برهان از او؛ به سوی او (یا: با او از او به سوی او)
این راه واضح تر و سادهتر است. وقتی برای ما واضح است که اصل واقعیت، بستر کار است؛ وقتی کسی شروع میکند برای انکار، دنبال یک امر واقع دیگری میرود. شما همیشه از یک واقعیّتِ بخشی، شروع میکنید؛ اگر بخواهید سراغ چیزی به نحو واقعی باشید از یک شأنی از این واقعیّت سراغ شأن دیگر میروید. لذا اگر توجه کنید میبینید که شما با سیری به عنوان یک سیر واقعی، از یک امر واقعی سراغ امر واقعی دیگر میروید.
مثلا کسی دارد فکر میکند و در فکر خود میگوید: «این که میگویند خدا هست، درست نیست.» در این فکر دقت کنید: در تمام مراحل فکرش، او یک اصل الواقعیّه را پذیرفته است. دارد میگوید:««خدا نیست»، واقعیت دارد»، یعنی صادق است.
اشکال اصلی آتئیست های مثبت گرا
جالب این است که سیرش با اوست، از اوست، و به سوی اوست.یعنی اگر خودش بفهمد، با لفظ مشکل دارد. به تعبیر دیگر در برخی اوصاف الهی شبهه دارد و مقصود را نفهمیده است. الان این بیخدایانِ مثبتگرا که مشکل دارند همه براهین منفیشان برای این است که اوصاف خدا را میگیرند و میگویند تناقض دارد؛ اولاً که اصل مقصود را نگرفته، ثانیاً صفت را هم درک نکرده؛ و با یک درک ناقصی از صفت الهی تناقض درست میکند.
محدوده کارایی برهان سوم
این برهان را قبلا گفته بودید؛ اما این برهان تا همان فیض اقدس[1] میرود، بالاترش را اثبات نمیکند در حالی که در ابتدا وعده دادید که «میخواهیم بحث کنیم درباره این که چگونه از این موطنی که مشار الیه این برهان است، به هویت غیبیه و غیبوبت مطلق پی ببریم[2]».
بله، ولی درک خود همین هم خیلی مهم است. من برای همین عرض کردم آسان تر است. زیرا اذهان را به سوی چیز واضحی میبریم که مقصود را بفهمند، که به نحو مرحله به مرحله به آنجا برسد. اما این که آن بالاتر را نشان بدهد همان براهین قبلی متکفل مرحله بعدی است.
پس این برهان بر مرتبه هویت غیبیه نشد[3].
بله، این برهان بر سیر در فیض است؛ یعنی شما از فیض نمیتوانید فرار کنید (حکایت ماهی که وقتی میگوید آب کجاست، به او میگویند از آب نمیتوانی فرار کنی). یعنی تو منغمر در فیض الهی هستی؛ فیض مقدس یا قیض اقدس. هرجا بروی محشور با فیض الهی هستی. حالا میپرسد از کجا معلوم که علاوه بر این فیض، مفیضی هست، این راهش برهانهای قبلی است. اما خود همین که به او تنبیه دهیم که تو محاطِ نفسالامر هستی خیلی مهم است. بعد مسبوقیت کل نفسالامر را به یک سابق علیالاطلاق، فرارابطهای که بند رابطه نیست، نشان میدهیم.
شواهد برهان از او، به سوی او
برای برهان سوم هم تعابیری هست نظیر :
١.«ففرّوا الی الله[4]»،
٢.«هارب منک الیک[5]»،
٣.«افر من غضب الله الی رحمته[6]»، (غضب و رحمت مال اوست، به طوری نیست که از بیرون مملکت او به سوی مملکت او بروید یا از درون مملکت او به بیرون از آن بروید)
۴.«لایمکن الفرار من حکومتک[7]».
برهان از او به سوی او؛ برهان صدیقین علّامه[8]
به نظر میرسد این برهان سوم شما (از او به سوی او) همان برهان علامه طباطبایی است[9] که دارد مرتبه واقعیت و نفسالامر را که همان مرتبه فیض اقدس است اثبات میکند. در آنجا بر واقعیتی که به عنوان بستر و و مبنای همه واقعیات است تکیه شده در اینجا هم همین واقعیت که لابدّ منه است محل تاکید قرار گرفته است. آیا بین این دو، شما فرقی میگذارید[10]؟
نکته این برهان این است که همان وقت که شروع میکند که برای انکار گام بردارد، روی فرض خود واقعیت دارد انکار میکند. این که وقتی انکار میکند، حضور دارد[11] یک مطلب است؛ اما این که وقتی درصدد انکار برمیآید، با تکیه بر خود او انکار را انجام میدهد[12] مطلب دیگری است.
