رفتن به محتوای اصلی

رابطه صفات الهی با ذات

شروع این فکر از جمله‌ای بود از مرحوم علامه طباطبایی در مهر تابان، در مباحثه‌ای که با شاگردشان داشتند این را گفته بودند که نکته قویم و خوبی است. فرموده بودند: «به طور کلی موضوع، تقدم رتبی دارد بر محمول»[1] یعنی محمول، یک نحوه وصف است و تأخر رتبی از ذات دارد -به گمانم پشتوانه این مطالب، عباراتی است که در نامه مرحوم سید احمد کربلایی قده در مکاتبات، که مرحوم علامه قده هم محاکماتِ همان نامه‌ها را دارند، آمده است (علی مابالبال): ذات، ینبوع کمالات است نه متصف به کمالات، یعنی همه حقائق کمالیّه، کمال بودن خود را از او کسب کرده اند، نه ذات از اتصاف به آن ها کامل باشد[2]- اگر این را فهمیدیم انتظار نداریم آن مطلبی که معروف است که صفات، عین ذات است به همین معنا مراد باشد.


[1]  برای روشن‌ شدن‌ اين‌ مطلب‌ بطور كلّی مي‌گوئيم‌: مفاهيم‌ بطور كلّی مَثار كثرت‌ هستند، و هر مفهومی ذاتاً، بالضّروره‌ از مفهوم‌ ديگر جدا و منعزل‌ است‌.پس‌ انطباق‌ هر مفهومی بر مصداق‌، خالی از شائبۀ تحديد نيست‌؛ و اين‌ امر برای شخص‌ متأمّل‌ ضروری است‌. و بنابراين‌، عكس‌ اين‌ قضيّه‌ چنين‌ خواهد بود كه‌ انطباق‌ مفهومی بر مصداقی كه‌ در ذات‌ خود غير محدود است‌، حتماً از مرحلۀ ذات‌ او متأخّر خواهد بود؛ و از طرفی ديگر نيز می دانيم‌ كه‌ مرتبۀ محمول‌ از مرتبۀ موضوع‌ متأخّر است‌. بنابراين‌ چون‌ رتبۀ ذات‌ واجب‌ الوجود، بملاحظۀ آنكه‌ وجودش‌ وجودبالصّرافه‌ است‌، غير محدود مي‌باشد، پس‌ آن‌ وجود صرف‌، از هر تعيّن‌ اسمی و وصفی و از هر تقييد مفهومی بالاتر است‌؛ حتّی از خود همين‌ حكم‌. چون‌ اينكه‌ مي‌گوئيم‌: بالاتر است‌، اين‌ نيز حكمی است‌ كه‌ بر آن‌ موضوع‌ مي‌كنيم‌؛ و آن‌ ذات‌ بحت‌ بسيط‌ از اينكه‌ موضوع‌ برای اين‌ حكم‌ ما گردد و اين‌ محمول‌ بر آن‌ حمل‌ شود، عالی‌تر و راقی‌تر است‌.پس‌ آن‌ حقيقت‌ مقدّس‌ اطلاق‌ دارد، از هر تعيّنی كه‌ فرض‌ شود، حتّی از تعيّن‌ همين‌ حكمی كه‌ نموده‌ايم‌ و از اين‌ اطلاقی كه‌ بر او حمل‌ كرده‌ايم‌. و از اينجا دستگير مي‌شود كه‌ آن‌ عينيّتی كه‌ بواسطۀ برهان‌ ثابت‌ مي‌شود كه‌ بين‌ ذات‌ و صفات‌ موجود است‌، فقط‌ از يك‌ طرف‌ است‌؛ يعنی ذات،‌ عين‌ صفات‌ است‌ وليكن‌ صفات‌ عين‌ ذات‌ نيستند. بدين‌ معنی كه‌ ذات‌ به ذات‌ خود ثابت‌ است‌، وليكن‌ صفات‌ به ذات،‌ ثابت‌ هستند.( مهرتابان، ص231-232)

همچنین ایشان در رسائل توحیدی چنین تعبیری دارند: «انطباق مفهوم بر مصداقی که ذاتاً نامحدود است به نوعی متاخّر از مرتبه ذات آن مصداق می‌باشد. این نوع تأخر، همان تأخر تعین از اطلاق است. از طرفی روشن است که رتبه محمول، پس از رتبه موضوع است و چون وجود واجبی، صرف و خالص است، نامحدود می‌باشد، پس از هر نوع تعین اسمی ‌و وصفی و هر نحوه تقیید مفهومی ‌منزه است بلکه از همین حکم نیز منزه است، پس این حقیقت مقدس نسبت به هر تعین مفروضی مطلق است حتی از قید اطلاق» ( رسائل توحیدی،ص 21-20) 

