«کنه» بهمعنای غایت و جوهر شیء
«ونضبت عن الإشارة إليه بالاكتناه بحار العلوم»؛ دریاهای علوم خشکیدهاند، فروکش کردهاند. از چه چیزی؟ از اینکه به کنه ذات او اشاره کنند. عرض کردم که «کنه» بهمعنای جوهر شیء است. در لغت بهمعنای وقت هم آمده است. حالا باید بهمعنای «وقت» برسیم. ولی جوهر و غایت، محور معنای «کنه» است. میگویند شیء را به کنهش درک کن، یعنی به جوهر و گوهرش. به اصل ذاتش. یک معنای رایج دیگری هم دارد؛ شیء را به کنهش درک کن، یعنی بغایته؛ به نهایت درک، به غایت درجه و مرتبهی وجودش درکش کن. چیزی که به ذهنم آمد، این بود که بین این دو ربطی هست یا نیست؟ یعنی اگر گفتیم معنای «به کنهش درک کن» یعنی به جوهرش درک کن، با اینکه میگوییم «شیء را به غایتش درک کن»، دو معنا در عرض هم هستند؟ یا خیر، به هم مربوط هستند؟ یعنی دو مورد و دو صغری برای یک کبری است. شاید دو موردش را بگویید.
به ذهن من اینطور آمد: اگر یک شیء، باب معرفتی طبیعی دارد؛ یعنی وقتی با ذات او مواجه میشوید، باید از یک در وارد شوید و تا تهش بروید. مثل یک باغ. باغ یک در دارد. یا مثل خانه. از یک درش وارد میشوید و میگویید: «عرفت کنه هذا الدار». «عرفت کنه هذا البستان». تا کنهش رفتم؛ یعنی تا غایتش رفتم. غایت در اینجا یعنی نهایت. لغت را عرض میکنم. «کنه» یعنی تا دیوار آخرش رفتم. بهمعنای غایت است. خیلی روشن است.
اما اگر میگوییم بهمعنای جوهر است. یعنی تا نهایتش رفتم. خُب، مگر جوهر و گوهر یک شیء پایان کار او است؟ دیوار ته آن است؟ از باب تشبیه مانعی ندارد. جوهر شیء، بیشتر به نقطهی مرکزی وجود در میآید. خُب، در اینجا برگردیم. حالا یک باغی را فرض بگیرید که دورش دیوار نیست که از یک در وارد شوید و تا ته باغ بروید. دورش باز است. از هر کجا بخواهید وارد میشوید. مثلاً یک باغی است که میگویید دو هزار هکتار است. خُب، درب آن کجا است؟ از هر کجا میخواهی وارد شو. از هر طرف بروی درب آن باز است و وارد باغ میشوی. اگر گفتید: «ذهبت الی کُنه»، کُنه این باغ کجا میشود؟ مرکزش میشود.
و لذا چون هر شیای یک باب طبیعی ندارد، از جهات مختلف میتوانید به آن معرفت پیدا کنید. کنه آن کجا میشود؟ جوهرش میشود. جوهرش، نقطهی مرکزی وجود آن است. یعنی اگر از هر جهتی رفتید، اگر به نقطهی مرکزی آن رسیدید، به کُنه آن رسیدهاید و لذا جوهر بهمعنای شیای است که باب ورودش همه جهتی است و کنهش هم نقطهی مرکزی آن میشود. اما اگر یک چیزی است که باب ورودش از نقطهی شروعی است؛ در اینجا کنهش، غایت آن میشود. پس میان دو معنای لغت که در المحیط[1] و لسان العرب[2] بود، جمع میشود. «ادرکت کُنه الشیء؛ أی جوهره»، «ادرکت کُنه الشیء؛ ای غایته». هر دوی آنها هست. با اندک تفاوتی که عرض کردم.
شاگرد: شاید اینطور باشد که اصل معنای آن همین غایت بوده و معنای ثانوی آن همین معنای جوهر باشد. در اینجا بحث فیزیکی و طول و عرض مطرح نبوده است، بلکه معمولاً در اذهان ما رتبهی جوهر شیء، رتبهی شریفی است. وقتی انسان میخواهد گنجی را پیدا کند، زمین را حفر میکند تا به آنجا برسد. چون چیزهای شریف دور از دسترس است، تا دست همه به آن نرسد، از این باب به جوهر شیء، کُنه میگفتند که بهمعنای اکتناه است. بهخاطر ملازمهی غالبیه آن با شرافت.
استاد: و لذا شیای که وسط دارد و حالت دایره است؛ یعنی «یعطی الیه من جمیع جوانبه و وجوه»، کُنهش کجا میشود؟ عرض کردم: وقتی میخواهیم محسوسش کنیم، مرکزش میشود. یعنی اشرف مواضعِ یک دایره، کجای آن است؟ مرکز آن است. از آشیخ غلامرضا [فقیه یزدی] دو روایت را در کنار هم نقل میکردم. چند بار دیگر هم عرض کردم. حاج شیخ دو حرف داشتند. من جدا جدا شنیده بودم. در یک جلسهای این دو به هم وصل شد و برای من خیلی لذتبخش بود. هر دو روایت را هم مرحوم حاج شیخ میگفتند. یکی از آنها در بحارالانوار هست، دیگری را من ندیدهام. حاج شیخ از علمای بزرگ بودند.
[1]. القاموس المحیط، ج ۳، ص ۳۵۹: «كُنْهُ كُلِّ شَيْءٍ : غايَتُه ووَقْتُه».
[2]. لسان العرب، ج ۱۳، ص ۵۳۶: «... ابن الأعرابي : الكنه جوهر الشيء».
بدون نظر