یک بار «ما یؤول الیه» را در نظر میگیریم، حرف شما درست است، اما از او میرود، یعنی وقتی میرود انکار کند قبول دارد که الان من بحقٍّ ، روی حساب اعتماد به یک واقعیت دارم انکار میکنم. به نظر میآید مقداری مؤونهاش اضافه است.
البته بالمآل یک چیز است؛ اما یک بار نکته این است که هرکجا بروی از مدخول «الی» بیرون نیست. اما یک بار میخواهید «مِن» را هم جلا بدهید، اصلا شروعِ تو منه، الیه است. از او داری شروع میکنی. داری فرض میگیری آن چه من میخواهم و درصددش هستم که به سوی او بروم.
معیّت الهی؛قبلیّت الهی
آیا میتوان چنین تعبیر کرد: مفاد برهان علامه طباطبایی، این است که هر حرکت فکری که بکنیم، وقتی از بیرون به حرکت خود نگاه کنیم، متوجه میشویم که چارهای جز پذیرش او نداریم؛ یعنی هر حرکتی که میکنیم بلافاصله او را در برابر خود میبینیم؛ اما در این برهان، نشان داده میشود که اساسا قبل از حرکت، باید به او تکیه کنی تا حرکت کردن فکر (ولو در انکار او) میسر شود[13]؟
خوب است.
روایتی در افواه از حضرت امیر معروف است که ما رایت شیئا الّا و رایت الله قبله و بعده و معه. به نظرم رسید شاید بتوان گفت برهان علّامه «معه» را نشان میدهد و برهان از او به سوی او، «قبله» را نشان میدهد[14].
این هم خوب است.
روایت «ما رأیت شیئاً الا و رأیت الله فیه»
حدیث حضرت امیر را هرچه گشتم در کتب روایی نیافتم. فقط در سه کتاب یافت شد: شرح اصول کافی ملاصدرا، منهاج الفلاح و درخشان پرتوی از اصول کافی. البته این تعبیر در روایت کافی هست: «قبل كل شىء لا يقال شىء قبله و بعد كل شىء لا يقال بعد» و در دو منبع اول هم فقط قبله را داشت و در سومی هم به صورت قبله و معه و هم به صورت قبله و بعده نقل کرده آن هم بدون هیچ سندی یا کتابی از کتب حدیث[15].
برهان با او به سوی او؛اسم «الظاهر»
و بعد به نظرم رسید این ها در فهم ارتکازی حقیر، غیر از «الظاهر» است. الظاهر یعنی ظهور اولاً و بالذات مال اوست و در هر مشاهدهای او را بالعیان میبینیم[16].
اگر منظور، ظاهر باشد با انفصال از باطن، که برهان نمیخواهد و هر زندیقی هم معترف است؛ اما اگر ظاهرِ آن باطن منظور است پس بالاخره لبه تیز برهان باید ناظر به آن باطنِ برای ظاهر باشد.
برهان علامه، معیت را میرساند (با هر چیزی او را میبینیم) برهان شما هم ابتدائیت را میرساند (قبل از هر چیزی او را قبول کرده و به وسیله اوست که هر چیزی را میبینیم) اما اینکه او را بالعیان و فوق هر چیز میبینیم به نظرم متفاوت است. ظاهراً علّامه در ذیلِ آیه «اولم یکف بربک انه علی کل شیء شهید»، شهید را به معنای مشهود گرفته است[17]. آیا مشهودٌ علی کل شیء با معیت و قبلیت فرقی ندارد[18]؟
اگر شهید به معنای مشهود باشد مناسب است با لام بیاید :«انه لکل شیء شهید» نه «علی کل شیء شهید».
«بنوره عاداه الجاهلون»
ضمناً روایت «بنوره عاداه الجاهلون[19]» هم به نظر میرسد متناسب با برهان علامه باشد که خوب است تکمیل شود (چون برای سه برهان خود روایاتی ارائه شد اما برای برهان علامه خیر[20])
چون باء در بنوره آمده، مناسب «از او» است نه «به سوی او»؛ چون یا باء ملابسه است و یا استعانت، که هر دو مناسب«با او از او» است.
