي لبيان الجنس، و قدم على المبين اهتماما بشأنه، فالقرآن قليله و كثيره، شفاء من الأمراض الحسية الظاهرية، بدليل ما ورد في حديث الفاتحة: و ما يدريك أنها رقية و شفاء من الأمراض المعنوية الباطنية، كالاعتقادات الباطلة، و الأخلاق المذمومة، كالكبر و العجب و الرياء و حب الدنيا و الحرص و البخل و غير ذلك لاشتماله على التوحيد و أدلته، و على مكارم الأخلاق و أدلتها، و ما مشى عليه المفسر من أن من (للبيان) هو التحقيق لما ورد: خذ من القرآن ما شئت لما شئت، و ورد: من لم يستشف بالقرآن لا شفاه الله، و قيل إنها للتبعيض، و المعنى أن منه ما يشفي من الأمراض، كالفاتحة و آيات الشفاء.( حاشية الصاوى على تفسير الجلالين، ج2 ،334)
مشابه این مضمون در برخی از روایات فضائل سوره یس به چشم می خورد:
و فى الحديث (يس لما قرئت له)( تفسير روح البيان، ج7، ص 443)
و منها: يس لما قرئت له.( حاشية الصاوى على تفسير الجلالين ،ج3،ص 288)
البانی در مورد سند این حدیث می گوید:
٥٥٧ - " خذوا من القرآن ما شئتم لما شئتم ".
لا أصل له فيما أعلم.
وقال السيد رشيد رضا في " المنار " (مجلد ٢٨ / ٦٦٠) : " لم أره في شيء من كتب الحديث ".( كتاب سلسلة الأحاديث الضعيفة والموضوعة وأثرها السيئ في الأمة، ص33)
و همین بیان از سوی البانی کافی است تا بسیاری از سلفیون و صاحبان قلم در سایتهای رایج آنها به این حدیث بتازند. در این میان نکتهای که قابل توجه است، نگاه همه جانبه و نه فقط از بستر سند به روایت است. بهعنوان نمونه البانی خود، تصریح به شهرت این روایت در فضای عمومی جامعه دارد:
الجواب: هذا الحديث: "خذ من القران ما شئت لما شئت" ؛ حديث مشتهر على بعض الألسنة ولكنه –مع الأسف الشديد - من تلك الأحاديث التي لا أصل لها في السنة ولذلك فلا يجوز روايته ونسبته إلى النبي صلى الله عليه وسلم.(كتاب كيف يجب علينا أن نفسر القرآن الكريم، ص ۵)
محمود الملاح نیز با بیان شهرت این روایت در میان بدنه جامعه، با جمعآوری مضامین مشابه روایت، همه را به لحاظ سندی ضعیف میشمرد:
سابعا: أحاديث ضعيفة وردت في فضل التداوي بالقرآن:
هذه بعض الأحاديث التي اشتهرت على الألسنة وسطرت في الكتب وتناقلها الخطباء نذكرها هنا للتحذير منها وبيان حالها؛ لأن في الأحاديث الصحيحة الواردة غنية عن الضعيف وحتى لا نقع تحت قوله - صلى الله عليه وسلم -: " من يقل علي ما لم أقل فهو أحد الكاذبين ".
١ - عن علي مرفوعا: " خير الدواء القرآن ".
(ضعيف)، ضعيف ابن ماجه (٧٧٤، ٧٦٧)، ضعيف الجامع (٢٨٨٥).
٢ - حديث " خذوا من القرآن ما شئتم لما شئتم ".
(لا أصل له) السلسلة الضعيفة (٥٥٧).
٣ - عن عبد الله بن مسعود مرفوعا: " عليكم بالشفاءين: العسل والقرآن ".
