رفتن به محتوای اصلی

معنای نسیان میثاق در آیه «لَأَكُونَنَّ مِنَ الْقَوْمِ الضَّالِّينَ‌»

در جلسۀ قبل، بیانی را عرض کردم؛ یکی از آقایان فرمودند: «وَكَذَٰلِكَ نُرِي إِبۡرَٰهِيمَ»[1]، «کذلک» می‌تواند برای آیۀ قبل باشد. عرض کردم احتمالش صفر نیست. من مجمع البیان و المیزان را آوردم، مفصل بحث کرده‌اند. اینجا از آیاتی است که اقوال متعددی هست و برای همۀ آن‌ها هم وجهی است. من منکر آن‌ها نیستم. ولی به بیانی که بنده عرض کردم، برخورد نکردم. اگر شما برخورد کردید، به بنده هم تذکر بدهید.

من از تفسیر برهان، حدیث کلیدی را خواندم. این حدیث از تفسیر عیاشی بود. عرض کردم که حدود ده روایت در تفسیر عیاشی آمده است که در تفسیر برهان هم آن‌ها را آورده است. در آن ده روایتی که بود، روایت محمد بن مسلم را خواندیم. آنچه که منظور بنده بود، روایت دوازدهم است:

«عن أبي عبيدة عن أبي جعفر علیهما السلام في قول إبراهيم علیه السلام «لَئِنْ لَمْ يَهْدِنِي رَبِّي لَأَكُونَنَّ مِنَ الْقَوْمِ الضَّالِّينَ‌» أي ناس للميثاق»[2].

خب، روایت مرسل است، در جلسه قبل عرض کردم که در حال حاضر، تنها نصف تفسیر عیاشی در دست ما موجود است. تا آخر سورۀ کهف است. در همین هم، کسی که آن را استنساخ کرده، سندها را انداخته است! و الّا اصل تفسیر عیاشی کامل بوده است. مرحوم طبرسی آن را داشته است و عرض کردم حدود هشتاد مورد به اسناد ایشان، تصریح می‌کند. در خیلی از جاها می‌گوید: «روی العیاشی»، اما تصریح می‌کنند «باسناده». یعنی سند داشته است. این روایتی که الآن می‌خوانم از [نسخهای از] تفسیر عیاشی است که هم اکنون در دست ماست و مرحوم بحرانی از او نقل کرده‌اند. ولی خود این روایت مرسل نیست، سند دارد.

شاگرد: حدیث دوازدهم است؟ اینجا بیست و دوم است.

استاد: در چاپی که بنده دارم، به این صورت است. چاپ اسماعیلیان است. در نتیجه در آنجا شماره‌های قبلی را به این وصل کرده‌اند. در اینجا جدا کرده‌اند.

خب، چطور است که این روایت، کلید است؟ ببینید حضرت علیه السلام، «ضالین» را معنا می‌کنند. گمراه چه کسی است؟؛ در جلسه قبل، توضیحش را عرض کردم. کسی است که میثاق را فراموش کرده است؛ آن عهد خالقش را فراموش کرده است. کسی که افول در او راه ندارد، در یک عالم دیگری با او عهد کرده است. وقتی این را فراموش می‌کند، ضالّ می‌شود؛ از راه پرت افتاده است؛ مسیر را گم کرده است.

جالبش آیۀ قبل از این است: «وَإِذۡ قَالَ إِبۡرَٰهِيمُ لِأَبِيهِ ءَازَرَ أَتَتَّخِذُ أَصۡنَامًا ءَالِهَةً إِنِّي أَرَىٰكَ وَ قَوۡمَكَ فِي ضَلَٰل مُّبِين»[3]، با این کلیدی که حضرت علیه السلام برای ما فرمودند، یعنی «اراک و قومک ناسین للمیثاق»؛ می‌بینم که شما مشغول شده‌اید. آن میثاق الهی، آن فطرت اصیل الهی که باید به‌سوی خالق خودتان پناه ببرید، التجاء و پناه شما ذات مقدس او باشد را فراموش کرده‌اید و دنبال اصنام رفته‌اید. این فراموشی می‌شود.

