نسبت امّ الکتاب و لوح محو و اثبات
شاگرد: آیا محو و اثبات همان کتاب مبین است؟
استاد: در روایت سیام، صفحۀ هفتاد و شش، در سطر آخر بودیم. فرمودند: «امر بلاشفه ولا لسان ، ولكن كما شاء أن يقول له كن فكان خبرا كما أراد في اللوح»[1].
دو جلسه قبل، صحبت «فی اللوح» متعلق به «اراد» باشد یا نه. شاید انسب همین معنا باشد که «فی اللوح» متعلق به «اراد» باشد. قرار شد بحث لوح و لغت آن را بحث کنیم.
عرض کنم اصل خود لوح محو و اثبات، لوح محفوظ، ام الکتاب بحثهای مهمی است. خیلی در آیات و روایات و شاکله معارف الهی و دینی نقش مهمی دارند. مرحوم صدوق در اعتقاد الامامیة، اصلاً وحی را به همین لوح بر میگردانند؛ طبق یک روایتی که لوحی جلوی صورت حضرت اسرافیل علیهالسلام است، وقتی خداوند متعال ارادۀ وحی دارد، لوحی به جبین حضرت اسرافیل میخورد. از آنجا ظاهر میشود و ایشان وحی را به میکائیل القاء میکنند و میکائیل هم به حضرت جبرائیل علیهمالسلام القاء میکند و ایشان هم برای انبیاء میآورد.
مثلاً این لوح پشتوانۀ اصلی است. در بسیاری از روایات بود که اگر یک آیه در کتاب خدا نبود، من همه چیز را تا روز قیامت میگفتم. یک عبارتی هم در دعای تهذیب شیخ الطائفه هست که مرحوم مجلسی در ملاذ الاخیار فرمودهاند: این روایت اشعار یا دلالت دارد که ام الکتاب همان لوح محو و اثبات است. دلالت دعا تقریباً واضح است؛ «إن كان عندك في أم الكتاب أني شقي أو محروم أو مقتر علي رزقي فامح من أم الكتاب شقائي»[2]؛ خدایا اگر من را در ام الکتاب جزئ اشقیاء نوشتی، شقاوت من را از ام الکتاب محو بفرما. علامه مجلسی فرمودهاند: «يظهر منه أن أم الكتاب في الآية عبارة عن لوح المحو و الإثبات».
شاگرد: در یکی از دعاهای ماه رمضان هست.
استاد: آن برای دعای شب قدر است: «وَ إِنْ کُنْتُ مِنَ الْأَشْقِیَاءِ فَامْحُنِی مِنَ الْأَشْقِیَاءِ وَ اکْتُبْنِی مِنَ السُّعَدَاءِ»[3].
شاگرد۲: در دعای طلوع آفتاب هم هست: «وَ إِنْ كُنْتُ عِنْدَكَ فِي أُمِّ اَلْكِتَابِ شَقِيّاً فَاجْعَلْنِي سَعِيداً فَإِنَّكَ تَمْحُو مَا تَشَاءُ وَ تُثْبِتُ وَ عِنْدَهُ أُمُّ اَلْكِتٰابِ»[4].
استاد: بله؛ این هم خوب است. نظیر دعای تهذیب است. علامه فرمودهاند: ام الکتاب، کتاب محو و اثبات است. آیا این جور است؟؛ روایت میگوید ام الکتاب، کتاب محو و اثبات است؟؛ صریح نیست. از آن استیناس میشود و دلالةٌ مّا دارد. بله جهت نفی آن خوب است. یعنی از این روایت میفهمیم که امّ الکتاب، کتاب لوح محفوظی که بههیچوجه متغیر نمیشود، نیست. دلالت نفی آن خوب است که ام الکتاب لوح محفوظ نهائی نیست. اما اینکه امّ الکتاب همان لوح محو و اثبات است، معلوم نیست. باید این را با روایات دیگری که در تفسیر عیاشی هست، جمع کنیم. خیلی جالب است. برای مقدمه روایت عیاشی این سؤال ساده را به ذهن بیاوریم. وقتی کسی این دعا را میخواند که خدایا! اگر من در ام الکتاب شقی نوشته شدم، محو کن و من را سعید بنویس. سؤال؛ همین لحظهای که او دعا میخواند، این دعا خواندن او در امّ الکتاب هست یا نیست؟؛ اگر همه چیز در امّ الکتاب است، پس این دعا خواندن او هم در امّ الکتاب است. در تفسیر عیاشی همین را دارد. حضرت علیه السلام فرمودند: آن دعاهایی که یرد به القضاء، در صحنه عالم نوشته شده است. دعائی است که قضاء را بر میگرداند؛ «و ذلك الدعاء مكتوب عليه». لذا حضرت علیه السلام فرمودند: «حتى إذا صار إلى أم الكتاب لم يغن الدعاء فيه شيئا»[5]؛ دیگر ممکن نیست بگردد.
