د) «لا يدرك مخلوق شيئا إلا بالله»
الآن که میخواستم عرض کنم، به یاد برهان از او بهسوی او افتادم. سه برهان بود. مفاد برهان از او بهسوی او این بود که اصلاً وقتی میخواهی او را انکار کنی، چارهای نداری جر این که با خود او، او را انکار کنی. اینها خیلی مهم است. کسی که فهمید … . در همین توحید مبارک شیخ صدوق حدیثی در باب «صفات الذات و صفات الافعال»، در حدیث هفتم، حضرت علیه السلام میفرمایند:
«اسم اللّه غير اللّه ، وكل شيء وقع عليه اسم شيء فهو مخلوق ما خلا اللّه ، فأما ما عبرت الألسن عنه أو عملت الأيدي فيه فهو مخلوق و اللّه غاية من غاياه ، والمغيى غير الغاية ، والغاية موصوفة، وكل موصوف مصنوع ، وصانع الأشياء غير موصوف بحد مسمى ، لم يتكون فتعرف كينونته بصنع غيره ، ولم يتناه إلى غاية إلا كانت غيره ، ولا يذل من فهم هذا الحكم أبدا وهو التوحيد الخالص ، فاعتقدوه وصدقوه وتفهموه بإذن اللّه عزوجل ومن زعم أنّه يعرف اللّه بحجاب أو بصورة أو بمثال فهو مشرك … فمن زعم أنه يؤمن بما لا يعرف فهو ضال عن المعرفة ، لا يدرك مخلوق شيئا إلا باللّه ، ولا تدرك معرفة اللّه إلا باللّه ، واللّه خلوا من خلقه ، وخلقه خلو منه»[1].
«ولا يذلّ من فهم هذا الحكم أبدا»؛ کسی که این را بفهمد، هرگز ذلیل نمیشود. یعنی فرمایش حضرت علیه السلام، این قدر مهم است. لذا میفرمایند: «وهو التوحيد الخالص، فاعتقدوه»؛ در کافی شریف دارد: «فَارْعَوْهُ»[2]. «و صدقوه وتفهموه بإذن اللّه عزّوجلّ». قسمت ابتدائی آن هم در کافی هست و هم در توحید. دنبالهاش تنها در توحید صدوق است. مرحوم آسید هاشم تهرانی در تعلیقه فرمودهاند: چرا میفرمایند: «ولا يذل من فهم هذا الحكم أبدا وهو التوحيد الخالص»؟ فرمودهاند: «لأنّ العز كل العز في حقيقة التوحيد»[3]؛ عزت واقعی در توحید است. «يَقُولُونَ لَئِنْ رَجَعْنَا إِلَى الْمَدِينَةِ لَيُخْرِجَنَّ الْأَعَزُّ مِنْهَا الْأَذَلَّ ۚ وَلِلَّهِ الْعِزَّةُ وَلِرَسُولِهِ وَلِلْمُؤْمِنِينَ وَلَٰكِنَّ الْمُنَافِقِينَ لَا يَعْلَمُونَ»[4]، در اینجا هم «لأن العز كل العز في حقيقة التوحيد». «ولا يذل من فهم هذا الحكم أبدا»؛ کسی که این را فهمید، هرگز ذلیل نمیشود. «و هو التوحید الخالص»؛ چون عزت واقعی در توحید است و ذلت در شرک است.
یا نه، طوری دیگری معنا کنیم؛ «لا یذل من فهم هذا الحکم ابدا»؛ کسی که این را بفهمد هرگز ذلیل و خار نمیشود. چرا؟ «لان العزه فی معرفة التوحید/ لان العزة فی المعرفة و الذل کل الذل فی الجهل». این هم یک جور است. جاهل ذلیل است. مقابل توحید میتواند شرک باشد؛ میتواند در مقابل توحید بهمعنای معرفت، جهل باشد. «لایذل من فهم هذا الحکم ابدا»؛ یعنی مقابلش کسی که جاهل است، ذلیل است. عزت برای او است، چون عالم شده و معرفت پیدا کرده است. ذلت برای جاهل است. جاهل ذلیل است. اینها محتملاتی است که مطرح است.
یک احتمال دیگر هم هست. اینها عباراتی است که وقتی به منزل رفتید، باید روی آنها تأمل کنید. قبلاً هم در ذهنم میآمد که در اینجا به تناسب حکم و موضوع و سیاق عبارت، احتمال دارد که اصلاً «یذل» نباشد. «یزل» باشد.
