عدم وضوح ملازمه میان امتناع ادراک و تصریف ذوات در بیان علامهی مجلسی
حالا چرا امتناع ادراک دارد؟ من نفهمیدم، شما هم ملاحظه کنید اگر نکتهای به ذهن شریف شما آمد، به من هم بفرمایید. در بیان ایشان گویا سیاق عبارت و نحوهی استدلالیتش به هم میخورد. میفرمایند: «إما لوجوب وجود المانع من حصول حقيقته في الاذهان»؛ ذوات متغیره را که ابداع فرموده، ممتنع است به این اظهار خلق از اینکه درک شود. چرا؟؛ به خاطر وجوب وجود مانع در حصول حقیقت خدای متعال در اذهان. رابطهی آن برای ذهن من روشن نشد. بما ابتدع من المتغیرات، اظهر للعقول که ذات او نمیتواند در اذهان حاصل شود؟! چه ربطی به هم دارد؟! ایشان استدلالی کردهاند که استدلال مستقلی است. به باء مربوط نمیشود. شما میفرمایید: «اظهر بما ابدع انّه یمتنع ادراکه»، بعد میفرمایند: «اما لوجوب وجود المانع من حصول حقیقته فی الاذهان». یک چیزی در ذهن ایشان بوده است، این را بفرمایید. من ملازمهی آن را نفهمیدم.
شاگرد: شاید از طریق إنّی نیامده است که بخواهیم «باء» را استعانت یا سببیت بگیریم.
استاد: باء که هست.
شاگرد: یعنی چون «لوجوب» گفته است، درواقع علت اصلی آن است، نه «باء».
استاد: یعنی وجوب، علت اصلی است و مستقل از باء است. مطلبی غیر از باء است. میخواهم این را عرض کنم.
شاگرد: شاید باء را علت نگرفتهاند.
استاد: پس باء را چه گرفتهاند؟؛ نکتهی خوبی است که ببینیم در ذهن شریف ایشان باء چطور معنا شده است که بعداً دلیلی مستقل از مفاد باء آوردهاند؟ «اظهر بما ابدع من الذوات المتغیرة انّه یمتنع ادراکه»، چرا؟؛ «لوجوب وجود المانع من حصول حقیقته للاذهان، أو لانّ حصوله فيها يستلزم كونه كسائر الذوات الممكنة محلا للصفات المتغيرة فيحتاج إلى صانع».
شاگرد ٢: فاعل «تصریف» خودش تصریف دارد؟
استاد: خودش تصریف ندارد، حالا پس ادراکش ممتنع است؟
شاگرد ٢: چیزی که تصریف و تغیری ندارد، امکان ادراکش هست؟ میخواهیم از این به آن برسیم. یعنی از امور متصرفه به آن برویم.
استاد: امور متصرفه در ذهن میآید، پس او که خلق تصریف کرده است، در ذهن نمیآید. بین اینها ملازمه است؟
شاگرد ٢: او که خالق تصریف است، تصریف در او نیست که به ذهن بیاید.
استاد: میخواهید دلیل را چه چیزی قرار بدهید؟ تصریف در آنها هست و در ذهن میآید.
شاگرد: ... .
استاد: اثبات شیء نفی ماعداه نمیکند. آنچه که تصریف ذوات دارد، به ذهن میآید پس خالق تصریف به ذهن نمیآید. خُب، چرا؟
شاگرد: منظورشان از «لما مرّ» چیست؟
استاد: قبلاً توضیح داده بودند.
شاگرد: جملهی «لما مرّ» شاید حلقهی واسطه باشد.
استاد: بله؛ مجال نشد که من بروم، ببینم. اگر شما چیزی پیدا کردید که بتواند این را توضیح بدهد، به ما هم بفرمایید.
شاگرد ٢: شاید فقط عبارت آخر را توضیح میدهد.