شاگرد: یک عبارت هم در مرآة العقول هست: «إن كنت كتبتني شقيا فامح من أم الكتاب شقائي»[6].
استاد: در کافی است یا علامه از جای دیگری نقل کردهاند؟
شاگرد: در خود شرح مرآة آوردهاند.
شاگرد۲: از تهذیب آوردهاند.
استاد: بسیار خب. اینها مضامین خوبی است. دلالت آنها در جهت نفی که خیلی واضح است. یعنی امّ الکتاب آن لایتغیر نهائی نیست. اما اینکه امّ الکتاب محو و اثبات است، دلالت ندارد. اتفاقا روایت عیاشی اشاره به برعکس بودن آن دارد. حضرت علیه السلام فرمودند: «حتی اذا صار الی امّ الکتاب»؛ یعنی وقتی امر به امّ الکتاب رسید، دیگر تمام است. «حتی اذا صار الی امّ الکتاب» یعنی آن امّ الکتابی که این دعا هم در آن ملحوظ شده است.
لذا من میخواهم عرض کنم؛ امّ، اصل و اساس و مجموع جمیع است. بنابراین لوح محو و اثبات شأنی از شئونات آن است. کما اینکه آن دعائی که همین امّ الکتاب را در شأن لوح محو و اثبات میتواند تغییر بدهد، خود آن شأن دوباره جزء امّ الکتاب است. امّ الکتاب آن رق منشور است. بستر جمیع همۀ اینها است. پس منافاتی ندارد که ما دعا کنیم از امّ الکتاب که همه چیز در آن هست، من را محو کن، با اینکه این دعای من هم در آن باشد و سبب محو مقدراتی میشود که لولا دعائی لنزل. اگر دعای من نبود، نازل میشد. پس صرف اینکه بگوییم لوح محو و اثبات است، خیر. بخشی از امّ الکتاب محو و اثبات است. بخشی از آن لوح محفوظ است. آن، جامع همۀ اینها است.
شئون مختلف امّ الکتاب و محو شقاوت از آن به وسیلۀ دعا
شاگرد: چطور با دعا تنافی نداشت؟ در دعا داریم، میگوییم: محو کن.
استاد: بله؛ میگوییم از امّ الکتاب محو کن. ریخت امّ الکتاب ریخت وسعت است. وقتی امّ است، یعنی این دعای من در امّ است، آن مقدرات هم در امّ است. من بهعنوان بخشی و شأنی از امّ، دعا میکنم که از امّ محو بشود. مانعی ندارد. مثل خیلی از چیزهایی که در بستر تکوین هست. شما با این شأنی از یک چیز، شأن دیگر را دفع میکنید. مثلاً کسی که میگوید من در اخلاق در شدت مراقبه برای تهذیب نفس هستم. تهذیب نفس به چه معنا است؟ یعنی یک چیزی که از من نیست را میخواهم، بردارم؟! یا یک چیزی که هست را میخواهم، بردارم؟ بردارنده چه کسی است؟ برداشته شده چه کسی است؟ تهذیب نفس میکند. مهذب که دارد سلوک میکند، دارد مراقبه میکند، دارد به وسیله شأنی از نفس، شأن دیگری را مدیریت میکند، برطرف میکند، بر میدارد. منافاتی ندارد. مهم درک این جامعیت امّ الکتاب است.
شاگرد۲: در همینجا خودش علامت این نیست که یک بستر عمیقتری در آنجا در کار است؟ یعنی وقتی دارد از این محو میشود، این محو شدن در کجا رخ میدهد؟؛ در یک بستر عمیقتری دارد محو میشود. از امّ الکتاب محو شد، یعنی الآن در امّ الکتاب نیست. این نیستی در یک بستر دیگری است.