[1] در صحف كريمه اهل عرفان سخن از فيض اقدس و فيض مقدس، و نيز از جلاء و استجلاء و كمال جلاء و استجلاء، بسيار عنوان مىشود. پس بدانكه مراد از فيض اقدس حصول اعيان ثابتة و استعدادات اصلى آنها در علم بارى تعالى است، و مراد از فيض مقدس حصول آن اعيان در خارج است با لوازم و توابع آنها. و اين اعيان ثابته باصطلاح حكماء ماهياتاند كه صور علميه اشياء در ذات واجب تعالى بوجود احدى بلكه فوق احدىاند.
فيض اقدس را از اينجهت اقدس گويند كه اقدس است از اين كه مغاير با مفيض باشد چنانكه فيض مقدس مغاير است ولى مغايرتى كه حد شأنى از شئون الهى است بلحاظ اين سويى كه قدر و صورت و خلق است فافهم.و وجه ديگر در تسميه اقدس اين كه فيض اقدس، اقدس از شوائب كثرت اسمائى و نقائص حقائق امكانى است.
عبارات قوم در تعريف فيضين چنين است: الفيض الالهى ينقسم بالفيض الاقدس و الفيض المقدس، و بالاول يحصل الاعيان الثابتة و استعداداتها الأصلية فى العلم.
و بالثانى يحصل تلك الاعيان فى الخارج مع لوازمها و توابعها (اول فصل سوم مقدمات قيصرى بر شرح فصوص الحكم ص 18).
الفيض الاقدس اى الاقدس من شوائب الكثرة الأسمائية و نقائص الحقائق الامكانية، و هو- اى الفيض الاقدس- عبارة عن التجلى الحبى الذاتى الموجب لوجود الاشياء و استعداداتها فى الحضرة العلمية ثم العينية كما قال كنت كنزا مخفيا فاحببت أن اعرف، الحديث.
و الفيض المقدس عبارة عن التجليات الاسمائية الموجبة لظهور ما تقتضيه استعدادات تلك الاعيان فى الخارج؛ فالفيض المقدس مترتب على الفيض الاقدس. (شرح قيصرى بر فص آدمى فصوص الحكم ص 65). (هزار و يك نكته، ص:١٢- 13)
فیض خداوند براساس «قاعدة الواحد»، یک فیض است. این فیض که نفس رحمانی نام دارد دو مرحله دارد؛ مرحلهای از آن در صقع ربوبی و مرحله دیگر آن در خارج از صقع ربوبی امتداد دارد. مرحلة درون صقعی آن که باطن نفس رحمانی است «فیض اقدس» نام دارد. به وسیله فیض اقدس که طیفی از اسمای علمی خداوند است - به ترتیبی که گفته شد - اعیان ثابته یعنی ماهیات اشیا به صورت علمی (صور علمیه) پدید میآید.
اما مرحلة دوم فیض که مرحلة برون صقعی آن است و ظاهر نفس رحمانی میباشد، «فیض مقدس» نامیده میشود. فیض مقدس برخلاف فیض اقدس که ظهور علمی اسمهای خداوند بود، ظهور عینی و وجودی نامهای خدای سبحان است. در این فیض همة آنچه صدرالمتألهین پیرامون تشکیک در وجود جاری کرده است، جریان مییابد، البته با این تفاوت که صدرا تشکیک را در وجود حقیقی و عرفا آن را در وجود مجازی جاری ساختهاند. پیرو سریان تشکیکی فیض مقدس - که طیفی از اسمای وجودی است - اعیان خارجه، ماهیات خارجی یا همان تعینهای خلقی پدیدار شده و خلقت روی میدهد. البته کاملاً روشن است که فیض مقدس (یعنی اسمای خارجی و کونیه) و به تبع آن اعیان خارجه مطابق فیض اقدس و اعیان ثابته تحقق مییابند یعنی نظام خلقت براساس علم خدا شکل میگیرد.
