رفتن به محتوای اصلی

[بررسی حکم دادگاه]

بررسی حكم دادگاه:

[امام علی و حدیث «لا نورث»]

۱-     در ابتدا يک کلمه در سلب اطمينان از اين دادگاه -که آشکارا به حضرت علی (ع) نسبت می دهد که حضرت هم، مثل ابوبکر همين روايت«لا نورث ما ترکناه صدقه» را از پيامبر خدا (ص) نقل کرده‌اند[1] - می‌گویم:

مطالب برای هميشه مخفی نمی‌ماند؛ در صحيح مسلم است كه خليفه دوم عمر بن الخطاب اعتراف صريح می کند که حضرت علی (ع) ابوبکر و عمر را در نقل اين روايت از پيامبر، دروغگو می دانستند[2]:

[فرأیتماه کاذباً آثماً]

فجئتما تطلب ميراثك من ابن أخيك ويطلب هذا ميراث امرأته من أبِيها فقال أبو بكر قال رسول الله صلى الله عليه وسلم ما نورث ما تركنا صدقة فرأيتماه كاذبا آثما غادرا خائنا والله يعلم إنه لصادق بار راشد تابع للحق ثم توفی أبو بكر وأنا ولی رسول الله صلى الله عليه وسلم وولی أبی بكر فرأيتمانی كاذبا آثما غادرا خائنا والله يعلم إنی لصادق بار راشد تابع للحق[3]

« .... عمر به آنها (اميرالمومنين(ع) و عباس بن عبدالمطلب) يادآوری نمود که: هنگامی که ابوبکر زنده بود و از او طلب ميراث نموديد و او در جواب حديث {مانورث، ماترکنا صدقه} را برايتان نقل کرد، شما دو نفر او را دروغگوی گنهکار نيرنگباز خيانتکار پنداشتيد در حاليکه خدا ميداند که او چقدر راستگو و نيکوکردار و تابع حق بود. وچون ابوبکر وفات کرد و خلافت به من رسيد، مرا نيز مثل او دروغگو و گنهکار و نيرنگباز و خيانتکارپنداشتيد و حال آنکه خدا ميداند که من راستگو و نيکوکردار و تابع حق هستم ...»

[بررسی کلام ابن کثیر]

۲-    اما جواب اصلی اين است که در کلام ابن کثير دو شِق آمده[4] و حال آن که واقع مطلب شقّ ثالثی است که نياز دارد شواهد فراوان آن را نقل کنيم تا به طور طبيعی اطمينان قلبی برای ناظران  بی طرف -مانند تازه مسلمانان- حاصل شود.

آقای قاضی ابن کثير دو احتمال در وجه هجر حضرت فاطمه (سلام الله عليها ) بيان کرد و هر دو را جواب داد و گفت: «وهذا الهجران والحالة هذه فتح على الفرقة الرافضة شرا عریضا»

يعنی اين هجران با اين وضعيت که دو وجه بيشتر ندارد و هر دو هم مقبول نبود، اسباب فتنه گری و شرارت را برای رافضیان فراهم کرده است.

 ولی عرض كرديم وجه سومی در بين است که خود ابن کثير در تفسيرش آورده و به طور جزم ردّ نکرده بلکه اشکال کرده و در نهايت گفته والله اعلم ، و چه خوب است كه اين وجه سوم با ذکر شواهد قطعی در انظار محققين به درايت تاريخی[5] نزديک شود.

در ابتداء يک شاهد ذکر می کنم و سپس به اشکال ابن کثير در تفسيرش می پردازم و آن اين که حضرت فاطمه (س) برای ابوبکر شاهد آوردند به طوری که اين امر، سبب اختلاف فتوی در بين مذاهب چهارگانه اهل تسنن شده ، اين دو مورد را ملاحظه فرماييد:

[مقدّمه]

[شهادت زوجین نزد اهل‌سنت]

مسألة: لا تقبل شهادة أحد الزوجين للآخر عند أبی حنيفة رضی الله عنه وقال الشافعی رحمه الله تعالى تقبل حجة أبی حنيفة ......حجة الشافعی رحمه الله ما روى أن فاطمة رضی الله عنها ادعت فدكا بين يدی أبی بكر رضی الله عنه واستشهدت عليا رضی الله عنه وأم أيمن وكان بمحضر من الصحابة ولم ينكر عليها أحد[6]

« ابوحنيفه معتقد است که: شهادت شوهر به نفع زن و بالعکس پذيرفته نيست. ولی شافعی گويد که : پذيرفته ميشود؛... دليل شافعی اينست که فاطمه در قضيه ادعای فدک، علی و ام ايمن را به عنوان شاهد خود به ابوبکر معرفی کرد و در حالی كه صحابه ميديدند هيچ يک از آنها بر اين کار او ايراد نگرفت.»

مسألة: لا يقبل شهادة أحد الزوجين للآخر وقال الشافعی رضی الله عنه يقبل ..... احتج بما روی أن فاطمة رضی الله عنها ادعت فدكا بين يدی أبی بكر رضی الله عنه واستشهدت عليا رضی الله عنه وامرأة فقال أبو بكر ضمی إلى الرجل رجلا وإلى المرأة امرأة وكان ذلك بمحضر من الصحابة من غير نكير فكان إجماعا[7]

« ابوحنيفه معتقد است که: شهادت شوهر به نفع زن و بالعکس پذيرفته نيست. ولی شافعی گويد که : پذيرفته می شود؛... دليل شافعی اينست که فاطمه در قضيه ادعای فدک، علی و ام ايمن را به عنوان شاهد خود به ابوبکر معرفی کرد ابوبکر گفت:بايد يک مرد يا زن ديگر هم به شهود خود اضافه کنی و در حالی كه صحابه ميديدند هيچ يک از آنها بر اين کار او ايراد نگرفت پس در این مسئله اجماع صورت گرفته است»

مخالفين مذهب شافعی می  گويند: ابوبکر که ادعای ارث را رد کرد[8] ، می گوييم: می پذيريم

[سؤالی ساده: وجه شهادت امام و ام ایمن؟ ]

اما سؤال ساده ای که ما را به يک درايت تاريخی می رساند اين است که علی ای حال علی (ع) و ام ايمن برای شهادت آمدند

-آيا آمدند شهادت بر وارث بودن فاطمه (س) بدهند؟!