استاد: در موطنی که در امّ الکتاب ظهور کرده بود، آن موطن در باطن رفت. الآن دیگر آن موطن نمیتواند تسبیب کند برای سائر شرائط و شئونات آتیه امّ الکتاب.
شاگرد۲: یعنی شما محو شدن را یک جور باطن رفتن میدانید، نه محو شدن و نابود شدن.
استاد: بله و الّا اصل ثبوت فی موطنه که محو نمیشود. عبارات قشنگی دارند. میگویند مثلاً اگر یک واقعهای لحظه ساعت ده روز جمع رخ داده است، بعد از رخ دادنش، دیگر نمیتوانید آن لحظه را بردارید. به یک معنا ضرورت ازلیه پیدا میکند؛ ازلیه بهمعنای ابدی. نکتۀ لطیفی است. آن مانعی ندارد. اما اینکه آثارش و تسبیبش برداشته بشود، هست. در لوح امّ الکتاب چیزهایی هست که اگر محو نشود، در حالت ظهورش بر آنها آثاری مترتب میشود. من میگویم: خدایا آن مبادی را محو کن و آن آثاری که بعداً بر آن مترتب میشود، بر من مترتب نشود. به نفس دعای من دارد آنها را در فعالیت و تسبیب در آثار از بین میبرد.
سه وجه در «وَعِندَهُۥ أُمُّ ٱلكِتَبِ»
شاگرد: خود سیاق آیه و فرمایش حضرت امیر علیه السلام این را به ذهن می رساند که اصلاً خود محو و اثبات در امّ الکتاب است: «يَمۡحُواْ ٱللَّهُ مَا يَشَاءُ وَيُثۡبِتُۖ وَعِندَهُۥ أُمُّ ٱلۡكِتَٰبِ»[7].
معنای نخست: بسط ید خداوند متعال
استاد: از «عنده» دو-سه وجه به ذهن میآید. یکی همان فرض محسوسش است؛ «عنده امّ الکتاب» یعنی آن امّ الکتابی که لوح محو و اثبات و همه چیز در آن هست، نزد خدا است. راه دور نیست، غائب نیست، دست خدا بسته نیست. امّ الکتابی که همه چیز در آن است، نزد خدا است. هذا اللّوح بین یدی اللّه؛ یمحوه و یثبت؛ یقدم ما یشاء و یوخر ما یشاء. این معنای عندیت برای دفع ید اللّه مغلوله است. برای دفع بُعد قدرت الهی از تصرف است. «عنده امّ الکتاب»؛ کتاب نزد خودش است. هر کار بخواهد میکند. این معنای عرفی خیلی ساده است.
معنای دوم: ثبات
یک عندیت هم هست که اشاره به ثبات امّ الکتاب دارد. «عنده امّ الکتاب» یعنی آنچه نزد خدا است از تغیر، از جریان، سیلان، از محو و اثبات، محفوظ است. این معنای «عنده» یک معنایی است که تفاوت میکند. «وَقَالُواْ أَءِذَا ضَلَلۡنَا فِي ٱلۡأَرۡضِ أَءِنَّا لَفِي خَلۡق جَدِيدِ»[8]؛ خاک میشویم و تمام! آیه میفرماید: «قَدۡ عَلِمۡنَا مَا تَنقُصُ ٱلۡأَرۡضُ مِنۡهُمۡۖ وَعِندَنَا كِتَٰبٌ حَفِيظُ»[9]. بدن که خاک است؛ آن را که «قد علمنا ما تنقص الارض منهم»؛ هیچ چیزی از بدن برای ما مخفی نیست. اما درعینحال از کل عالم و حیات دنیا، یک کتابی که برای او است، نزد ما است. چون «عندنا» است، «ضللنا» معنا ندارد. آن کتاب حفیظ چرا حفیظ است؟؛ چون «عندنا» است. تناسب حکم و موضوع میگوید چون «عندنا» است، خاک نمیشود. ولو آن بدنش خاک شد، آن هم بعداً با تمام ذراتش بر میگردد. «بَلۡ أَحۡيَاءٌ عِندَ رَبِّهِمۡ يُرۡزَقُونَ»[10]؛ در موارد خاصی کلمۀ «عند اللّه» و «عند ربهم» بهمعنای ثبات به کار رفته است. یعنی جایی که محکم است. حالت تذلذل، تذبذب و محو شدن در آن نیست. «وَإِنَّهُۥ فِي أُمِّ ٱلۡكِتَٰبِ لَدَيۡنَا لَعَلِيٌّ حَكِيمٌ»[11]؛ یک مرتبهای از قرآن کریم است که «فی امّ الکتاب» است. آن حرف ابوفاخته هم بود که «امّ الکتاب فواتح السور». من ذهنم مشغول بود، به این بحثهای اینجا خیلی مربوط میشود.