بنابراین فیض اقدس، مرحله علمی فیض خداوند و نفس رحمانی و فیض مقدس مرحله وجودی این فیض میباشد. محقق قیصری دربارة اقسام فیض میگوید:
الفیض الإلهی ینقسم بالفیض الاقدس والفیض المقدس وبالاول یحصل الاعیان الثابتة واستعداداتها الاصلیة فیالعلم وبالثانی یحصل تلک الاعیان فی الخارج مع لوازمها وتوابعها؛ فیض خداوند بر دو گونة فیض اقدس و مقدس تقسیم میشود که با فیض اقدس، اعیان ثابته و استعدادهای اصلی آنها در علم خداوند [و تعین ثانی] حاصل میشود و با فیض مقدس، همان اعیان با لوازم و توابع آن در خارج تحقق مییابد. (مقاله فیض مقدس، سایت عرفان و حکمت در پرتو قرآن و عترت)
[2] اشکال تلمیذ
[3] اشکال تلمیذ
[4] سوره الذاریات،آیه ۵٠
[5] أنا يا سيدي عائذ بفضلك هارب منك إليك(الإقبال بالأعمال الحسنة (ط - الحديثة)، ج1، ص: 159) ما رويناه بإسنادنا إلى أبي عبد الله ع قال: فإذا قمت إلى الصلاة فاستقبل القبلة و كبر و قل اللهم إني عبدك و ابن عبديك هارب منك إليك أتيتك وافدا إليك متأويا [مناويا] من ذنوبي إليك زائرا و حق الزائر على المزور التحفة فاجعل تحفتي منك و تحفتك لي رضا [رضاك] و الجنة(الإقبال بالأعمال الحسنة (ط - الحديثة) ؛ ج1 ؛ ص494)
[6] ها أنا متعرض لنفحات روحك و عطفك و منتجع غيث جودك و لطفك فار من سخطك إلى رضاك هارب منك إليك(بحار الأنوار (ط - بيروت) ؛ ج91 ؛ ص145)
نزدیک به این مضمون را می توان در عبارات فراوان یافت:أعوذ بك اللهم اليوم من غضبك، فصل على محمد و آله، و أعذني. و أستجير بك اليوم من سخطك، فصل على محمد و آله، و أجرني و أسألك أمنا من عذابك، فصل على محمد و آله، و آمني (الصحيفة السجادية ؛ ص240)أعوذ بعفوك من عقوبتك و أعوذ برضاك من سخطك و أعوذ برحمتك من نقمتك و أعوذ بك منك(الكافي (ط - الإسلامية) ؛ ج3 ؛ ص324)هذا مكان المستجير بعفوك من عقوبتك هذا مكان العائذ بك منك أعوذ برضاك من سخطك و من فجأة نقمتك (كتاب المزار- مناسك المزار(للمفيد) ؛ النص ؛ ص161) بك أعوذ يا سيدي فأعذني و أستجير بك من غضبك فأجرني(المقنعة ؛ ص425)أعوذ بك من غضبك، فصل على محمد و آل محمد و أعذني، و أستجير بك من سخطك فأجرني( الإقبال بالأعمال الحسنة (ط - الحديثة) ؛ ج2 ؛ ص182)الهي أعوذ بك من غضبك و حلول سخطك.( همان،ج3 ؛ ص296)و أعوذ بك اللهم من سخطك و أستجير بك من غضبك و استدراجك و بأسك و أليم عقابك و عذابك و أخذك و من حجب دعائي عنك و قطع رجائي منك و منعي رأفتك و تحننك و حملي على المر من حقك و تكليفي ما لا أطيقه من عدلك و قسطك( المجتنى من الدعاء المجتبى ؛ النص ؛ ص36)
هم چنین این روایت که :إن أمير المؤمنين ع عدل من عند حائط مائل إلى حائط آخر فقيل له يا أمير المؤمنين أ تفر من قضاء الله فقال أفر من قضاء الله إلى قدر الله عز و جل.( التوحيد (للصدوق) ؛ ص369)
[7] و لا يمكن الفرار من حكومتك( مصباح المتهجد و سلاح المتعبد ؛ ج2 ؛ ص845)
[8] متن اشکالات مکتوب تلمیذ و پاسخ های استاد.اشکالات تلمیذ با خط مورب یا ایتالیک و پاسخ استاد به صورت معمولی نوشته شده است.