چه کسی شک داشت که او دختر پيامبر است ،

- آيا آمدند شهادت بر ارث بردن از پيامبر بدهند؟!

حکم شرعی، شاهد نمی خواهد بلکه دليل از کتاب و سنّت معتبر می خواهد،

و آيا احدی نقل کرده که علی (ع) و ام ايمن حديث ارث بردن نزد ابوبکر خوانده باشند؟ پس ادعای حضرت فاطمه (س) چه بود که شاهد می خواست؟

[وجه سوم: ادّعای نحله]

در يک کلمه: ادعای حضرت فاطمه (س)، ادعای نحله و بخشش پيامبر (ص) به امر خدا بود در آيه شريفه (و آت ذا القربی حقّه[9]) و اين شقّ ثالثی است که آقای قاضی ذکر نکردند[10].

[گام های بعدی حضرت: ارث؛ حق ذوی القربی]

بلی پس از ردّ دعوی، حضرت برای استنقاذ فدک[11]، متوسل به ارث و پس از آن به حقّ ذوی القربی شدند.

[بیان این وجه در تفسیر ابن کثیر]

و عجيب است که آقای قاضی خودش در تفسيرش به خاطر روايت وارد شده ، همين حرف را مطرح ميکند و به طور قطع اين احتمال را رد نکرده است، ملاحظه فرماييد:

وقال الحافظ أبو بكر البزار:

 ۲۲۲۳ حدثنا عباد بن يعقوب حدثنا أبو يحيى التيمی حدثنا فضيل بن مرزوق عن عطية عن أبی سعيد قال لما نزلت ( وآت ذا القربى حقه ) دعا رسول الله ص فاطمة فأعطاها فدك ثم قال لا نعلم حدث به عن فضيل بن مرزوق إلا أبو يحيى التميمی وحميد بن حماد بن أبی الخوار وهذا الحديث مشكل لو صح إسناده لأن الآية مكية وفدك إنما فتحت مع خيبر سنة سبع من الهجرة فكيف يلتئم هذا مع هذا فهو إذا حديث منكر والأشبه أنه من وضع الرافضة والله أعلم[12]

« ابن کثير با چند واسطه از ابو سعيد خدری نقل ميکند که: وقتی آيه ی ( وآت ذا القربی حقه) نازل شد، پيامبر(ص) فاطمه را خواست و فدک را به او بخشيد... سپس ميگويد:قبول اين حديث مشکل است چراکه آيه مزبور مکّی و فتح خيبر و تسلط پيامبر بر فدک در مدينه (سال هفتم هجري) اتفاق افتاده است... به نظر ميرسد که اين حديث از مجعولات رافضه (شيعه) باشد ، و خدا داناتر است.»

[نقل شوکانی از ابن کثیر]

وأخرج البزار وأبو يعلى وابن أبی حاتم وابن مردويه عن أبی سعيد الخدری قال لما نزلت هذه الآية وآت ذا القربى حقه دعا رسول الله صلى الله عليه وسلم فاطمة فأعطاها فدك وأخرج ابن مردويه عن ابن عباس قال لما نزلت وآت ذا القربى حقه أقطع رسول الله صلى الله عليه وسلم فاطمة فدك قال ابن كثير بعد أن ساق حديث أبی سعيد هذا ما لفظه وهذا الحديث مشكل لو صح إسناده لأن الآية مكية وفدك إنما فتحت مع خيبر سنة سبع من الهجرة فكيف يلتئم هذا مع هذا انتهى[13]

[پاسخ ابن کثیر به اشکال خود

و جواب از اشکال ابن کثير اين است که در کتب تفاسير زياد ذكر شده احتمال اين كه آيه ای دو مرتبه نازل شده باشد و يا تفکيک در آيات سوره ای بين آيات مکی و مدنی باشد، و ما جواب را از زبان خود او و ابن تيميه می دهيم:  

وقد ذكر محمد بن إسحاق وغير واحد أن صدر سورة آل عمران إلى بضع وثمانين آية منها نزلت فی وفد نجران وقال الزهری هم أول من بذل الجزية ولا خلاف أن آية الجزية نزلت بعد الفتح فما الجمع بين كتابة هذه الآية قبل الفتح إلى هرقل فی جملة الكتاب وبين ما ذكره محمد بن إسحاق والزهری

 والجواب من وجوه: أحدها يحتمل أن هذه الآية نزلت مرتين مرة قبل الحديبية ومرة بعد الفتح الثانی يحتمل أن صدر سورة آل عمران نزل فی وفد نجران إلى هذه الآية وتكون هذه الآية نزلت قبل ذلك[14]

« ابن کثير در تفسير خود ميگويد: ... اختلافی نيست در اينکه آيه جزيه بعد از فتح مکه نازل شده ؛ در حاليکه پيامبر(ص) اين آيه را در ضمن نامه ای که برای هرقل روم قبل از فتح نوشتند،ذکر کرده اند. وسپس گفته:از اين اشکال چند جواب داده شده است : يکی اينکه احتمال دارد اين آيه دو بار نازل شده باشد ؛ يک بار قبل از فتح و يک بار بعد از فتح . »

[پاسخ ابن تیمیه]

وإذا عرف هذا فقول أحدهم نزلت فى كذا لا ينافى قول الآخر نزلت فى كذا اذا كان اللفظ يتناولهما كما ذكرناه فى التفسير بالمثال واذا ذكر أحدهم لها سببا نزلت لأجله وذكر الآخر سببا فقد يمكن صدقهما بأن تكون نزلت عقب تلك الاسباب أو تكون نزلت مرتين مرة لهذا السبب ومرة لهذا السبب[15]

« ابن تيميه ميگويد:اگر روايتی بگويد:فلان آيه درباره فلان موضوع نازل شده و روايتی ديگر موضوع ديگری را به عنوان شان نزول معرفی کند، و لفظ آيه هر دو را شامل شود، با هم منافاتی ندارد؛ چراکه ممکن است بعد از تحقق هر دو موضوع آيه ناظر به هر دو نازل شده باشد يا آيه دو بار نازل شده باشد و هر بار برای يک موضوع .»