استاد: مانعی ندارد. من هم که دیدم، استقلال از آن فهمیدم. یعنی دلیلهای مستقلی هست برای امتناع ادراک ذات خدای متعال. اما اینکه «اظهر بما ابدع أنّه یمتنع الادراک»، خیر. سومی را هم دارند:
«أو لانّ العقل يحكم بمباينة الصانع للمصنوع في الصفات فلايدرك كما تدرك تلك الذوات». میخواهند ربط بدهند. اما همین هم استدلال میشود یا نمیشود؟؛ باید برسیم. حضرت علیه السلام دارند چیزی را میفرمایند که فطرت همهی بشر مطابق با آن است. استدلالی است که باید ملازمهی آن بیّن باشد و همه درک کنند. آیا به این صورت هست؟؛ چون تصریف در آنها هست پس ذات او درک نمیشود؟! چون در خلق او تصریف هست، پس درک نمیشود؟!
شاگرد: کثرت را ایجاد کرده است، پس بهخاطر جعل کثرت، درک وحدت ممتنع شد.
استاد: ممتنع میشود یا نمیشود؟
شاگرد: میشود؛ چون کثرت حجاب وحدت است. مادامی که کثرت هست، وحدت بما هی هی ادراک نمیشود.
استاد: حجاب مربوط به وقوع ادراک است، امتناع نمیآورد. کثرت آمد و حجاب وحدت شد، خیلی خُب، حالا پس ممتنع است. بین امتناع آن ملازمه نشد. مرحوم مجلسی که این سنخ ادبیات شما را به کار نمیبرند.
شاگرد: کثرت ذاتاً حجاب وحدت است. یعنی مادامی که کثرت هست، ادراک وحدت بما هی هی ممتنع است. مادامی که کثیر، کثیر است، نمی فهمد که وحدت بما هی هی چیست.
استاد: وحدت و کثرت را در عبارت اشاره نکردهاند. اما نسبت به این سه وجهی که فرمودند، ظاهراً تا همینجا هم تمام میشود. به آن نحوی که شما فرمودید، اشارهای نیست. اگر مقصود ایشان این باشد، باید بیشتر روی عبارت تأمل کنیم.
علی أیّ حال، ایشان این سه وجه را فرمودند. بعد فرمودند:
«و يحتمل»؛ حرف مرحوم آسید هاشم را به عنوان احتمال گفتهاند. «أن يكون الظرف»؛ یعنی «بما»، «متعلقا بالادراك أي يمتنع عن أن يدرك بخلقه»؛ ممتنع عن الادراک بما ابتدع؛ درک شود به خلق، این نمیشود. «أي بمشابهتها أو بالصور العلمية التي هي مخلوقة له»؛ یعنی با این صور ذهنی یمتنع أن یدرک بما ابتدع. پس «بما» متعلق به ادراک میشود. فرمایش ایشان در اینجا تمام شد.
شاگرد: معنای «باء» در اینجا چه میشود؟
استاد: اگر صور علمیه باشد، «باء» استعانت است. به سبب صور نیست، به استعانت صور میشود. اما اگر «بمشابتها» باشد، شاید تسبیب به عالم اثبات برمیگردد. مشابهت هست و یک نحو تکوین محض نیست. استدلال ذو وجهین باشد.
شاگرد ٢: احتمال دیگری هم هست که متعلق به ادراک باشد و باء تعدیه باشد. «ادرک»ای باشد که با باء، متعدی میشود. گاهی «ادرک» با باء متعدی میشود. مثل علم به تضمین معنای احاطه. یعنی ادراک بما ابتدع، یعنی به آن احاطه پیدا کنید. میتوان به این صورت معنا کرد؟
استاد: یعنی دیگران ادراک احاطی به او پیدا کنند، بله. البته در ذهن من باء، به معنای ملابست، خلجانی کرد. البته از دو وجه سببیت و استعانت اخفی است. ملابستش هم ممکن است.
شاگرد: وجهی که باء متعلق به «ممتنع» شد، عبارت را چطور معنا میکنید؟
استاد: هنوز مانده است. من فقط فرمایشات مرحوم مجلسی را خواندم. مطلب هنوز مانده است. کل مقصود حضرت علیه السلام باید باز شود و وجوه آن هم بیان شود. علی أی حال، این خلاصهی بحث ترکیب نحوی و ترجمهی فرمایش حضرت، روی دو احتمالی است که مرحوم مجلسی فرمودهاند.
بدون نظر