(ضعيف مرفوعا، صحيح موقوفا) السلسلة الضعيفة
(١٥١٤)، ضعيف الجامع (٣٧٦٥)
٤ - عن عبد الرحمن بن أبي ليلى عن رجل عن أبيه، قال: جاء رجل إلى النبي - صلى الله عليه وسلم - فقال: إن أخي وجع.فقال: " ما وجع أخيك؟ ".قال: به لمم (اللمم: طرق من الجنون يلم بالإنسان ويعتريه).قال: " فابعث به إلي " فجاء، فجلس بين يديه، فقرأ عليه النبي - صلى الله عليه وسلم -: فاتحة الكتاب، وأربع آيات من أول سورة البقرة، وآيتين من وسطها {وإلهكم إله واحد لا إله إلا هو الرحمن الرحيم * إن في خلق السماوات والأرض واختلاف الليل والنهار والفلك التي تجري في البحر بما ينفع الناس وما أنزل الله من السماء من ماء فأحيا به الأرض بعد موتها وبث فيها من كل دآبة وتصريف الرياح والسحاب المسخر بين السماء والأرض لآيات لقوم يعقلون} (١٦٣ - ١٦٤) سورة البقرة. حتى فرغ من آخر سورة البقرة. وآية من أول سورة آل عمران {شهد الله أنه لا إله إلا هو ...} (١٨) سورة آل عمران. وآية من سورة الأعراف {إن ربكم الله الذي خلق السماوات والأرض ...} {فتعالى الله الملك الحق لا إله إلا هو رب العرش الكريم} (١١٦) سورة المؤمنون. وآية من سورة الجن: {وأنه تعالى جد ربنا ما اتخذ صاحبة ولا ولدا} (٣) سورة الجن. وعشر آيات من سورة الصافات من أولها، وثلاثا من سورة الحشر، وقل هو الله أحد، والمعوذتين.(إسناده ضعيف جدا) أخرجه ابن السني في عمل اليوم والليلة (٦٣٢)، والطبراني في الدعاء (١٠٨٠)، من طريق أبي جناب يحيى بن أبي حية عن عبد الرحمن بن أبي ليلى عن رجل عن أبيه وهذا (إسناد ضعيف جدا) فيه علتان:الأولى: جهالة الرجل وأبيه.الثانية: يحيى بن أبي حية، ضعفوه لكثرة تدليسه.راجع كتاب (صحيح الأذكار وضعيفه) للنووي، بقلم سليم عيد الهلالي، المجلد الأول ص (٣٥٤ - ٣٥٥) طبعة مكتبة الغرباء الأثرية - المدينة المنورة. والحديث ضعفه الألباني في ضعيف ابن ماجه (٧٧٨) طبعة المكتب الإسلامي) ( كتاب فتح الرحمن في بيان هجر القرآن، ص30٠-٣٠٢)
تصریح به عدم وجدان از سوی البانی و عدم رؤیت در کتب حدیثی –که به نظر خارج کننده کتبی مانند کتب تفسیر است- از جمله دیگر نکاتی است که باید به آن ها توجه داشت.
بررسی دیگر شواهدی که می تواند مؤید این روایت باشد اعم از آیات قرآنی که در حاشیه صاوی به آن ها اشاره شده بود و شواهد روایی دیگر از جمله مواردی که در کلام ملاح مطرح بود، نکته بعدی است.
ازجمله ی این شواهد روایت «الفاتحة لما قرئت له» است. حافظ سخاوی(از شاگردان ابن حجر عسقلانی و متوفّای ٩٠٢) در کتاب المقاصد الحسنه خود این حدیث را ذکر کرده است:
القرآن هو الدواء،
الفاتحة لما قرئت له،
يس لما قرئت له(كتاب المقاصد الحسنة ، ص759 )
سیوطی در مورد سند این روایت چنین می گوید:
٣١٢ - (حديث) "الفاتحة لما قرئت له" البيهقي في الشعب.