[تبیین این وجه]

  و نزد شيعه واضح است که امر الهی در آيه مبارکه[16]، پشتوانه امامت است

[فدک؛ نماد امامت]

و فدک، نماد است و اصرار حضرت صدّيقه (س) به همين جهت بود و لذا از نقل شيعه حكايت شده که وقتی خليفه عباسی تعيين حدّ فدک را از امام شيعه خواست فرمودند: يک حدّ آن مشرق و حدّ ديگر مغرب است[17].

و واضح است که پس از اِقطاع[18]، سهمی برای ديگری نمی‌ماند.

[ما افاء الله، لذی القربی: حکم کلی شرعی]

 در آيات ديگر بيان يک حکم کلی شرعی است با تعبير «ولذی القربی[19]»

[آت ذا القربی: اجرای حکم]

اما در اين آيه، امر به ايتاء است از ناحيه خداوند متعال[20]

شاهد آوردن حضرت هم بر يک موضوع شرعی بود، نه يک حکم شرعی که معنی ندارد استشهاد بر آن.

[شواهد نحله بودن فدک]

 این مطلب شواهد فراوانی دارد:

این مطلب شواهد فراوانی دارد:

١.در نهج البلاغه است که «بلی کانت فی ايدينا فدک»[21]

 ٢. تنگ شدن صحنه بر ابوبکر در مقابل استدلال قوی امبر المومنين (ع) که ابوبکر! چه کسی از ذو اليد طلب شاهد می‌کند[22]؟ (در نقل شيعه)

٣. و سپس قضيه خالد[23] ،

       ۴. و نيز بيرون کردن وکيل حضرت صديقه (س) از فدک[24]

این شواهد به‌گونه‌ای است که پس از تبدیل شدن به یک درایت تاریخی، برچسب کذب زدن بر آن مورد قبول منصفين در طول تاريخ نخواهد بود.


[1] ابن کثیر امیرالمومنین علیه السلام را نیز از جمله ی راویان این حدیث می شمارد:  كيف وقد وافقه على رواية هذا الحديث عمر بن الخطاب وعثمان بن عفان وعلی بن أبی طالب والعباس بن عبد المطلب وعبد الرحمن ابن عوف وطلحة بن عبيد الله والزبير بن العوام وسعد بن ابی وقاص وأبو هريرة وعائشة رضی الله عنهم أجمعين (البداية والنهاية ط احیاء التراث، ج ۵، ص ٣٠٧-٣٠٨)

[2] در این عبارت،‌خلیفه به امام این نسبت را می دهد و جالب اینجاست که در ادامه نیز امام مطلب را رد نمی کنند که ما شما را دروغگو نمی دانستیم و نمی دانیم، در حالی که اگر نسبت،‌ناروا بود برای گرفتن حق خودشان جا داشت که آن را به صراحت انکار کنند.

[3] صحيح مسلم ت عبدالباقی، ج۳، ص۱۳۷۸

[4] دو وجهی که با عبارت «ان کان» و «ان کان» در کلام او از هم تفکیک شده بود.

[5] درايت تاريخي، برخوردار از مرتبه بالائي از وثوق و اطمينان است که ظاهرا با متواتر هم اندکي تفاوت دارد ، قوام تواتر به کثرت نقل است به حدي که احتمال تباني بر کذب نباشد و ميتواند در يک کلام واحد تحقق پيدا کند که خصوصيات صدور آن معلوم نباشد اما در درايت فقط عدم احتمال تباني ناقلين بر کذب نيست بلکه محفوف به مؤيدات و قرائن خارجي است که او را در فضائي برتر از نقل و روايت قرار مي دهد ولي علي ايّ حال هيچ کدام موجب يقين مضاعف و قطع رياضي نيست و چون مبني بر احتمالات است ميتوان گفت از عناصر منطق دو ارزشي نيست بلکه از منطق تشکيکي است که ارزش صدق آن با درصد بيان مي شود.(بخشی از مقاله درایت تاریخی دوارزشی نیست)

[6] الغرة المنيفة، ج1، ص۱۹۴ و ط مؤسسه الکتب الثقافیه ،‌ ص ۱۸۷

[7] إيثار الإنصاف، ج۱، ص۳۴۰

[8] الجواب عنه: أن أبا بكر رضي الله عنه لم يحكم بتلك الشهادة ورد دعوى إرثها عن النبي صلى الله عليه وسلم وقال: سمعت النبي صلى الله عليه وسلم يقول: "نحن معاشر الأنبياء لا نورث ما تركناه صدقة" (الغره المنیفه،‌ص ۱۸۸)

[9] سوره الاسراء، آیه ۲۶

[10] در کتب اهل سنت در این باره آمده است:

1651 - وسألت أبي عن حديث رواه علي بن عابس  ،عن فضيل ، عن عطية ، عن أبي سعيد؛ قال : لما نزلت: {وآت ذا القربى حقه}  ... [فی التعلیقه: الآية (٢٦) من سورة الإسراء. وتمام الحديث: «دعا النبي (ص) فاطمة، فجعل لها فدك» ، وسيأتي في المسألة رقم (١٦٥٦) .].ورواه أبو نعيم  ، عن فضيل، عن عطية، لا يقول: عن أبي سعيد  .أيهما أصح؟ قال: كما قال أبو نعيم أصح (العلل لابن ابی حاتم، ج ۴، ص 577)

١٦٥٦ - وسألت أبي وأبا زرعة عن حديث رواه سعيد بن خثيم ، عن فضيل بن مرزوق، عن عطية، عن أبي سعيد؛ قال: لما نزلت هذه الآية: {وآت ذا القربى حقه}  ، دعا النبي (ص) فاطمة، فجعل لها فدك؟(همان، ص583)

قوله تعالى: {وآت ذا القربى حقه} [الإسراء: 26].

11125 - عن أبي سعيد قال: «لما نزلت {وآت ذا القربى حقه} [الإسراء: 26] دعا رسول الله - صلى الله عليه وسلم - فاطمة، فأعطاها فدك».( مجمع الزوائد ومنبع الفوائد، ج7، ص 49)

برای مراجعه تفصیلی به روایات نقل شده در کلمات عامه به سایت فدکیه،‌ نزول آیه و آت ذاالقربی مراجعه فرمایید.

