رفتن به محتوای اصلی

بررسی کیفیت عطف در فقرۀ مورد بحث

در شرح صفحۀ هفتاد و پنج بودیم؛ حدیث بیست و نهم:

«حدثنا محمد بن الحسن بن أحمد بن الوليد رحمه‌الله ، قال : حدثنا محمد بن يحيى العطار ، عن الحسين بن الحسن بن أبان، عن محمد بن أورمة ، عن إبراهيم ابن الحكم بن ظهير، عن عبد الله بن جرير العبدي ، عن أبي عبد الله عليه‌السلام، أنه كان يقول: الحمد لله الذي لا يحس ، ولا يجس ، ولا يمس، ولا يدرك بالحواس الخمس ، ولا يقع عليه الوهم ، ولا تصفه الألسن، وكل شيء حسته الحواس أو لمسته الأيدي فهو مخلوق، الحمد لله الذي كان إذ لم يكن شيء غيره ، وكون الأشياء فكانت كما كونها، وعلم ما كان وما هو كائن»[1].

در جلسه قبل چند کلمه‌ای راجع به لغات این حدیث صحبت شد و به این­جا رسیدیم که این سؤال مطرح است که آیا «لا یدرک بالحواس الخمس» عطف عام به خاص است یا خیر؟ تأسیس است و عطف مبائن به مبائن است؟! «لا يحس، ولا يجس، ولا يمس»؛ اگر این‌ها افرادی از حواس خمس باشد، «و لا یدرک بالحواس الخمس». [برای روشن­تر شدن بحث، مثالی برای عطف عام به خاص بزنیم]: مثلا شما می‌گویید نه زید این حکم را دارد و نه عمرو دارد و نه هر کسی که در این شهر ساکن است. یعنی عموم کسانی که به‌دنبال زید هستند. به این عطف عام به خاص می‌گوییم. [در این نوع] چند خاص، به‌خاطر حکمتی ذکر می‌شوند؛ حالا برای تمهید یا برای خصوصیات دیگری. بعد عام هم به خاص عطف می‌شود. این تأکید می‌شود.

خب حالا در این حدیث، کدام یک از این‌ها است؟ از لغات چیزی به دست می‌آید یا خیر؟

یادکردی از مرحوم قاضی سعید قمی و بزرگان مدفون در اطراف حرم حضرت معصومه سلام اللّه علیها

مرحوم قاضی سعید قمی رضوان‌اللّه‌علیه، در این­جا، مطالبی دارند. بنده چند بار اسم ایشان را در این مباحثه برده‌ام. از علمای بزرگ هستند. در فضای طلبگی، حتماً نیاز است که آدم کسانی که در علمیت در درجۀ بالایی هستند را بشناسد. برخی کسانی که اهل علوم معقول بوده‌اند را دیده‌ام؛ ایشان را بر آخوند ترجیح می‌دادند. از قاضی سعید، تعریف های بزرگی شده است. علی ای حال، ایشان شرح توحید صدوق دارند. بحمداللّه چاپ هم شده است. شرح خیلی خوبی است. عرض کردم در مطالب علمی شذوذات مهم نیست. ایشان مطالبی دارند که ظاهرش خیلی عجیب و غریب به ذهن می‌آید، اما مقصودی دارند که باید آن را توجیه کرد یا رد کرد. مهم نیست. رد کردن مبنای یک عالم، غیر از این است که ما علو مقام او را نفهمیم. مقبرۀ ایشان هم پشت مدرسه [آیت اللّه گلپایگانی] است؛ در کنار مرحوم حکیم هیدجی دفن هستند. ایشان قبل از حکیم هیدجی بوده­اند، مرحوم هیدجی هم بعد از ایشان است. در کنار ایشان، در همان اتاق، دفن هستند. پشت مدرسه است. نزدیک قبر جناب علی بن بابویه، پدر شیخ صدوق هستند. آن طرف خیابان هم محمد بن قولویه، پدر جعفر بن قولویه که در بغداد هستند، دفن می­باشد. کمی آن طرف­تر هم علی بن ابراهیم هستند؛ صاحب تفسیر. منظور این‌که در این منطقه، اجلای بزرگی هستند. حاج آقا [مرحوم آیت اللّه بهجت] می‌فرمودند: مرحوم آخوند کلباسی - که از مراجع بزرگ اصفهان بودند و معاصر حجة الاسلام شفتی هستند - به قم مشرف شده بودند. همراهان زیادی داشتند که با ایشان به قم آمده بودند. قبلاً هم مرکزیت شهر قم، طرف خیابان آذر و میدان کهنه بوده است. می‌گفتند: از آن­جا از منزل راه افتادند تا به زیارت مشرف بشوند. به موقعیت ما از خیابان چهارمردان، شاید تکیۀ آسید حسن، ایشان کفش­های­شان را در می‌آورند. حاج آقا می‌فرمودند: اطرافیان ایشان می‌گفتند، آقا هنوز خیلی راه مانده است؛ شما چرا این طور کفش­ها را در می‌آورید؟! فرموده بودند: شما نمی‌دانید چه بزرگانی در این­جا دفن هستند. من که می‌دانم، نمی‌توانم با کفش راه بروم. باید احترام کنم و این جور بروم. البته بعداً، در زمان رضاخان ملعون، همۀ این‌ها را خیابان کرد و این آثار را محو کرد. مثلاً یکی از آن‌ها در کنار خیابان مانده است که نوۀ آخوند ملاصدرا، پسر صاحب شوارق، است. حالا شیخان را نمی‌دانم چه شده و سعی کرده‌اند در این­جا بماند. به‌خاطر زکریا بن آدم و امثال این بزرگان است که در این منطقه هستند. منظور این‌که آخوند کلباسی فرموده بودند که من کفش­هایم را در می‌آورم.