قلت: لا وجود لهذا الحديث في الشعب، وإنما الذي فيه "فاتحة الكتاب شفاء من كل داء" أخرجه من حديث عبد الله بن جابر. وفي كتاب الثواب لأبي الشيخ لابن حبان عن عطاء قال: "إذا أردت حاجة فاقرأ فاتحة الكتاب حتى تختمها تقضى إن شاء الله تعالى" وبقي أحاديث.( كتاب الدرر المنتثرة في الأحاديث المشتهرة ، ص155)
٦٤٥ - حديث: "الفاتحة لما قرئت له" البيهقي في "الشعب"، وأنكر بعضهم كونه في "الشعب"، وإنما فيه "فاتحة الكتاب شفاء من كل داء".(كتاب التخريج الصغير والتحبير الكبير، ص126)
اما شوکانی در اینباره میگوید:
٥٣ - حديث: "الفاتحة لما قرئت له".رواه البيهقي. قال في المقاصد: وأصله في الصحيح.(كتاب الفوائد المجموعة، ص ٣١٣)
زرکشی نیز میگوید:
الحديث الثامن الفاتحة لما قرئت له اخرجه البيهقي بإسناده في شعب الايمان واصله في الصحيح(كتاب التذكرة في الأحاديث المشتهرة اللآلئ المنثورة في الأحاديث المشهورة، ص١۵٢)
در مورد روایت «یس لما قرئت له» نیز شاهد تاریخی جالبی وجود دارد که نشان از باور عملی به این روایت از سوی اهل علم عامی مذهب داشته است. ابن حجر عسقلانی در وصف شیخ اسماعیل بن ابراهیم جَبَرتی یمنی میگوید:
[[٤٤٦] إسماعيل بن إبراهيم]
ابن عبد الصمد الجبرتي الزبيدي, صاحب الأحوال والمقامات
لقيته بزبيد, ولأهلها فيه اعتقاد زائد عن الوصف. وكان يلازم قراءة سورة " يس " ويأمر بها, ويزعم أن قراءتها لقضاء كل حاجة, ويروي فيها حديث: " يس لما قرئت له ".( کتاب المجمع المؤسس للمعجم المفهرس، ص ٨٣)
سخاوی شاگرد ابن حجر نیز با اینکه این روایت را بدون اصل میشمرد(اسنی المطالب فی احادیث مختلفة المراتب، ص ٣٣۴) اما ماجرای التزام اسماعیل بن ابراهیم را در کتاب خود نقل کرده است.( كتاب الضوء اللامع لأهل القرن التاسع، ص ٢٨٢)
شیخ ابراهیم السقا خطیب معروف الازهردر مورد این روایت مطلبی دارد که نشان از استمرار این سیره در میان تابعین شیخ اسماعیل دارد.
(وسئل - حفظه الله تعالى -) عن حديث «يس لما قرئت له» هل صحيح وما يترتب على من شنع على من أنكر صحته أفيدوا الجواب.
فأجاب بما نصه: " الحمد لله نص الحافظ السخاوي في كتابه المقاصد الحسنة في الأحاديث المشتهرة على الألسنة على أن هذا الحديث لا أصل له وكذلك سيدي محمد الزرقاني في مختصره ويترتب على المشنع المذكور الأدب الشديد لتجاريه على التكلم بغير علم والظاهر من حال هذا الرجل أنه جاهل جاف غليظ الطبع لم يخالط أحدا من أهل العلم ومثل هذا يخشى عليه مقت الله تعالى لخوضه في الأحاديث بغير معرفة إذ من له معرفة لا ينكر المنصوص وشدة الجهل وضعف العقل وعدم الديانة توجب أكثر من ذلك والله أعلم.
وكتب على هذا السؤال أيضا الشيخ إبراهيم السقا خطيب الأزهر ما نصه: الحمد لله قرر الشعراني في كتابه البدر وهو عند جماعة الشيخ إسماعيل اليمني قطعي انتهى، فهذا مما اختلف فيه الناس فلا يليق أن يرد على من أنكر صحته فإن السخاوي أنكرها ولا يليق أن يرد على من قرره فإن بعض الناس قد قرره كما سمعته عن الشعراني وفضل يس وكونها لقضاء الأعراض الدنيوية والأخروية لا يتوقف على هذا الحديث فإنه قد وردت به أحاديث أخر هذا ما فتح الله به. الفقير إبراهيم السقا الشافعي عفي عنه(كتاب فتح العلي المالك في الفتوى على مذهب الإمام مالك ، ص ٢۵٣-٢۵۴)
شدت ملازمت او با سوره یس و اعتقاد خود او و اصحابش به این سوره را در این منابع ببینید:( طبقات الخواص : اهل الصدق و الاخلاص، ص ١٠٢ و جامع کرامات الاولیاء، ج ١، ص ٣۵٨-٣۵٩)
کتابی نیز با همین عنوان «خذ من القرآن ما شئت لما شئت؛ تفعیل آیات القرآن الکریم فی شتّی نواحی الحیاة» تألیف شده است. در معرفی نامه کتاب میخوانیم:
عزيزى القارئ؛ خذ من القرآن ما شئت لما شئت، هذا ليس كلامى وإنما هو ما أخبرنا به المعلم والحبيب محمد صلى الله عليه وسلم ،مما يؤكد فعالية أخذ القرآن الكريم كدواء للكثير من الآفات والعلل ولطلب النعم وتحقيق الرغبات المختلفة التى ينشد إليها المرء على اختلافها وتنوعها.