[11] استنقاذ به معنای نجات دادن است. به عنوان نمونه استنقاذ غریق یعنی او را از غرق شدن نجات دادن و استنقاذ مال یعنی مال را از چنگ کسی که او را به ناحق تصرف کرده است،‌درآوردن.

هنگامی که دیگری مال انسان را تصاحب می کند،‌ انسان می تواند با اجرای یک معامله ی صوری که مورد قبول طرف مقابل است مال را از چنگ او درآورد. مثلاً هنگامی که ظالمی اهل و عیال شخص را به اسارت خود در می آورد او می تواند برای نجات دادن آن ها او را از کافر بخرد(بیع صوری )

و يجوز شراء ما يسبيه الظالم من الكافر، و أخته و بنته و زوجته(إرشاد الأذهان إلى أحكام الإيمان؛ ج‌1، ص: ۳۶۶)

یا هنگامی که انسان مصحفی را در دست کافر می بیند، با این که قرآن مملوک کافر نیست و نمی شود  اما شخص برای این که قرآن را از تصرف او خارج کند،‌ با او بیع صوری انجام می دهد.

در مسئله ما نیز گرچه فاطمه سلام الله علیها می داند که فدک،‌نحله رسول خداست و در زمان حیات حضرت به او بخشیده شده است‌، اما چون خلیفه وقت سخنان حضرت را رد کرد برای خارج کردن مال خود از دست وی تمسک به ادعای ارث و حق ذوی القربی می کند. ادعای ارث،‌اقرار نیست بلکه الزام است. حضرت در این مسیر به وظیفه شرعی خود عمل کردند و در باطن حجت را بر همگان تمام نمودند.

[12] تفسير ابن کثير،  ج3، ص۳۷ و ط العلمیه، ج ۵، ص ۶۳ 

جالب اینجاست که عبارت اخیر (فهو اذا حدیث منکر و الاشبه انه من وضع الرافضه و الله اعلم)در طبع دیگر این کتاب(طبع ریاض) وجود ندارد.( تفسیر ابن کثیر ت السلامه،‌ ج ۵ ، ص ۶۹) 

طبع ریاض،‌ طبعی است به تصحیح و تحقیق سامی بن محمد السلامه. محقق کتاب،‌در مقدمه با اشاره به چاپ های متعدد کتاب می‌گوید: این تفسیر برای اولین بار در سال ١٣٠٠تا ١٣٠٢ قمری در مطبعه امیریه چاپ شد و پس از آن شیخ رشید رضا به دستور پادشاه سعودی ان را تصحیح و روانه بازار کرد:

وقد طبع هذا التفسير لأول مرة في المطبعة الأميرية من سنة ١٣٠٠ هـ إلى سنة ١٣٠٢ هـ بهامش تفسير "فتح البيان" لصديق حسن خان، ثم طبعه الشيخ رشيد رضا -رحمه الله-ومعه تفسير البغوي في تسعة مجلدات بأمر جلالة الملك عبد العزيز بن عبد الرحمن آل سعود-رحمه الله-من سنة ١٣٤٣ هـ إلى سنة ١٣٤٧ هـ،

وی در ادامه می‌گوید: رشید رضا تلاش بسیار کرد اما بسیاری از امور از او فوت شد: واجتهد -رحمه الله-في تصحيحه ما استطاع، ولكن فاته الشيء الكثیر (كتاب تفسير ابن كثير، ت السلامة، ص ۸)

طبع های بعدی نیز همه از روی همین نسخه بود و علاوه‌بر اغلاط بسیاری که آن نسخه داشت، ‌خود نیز بر آن مواردی را اضافه کردند. در سال ١٣٩٠ گروهی از محققین، مبادرت به تحقیق و تصحیح این کتاب کردند اما اشکال کار اینجا بود که لكنهم اعتمدوا على نسخة الأزهر، وهي نسخة قديمة وجيدة، لكن بمقارنتها ببقية النسخ فإنها يكثر فيها السقط والتصحيف (همان،‌ ص۹)

او در پاورقی می‌گوید: این طبع،‌گرچه نیاز آن روز جامعه علمی را برآورده می‌کرد،‌اما از این به بعد به‌خاطر کثرت اشتباهات و افتادگی های آن. دیگر جایگاهی نخواهد داشت.

از دیگر شواهد بر نبودن این عبارت در کلام ابن کثیر ، نقل قول سایر علما از تفسیر وی است مانند شوکانی که کلام او در متن نقل شده است.

[13] ملاحظه می شود که شوکانی نیز در فتح القدير  بعد از نقل از چهار نفر از بزرگان محدثين ، حديث اعطای فدک به فاطمه(س) را از دو نفر از صحابه (ابوسعيد و ابن عباس)، استبعاد ابن کثير را  بدون قسمت اخیر(فهذا حدیث منکر…) نقل کرده است  (فتح القدير،  ج3، ص224 و ط دار ابن کثیر، ج ٣، ص ۲۶۷)

[14] تفسير ابن كثير، ج۱، ص۳۷۲

[15] كتب ورسائل وفتاوى ابن تيمية فی التفسير،  ج۱۳، ص۳۴۰

[16] امر به ایتاء در آیه شریفه‌ی «و آت ذا القربی حقّه»(سوره الاسراء، آیه ۲۶)

[17] در کافی شریف و تهذیب این ماجرا را به مهدی عباسی نسبت می دهد:

علي بن محمد بن عبد الله عن بعض أصحابنا أظنه السياري عن علي بن أسباط قال: لما ورد أبو الحسن موسى ع على المهدي رآه يرد المظالم فقال يا أمير المؤمنين ما بال مظلمتنا لا ترد فقال له و ما ذاك يا أبا الحسن قال إن الله تبارك و تعالى لما فتح على نبيه ص فدكا و ما والاها لم يوجف عليه بخيل و لا ركاب‏ فأنزل الله على نبيه ص‏ و آت ذا القربى‏ حقه‏ فلم يدر رسول الله ص من هم فراجع في ذلك جبرئيل و راجع جبرئيل ع ربه فأوحى الله إليه أن ادفع‏ فدكا إلى فاطمة ع فدعاها رسول الله ص فقال لها يا فاطمة إن الله أمرني أن أدفع إليك فدكا فقالت قد قبلت يا رسول الله من الله و منك فلم يزل وكلاؤها فيها- حياة رسول الله ص فلما ولي أبو بكر أخرج عنها وكلاءها ...فقال له المهدي يا أبا الحسن حدها لي فقال حد منها جبل أحد و حد منها عريش مصر و حد منها سيف البحر و حد منها دومة الجندل فقال له كل هذا قال نعم يا أمير المؤمنين هذا كله إن هذا كله مما لم يوجف على أهله- رسول الله ص بخيل و لا ركاب فقال كثير و أنظر فيه.( الكافي (ط - الإسلامية) ؛ ج‏1 ؛ ص543) و همین طور: تهذيب الأحكام (تحقيق خرسان)، ج‏۴، ص: ۱۴۹ و نقل مختصر آن در المقنعه،‌ص ۲۹۰

ابن شهرآشوب اما این ماجرا را به هارون نسبت می دهد که:

و في كتاب أخبار الخلفاء أن هارون الرشيد كان يقول لموسى بن جعفر خذ فدكا حتى أردها إليك فيأبى حتى ألح عليه فقال ع لا آخذها إلا بحدودها قال و ما حدودها؟

 قال إن حددتها لم تردها قال بحق جدك إلا فعلت قال أما الحد الأول فعدن فتغير وجه الرشيد و قال إيهاقال و الحد الثاني‏ سمرقند فاربد وجهه‏و الحد الثالث إفريقية فاسود وجهه و قال هيه قال و الرابع سيف البحر مما يلي الجزر و أرمينية قال الرشيد فلم يبق لنا شي‏ء فتحول إلى مجلسي قال موسى قد أعلمتك أنني إن حددتها لم تردها فعند ذلك عزم على قتله‏ و في رواية ابن أسباط أنه قال: أما الحد الأول فعريش مصر و الثاني دومة الجندل و الثالث أحد و الرابع سيف البحر فقال هذا كله هذه الدنيا فقال هذا كان في أيدي اليهود بعد موت أبي هالة فأفاءه الله على رسوله بلا خيل و لا ركاب‏ فأمره الله أن يدفعه إلى فاطمة ع.( مناقب آل أبي طالب عليهم السلام (لابن شهرآشوب) ؛ ج۴ ؛ ص۳۲۰-۳۲۱)

این مطلب در کتاب مرآه الزمان سبط ابن جوزی هم به نقل از زمخشری آمده است.(مرآه الزمان فی تواریخ الاعیان، ‌ج ١٣، ص ۲۵۶)

[18] اقطاع: واگذارى زمين يا منافع حاصل از آن يا محل كسب براى زمانى محدود يا نامحدود به كسى از سوى حاكم.

به واگذارى زمين يا منافع آن، «اقطاع تمليك» و به واگذارى محل كسب، «اقطاع ارفاق يا رفاق» گفته مى‌شود. واگذار كننده را «مقطع» و به فرد بخشيده شده، «مقطع له» و آنچه را كه واگذار شده، «قطايع يا اقطاعات» گويند.

از اين عنوان در باب احياء موات بحث شده است(فرهنگ فقه مطابق مذهب اهل بيت عليهم السلام؛ ج‌۱، ص: ۶۲۳)

در اینجا مقصود از اقطاع، اقطاع تملیکی فدک است از سوی رسول خدا صلی الله علیه و آله به حضرت زهرا سلام الله علیها.

[19] ما أَفاءَ اللَّهُ عَلى‏ رَسُولِهِ مِنْ أَهْلِ الْقُرى‏ فَلِلَّهِ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِي الْقُرْبى‏ وَ الْيَتامى‏ وَ الْمَساكينِ وَ ابْنِ السَّبيلِ كَيْ لا يَكُونَ دُولَةً بَيْنَ الْأَغْنِياءِ مِنْكُمْ وَ ما آتاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ شَديدُ الْعِقابِ (سوره الحشر، آیه ۷)

بیان مطلب این‌که غنائم به دست آمده از اموال مشرکین،‌ احکام مختلفی دارد:

١.آن چه از اموال مشرکین در هنگام جنگ به دست می‌آید، بعد از اخراج خمس میان مجاهدین تقسیم می‌شود.

٢.اما اموالی که بدون جنگیدن با آن‌ها به دست می‌آید،‌ برای امام است.

محقق حلی در این باره می فرماید:الأولى ما يؤخذ من أموال المشركين في حال الحرب فهو للمقاتلة بعد الخمس ...و ما يتركه المشركون فزعا و يفارقونه من غير‌ حرب فهو للإمام أيضا(شرائع الإسلام في مسائل الحلال و الحرام؛ ج‌۴، ص: ۳۴-۳۵)

حکم دسته اول در سوره انفال،‌آیه ۴١  و حکم کلی دسته دوم در سوره حشر بیان شده است: وَ ما أَفاءَ اللَّهُ عَلى‏ رَسُولِهِ مِنْهُمْ فَما أَوْجَفْتُمْ عَلَيْهِ مِنْ خَيْلٍ وَ لا رِكابٍ وَ لكِنَّ اللَّهَ يُسَلِّطُ رُسُلَهُ عَلى‏ مَنْ يَشاءُ وَ اللَّهُ عَلى‏ كُلِّ شَيْ‏ءٍ قَديرٌ ما أَفاءَ اللَّهُ عَلى‏ رَسُولِهِ مِنْ أَهْلِ الْقُرى‏ فَلِلَّهِ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِي الْقُرْبى‏ وَ الْيَتامى‏ وَ الْمَساكينِ وَ ابْنِ السَّبيلِ كَيْ لا يَكُونَ دُولَةً بَيْنَ الْأَغْنِياءِ مِنْكُمْ وَ ما آتاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ شَديدُ الْعِقابِ (سوره الحشر، آیه۶-۷) 

[20] از جمله این اموال به تصریح مورخین و مفسرین،‌ فدک است:

قال ابن عباس نزل قوله‏ «ما أفاء الله على رسوله من أهل القرى» الآية في أموال كفار أهل القرى و هم قريظة و بني النضير و هما بالمدينة و فدك‏ و هي من المدينة على ثلاثة أميال و خيبر و قرى رينة و ينبع جعلها الله لرسوله يحكم فيها ما أراد و أخبر أنها كلها له فقال أناس فهلا قسمها فنزلت الآية(مجمع البيان في تفسير القرآن، ج‏۹، ص۳۹۰) 

و أخرج ابن مردويه عن ابن عباس‏ في قوله‏ و ما أفاء الله على رسوله منهم فما أوجفتم عليه من خيل و لا ركاب‏ قال أمر الله رسول بالسير إلى قريظة و النضير و ليس للمؤمنين يومئذ كثير خيل و لا ركاب فجعل رسول الله صلى الله عليه و سلم يحكم فيه ما أراد و لم يكن يومئذ خيل و لا ركاب يوجف بها قال و الإيجاف ان يوضعوا السير و هي لرسول الله صلى الله عليه و سلم فكان من ذلك خيبر و فدك‏ و قرى عربية و أمر الله رسوله ان يعد ليتبع فأتاها رسول الله صلى الله عليه و سلم فاحتواها كلها فقال أناس هلا قسمها فانزل الله عذره فقال‏ ما أفاء الله على رسوله من أهل القرى فلله و للرسول‏ إلى قوله‏ شديد العقاب‏( الدر المنثور فى التفسير بالماثور، ج‏۶، ص ۱۹۲)

[21] بلى كانت في‏ أيدينا فدك‏ من كل ما أظلته السماء فشحت عليها نفوس قوم و سخت عنها نفوس قوم آخرين و نعم الحكم الله‏( نهج البلاغة (للصبحي صالح) ؛ نامه ۴۵ به عثمان بن حنیف، ص۴۱۷)

علامه مجلسی می‌فرماید که این نامه از جمله شواهدی است که دلالت می‌کند که فدک،‌ قبل از غصب در اختیار حضرت بوده است:ويدلّ على أنّها كانت في يدها صلوات الله عليها ما ذكر أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عَلَيْهِ السَّلَامُ فِي كِتَابِهِ إِلَى عُثْمَانَ بْنِ حُنَيْفٍ حَيْثُ قَالَ بَلَى كَانَتْ فِي أَيْدِينَا فَدَكُ، مِنْ كُلِّ مَا أَظَلَّتْهُ السَّمَاءُ، فَشَحَّتْ عَلَيْهَا نُفُوسُ قَوْمٍ وَسَخَتْ عَنْهَا نُفُوسُ آخَرِينَ، وَنِعْمَ الْحَكَمُ اللَّهُ.( بحارالأنوار ج: ۲۹ ص: ۳۵۰)

[22] وقال علي بن إبراهيم في قوله فَآتِ ذَا الْقُرْبى حَقَّهُ وَالْمِسْكِينَ وَابْنَ السَّبِيلِ

فإنه حدثني أبي عن ابن أبي عمير عن عثمان بن عيسى وحماد بن عثمان عن أبي عبد الله ع قال لما بويع لأبي بكر واستقام له الأمر على جميع المهاجرين والأنصار بعث إلى فدك فأخرج وكيل فاطمة بنت رسول الله ص منها فجاءت فاطمة ع إلى أبي بكر، فقالت يا أبا بكر منعتني عن ميراثي من رسول الله وأخرجت وكيلي من فدك فقد جعلها لي رسول الله ص بأمر الله، فقال لها هاتي على ذلك شهودا فجاءت بأم أيمن فقالت لا أشهد حتى أحتج يا أبا بكر عليك بما قال رسول الله ص فقالت أنشدك الله، ألست تعلم أن رسول الله ص قال إن أم أيمن من أهل الجنة قال بلى، قالت فأشهد أن الله أوحى إلى رسول الله ص «فَآتِ ذَا الْقُرْبى حَقَّهُ» فجعل فدك لفاطمة بأمر الله وجاء علي ع فشهد بمثل ذلك فكتب لها كتابا بفدك ودفعه إليها فدخل عمر فقال ما هذا الكتاب فقال أبو بكر إن فاطمة ادعت في فدك وشهدت لها أم أيمن وعلي فكتبت لها بفدك، فأخذ عمر الكتاب من فاطمة فمزقه وقال هذا فيء المسلمين وقال أوس بن الحدثان وعائشة وحفصة يشهدون على رسول الله ص بأنه قال إنا معاشر الأنبياء لا نورث ما تركناه صدقة فإن عليا زوجها يجر إلى نفسه وأم أيمن فهي امرأة صالحة لو كان معها غيرها لنظرنا فيه فخرجت فاطمة ع من عندهما باكية حزينة

 فلما كان بعد هذا جاء علي ع إلى أبي بكر وهو في المسجد وحوله المهاجرون والأنصار، فقال يا أبا بكر لم منعت فاطمة ميراثها من رسول الله وقد ملكته في حياة رسول الله ص فقال أبو بكر هذا فيء المسلمين فإن أقامت شهودا أن رسول الله ص جعله لها وإلا فلا حق لها فيه، فقال أمير المؤمنين ع يا أبا بكر تحكم فينا بخلاف حكم الله في المسلمين قال لا قال فإن كان في يد المسلمين شيء يملكونه ادعيت أنا فيه من تسأل البينة قال إياك كنت أسأل البينة على ما تدعيه على المسلمين قال فإذا كان في يدي شيء وادعى فيه المسلمون فتسألني البينة على ما في يدي وقد ملكته في حياة رسول الله ص وبعده ولم تسأل المسلمين البينة على ما ادعوا علي شهودا كما سألتني على ما ادعيت عليهم فسكت أبو بكر ثم قال عمر يا علي دعنا من كلامك فإنا لا نقوي على حججك فإن أتيت بشهود عدول وإلا فهو فيء المسلمين لا حق لك ولا لفاطمة فيه. (تفسيرالقمي،  ج:٢،  ص:۱۵۵-۱۵۶ و همین طور: الاحتجاج ج: ۱ ص: ۹۰-۹۲)