آنچه که سهم من طلبه است، مطرح کردن اینها است. تأمل و تدبر و جلو بردنش برعهدۀ اذهان شریفه خود شما است که باز روی همینها و سایر آیات و روایات تأمل کنید. آن عبارت تفسیر عیاشی را پیدا کردید؟
شاگرد: بله. این طور است:
«عن عمار بن موسى عن أبي عبد الله علیه السلام سئل عن قول اللّه: «يَمْحُوا اللَّهُ ما يَشاءُ وَ يُثْبِتُ وَ عِنْدَهُ أُمُّ الْكِتابِ» قال: إن ذلك الكتاب- كتاب يمحو اللّه فيه ما يشاء و يثبت، فمن ذلك الذي يرد الدعاء القضاء، و ذلك الدعاء مكتوب عليه: الذي يرد به القضاء حتى إذا صار إلى أم الكتاب- لم يغن الدعاء فيه شيئا»[12].
ببینید! این روایت باید با آن روایت دعا، جمع بشود. یعنی امّ الکتاب یک شأنی دارد، یک مرتبۀ نهائی دارد که «اذا صار الی ام الکتاب لم یغن الدعاء فیه شیئا» و لذا تصریح بود که آن دعا در امّ الکتاب بود؛ «و ذلك الدعاء مكتوب عليه». یعنی خود حال دعا کردن او هم مکتوب است و روی آن هم نوشته شده است که این دعائی است که این قدر کار از آن میآید؛ دستگاه را به هم میزند. این حاصل چیزهایی بود که به ذهن من میآید.
خود امّی که فواتح السور باشد – حرف ابوفاخته - در اینجا خیلی کارساز است. همه چیزهای دیگر از فواتح السور مستخرج است. «منها یستخرج القرآن». روایت نبود. منسوب به ابوفاخته بود. اما سعید بن علاقه از شاگردان خاص امیرالمؤمنین علیه السلام بود. بعید به ذهن میآید که این مطلب بسیار بالا و عالی را خودش بگوید. یا صریحاً از امام علیه السلام شنیده است یا از مجموع تعلیمات حضرت علیه السلام برایش واضح بوده است که امام علیهالسلام این مطلب عالی معرفتی را به او القاء کرده بودند که «ام الکتاب فواتح السور منها یستخرج القرآن؛ الم منها یستخرج سورة البقرة». بنابراین اگر امّ الکتاب فواتح السور باشد، معلوم میشود که ریخت امّ الکتاب ریخت پس و پیش شدن است. چون حروف و فواتح السور طوری هستند که میتوانند جای خودشان را عوض کنند. در فواتح السور انعطاف است؛ از حیثی که آن حروف اصلی هستند. حروف اصلیه میتوانند با تراکیب خودشان، با تقدیم و تأخیر خودشان، کلمات جدیدهای را پدید بیاورند. این مطلب مهمی است. امّ الکتاب بودن فواتح، با این جامعیتی که الآن عرض کردم، قابل جمع است. اگر این دعا را بکند، خود این دعا و تحققش و موطنش، مستخرج از امّ الکتاب است. ایشان هم که فرمودند: «بستری دارد»، مطلب خوب و دقیقی است. یعنی امّیتِ امّ الکتاب، به این است که یک ریشه دارد. محو و اثبات و بقاء و قضاء یک جلوه و لایۀ رویین امّ الکتاب است. لایۀ زیرین امّ الکتاب رمز جامعیت آن است. هر چه شما فرض بگیرید، در امّ الکتاب هست.
شاگرد: یک معنای دیگری هم میخواستید برای «عنده» بفرمایید.