از دیگر مضامین مشابه با این روایت در روایات امامیه، میتوان به این حدیث اشاره نمود:
18- علي بن إبراهيم عن أبيه عن ابن أبي عمير عن الحسين بن أحمد المنقري قال سمعت أبا إبراهيم ع يقول من استكفى بآية من القرآن من الشرق إلى الغرب كفي إذا كان بيقين.( الكافي (ط - الإسلامية)، ج2، 623)
8- عدة من أصحابنا عن أحمد بن محمد عن الحسن بن علي عن الحسن بن الجهم عن إبراهيم بن مهزم عن رجل سمع أبا الحسن ع يقول من قرأ آية الكرسي عند منامه لم يخف الفالج إن شاء الله و من قرأها في دبر كل فريضة لم يضره ذو حمة و قال من قدم قل هو الله أحد بينه و بين جبار منعه الله عز و جل منه يقرأها من بين يديه و من خلفه و عن يمينه و عن شماله فإذا فعل ذلك رزقه الله عز و جل خيره و منعه من شره و قال إذا خفت أمرا فاقرأ مائة آية من القرآن من حيث شئت ثم قل- اللهم اكشف عني البلاء ثلاث مرات.( الكافي (ط - الإسلامية) ج2 621 باب فضل القرآن ..... ص : 619)
قال الصادق ع من قرأ مائة آية من أي آي القرآن شاء ثم قال سبع مرات يا الله فلو دعا على الصخور فلقها(مكارم الأخلاق، ص 343)
و قال الصادق ع من قرأ مائة آية من أي آي القرآن شاء ثم قال سبع مرات يا الله فلو دعا على الصخور فلقها(مكارم الأخلاق، ص 363)
عن أمير المؤمنين من قرأ مائة آية من أي آي القرآن شاء- ثم قال يا الله سبع مرات فلو دعا على صخرة لفلقها الله تعالى. (عدة الداعي و نجاح الساعي، ص 297 )
24- ثو، ثواب الأعمال ماجيلويه عن عمه عن البرقي عن ابن أسباط رفعه إلى أمير المؤمنين ع قال: من قرأ مائة آية من القرآن من أي آي القرآن شاء ثم قال يا الله سبع مرات فلو دعا على الصخرة لقلعها إن شاء الله.( بحار الأنوار (ط - بيروت) ج89، ص 202)
17- دعوات الراوندي، قال أمير المؤمنين ع من قرأ مائة آية من القرآن من أي القرآن شاء ثم قال يا الله سبع مرات فلو دعا على الصخرة لقلعها إن شاء الله.( بحار الأنوار (ط - بيروت) ج92، ص 162)
و قال الصادق ع من قرأ مائة آية من أي آي القرآن شاء ثم قال سبع مرات يا الله فلو دعا على الصخور فلقها.( بحار الأنوار (ط - بيروت) ج89 ، ص ١٧۶)
24- ثو، ثواب الأعمال ماجيلويه عن عمه عن البرقي عن ابن أسباط رفعه إلى أمير المؤمنين ع قال: من قرأ مائة آية من القرآن من أي آي القرآن شاء ثم قال يا الله سبع مرات فلو دعا على الصخرة لقلعها إن شاء الله.( بحار الأنوار (ط - بيروت) ج89 202)
و منه عن علي ع قال: من قرأ مائة آية من أي آي القرآن شاء ثم قال يا الله سبعا فلو دعا على صخرة لقلعها الله تعالى.( بحار الأنوار (ط - بيروت) ج92 165)
10- ثو، ثواب الأعمال ماجيلويه عن عمه عن البرقي عن ابن أسباط رفعه إلى أمير المؤمنين ع قال: من قرأ مائة آية من القرآن من أي القرآن شاء ثم قال يا الله سبع مرات فلو دعا على الصخرة لقلعها إن شاء الله(بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج90، ص: 310)
و عن الصادق ع قال: من قرأ مائة آية من أي القرآن شاء ثم قال سبع مرات يا الله فلو دعا على الصخور فلقها (بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج90، ص: 318)
این حدیث در کتب امامیه هم نقل شده است. بهعنوان نمونه:
وفي الحديث خذ ما شئت لما شئت لا سيما الفاتحة فورد عن النبي صلى الله عليه وآله أنه شفاء من كل داء إلا السام يعني الموت(تحفة السنية في شرح نخبة المحسنية ( مخطوط للسيد عبد الله الجزائری)
و كذلك آيات الكتاب المجيد كتابة و قراءة للشفاء و الحفظ بل و لقضاء الحوائج بل و للعزة و الهيبة و المحبة لقوله عليه السلام: للمسلم خذ من القرآن ما شئت لما شئت(انوار الفقاهة، ج ۶، ص ۴٢)
وما ورد من قولهم عليهم السّلام خذ من القران ما شئت لما شئت(مصباح الهدى في شرح عروة الوثقى، ج ۵، ص ٣۶۶)
قال عليه السلام : ( خذ من القرآن ما شئت لما شئت )( الحقائق الإسلامية في الرد على المزاعم الوهابية)
[12] سورة الاسراء،آیه ٨٢
[13] این روایت، حدیثی است طولانی در کتاب شریف سلیم بن قیس. در این روایت، جمع مهاجرین وانصار در زمان خلافت عثمان در مسجد النبی به بیان فضایل خود مشغولند و هر یک روایتی در مدح و تفضیل خود بر سایرین بر زبان جاری میکند:
أبان عن سليم قال رأيت عليا ع في مسجد رسول الله ص في خلافة عثمان و جماعة[13] يتحدثون و يتذاكرون الفقه و العلم فذكروا قريشا و فضلها و سوابقها و هجرتها و ما قال رسول الله ص فيهم [من الفضل] مثل قوله الأئمة من قريش و قوله الناس تبع لقريش( كتاب سليم بن قيس الهلالي ؛ ج2 ؛ ص636)
دراین جمع بیش از ٢٠٠ نفر حاضر بودند و مدتی طولانی از ابتدای صبح تا ظهر به طول انجامید:
و في الحلقة أكثر من مائتي رجل منهم مسانيدإلى القبلة و منهم في الحلقة- فكان ممن حفظت من قريش علي بن أبي طالبصلوات الله عليه و سعد بن أبي وقاص و عبد الرحمن بن عوف و الزبير و طلحة و عمار و المقداد و أبو ذر و هاشم بن عتبة و عبد الله بن عمر و الحسن و الحسين ع و ابن عباس و محمد بن أبي بكر و عبد الله بن جعفر [و عبيد الله بن العباس] و من الأنصار أبي بن كعب و زيد
بن ثابت و أبو أيوب الأنصاري و أبو الهيثم بن التيهان و محمد بن مسلمة و قيس بن سعد بن عبادة و جابر بن عبد الله و أبو مريم و أنس بن مالك و زيد بن أرقم و عبد الله بن أبي أوفى و أبو ليلى و معه ابنه عبد الرحمن قاعد بجنبه غلام أمرد صبيح الوجه و جاء أبو الحسن البصري و معه ابنه الحسن غلام أمرد صبيح الوجه معتدل القامةقال فجعلت أنظر إليه و إلى عبد الرحمن بن أبي ليلى فلا أدري أيهما أجمل غير أن الحسن أعظمهما و أطولهما فأكثر القوم و ذلك من بكرة إلى حين الزوال( كتاب سليم بن قيس الهلالي ؛ ج2 ؛ ص6٣٨-۶٣٩)
امیرالمؤمنین علیهالسلام که در این مجلس، ساکت است به درخواست همگان لب به سخن میگشاید و با اقرار گرفتن از جماعت حاضرین به بیان رجحان قطعی خود بر سایرین میپردازد،(همان، ص ۶٣٩-۶۴٩)
پس از ذکر فضائل، طلحه با اقرار به بیانات حضرت سعی میکند با زرنگی بین فضائل حضرت و مطلب اصلی مورد نزاع یعنی حق خلافت و جانشینی ایشان تفکیک بیندازد:
فقال طلحة بن عبيد الله و كان [يقال له] داهية قريش فكيف نصنعبما ادعى أبو بكر و عمر و أصحابه الذين صدقوه و شهدوا على مقالته يوم أتوا بك تعتل و في عنقكحبل فقالوا لك بايع فاحتججت بما احتججت به من الفضل و السابقة فصدقوك جميعا ثم ادعى أنه سمع نبي الله ص يقول إن الله أبى أن يجمع لنا أهل البيت النبوة و الخلافة فصدقه عمر و أبو عبيدة بن الجراح و سالم و معاذ بن جبل ثم أقبل طلحة فقال [كل الذي ذكرت و ادعيت حق و]ما احتججت به من السابقة و الفضل نحن نقر به و نعرفه و أما الخلافة فقد شهد أولئك الخمسة بما سمعت(همان، ص ۶۴٩-۶۵٠)
این سخن خشم الهی امیرالمؤمنین علیه صلوات الله را در بردارد و حضرت پرده از برخی اسرار برمیدارد از جمله ماجرای صحیفه ملعونه و سپس بهصورت مستدل به تناقض بین روایت ادعایی طلحه با روایات قطعی الصدور مانند حدیث غدیر و منزلت میپردازند:
فقام [عند ذلك] علي ع و غضب من مقالة طلحة فأخرج شيئا قد كان يكتمه و فسر شيئا قد كان قاله يوم مات عمر لم يدروا ما عنى به و أقبل على طلحة و الناس يسمعون فقال يا طلحة أما و الله ما من صحيفة ألقى الله بها يوم القيامة أحب إلي من صحيفة هؤلاء الخمسة الذين تعاهدوا[13] على الوفاء بها في الكعبة [في حجة الوداع]إن قتل الله محمدا أو مات أن يتوازروا و يتظاهروا علي فلا أصل إلى الخلافة[و قال ع]و الدليل يا طلحة على باطل ما شهدوا عليه قول نبي الله ص يوم غدير خم من كنت أولى به من نفسه فعلي أولى به من نفسه فكيف أكون أولى بهم من أنفسهم و هم أمراء علي [و حكام] و قول رسول الله ص أنت مني بمنزلة هارون من موسى غير النبوة أ فلستم تعلمون أن الخلافة غير النبوة و لو كان مع النبوة غيرها لاستثناه رسول الله ص(همان،ص۶۵٠-۶۵۶)
طلحه پس از خلع سلاح کامل در مقابل استدلالات محکم امام، از مصحف حضرت می پرسد و این که چرا آن را به امت عرضه نمی نکنند:
فقال طلحة [فرجت عني ما كنت أدري ما عنى رسول الله ص بذلك حتى فسرته لي فجزاك الله يا أبا الحسن خيرا عن جميع الأمة يا أبا الحسن شيء أريد أن أسألك عنه]رأيتك خرجت بثوب مختوم عليه فقلت يا أيها الناس إني لم أزل مشغولا برسول الله ص بغسله و تكفينه و دفنه ثم شغلت بكتاب الله حتى جمعته [فهذا كتاب الله مجموعا]لم يسقط منه حرف فلم أر ذلك [الكتاب]الذي كتبت و ألفتو لقد رأيت عمر بعث إليك حين استخلف أن ابعث به إلي فأبيت أن تفعل فدعا عمر الناس فإذا شهد اثنانعلى آية [قرآن] كتبها و ما لم يشهد عليها غير رجل واحد [رماه] و لم يكتبه و قد قال عمر و أنا أسمع إنه قد قتل يوم اليمامة رجال كانوا يقرءون قرآنا لا يقرؤه غيرهم [فذهب]و قد جاءت شاة إلى صحيفة و كتاب عمر يكتبون فأكلتها و ذهب ما فيها و الكاتب يومئذ عثمان [فما تقولون] و سمعت عمر يقول و أصحابه الذين ألفوا ما كتبوا على عهد عثمانإن الأحزاب كانت تعدل سورة البقرة و النور ستون و مائة آية و الحجرات تسعون آيةفما هذا و ما يمنعك يرحمك الله أن تخرج إليهم ما قد ألفت للناس و قد شهدت عثمان حين أخذما ألف عمر فجمع له الكتاب و حمل الناس على قراءة واحدة و مزق مصحف أبي بن كعب و ابن مسعود و أحرقهما بالنار فما هذا فقال أمير المؤمنين ع يا طلحة إن كل آية أنزلها الله [في كتابه]على محمد ص عندي بإملاء رسول الله ص [و خطي بيدي و تأويل كل آية أنزلها الله على محمد ص]و كل حلال أو حرام أو حد أو حكم أو أي شيء تحتاج إليه الأمة إلى يوم القيامة عندي مكتوب بإملاء رسول الله و خط يدي حتى أرش الخدش قال طلحة كل شيء من صغير أو كبير أو خاص أو عام كان أو يكون إلى يوم القيامة فهو مكتوب عندك؟
