رفتن به محتوای اصلی

اختصاصیات تفسیر الامام العسکری (ع)

ببینید این کتاب یک اختصاصیات دارد، خب عده‌ای مخالف آن هستند و عبارت تندی هم آورده‌اند. اما خود کسانی که مخالف هستند بچه بودند تا وقتی عالم شدند و این کتاب را رد کردند، بارها و بارها همه جا شنیده‌اند و یا حتی به زبان آورده‌اند؛ از روایاتی که فقط و فقط در این کتاب است. هیچ کجای دیگر نیست. مثلاً یکی از آن‌ها این است: «فأما من كان من الفقهاء صائنا لنفسه، حافظا لدينه، مخالفا لهواه، مطيعا لامر مولاه فللعوام أن يقلدوه»[1]. اصلاً در هیچ منبع حدیثی نیست. تنها همین دو نفر این را نقل کرده‌اند. احتجاج از اینجا نقل می‌کند. حالا کدام فقیهی هست که این روایت را نخوانده باشد یا نشنیده باشد؟! تنها منبعش این است. باز روایات دیگر هست؛ خودش یک مقاله می‌شود. مثلاً روایت «من أصعد إلى الله خالص عبادته، أهبط الله [إليه] أفضل مصلحته»[2]که از حضرت صدیقه سلام الله علیها است. روایتی هم که چند بار دیگر عرض کردم و مهم است؛ انبیاء پیشین امتشان را به ظهور و بعثت خاتم النبیین بشارت می‌دادند، اما به چه وصفی؟ به این وصف که وقتی حضرت می‌آیند کتابی می‌آورند با حروف مقطعه[3]. این اختصاصی همین تفسیر است. در برخی از نقل های کتاب‌های عامه هم آمده ولی از نظر سبقت زمانی هیچ کتابی به این نحو نیست. یا روایت «عجز الذنب» که روایت خیلی عالی ای است. آن گاو بنی اسرائیل که خداوند در مورد آن می‌فرمایند: «فَقُلْنَا اضْرِبُوهُ بِبَعْضِهَا»[4]، در این روایت می‌گوید آن «عجز الذنب»[5]است. این‌ها اختصاصیاتی است که در آن تفسیر مبارک هست.

علی ای حال این تفسیر به این صورت است. خود وحید بهبهانی آن را قبول دارند. خیلی جالب است خود بزرگوارانی که فضای بحث قرائات را عوض کردند، به این روایت توجه ندارند. مجلسی اول می‌گویند کسانی که تفسیر امام را انکار می‌کنند دل ندارند. اگر آن را درست بخوانند که کسی انکار نمی‌کند. مجلسی ثانی در دو جای بحارالانوار عیناً عبارت ما را آوردند. یعنی دو جای بحارالانوار آورده‌اند «کلا القرائتین حق». خیلی جالب است. مرحوم بحرانی در تفسیر برهان آورده‌اند. در تفسیر صافی خود مرحوم فیض آورده‌اند. یعنی این روایت با این اعتبار کتاب و با این دلالت روشن که نمی‌توانند آن را هیچ کاری کنند، هست.


[1]همان ۳۰۰

[2]همان ۳۲۷

[3]همان ۶۳

[4]البقره ۷۳

[5]قال: فلما استقر الامر عليهم، طلبوا هذه البقرة فلم يجدوها إلا عند شاب من بني إسرائيل أراه الله عز وجل في منامه محمدا وعليا وطيبي ذريتهما، فقالا له: إنك كنت لنا [وليا] محبا ومفضلا، ونحن نريد أن نسوق إليك بعض جزائك في الدنيا، فإذا راموا شراء بقرتك فلا تبعها إلا بأمر أمك، فان الله عز وجل يلقنها ما يغنيك به وعقبك. ففرح الغلام، وجاءه القوم يطلبون بقرته، فقالوا: بكم تبيع بقرتك هذه؟ قال: بدينارين، والخيار لامي. قالوا: قد رضينا [بدينار]. فسألها، فقالت: بأربعة. فأخبرهم فقالوا: نعطيك دينارين. فأخبر أمه، فقالت: بثمانية. فما زالوا يطلبون على النصف، مما تقول أمه، ويرجع إلى أمه، فتضعف الثمن حتى بلغ ثمنها ملء مسك ثور أكبر ما يكون ملؤه دنانير، فأوجب لهم البيع. ثم ذبحوها، وأخذوا قطعة وهي عجز الذنب الذي منه خلق ابن آدم، وعليه يركب إذا أعيد خلقا جديدا، فضربوه بها، وقالوا: اللهم بجاه محمد وآله الطيبين لما أحييت هذا الميت، وأنطقته ليخبرنا عن قاتله.

فقام سالما سويا وقال: [يا نبي الله] قتلني هذان ابنا عمي، حسداني على بنت عمي فقتلاني، وألقياني في محلة هؤلاء ليأخذا ديتي [منهم].

فأخذ موسى عليه السلام الرجلين فقتلهما. تفسيرالمنسوب الى الإمام العسكري، صفحه : ۲۷۸