معنای سوم: مبدائیت خداوند متعال بر نظام اسباب و بداء
استاد: «عنده» یکی بهمعنای این شد که دستش کوتاه نیست. یکی بهمعنای ثبات است. سوم هم «عنده امّ الکتاب» نه بهمعنای نفی عجز الهی است و نه بهمعنای ثبات محض است؛ بلکه پیش او امّ الکتاب است یعنی مجموعه بین «أَبَى اَللَّهُ أَنْ يُجْرِيَ اَلْأَشْيَاءَ إِلاَّ بِأَسْبَابٍ»[13] و «مَا عُبِدَ اَللَّهُ بِشَيْءٍ مِثْلِ اَلْبَدَاءِ»[14]. یعنی یک پیچ و مهره، یک همبافتهای از نظم عالم، تسبیب اسباب توسط خدای متعال و درعینحال بداء. اینجا نمیخواهد، بگوید چون این نزدش هست، پس عاجز نیست. اولی فرق داشت. بلکه دارد یک مطلب معارفی را بیان میکند. «عنده امّ الکتاب»؛ امّ الکتاب نزد او است. خب چیست؟؛ ثابت است؟؛ قابل محو و اثبات است؟؛ پاسخ این است: هیچکدام. ورای اینها است. چرا؟؛ چون «عنده» است. ضمیر «ه» مبدأ مطلق و قادری است که هم او نظم را میدهد و هم به هم زدن نظم را قادر است. هم بداء به دست او است و هم اسباب به دست او است.
شاید قبلاً عرض کردم؛ آن استاد، در درس اخلاقشان که در حسینیۀ ارگ بود، زیاد این شعر را میخواندند: «از سبب سازیش اندر حیرتم»؛ وقتی خداوند متعال، میخواهد اسباب را جور کند…! از آن طرف هم وقتی همۀ اسباب فراهم است، او نمیخواهد؛ «يَٰنَارُ كُونِي بَرۡدا وَسَلَٰمًا عَلَىٰ إِبۡرَٰهِيمَ»[15]. همه چیز را فراهم کرده بودند اما «بردا و سلاما علی ابراهیم». «از سبب سازیش اندر حیرتم»؛ واقعاً حیرت دارد. اما از این طرف «وز سبب سوزیش سوفسطائیام». این جور است. یعنی جمع بین آن نظم با بداء. «وَقَالَتِ ٱلۡيَهُودُ يَدُ ٱللَّهِ مَغۡلُولَةٌۚ غُلَّتۡ أَيۡدِيهِمۡ وَلُعِنُواْ بِمَا قَالُواْۘ بَلۡ يَدَاهُ مَبۡسُوطَتَانِ يُنفِقُ كَيۡفَ يَشَاءُ»[16]. اینها مطالبی است که هم عرف آنها را با حالات وجدانیای که دارند خوب درک میکند و همچنین وقتی کلاسهای معقول و حکمت هر کجا در سر رساندن اینها گیر کرده باشند، این مفاهیم روشن معرفتی دست آنها را میگیرد و از یک باتلاقی که در فضای کلاسی ممکن است گرفتار شده باشند، در میآورد. میگوید حرف این است، اگر شما در جای دیگر نتوانستید درست کنید، ما حرف را زدیم. برای درست کردنش صبر کنید با هم مباحثه کنید تا سر برسد.
[1]. شیخ صدوق، التّوحيد، ج 1، ص 76.
[2]. مجلسي، ملاذ الأخيار في فهم تهذيب الأخبار، ج 5، ص 38.
[3]. اعمال شب بیست و سوم ماه مبارک.
[4] مفاتیح الجنان.
[5]. عیاشی، تفسير العيّاشي، ج 2، ص 220.
[6]. علامۀ مجلسی، مرآة العقول في شرح أخبار آل الرسول، ج 2، ص 170.
[7]. الرعد، آیۀ 39.
[8]. السجدۀ، آیۀ 10.
[9]. ق، آیۀ 4.
[10]. آل عمران، آیۀ 169.
[11]. الزخرف، آیۀ 4.
[12]. عیاشی، تفسير العيّاشي،ج 2، ص 220.
[13]. شیخ کلینی، الکافی، ج ۱، ص ۱۸۳.
[14]. همان، ص 146.
[15]. الانبیاء، آیۀ 69.
[16]. المائدة، آیۀ 64.
بدون نظر