[9] واقعیت هستی که در ثبوت وی هیچ شک نداریم، هرگز نفی نمیپذیرد و نابودی برنمیدارد. به عبارت دیگر: واقعیت هستی بی هیچ قید و شرط واقعیت هستی است و با هیچ قید و شرطی لاواقعیت نمیشود و چون جهان گذران و هر جزء از اجزاء جهان نفی را میپذیرد، پس عین همان واقعیت نفی ناپذیر نیست. بلکه با آن واقعیت، واقعیت دار و بی آن از هستی بهرهای نداشته و منفی است. البته نه به این معنی که واقعیت با اشیاء یکی شود یا در آنها نفوذ یا حلول کند یا پارههایی از واقعیت جدا شده و به اشیاء بپیوندد، بلکه مانند نور که اجسام تاریک با وی روشن و بی وی تاریک میباشند؛ و در عین حال همین مثال نور در بیان مقصود خالی از قصور نیست؛
و به عبارت دیگر:او خودش عین واقعیت است و جهان و اجزاء جهان با او واقعیت دار و بی او هیچ و پوچ میباشد. نتیجه این که جهان و اجزاء جهان در استقلال وجودی خود و واقعیت دار بودن، خود تکیه به یک واقعیتی دارند که عین واقعیت و به خودی خود واقعیت است.(اصول فلسفه و روش رئالیسم،ج ۵،ص ٧٧)
و اين حقير به خاطر دارم در وقتى كه در مدارس جديد درس مىخواندم، و شايد سنّ من در أوان بلوغ بود، يك روز در ضمن بحث با بعضى از منكرين خداوند، بدون مقدّمه و بدون سابقه ذهنى، از اين برهان، بدين گونه او را محكوم كردم، به اين جمله كه: آيا تو وجود خودت را قبول دارى؟! گفت: آرى! گفتم: مطلب ديگر تماما ست. چون بعداً در كتب فلسفه و حكمت به برهان صديقين برخورد كردم، ديدم همان برهان است غاية الامر در اين كتب به طور تفصيل و عالى بيان شده است؛ و من به طور ساده آورده بودم.
و إجمال اين برهان بدين تقريب است كه: الْموجود يعنى شىء و چيزى كه وجود دارد، در مقابل معدوم كه وجود ندارد. پس معناى انسان موجود، چيزى است و ماهيّتى است كه به لباس وجود مخلّع است پس انسان ممكن است موجود باشد، و ممكن است معدوم باشد. اگر از معنى و ماهيّت انسان رفع يد نمائيم، و آن معنى و واقعيّت وجود را بدون هيچ نسبتى در نظر آوريم، آن وجود محال است كه عدم بر آن طارى گردد. زيرا عدم نقيض وجود است و محال است كه چيزى به نقيض خود متّصف شود؛ و گرنه اجتماع نقيضين لازم مىشود. و چون وجود ممتنع العدم است، قديم است و واجب است. بنابراين حقيقت وجود، قديم و واجب است.( توحيد علمى و عينى ؛ ص240)
[10] اشکال تلمیذ
[11] مفاد برهان علّامه
[12] مفاد برهان از او به سوی او
[13] سؤال مکتوب تلمیذ
[14] سؤال مکتوب تلمیذ
[15] مضمون این عبارت (به صورت بخشی و نه کامل)از عبارات رایج در کتب عرفان است.سابقه آن طبق جستجوهای انجام شده در کتاب های متقدم عرفانی به حسین بن منصور حلاج: ما رأيت شيئا إلّا و رأيت اللّه فيه.(ديوان الحلاج ؛ ص39)
و محمد بن واسع: و هذا كما قال محمد بن واسع: ما رأيت شيئا إلا و رأيت اللّه فيه.(التعرف لمذهب التصوف ؛ ص38)
برمی گردد.در دوره هایی بخش های مختلفِ این عبارت(قبله،معه،بعده) به خلفا نسبت داده شده است:(تقسيم الخواطر ؛ ص315)
اما در دوره های متأخر این عبارت به امیرالمومنین علیه السلام منسوب گشته است:«علی بن ابن طالب از این حال چنین یاد می کند:ما رایت شیئا الا و رأیت الله فیه»(تمهیدات،ص ٢٧٩و ٢٨٠)