«صِرَطَ ٱلَّذِينَ أَنعَمتَ عَلَيهِم» ای صراط غیر ناسین للمیثاق

اگر به این صورت باشد، مثل سورۀ مبارکۀ حمد، «انعمت علیهم» یعنی کسانی که این میثاق را فراموش نکرده‌اند. صراطشان هم صراط مستقیم است. کوتاه‌ترین فاصلۀ بین آن‌ها و مبدأ متعال است. «ٱهۡدِنَا ٱلصِّرَٰطَ ٱلۡمُسۡتَقِيمَ، صِرَٰطَ ٱلَّذِينَ أَنۡعَمۡتَ عَلَيۡهِم»[4]؛ بر آن‌ها انعام کرده‌ای؛ با این کلید، یعنی کسانی که ناسی میثاق نیستند. این افراد، به طور مرتب، یادشان است. «غَيۡرِ ٱلۡمَغۡضُوبِ عَلَيۡهِم»؛ این‌ها چه کسانی می‌شوند؟ صرف نسیان میثاق نیست، اصلاً کوبیدن فطرت است. نسیان، غیر از عناد و درافتادن و پایمال کردن فطرت است. «مغضوب علیهم» کسانی هستند که بالاتر از فراموشی هستند. چه کار کرده‌اند؟؛ «وَجَحَدُواْ بِهَا وَٱسۡتَيۡقَنَتۡهَا أَنفُسُهُمۡ ظُلۡما وَعُلُوّا»[5]؛ این می‌شود «غیر المغضوب علیهم». بعد از این‌که مطلب روشن است و همه چیزها هست، باز هم عناد به خرج می‌دهند و عدو اللّه می‌شوند.

اما «وَلَا ٱلضَّالينَ»؛ ضالّین، کسانی هستند که فراموش کرده‌اند. اگر برگردد دوباره به راه می‌آید و راه را نزدیک می‌کند اما اگر همین‌طور در حال نسیان میثاق باشد، برای او راه دور می‌ماند. پس فرمود: «إِنِّي أَرَاكَ وَقَوْمَكَ فِي ضَلَالٍ مُبِينٍ»[6]؛ می‌بینم آن فطرت اصلیه را الآن فراموش کرده‌اید. لذا در آیات بعدی، وقتی قمر ظهور می‌کند، حضرت علیه السلام فرمودند: «لَئِن لَّمۡ يَهۡدِنِي رَبِّي لَأَكُونَنَّ مِنَ ٱلۡقَوۡمِ ٱلضَّآلِّينَ»[7]؛ من هم مثل آن‌ها می‌شوم. چرا؟؛ به این خاطر که من هم سراغ قمری رفته‌ام که افول کرده است. سراغ کوکبی که غروب می‌کند. بعد هم « فَلَمَّا رَءَا ٱلشَّمۡسَ بَازِغَة»؛ نور شمس از خودش بود، بزرگ بود، خیلی با قمر فرق داشت. آن‌که آمد، گفت: « هَٰذَا رَبِّي هَٰذَا أَكۡبَرُ»؛ و مراتبی که در جلسۀ قبل عرض کردم. به تفسیر که مراجعه کردم، فرمایشات مرحوم قاضی سعید قمی هم در شرح کتاب توحید صدوق را نگاه کردم. ایشان که توضیح لغوی یا ظاهری می‌دهند، دو بار یا سه بار می‌فرمایند: «البیان النوری»؛ یعنی یک بیانی است که جزو لطایف است. 


[1]. الانعام، آیۀ ۷۵.

[2]. عیاشی، تفسير العيّاشي، ج ۱، ص ۳۶۴.

[3]. الانعام، آیۀ ۷۴.

[4]. الفاتحة، آیۀ ۶ و ۷.

[5]. النمل، آیۀ ۱۴.

[6]. الانعام، آیۀ ۷۴.

[7]. همان، آیۀ ۷۷.