«میزان» در آیات قرآن
استاد: بله؛ لغت آن هنوز خیلی خام است. ولی از باب تذکری که فی الجمله فکری شود و مدون شود، بد نیست. عرض کردم اگر «ز» با تلفظی که دارد معنای طبعی آن «حرکت خاص» باشد. «ن» هم یک نحو استقرار و قرار و اجتماع باشد. در اصل معنای «ز» و «ن»، یک حرکتی میتواند به یک استقراری برسد. وقتی هم وزن میکنید، کفه در دو طرف تکان میخورد و بالا و پایین میرود تا آن را به حدی برسانید که مستقر شود. اینها احتمالاتی بود که در بحث اشتقاق کبیر و معانی طبعی حروف بود که در جای خودش باشد. فعلاً این است که «میزان» در آیات شریفه، به نظرم، نُه بار آمده است. در چهار مورد آن، ذهن عرف عام سریع سراغ ترازو میرود. در پنج مورد اخیرش هم که از سورهی مبارکهی فاتح شروع میشود، ذهن عرف سراغ ترازو میرود اما ریخت آیات و سیاق آیات طوری است که کار را به این سادگی قرار نمیدهد. اولین آن، همین آیه است. این در سورهی شوری است. «ٱللَّهُ ٱلَّذِيٓ أَنزَلَ ٱلۡكِتَٰبَ بِٱلۡحَقِّ وَٱلۡمِيزَانَۗ»، در اینجا فوری میگویند: خداوند متعال کتاب را به حق نازل کرده و ترازو را نازل کرده است. البته در تفسیر قولی دارد که میگوید از روز اول از عالم بالا ملک ترازویی را آورد و به دست مردم داد و گفت با این وزن کنید. این یک قول است. «انزل المیزان»؛ یعنی خداوند ترازو را از آسمان نازل کرده است. این هم یک قولی است. اما به گمانم حتی ذهن عرف عام متوسط –نه عرفی که فقط لفظ را ببیند- تا آیه را میخواند، ذهنش سراغ این نمیرود که «میزان» بهمعنای ترازو است. خُب، کدام ترازو بوده است؟ یک فرد بوده است؟ جنسِ ترازو بوده است؟ جنس که نمیتواند نازل شود. فوری ذهنش مبتعد میشود از اینکه «میزان» را محضا بهمعنای ترازوی خارجی بگیرد. بعدش هم در سورهی مبارکهی الرحمن سه بار «میزان» تکرار شده است. در این سورهی مبارکه، کلمهی «المیزان» در این جهت به قدری قوی است که کسانی که اعتقاد به عظمت قرآن دارند، بهتآور میشود. «وَٱلسَّمَآءَ رَفَعَهَا وَوَضَعَ ٱلۡمِيزَانَ، أَلَّا تَطۡغَوۡاْ فِي ٱلۡمِيزَانِ، وَأَقِيمُواْ ٱلۡوَزۡنَ بِٱلۡقِسۡطِ وَلَا تُخۡسِرُواْ ٱلۡمِيزَانَ، وَٱلۡأَرۡضَ وَضَعَهَا لِلۡأَنَامِ»[1]. چطور شد که «والسماء رفعها و وضع المیزان». «الدّهر أنزلنی ثمّ أنزلنی حتّى قیل معاویة و على»[2]؛ از غصههایی که حضرت علیه السلام داشتند این بود. اصلاً ریخت آیه طوری است که ذهن را سراغ چیزهای دیگری هم میبرد.
[1]. الرحمن، آیات ٧-١٠.
[2]. ابن أبی الحدید، شرح نهج البلاغة، ج ۲۰، ص ۳۲۶.
بدون نظر