[2] ظاهرا مقصود،این عبارات است: «و به اين لحاظ است بسيط الحقيقة كلّ الاشياء. و ازاين‏جهت معلوم شد كه: إطلاق صفت بر او ضيق عبارت است. و ازاين‏جهت است كه گفته‏اند: بسيط الحقيقة كلّ الاشياء و ليس بشى‏ء منها. و گفته‏اند: بسيط داراى ما دون است به نحو أعلى و أشرف، نه به نحو وجود ما دون كه محدود بوده باشد. و اشتمال القوىّ على الضَّعيف نيز به همين نحو است، لا اشتماله عليه بحدّه، و إلّا فالقوىّ و الضَّعيف متباينان. و المشكّك جنسٌ تحته انواع، و الاختلاف بينها بالذات؛ لا نوع تحته افراد متّحدة بالذات. و منشأ اين توهّم آنست كه: چون مابه‏الامتياز الامتياز عين ما به الاشتراك است، توهّم اندماج ضعيف فى القوىّ شده؛ نظير اين توهّم در وجوب و استحباب شده؛ و حال آنكه اگر چنين باشد، وجوب عين استحبابات عديده خواهد بود. مع أنَّ الاحكام الخمسة كلّها متضادة. و مراد به فرمايش حضرت أمير عليه السّلام لَيْسَ لِصِفَتِهِ حَدٌ مَحْدود، اگر حدّ وجودى باشد، كه از محلّ كلام خارج است؛ چه بيان عدم تناهى علم و قدرت و ساير صفات است، كه لا يقف على حدّ و اگر مراد حدّ مفهومى است، عبارة اخراى‏ وَ كمالُ التَّوحيدِ نَفْىُ الصِّفاتِ عَنْهُ  خواهد بود. كما يقال شي‏ءٌ لا كالاشياء، و علمٌ لا كالعلوم  بلكه از اين قبيل است‏ تعبير به جسمٌ لا كالاجسام، اگر ثابت شود صدور اين عبارت از أئمّه أطهار عليهم السّلام؛ چنانچه از هِشام نقل شده؛

و نحو اين‌ عبارت‌ در مقام‌ تقريب‌ به‌ افهام‌ عجزه‌ و جهله‌ متعارف‌ است‌. و همين‌ است‌ مراد به‌ عبارت‌ علمٌ كلّه‌، قدرةٌ كلّه‌. يعنی ذات‌، پدرِ پدر جدّ علم‌ است‌؛ موجد العلم‌ است‌؛ لا كساير العلوم‌. كيف‌؟ و به‌ صار العلم‌ علماً، و صار القدرة‌ قدرة‌. فهو ينبوع‌ العلم‌ و القدرة‌ و الحيوة‌ و ساير الكمالات‌. و اين‌ تعبيرات‌ نظير آن‌ است‌ كه‌ بچّۀ‌ نابالغی را به‌ بعضی تعبيرات‌ مناسب‌ حال‌، حقيقتِ جماع‌ و لذّت‌ او را بفهمانند. و از اينجا معلوم‌ شد كه‌: مناطِ كمالِ ذاتِ واجب‌، نفس‌ ذات‌ است‌ بذاته‌؛ بلا جهة‌ و لا كيفٍ؛ و جميع‌ عوالم‌ حتّی الاسماء والصِّفات‌ ظهورات‌ كمال‌ اوست‌؛ كظهور الرّشحات‌ من‌ الينبوع‌. «اوست‌ سرچشمۀ‌ حيات‌ كه‌ خضر زمان‌ در طلب‌ اوست‌»

دوش‌ ديدم‌ كه‌ ملائك‌ در ميخانه‌ زدند                              گِل‌ آدم‌ بسرشتند و به‌ پيمانه‌ زدند

ذاتِ مشتمل‌ بر صفات‌، بدتر از هميان‌ ملاّ قطب‌ است‌. بلی چون‌ كمال‌ خود را به‌ اين‌ صفات‌ بينند، بر او تعالی نيز اعتبار می كنند؛ و ذلك‌ كما أن‌ البعوضة‌ تتوهّم‌ أنّ للّه‌ تعالی جناحين‌. پس‌ فی الحقيقة‌ مراد اين‌ است‌ كه‌: آنچه‌ را در غير او اين‌ أسماء اطلاق‌ شود، او خود بذاته‌ دارد بدون‌ اسمه‌. سبحانه‌ الله‌، اگر مراد اشتمال‌ شي‌ء بر مادون‌، بنحو مادون‌ كه‌ بحدوده‌ باشد، بسيط‌ نخواهد بود؛ بدترين‌ مركّبات‌، بل‌ بدترين‌ تركيبات‌ از حدود عدميّه‌ خواهد بود؛ بدتر از هميان‌ «مُلاّ قُطْب‌» خواهد بود.»(  توحید علمی و عینی، ص77)