در کتب روایی شیعه ابتدا مرحوم شیخ بهایی در مفتاح الفلاح این عبارت را بدون انتساب به معصومین ذکر می کنند: الثالث الإيماء إلى أن العابد و المستعين ينبغي أن يكون مطمح نظرهما أولا و بالذات هو الحق سبحانه على وتيرة ما رأيت شيئا إلا رأيت الله قبله ثم منه إلى أنفسهم (مفتاح الفلاح في عمل اليوم و الليلة من الواجبات و المستحبات (ط - القديمة) ؛ ص368)اما در ادامه صدرالمتالهین به تصریح آن را به امیرالمومنین علیه السلام نسبت می دهد: و فى كلام سيد الاولياء امير المؤمنين عليه السلام: ما رأيت شيئا الا و رأيت الله قبله(شرح أصول الكافي (صدرا) ؛ ج1 ؛ ص250) ؛ و لهذا قال امير المؤمنين عليه السلام في ما روى عنهما رأيت شيئا الا و رأيت الله قبله، و برواية: معه، و برواية: فيه (شرح أصول الكافي (صدرا) ؛ ج3 ؛ ص432)مشاهده می شود که در تعبیر صدرا قبلیت و بعدیت و معیت به صورت روایات مختلف ذکر شده است.اما همین تعبیر در کتب معاصر در قالب حدیث واحد و به صورت عطف واوی منعکس شده است:كما قال الصادق، عليه السلام، على ما روي: «ما رأيت شيئاً الا و رأيت اللَّه قبله و بعده و معه(شرح دعاء السحر ؛ متن ؛ ص146) و قد أشار مولانا و مولى الكونين، أمير المؤمنين، صلوات اللّه و سلامه عليه، إشارة لطيفة خفيّة إلى ذلك بقوله: ما رأيت شيئا إلّا و رأيت اللّه قبله و بعده و معه( مصباح الهداية إلى الخلافة و الولاية ؛ النص ؛ ص22) البته باید گفت سابقه این تعبیر عطفی به کتب ابن عربی نیز برمی گردد: فمن تمت منه هذه التقليبات نزلت فيه سعة الساعات، و جمعة الجماعات، و منة الأمانات، و قوة الآيات، و حجة البينات، و عند ذلك تمت له الرؤية في الأشياء. فيرى اللّه تعالى قبل كل شيء، و بعد كل شيء، و مع كل شيء، و في كل شيء، فيصح منه أن يقول: ما رأيت شيئا إلا رأيت اللّه قبله، و بعده، و معه، و فيه (مخطوط نادر من رسائل ابن عربى ؛ ص67)
در پیوست این موارد به تفصیل بیان شده است.هم چنین برای تحقیق بیشتر می توان به مقاله تبارنامه روایت«ما رأیت شیئا الا و رایت الله فیه» و برداشت های عرفا از آن مراجعه فرمایید.
[16] ادامه سؤال مکتوب تلمیذ
[17] و قوله: «أَ وَ لَمْ يَكْفِ بِرَبِّكَ أَنَّهُ عَلى كُلِ شَيْءٍ شَهِيدٌ» فاعل «لَمْ يَكْفِ» هو «بِرَبِّكَ» و الباء زائدة، و «أَنَّهُ عَلى كُلِ شَيْءٍ شَهِيدٌ» بدل من الفاعل، و الاستفهام للإنكار، و المعنى أ و لم يكف في تبين الحق كون ربك مشهودا على كل شيء إذ ما من شيء إلا و هو فقير من جميع جهاته إليه متعلق به و هو تعالى قائم به قاهر فوقه فهو تعالى معلوم لكل شيء و إن لم يعرفه بعض الأشياء.( الميزان في تفسير القرآن ؛ ج17 ؛ ص405)
[18] سوال مکتوب تلمیذ
[19] 1- عدة من أصحابنا عن أحمد بن محمد البرقي رفعه قال: سأل الجاثليق أمير المؤمنين ع فقال فأخبرني عن قوله و يحمل عرش ربك فوقهم يومئذ ثمانية فكيف قال ذلك و قلتَ إنه يحمل العرش و السماوات و الأرض فقال أمير المؤمنين ع إن العرش خلقه الله تعالى من أنوار أربعة نور أحمر منه احمرت الحمرة و نور أخضر منه اخضرت الخضرة و نور أصفر منه اصفرت الصفرة و نور أبيض منه ابيض البياض و هو العلم الذي حمله الله الحملة و ذلك نور من عظمته فبعظمته و نوره أبصر قلوب المؤمنين و بعظمته و نوره عاداه الجاهلون(الكافي (ط - الإسلامية) ؛ ج1 ؛ ص129)
عن علي بن سويد قال: كتبت إلى أبي الحسن موسى ع و هو في الحبس كتابا أسأله عن حاله و عن مسائل كثيرة فاحتبس الجواب علي أشهرا ثم أجابني بجواب هذه نسخته بسم الله الرحمن الرحيم* الحمد لله العلي العظيم الذي بعظمته و نوره أبصر قلوب المؤمنين و بعظمته و نوره عاداه الجاهلون( الكافي (ط - الإسلامية) ؛ ج8 ؛ ص124)
[20] مکتوب تلمیذ
بدون نظر