علی ای حال، در این مناطق، مزار چنین بزرگانی بوده است  و امروزه تنها این‌ها مانده‌اند. دو-سه نفر را گفتم؛ می‌خواستم بگویم این دو-سه نفر، کسانی هستند که به این صورت مانده است. واقعاً مفصل بوده است که مثل آخوند کلباسی این کار را می‌کنند. شاید از حاج آقا [مرحوم آیت اللّه بهجت] چندبار شنیدم که می‌فرمودند: در قم بزرگانی دفن هستند که اگر مزارشان در چین بود، سزاوار بود با پای پیاده، برای زیارت ایشان برویم. این تعبیر از یک عالم بزرگ کم نیست. اگر در چین بود، سزاوار بود با پای بیاده برای زیارت­شان برویم. حالا هم خدایی نخواسته، ما در قم باشیم و اصلاً ندانیم!

زکریا بن آدم می‌خواست از قم برود، حضرت علیه السلام فرمودند: تو نرو! تو برای اهل قم امان هستی. همان‌طوری که امام کاظم علیه السلام، برای بغداد امان است. خیلی است برای او این جور مثال بزنند.

معنای تأکید و تأسیس در فقرۀ «لایدرک بالحواس الخمس» در بیان مرحوم قاضی سعید

منظور این‌که مرحوم قاضی سعید، در شرح توحید صدوق ابتدا همان تأکید را تبنی کرده‌اند. فرموده‌اند: «لایدرک بالحواس الخمس»، تأکید است و عطف عام به خاص است.[2] ظاهر عرفی عبارت هم همین‌طور است. «لا يحس ، ولا يجس ، ولا يمس، ولا يدرك بالحواس الخمس». بعد احتمال دیگری را فرموده­اند: «لا يدرك بالحواس الخمس، تأسيس لا تأكيد»[3]. همین سؤالی است که ما به دنبال آن هستیم. می‌فرمایند: «لایدرک بالحواس الخمس» تأکید قبلی نیست، عطف عام به خاص نیست، بلکه تأسیس است. یعنی «لا یدرک» معنایی می‌دهد که غیر از قبلی­هاست.

غیر از مطلب عطف عام به خاص، فرمودند:

«يمكن أن يراد بقوله: «لا يحس»، أنّه لا يدرك له حركة، «و لا يجسّ» (بالجيم) أي لا يدرك بحدّة النظر، «و لا يمسّ» أي لا يوجد له رحم ماسّة، و على هذا قوله: «لا يدرك بالحواس الخمس»، تأسيس لا تأكيد»[4].