قال نعم و سوى ذلك أن رسول الله ص أسر إلي في مرضه مفتاح ألف باب من العلم يفتح كل باب ألف باب و لو أن الأمة منذ قبض الله نبيه اتبعوني و أطاعوني لأكلوا من فوقهم و من تحت أرجلهم [رغدا إلى يوم القيامة]يا طلحة أ لست قد شهدت رسول الله ص حين دعا بالكتف ليكتب فيها ما لا تضل الأمة و لا تختلف فقال صاحبك ما قال إن نبي الله يهجر فغضب رسول الله ص ثم تركها قال بلى قد شهدت ذاك قال فإنكم لما خرجتم أخبرني [بذلك رسول الله ص و] بالذي أراد أن يكتب فيها و أن يشهد عليها العامة فأخبره جبرائيل أن الله عز و جل قد علم من الأمةالاختلاف و الفرقة ثم دعا بصحيفة فأملى علي ما أراد أن يكتب في الكتف و أشهد على ذلك ثلاثة رهط سلمان و أبا ذر و المقداد و سمى من يكون من أئمة الهدى الذين أمر الله بطاعتهم إلى يوم القيامة فسماني أولهم ثم ابني [هذا و أدنى بيده إلى]الحسن ثم الحسين ثم تسعة من ولد ابني هذا يعني الحسين كذلك كان يا أبا ذر و أنت يا مقداد فقاموا و قالوا نشهد بذلك على رسول الله ص فقال طلحة و الله لقد سمعت من رسول الله ص يقول لأبي ذر ما أظلت الخضراء و لا أقلت الغبراء على ذي لهجة أصدق من أبي ذر و لا أبر عند الله و أنا أشهد أنهما لم يشهدا إلا على حق و لأنت أصدق و آثرعندي منهما ثم أقبل ع على طلحة فقال اتق الله يا طلحة و أنت يا زبير و أنت يا سعد و أنت يا ابن عوف اتقوا الله و آثروا رضاه و اختاروا ما عنده و لا تخافوا في الله لومة لائم (همان،ج2 ؛ ص656-۶۵٩)
طلحه که به پاسخ خود نرسیده است، از امام می پرسد که آیا مصحف موجود، تماماً قرآن است یا در آن اضافاتی است که در قرآن اصلی موجود نیست؟ حضرت می فرمایند: بل هو قرآن کله
قال طلحة ما أراك يا أبا الحسن أجبتني عما سألتك عنه من أمر القرآن ألا تظهره للناس قال ع يا طلحة عمدا كففت عن جوابك قال فأخبرني عما كتب عمر و عثمان أ قرآن كله أم فيه ما ليس بقرآن قال ع بل هو قرآن كله إن أخذتم بما فيه نجوتم من النار و دخلتم الجنة فإن فيه حجتنا و بيان [أمرنا و] حقنا و فرض طاعتنا فقال طلحة حسبي أما إذا كان قرآنا فحسبي ثم قال طلحة فأخبرني عما في يديك من القرآن و تأويله و علم الحلال و الحرام إلى من تدفعه و من صاحبه بعدك قال ع إلى الذي أمرني رسول الله ص أن أدفعه إليه قال من هو قال وصيي و أولى الناس بالناس بعدي ابني هذا الحسنثم يدفعه ابني الحسن عند موته إلى ابني هذا الحسين ثم يصير إلى واحد بعد واحد من ولد الحسين حتى يرد آخرهم على رسول الله ص حوضه و هم مع القرآن و القرآن معهم لا يفارقونه و لا يفارقهم أما إن معاوية و ابنه سيليان بعد عثمان ثم يليهما سبعة من ولد الحكم بن أبي العاص واحدا بعد واحد تكملة اثني عشر إمام ضلالة و هم الذين رآهم رسول الله ص على منبره يردون أمته على أدبارهم القهقرىعشرة منهم من بني أمية و رجلان أسسا ذلك لهم و عليهما مثل أوزار هذه الأمة فقالوا يرحمك الله يا أبا الحسن [و غفر لك] و جزاك الله أفضل الجزاء عنا بنصحك و حسن قولك(همان، ص ۶۵٩-۶۶٠)
بدون نظر