ادعای عجیب صاحب التمهید مبنی بر خام بودن و پر غلط بودن رسم المصحف
اصل بحث در رساله مفتاح الکرامه بود. مسألهای مطرح شد که تواتر قرائات تنها به صاحب قرائات هفت گانه و اصحابش هست، درحالیکه این با واضحات مطالب جور در نمیآید…؛ این بحث را عرض میکردم؛ منتقل شدیم به بحثی که اهمیت آن را این اواخر فهمیدیم؛ البته قبلاً فی الجمله معلوم بود اما آن کارایی کلاسیک بحث، تازه در این اواخر برای ذهن قاصر امثال بنده روشن شد که چقدر پر فایده است؛ آن هم تقدیم بحث رسم المصحف است. واقعاً علم مهمی است. متأسفانه خوانده نمیشود و آدم نمیداند. بعد از مدت ها یک اسمی از آن میشنود! پارسال عرض کردم؛ من که بالای شصت سالم هست تازه شنیدم. حرز را شنیده بودم. اما این عقیلة اتراب القصائد را اصلاً نشنیده بودم. خُب آیا این خوب است؟! این علم به این مهمی؛ این قصیده به این معروفی در عالم علوم قرائات باشد و من بالای شصت سال نشنیده باشم؟! معلوم میشود که کمبود کار و کمبود اطلاع ما از زمان جوانی، لازمه اش یک قضاوتها و برداشت هایی است که عجائب میشود! واقعاً این برای خودش علم است اما نمیدانیم.
تعبیراتی که در جلسه قبلی بعضی از آنها را گفتم. نمیدانم یکی از آنها را خدمت شما گفتم یا نه. در تعبیراتی که برای رسم المصحف آورده شده، هست. در کتاب «نصوص فی علوم القرآن»، جلد پنجم، صفحه سیصد و هشتاد و چهار، از کتاب التمهید نقل میکنند.
میگویند در رسم مصحف عثمانی خطاها هست، خُب ناسخ خطا میکند اما :
و الشیء الأغرب وجود مناقضات فی رسم المصحف، بینما الکلمة مثبتة فی موضع برسم خاصّ، و إذا هی بذاتها مرسومة فی موضع آخر بما یخالفها، الأمر الذی یثیر العجب، و یبعث علی الاعتقاد بأنّ الکتبة الأوائل کانوا أبعد شیء عن معرفة اصول الکتابة أو الإتقان من وحدة الرسم علی الأقلّ.! و إلیک نموذجا من ذلک التناقض الغریب: الکلمة برسمه الملحون …، الکلمة برسمها الصحیح… . أمثلة عشرون اخترناها من التناقض الموجود فی الرسم العثمانی. و ربّما تزداد غرابتک- أیّها القارئ- إذا ما لاحظت التناقض فی إملاء سورة واحدة. کالمثال رقم: 18 سورة الکهف. و رقم: 19 سورة المؤمنون، کما رسموا «بسطة» فی البقرة: 247 بالسین، و فی الأعراف: 69 بالصاد. و کذلک «یبسط» فی الرعد: 26 بالسین، و فی البقرة: 245 بالصاد. و هذا أیضا من التناقض فی سورة واحدة .. الی غیر ذلک و هو کثیر.[1]
«و الشیء الأغرب وجود مناقضات فی رسم المصحف»؛ خود این رسم المصحفی که این اشتباهات و این کاستیها و این خامیها و ناپختگیها را دارد، خودش هم با هم مناقض است.
«بینما الکلمة مثبتة فی موضع برسم خاصّ، و إذا هی بذاتها مرسومة فی موضع آخر بما یخالفها، الأمر الذی یثیر العجب»؛ موجب تعجب است. خُب اگر ما از زیر بیست سالگی علم رسم المصحف را خوانده بودیم، قصائد و مطالب را دیده بودیم، اصلاً وقتی در یک فضای ذهنی بعدی قرار میگیرد، تعجب می کند.
«و یبعث علی الاعتقاد»؛ انسان را به چه چیزی معتقد میکند؟ «بأنّ الکتبة الأوائل کانوا أبعد شیء عن معرفة اصول الکتابة أو الإتقان من وحدة الرسم علی الأقلّ»؛ حالا چیزی بلد نیستید، خام هستید و خطتان ضعیف است، چرا مناقض مینویسید؟! یک جا اینطور مینویسید و جای دیگر آنطور! این دیگر خیلی ناجور است. «من وحدة الرسم علی الاقل»؛ حالا خام هستید ولی یک جور بنویسید.