«لایدرک الحواس الخمس»؛ که پنج حس باصره، سامعه، لامسه، شامه و ذائقه است. ایشان فرمودند: اگر به این صورت معنا کنیم، تأسیس می‌شود. شاید مقصود ایشان این باشد؛ «لایحس» یعنی «لیس له الحرکه». حرکت یک چیزی است که صرف مسأله حواس خمس در آن دخالت ندارد. حرکت، رفت‌ و برگشت، تحرک در مشاعر ما سبب یک امر خاصی ورای محض الاحساس می‌شود. شاید هم این عبارت را جلوتر گفته‌ام. بچه هم همین‌طور است. حاج آقا [مرحوم آیت اللّه بهجت] فرمودند - تعبیر «شاید» را داشتند - فرمودند: شاید اولین چیزی که نظر بچه‌ای را که تازه به ‌دنیا آمده و هنوز حواس او به کار نیافتاده است و خبر از این­جا ندارد، جلب می‌کند، حرکت است. مدتی اصلاً نمی‌بیند. یعنی هنوز ارسال سیاله نمی‌کند. یادتان هست که عرض کردم، حضرت علیه السلام فرمودند: «كالبصر من العين»[5]. خیلی تعبیر مهمی بود؛ چندین بار، از آن بحث کردیم.

اولی که بچه به دنیا می‌آید، چشم و دماغ دارد، ولی «خروج البصر من العین»، توجه و التفات و اخراج سیاله­ای که دماغ و مجموع قوۀ باصره دارد را، هنوز ندارد. کمی که با این دنیا انس می‌گیرد، فرمودند: اولین چیزی که می‌بیند، حرکت است. یک دفعه می‌بیند مادرش جلوی چشمش راه می‌رود. حرکت، او را متوجه می‌کند.

ایشان می‌فرمایند: «لا یحس؛ لیس له الحرکه»؛ یعنی خداوند متعال مثل اجسام نیست که از جایی به جایی برود و توجه ما را جلب کند. «و لایجس»؛ یعنی طوری نیست که باعث حساسیت و کنجکاوی ما بشود؛ یعنی ببینیم یک چیزی بود و به دنبالش بلند بشویم. «بحدة النظر» نه یعنی دیدن، یعنی قوای ادراکی و مشاعر ما حدید و دقیق بشود؛ پی­جوی یک چیزی بشود. «ولایمس»؛ راجع به «یمس» فکرم مشغول شد. همین چیزی که ایشان فرمودند، دلالت دارد بر این‌که شاید وقتی ایشان می‌خواستند تأسیس بگیرند، ذهن­شان مشغول شده که «یمس» را به این صورت معنا کرده‌اند.

فرموده‌اند: «یمس» یعنی «لایوجد له رحم ماسة». رحم دو جور است؛ رحمی که فاصله دارد؛ پسر عمو است و … . رحم ماسة، یعنی رحم نزدیک. کسی که نزدیکش هست؛ بچه­اش هست؛ پسرش و دخترش است؛ پدرش است. «لم یلد و لم یولد، و لم یکن له کفوا احد» به همین معنا است؛ یعنی «لیس رحمٌ ماسة»؛ نزدیکانی ندارد. بعضی از وقت‌ها، وقتی آدم می‌خواهد با کسی تماس بگیرد، وقتی نتواند به خودش دست­یابی پیدا کند، سراغ نزدیک­ترین افراد می‌رود. از نزدیک­ترین افراد سراغ می‌گیرد تا به او برسد. «لیس له رحم ماسة»؛ بچه‌ای ندارد تا از او سراغ پدرش را بگیرید؛ پدر ندارد تا از او سراغ فرزندش را بگیرید؛ «لم یلد و لم یولد». ایشان «لا یمس» را به این صورت معنا کرده‌اند. بعد فرموده‌اند: پس «لا یدرک بالحواس الخمس، تاسیسٌ لا تاکیدٌ».


[1]. شيخ صدوق، التّوحيد، ج ۱ ، ص ۷۵.

[2]. قاضي سعيد قمي، شرح توحید صدوق، ج ۱، ص ۳۱۰.

[3]. همان، ص ۴۷۵.

[4]. همان.

[5]. همان، ص٩٠.