شاگرد: نسخۀ کافی هم «یزل» است. «لا یزل»؛ «زلّ» بهمعنای لغزیدن است. کسی که این را فهمید، دیگر لغزش در کارش نیست و لذا در نسخه کافی، حضرت علیه السلام فرمودند: «فَارْعَوْهُ»؛ یعنی مراعاتش کنید و بر این مواظبت کنید. وقتی بفهمید دیگر نمیلغزید. «فَارْعَوْهُ» با لغزش مناسبت دارد. نه با عزت و ذلت. عزت و ذلت برای خودش است و درست است، اما «فَارْعَوْهُ» یعنی این را بفهمید. کسی که این را فهمید، در عقائد دیگر برایش لغزش پیش نمیآید. «فَارْعَوْهُ»؛ مراعاتش کنید تا دچار لغزش نشوید. خیلی این حدیث عالی است.
خب، حضرت علیه السلام که فرمودند در توحید خالص لغزش نیست، راههایی که ممکن نیست را ادامه میدهند، تا جایی که مقصود من است؛ حضرت علیه السلام فرمودند: «فمن زعم أنه يؤمن بما لا يعرف فهو ضال عن المعرفة، لا يدرك مخلوق شيئا إلا باللّه، ولا تدرك معرفة اللّه إلا باللّه، واللّه خلوا من خلقه، وخلقه خلو منه»؛ هر وقت این حدیث شریف را میخوانم، پشت سرش سریع «واللّه خلو من خلقه» را هم میگذارم. چرا؟؛ چون علامۀ طباطبایی به گمانم در رسالۀ الولایة فرمودند حضرت فوری استدراک کردند. چون علامه این تذکر را دادند، هر وقت این حدیث را میخوانم دنبالهاش را هم میخوانم. فرمودند: عبارت به قدری بالا است که مظنۀ به اشتباه افتادن هست. لذا حضرت علیه السلام، فوری استدراک کردند: «و اللّه خلوا من خلقه، وخلقه خلو منه». این تذکر علامه است. دیگر من عادتم شده است که بهخاطر تذکر علامه، این را رها نمیکنم و دنبالهاش را هم میخوانم.
ببینید چه عبارتی است! «لا يدرك مخلوق شيئا إلا باللّه»؛ اصلاً هیچ مخلوقی چیزی را درک نمیکند، مگر به خدا! اینجا یعنی آنی که به او تذکر دادهاند؟! یعنی آنچه که انبیاء علیهم السلام به او فرمودهاند خدا داری؟! این جور است؟ یا خیر؟ میخواهیم ببینیم کدام یک از این ادله با آن مبنایی که تبنی کردیم و جلو آمدیم، توافق تامه دارد یا توجیهپذیر است یا ما را مطمئن میکند که یک فضای دیگری از معرفت هم هست. فضای دیگری از معرفت هست.
ببینید الآن که انبیاء علیهم السلام میآیند، این تبلیغی که دارند، مگر غیر از این است که مبتنیبر زبان است؟! «وَمَا أَرْسَلْنَا مِنْ رَسُولٍ إِلَّا بِلِسَانِ قَوْمِهِ لِيُبَيِّنَ لَهُ»[5]؛ ارائۀ طریق است، تبیین است. اگر زبان نباشد، انبیاء علیهم السلام چه کار میکنند؟! خب، اگر زبان را برداریم دست انبیاء علیهم السلام بسته میشود؟! اگر زبان را برداریم، احیاء شدن و فطرت بسته میشود یا نه؟! خب، انبیاء زمینه را فراهم میکنند و زمینه هم با زبان فراهم شده است. تبلیغ با زبان فراهم شده است، حالا فرض میگیریم زبان را برداشتند، اگر فعال شدن فطرت بدون بیان زبانی محال است، تمام میشود؛ چون زبان کنار میرود، لذا زنده شدن فطرت هم محال میشود. اما اگر بگوییم تبیین زبانی یکی از طرق معرفت است؛ مذکِّر زبانی هشدار دهنده است … .
[1]. شیخ صدوق، التّوحيد، ج ۱، ص ۱۴۳.
[2]. شیخ کلینی، الكافي (بر اساس چاپ: الإسلامية)، ج ۱، ص ۱۱۳.
[3]. شیخ صدوق، التّوحيد، ج 1، ص 143، تعلیقۀ اول.
[4]. المنافقون، آیۀ ۸.
[5]. ابراهیم، آیۀ ۱۴.
بدون نظر