«و إلیک نموذجا من ذلک التناقض الغریب»؛ حدود بیست کلمه میآورند.
«أمثلة عشرون اخترناها من التناقض الموجود فی الرسم العثمانی. و ربّما تزداد غرابتک- أیّها القارئ- إذا ما لاحظت التناقض فی إملاء سورة واحدة»؛ در یک سوره یک کلمه را دو جور می نویسند.
«کالمثال رقم: 18 سورة الکهف. و رقم: 19 سورة المؤمنون، ... و هذا أیضا من التناقض فی سورة واحدة .. الی غیر ذلک و هو کثیر».
شاگرد: بدون اینکه حواس ایشان باشد، یک جور سست کردن مهمترین میراث مسلمانان است.
استاد: بعد یک عنوانی دارند به نام «غلوّ فاحش»، میخواهند بگویند اینکه شما غریب میبینید، اینها غریب نیست. میگویند هر چه استغراب بزرگتر شد، مظنه اینکه داریم اشتباه میکنیم بالاتر است. بعد هم مثالهایی را میآورند، تا اینجا که میفرمایند:
سبعة آلاف مخالفة فی رسم الخط!
قد یستغرب الباحث إذا ما عثر علی نیف و سبعة آلاف مخالفة فی الرسم العثمانی القدیم، و یعدّه رقما کبیرا إذا ما قاسه الی عدد آی القرآن، و هی نیف و ستة آلاف آیة ..! لکن الحقیقة تشهد بذاتها علی صحّة هذا الرقم الضخم، و إلیک عدد ما فی کلّ سورة من مخالفة جاءت فی الرسم القدیم:[2]
«قد یستغرب الباحث إذا ما عثر علی نیف و سبعة آلاف مخالفة فی الرسم العثمانی القدیم»؛ قرآن هفت هزار و خرده ای غلط دارد. بعد میگوید ای وای! هفت هزار اشتباه؟! «و یعدّه رقما کبیرا إذا ما قاسه الی عدد آی القرآن، و هی نیف و ستة آلاف آیة ..!»؛ میگویند قرآن کلاً شش هزار آیه دارد، اما هفت هزار خطا دارد!
«لکن الحقیقة»؛ میگویند حالا همین خوب است، حالا بگذارید جلوتر ببرم؛ «تشهد بذاتها علی صحّة هذا الرقم الضخم، و إلیک عدد ما فی کلّ سورة من مخالفة جاءت فی الرسم القدیم». بعد میگویند: اگر حذف الف را اضافه کنیم، این مقدار میشود. «و قد لخص جلال الدین هذه المخالفات فی قواعد ستة»[3]؛ جدول مفصل را میآورد.
آن چه که عرض من است، این است: اینطور تعبیرات و این جور برخورد دارند؛ خُب شما مواردی را پیدا کنید که همه شنیدهاید، اما استفاده دقیق علمی کلاسیک از آن نکردهاید. خود ایشان که اینها را گفتهاند، من یک عبارت از ایشان را میخوانم. عنوان بحث این است: «القرآن و القراءات حقیقتان متغایرتان». قبلاً عرض کردم یک حرفی است که وقتی روی آن فکر میکنید و با مجموع واقعیات بیرونی می سنجید، میبینید یک کلمه درآوردهاند که مفرّی است تا هر کسی بخواهد حرفی بزند، این کلمه را جلو میاندازند. ما که نمیگوییم قرآن متواتر نیست، قرآن متواتر است، قرائات متواتر نیست. قرآن و قرائات دو حقیقت هستند! یک حرف عجیب و غریبی است.
حالا ایشان میخواهند این را توضیح بدهند.
بقی هنا اعتراض: ان القراءات اذا لم تکن متواترة جمیعا فان القرآن یصبح فی بعض آیة- و هو الذی اختلفت القراءة فیه- غیر متواتر، کما فی «مالک» و «ملک» و قد قرئ بالوجهین، فایهما النص؟
و قد استدل ابن الحاجب- فی مختصر اصوله- بذلک لاثبات تواتر القراءات السبع [1]. قال: و الا فیلزم ان یکون بعض القرآن غیر متواتر. اذ لو اختلف القراء فی کلمة، کما فی مثل «غیابة» او «غیابات»، و مثل «آیة» او «آیات»، و «ملک» او «مالک» و نحو ذلک مما قرئ بوجهین او باکثر، فان التزمنا بتواتر القراءات جمیعا فهو، و الا فأی القراءتین تکون قرآنا لتکون الاخری غیر قرآن، و اذا ترددنا فی ذلک فان معناه التردید فی النص الاصلی، و هذا لا یلتئم و القول بتواتر النص القرآنی.
و الجواب: ان النص الاصلی هو ما ثبت فی المصحف الکریم، و الذی اجمعت الامة علیه نصا واحدا. و انما جاء الاختلاف فی کیفیة قراءته و فی اسلوب تعبیره، الامر الذی لا یتنافی و ثبوت تواتر الاصل، کما فی کثیر من اشعار الشعراء القدامی، حیث اصل البیت او القصیدة ثابتة له بالتواتر و ان کان الرواة مختلفین فی بعض الکلمات او الحرکات.[4]
«بقی هنا اعتراض»؛ ما قبلاً حرف ابن حاجب را بررسی کردهایم. میگویند اعتراض این است: «ان القراءات اذا لم تکن متواترة جمیعا فان القرآن یصبح فی بعض آیة- و هو الذی اختلفت القراءة فیه- غیر متواتر»؛ قرآن غیر متواتر میشود.
«کما فی «مالک» و «ملک» و قد قرئ بالوجهین، فایهما النص؟»؛ قرآن کدام یک از آنها است؟
«و قد استدل ابن الحاجب- فی مختصر اصوله- بذلک لاثبات تواتر القراءات السبع». من عبارت را میاندازم تا زود رد شوم.
«و الجواب: ان النص الاصلی هو ما ثبت فی المصحف الکریم»؛ نص اصلی آنی است که در مصحف آمده است.
«و الذی اجمعت الامة علیه نصا واحدا. و انما جاء الاختلاف فی کیفیة قراءته و فی اسلوب تعبیره، الامر الذی لا یتنافی و ثبوت تواتر الاصل»؛ اصل همینی است که در مصحف آمده.
شاگرد: اصل همینی است که در مصحف آمده ولی خود همان هفت هزارتا غلط دارد؟!
استاد: حالا مثالش عجیب تر است. «کما فی کثیر من اشعار الشعراء القدامی، حیث اصل البیت او القصیدة ثابتة له بالتواتر و ان کان الرواة مختلفین فی بعض الکلمات او الحرکات»؛ قرآن یعنی چه؟ یعنی اینی که بین دو جلد است، قرآن است. اینطور متواتر است. فعلاً این جواب ایشان است برای اشکال. فعلاً تأمل روی این را بگذارید، من میخواهم سؤال و جوابش را عرض کنم تا فرمایش ایشان در ذهنتان بیاید.
همینطور جلو میروند، تا اینجا که میفرمایند:
و لک أن تسأل: اذا اختلفت القراءة فی نص واحد، فمن أین یعرف النص الاصل؟ بعد احتمال الخط لکلتا القراءتین.
قلنا: سنشرح- فی فصل قادم- شروط اختیار القراءة الصحیحة، الموافقة للنص الاصل، و هی: القراءة المشهورة، المعروفة بین الناس، و تلقتها الامة بالقبول فی جمیع ادوارها. و من ثم فان القراءات التی کانت تخرج عن محدودة العرف العام، کانت تقع موضع انکارهم، و تقدمت أمثلة علی ذلک[5]
«و لک أن تسأل»؛ آن مسأله را بررسی کردند و به سؤال بعدی میآیند.
«اذا اختلفت القراءة فی نص واحد، فمن أین یعرف النص الاصل؟ بعد احتمال الخط لکلتا القراءتین. قلنا: سنشرح- فی فصل قادم- شروط اختیار القراءة الصحیحة، الموافقة للنص الاصل، و هی: القراءة المشهورة، المعروفة بین الناس، و تلقتها الامة بالقبول فی جمیع ادوارها»؛ اصل مختار ایشان همین است. میگویند بی خود اسم حفص را در قرائت حفص از عاصم میگذارند. این همان القرائة العامة ای است که حضرت از روز اول خواندهاند، بقیه قرائات همه از اجتهادات است.
حالا بخش اصلی اینجا است:
و سؤال آخر: هل لا یقدح اختلاف مصاحف الامصار الاولیة- علی ما شرحنا فی الجزء الاول- فی تواتر النص الاصل الواحد؟
قلت: کلا، فان الثبت الاصل- ایضا- من بین تلکم المصاحف، هو ما اجمعت علیه الامة و وقع موضع اتفاقهم، و شاع و ذاع عبر التاریخ و کان ثبت غیره فی سائر المصاحف مهجورا، و من ثم فهو شاذ منبوذ. مثلا: اختلف مصحف الشام مع مصحف الکوفة، فکان ثبت الشام: و أوصی بها إبراهیم (البقرة: 132) و کان ثبت الکوفة: «و وصی». لکن الامة اعترفت بالثانی و نبذت الاول. و هو دلیل قاطع علی ان الصحیح هو ذاک دون الآخر. و من ثم لا تجوز القراءة وفق المأثور عن مصحف الشام فی خصوص هذه الآیة.[6]
«و سؤال آخر»؛ این سؤال، دقیقاً همین بحث ما است. سؤال این است:
«هل لا یقدح اختلاف مصاحف الامصار الاولیة- علی ما شرحنا فی الجزء الاول- فی تواتر النص الاصل الواحد؟»؛ شما میگویید مصحف یکی است، خُب خود شما برای ما گفتید که مصاحف الامصار مختلف بوده. خُب پس چه شد؟!
«قلت: کلا»؛ اختلاف مصاحف امصار سر سوزنی هیچ صدمهای به تواتر اصل القرآن بهمعنای خط، نمیزند.
«فان الثبت الاصل- ایضا- من بین تلکم المصاحف، هو ما اجمعت علیه الامة و وقع موضع اتفاقهم»؛ آن مصاحفی هم که بود، خلاصه امت بر یکی از آنها اجماع کردند. بقیه پی کارش رفته است. «و شاع و ذاع عبر التاریخ و کان ثبت غیره فی سائر المصاحف مهجورا، و من ثم فهو شاذ منبوذ»؛ آن چه که امت رهایش کردهاند را کنار بیاندازیم. بعد مثال میزنند؛ اینها خیلی مهم است. ببینید چه تعبیرات تندی داشتند؛ توهم و مفضوح؛ قول ابن جزری را میآورند و میگویند این ادعای مفضوح او… !
«مثلاً»؛ الحمدلله که خودشان این مثل را زدهاند. «اختلف مصحف الشام مع مصحف الکوفة، فکان ثبت الشام: و أوصی بها إبراهیم (البقرة: ۱۳۲) و کان ثبت الکوفة: «و وصی»، لکن الامة اعترفت بالثانی و نبذت الاول»؛ اصلاً اثری از آثار «و اوصی» در میان امت اسلامی نمانده. اما «وصّی» مانده است. «و هو دلیل قاطع علی ان الصحیح هو ذاک دون الآخر. و من ثم لا تجوز القراءة وفق المأثور عن مصحف الشام فی خصوص هذه الآیة»؛ حالا با اطلاعاتی که شما دارید، جواب این چیست؟
عزیز من! اینکه برای مصحف شام نیست، این برای مصحف مدینه است. برای مصحف ورش است. الآن بین امت اسلامیه موجود است. شما به الجزائر بروید در مصحفشان «اوصی» است. «اجمعت الامة» بگوییم و تمام؟! با این محکمی همه چیز را تمام کردیم؟! مصحف شام هم که شام قدیم بوده و تمام شده رفته! اینکه برای مصحف شام نیست. مصحف شام موافق مصحف مدینه بوده. این مصحف الآن در عالم اسلامی موجود است. اختلاف مصاحف امصار را میخواهید با اینها حل کنید؟! گفتم الحمد لله مثالی را زدند که نقض خودشان است. البته مصحف شام اختصاصیاتی دارد، ای کاش از آنها مثال زده بودند که حداقل میگفتند این از بین رفته. مثالی را زدند که اتفاقا مصحف شام در اینجا تابع قرائت أبی است، تابع قرائت اهل المدینه است که نماینده قرائت اهل المدینه نافع است. الآن هم «اوصی» است. در نمازهای جماعت، قرائات، در سایتی که قرائات را گذاشتهاند نگاه کنید؛ الآن در سایتهای چاپ خانههای اصلی ده مصحف به خط آقای عثمان طه موجود است. مصحف ورش و قالون همه «اوصی» است. ببینید کار به کجا میرسد که ما اینطور صحبت کنیم! اگر رسم المصحف را از جوانی خوانده بودیم این مسائل روشن بود، مواردش را دیده بودیم، اینطور نمیشد.
[1] التمهید فی علوم القرآن نویسنده : المعرفت، الشیخ محمد هادی جلد : ۱ صفحه : ۳۷۷
[2] التمهید فی علوم القرآن نویسنده : المعرفت، الشیخ محمد هادی جلد : ۱ صفحه : ۳۸۷
[3] همان ۳۹۰
[4] التمهید فی علوم القرآن نویسنده : المعرفت، الشیخ محمد هادی جلد : ۲ صفحه : ۸۲
[5] همان ص٨۵
[6] همان
بدون نظر