[23] در ادامه حدیث تفسیر قمی که در تعلیقه سابق بیان شد آمده است:

فرجع أبو بكر إلى منزله وبعث إلى عمر فدعاه ثم قال أما رأيت مجلس علي منا اليوم، والله لأن قعد مقعدا مثله ليفسدن أمرنا فما الرأي قال عمر الرأي أن تأمر بقتله، قال فمن يقتله قال خالد بن الوليد فبعثا إلى خالد فأتاهما فقالا نريد أن نحملك على أمر عظيم، قال حملاني ما شئتما ولو قتل علي بن أبي طالب، قالا فهو ذاك، فقال خالد متى أقتله قال أبو بكر إذا حضر المسجد فقم بجنبه في الصلاة فإذا أنا سلمت فقم إليه فاضرب عنقه، قال نعم

فسمعت أسماء بنت عميس ذلك وكانت تحت أبي بكر فقالت لجاريتها اذهبي إلى منزل علي وفاطمة فأقرئيهما السلام وقولي لعلي إن الملأ يأتمرون بك ليقتلوك فاخرج إني لك من الناصحين فجاءت الجارية إليهما فقالت لعلي ع إن أسماء بنت عميس تقرأ عليكما السلام وتقول إن الملأ يأتمرون بك ليقتلوك فاخرج إني لك من الناصحين، فقال علي (ع) قولي لها إن الله يحيل بينهم وبين ما يريدون

ثم قام وتهيأ للصلاة وحضر المسجد ووقف خلف أبي بكر وصلى لنفسه وخالد بن الوليد إلى جنبه ومعه السيف فلما جلس أبو بكر في التشهد ندم على ما قال وخاف الفتنة وشدة علي وبأسه فلم يزل متفكرا لا يجسر أن يسلم حتى ظن الناس أنه قد سها، ثم التفت إلى خالد فقال يا خالد لا تفعل ما أمرتك به السلام عليكم ورحمة الله وبركاته، فقال أمير المؤمنين ع يا خالد ما الذي أمرك به قال أمرني بضرب عنقك، قال وكنت تفعل قال إي والله لولا أنه قال لي لا تفعل لقتلتك بعد التسليم، قال فأخذه (علي) ع فضرب به الأرض واجتمع الناس عليه فقال عمر يقتله ورب الكعبة فقال الناس يا أبا الحسن الله الله بحق صاحب هذا القبر فخلى عنه، قال فالتفت إلى عمر وأخذ بتلابيبه وقال يا ابن الصهاك لولا عهد من رسول الله ص وكتاب من الله سبق لعلمت أينا أضعف ناصرا وأقل عددا ثم دخل منزله(تفسیر القمی،‌ج ٢، ص 158-159)

در کتاب سلیم ماجرای توطئه خالد این چنین بیان شده است:

قال ابن عباس ثم إنهم تآمروا وتذاكروا فقالوا لا يستقيم لنا أمر ما دام هذا الرجل حيا فقال أبو بكر من لنا بقتله فقال عمر خالد بن الوليد فأرسلا إليه فقالا يا خالد ما رأيك في أمر نحملك عليه قال احملاني على ما شئتما فو الله إن حملتماني على قتل ابن أبي طالب لفعلت فقالا والله ما نريد غيره قال فإني له فقال أبو بكر إذا قمنا في الصلاة صلاة الفجر فقم إلى جانبه ومعک  السيف فإذا سلمت فاضرب عنقه قال نعم فافترقوا على ذلك

ثم إن أبا بكر تفكر فيما أمر به من قتل علي ع وعرف أنه إن فعل ذلك وقعت حرب شديدة وبلاء طويل فندم على ما أمره به فلم ينم ليلته تلك حتى [أصبح ثم] أتى المسجد وقد أقيمت الصلاة فتقدم فصلى بالناس مفكرا لا يدري ما يقول وأقبل خالد بن الوليد متقلدا بالسيف حتى قام إلى جانب علي ع وقد فطن علي ع ببعض ذلك فلما فرغ أبو بكر من تشهده صاح قبل أن يسلم يا خالد لا تفعل ما أمرتك فإن فعلت قتلتك ثم سلم عن يمينه وشماله فوثب علي ع فأخذ بتلابيب خالد وانتزع السيف من يده ثم صرعه وجلس على صدره وأخذ سيفه ليقتله واجتمع عليه أهل المسجد ليخلصوا خالدا فما قدروا [عليه] فقال العباس حلفوه بحق القبر لما كففت فحلفوه بالقبر فتركه وقام فانطلق إلى منزله وجاء الزبير والعباس وأبو ذر والمقداد وبنو هاشم واخترطوا السيوف وقالوا والله لا تنتهون حتى يتكلم ويفعل واختلف الناس وماجوا واضطربوا وخرجت نسوة بني هاشم فصرخن وقلن يا أعداء الله ما أسرع ما أبديتم العداوة لرسول الله وأهل بيته لطالما أردتم هذا من رسول الله ص فلم تقدروا عليه فقتلتم ابنته بالأمس ثم [أنتم] تريدون اليوم أن تقتلوا أخاه وابن عمه ووصيه وأبا ولده كذبتم ورب الكعبة ما كنتم تصلون إلى قتله حتى تخوف الناس أن تقع فتنة عظيمة(كتاب سليم بن قيس، ص: ۸۷۱-٨٧٣)

سمعانی نیز در الانساب در مدخل رواجنی نقل می‌کند:

۱۸۲۱- الرواجنى

بفتح الراء والواو وكسر الجيم وفي آخرها النون، هذه النسبة سألت عنها أستاذى أبا القاسم إسماعيل بن محمد بن الفضل الحافظ بأصبهان عن هذه النسبة فقال: هذا نسب أبى سعيد عباد بن يعقوب شيخ البخاري، وأصل هذه النسبة الدواجن بالدال المهملة وهي جمع داجن، وهي الشاة التي تسمن في الدار، فجعلها الناس الرواجن بالراء، ونسب عباد إلى ذلك هكذا، قال: ولم يسند الحكاية إلى أحد، وظني أن الرواجن بطن من بطون القبائل والله أعلم، قال أبو حاتم بن حبان: عباد بن يعقوب الرواجني من أهل الكوفة، يروى عن شريك، حدثنا عنه شيوخنا، مات سنة خمسين ومائتين في شوال، وكان رافضيا داعية إلى الرفض، ومع ذلك يروى المناكير عن أقوام مشاهير فاستحق الترك، وهو الذي روى عن شريك عن عاصم عن زر عن عبد الله رضي الله عنه قال قال رسول الله صلى الله عليه وسلم: إذا رأيتم معاوية على منبري فاقتلوه. قلت روى عنه جماعة من مشاهير الأئمة مثل أبى عبد الله محمد بن إسماعيل البخاري لأنه لم يكن داعية إلى هواه، وروى عنه حديث أبى بكر رضي الله عنه أنه قال: لا يفعل خالد ما أمر به، سألت الشريف عمر بن إبراهيم الحسيني بالكوفة عن معنى هذا الأثر فقال: كان أمر خالد بن الوليد أن يقتل عليا ثم ندم بعد ذلك فنهى عن ذلك وإبراهيم بن حبيب الرواجني الكوفي، يعرف بابن الميتة، يروى عن عبد الله بن مسلم الملائى وموسى بن أبى حبيب، روى عنه غير واحد من الكوفيين، وروى عنه أيضا موسى بن هارون بن عبد الله وأحمد بن موسى الحمار. (الأنساب للسمعانی، ج ۶، ص۱۷۵)

این مطلب در المصابیح فی السیره،‌ص و ارشاد القلوب، ج ٣، ص ۲۴۸ و شرح نهج‌البلاغه ابن ابی الحدید، ج ١٣، ص ٣٠١-٣٠٢ و بحارالانوار، ج ۴١، ص ۵۳۲۷۷ و الکاشف الامین عن جواهر العقد الثمین،‌ ج۲، ص ۳۴۶ و وفاه النبی محمد، ج ۱، ص ۱۰۴ نیز بیان شده است. برای مراجعه تفصیلی به این موارد به سایت فدکیه، صفحه یا خالد لا تفعل مراجعه فرمایید

[24] علي بن محمد بن عبد الله عن بعض أصحابنا أظنه السياري عن علي بن أسباط قال: لما ورد أبو الحسن موسى ع على المهدي رآه يرد المظالم فقال يا أمير المؤمنين ما بال مظلمتنا لا ترد فقال له و ما ذاك يا أبا الحسن قال إن الله تبارك و تعالى لما فتح على نبيه ص فدكا و ما والاها لم يوجف عليه بخيل و لا ركاب‏ فأنزل الله على نبيه ص‏ و آت ذا القربى‏ حقه‏فلم يدر رسول الله ص من هم فراجع في ذلك جبرئيل و راجع جبرئيل ع ربه فأوحى الله إليه أن ادفع‏ فدكا إلى فاطمة ع فدعاها رسول الله ص فقال لها يا فاطمة إن الله أمرني أن أدفع إليك فدكا فقالت قد قبلت يا رسول الله من الله و منك فلم يزل وكلاؤها فيها- حياة رسول الله ص فلما ولي أبو بكر أخرج عنها وكلاءها فأتته فسألته أن يردها عليها فقال لها ائتيني بأسود أو أحمر يشهد لك بذلك فجاءت بأمير المؤمنين ع و أم أيمن فشهدا لها فكتب لها بترك التعرض فخرجت و الكتاب معها فلقيها عمر فقال ما هذا معك يا بنت محمد قالت كتاب كتبه لي ابن أبي قحافة قال أرينيه فأبت فانتزعه من يدها و نظر فيه ثم تفل فيه و محاه و خرقه فقال لها هذا لم يوجف عليه أبوك بخيل و لا ركاب‏ فضعي الحبال‏في رقابنا ( الكافي (ط - الإسلامية) ؛ ج‏1 ؛ ص543) و همین طور: تهذيب الأحكام (تحقيق خرسان)، ج‏۴، ص: ۱۴۹

العجب لقوم يرون سنة نبيهم تتبدل و تتغير شيئا شيئا [و بابا بابا] ثم يرضون و لا ينكرون بل يغضبون له و يعتبون على من عاب عليه‏و أنكره ثم يجي‏ء قوم بعدنا فيتبعون بدعته و جوره و أحداثه و يتخذون أحداثه سنة و دينا يتقربون بها إلى الله في مثل تحويله مقام إبراهيم ع‏....وفي تغييره صاع رسول الله ص ومده … وقبضه وصاحبه فدك وهي في يد فاطمة ع مقبوضة قد أكلت غلتها على عهد النبي ص فسألها البينة على ما في يدها ولم يصدقها ولا صدق أم أيمن وهو يعلم يقينا [كما نعلم] أنها في يدها ولم يكن يحل له أن يسألها البينة على ما في يدها ولا أن يتهمها ثم استحسن الناس ذلك وحمدوه وقالوا إنما حمله على ذلك الورع والفضل …وقد قالت فاطمة ع حين أراد انتزاعها وهي في يدها أليست في يدي وفيها وكيلي وقد أكلت غلتها ورسول الله ص حي قالا بلى قالت فلم تسألاني البينة على ما في يدي (كتاب سليم بن قيس ص:۶۷۶- ۶۷۷)

وقال علي بن إبراهيم في قوله فَآتِ ذَا الْقُرْبى حَقَّهُ وَالْمِسْكِينَ وَابْنَ السَّبِيلِ

فإنه حدثني أبي عن ابن أبي عمير عن عثمان بن عيسى وحماد بن عثمان عن أبي عبد الله ع قال لما بويع لأبي بكر واستقام له الأمر على جميع المهاجرين والأنصار بعث إلى فدك فأخرج وكيل فاطمة بنت رسول الله ص منها فجاءت فاطمة ع إلى أبي بكر، فقالت يا أبا بكر منعتني عن ميراثي من رسول الله وأخرجت وكيلي من فدك فقد جعلها لي رسول الله ص بأمر الله، فقال لها هاتي على ذلك شهودا فجاءت بأم أيمن(تفسيرالقمي ج: ۲ ص:   ۱۵۵ )

أبو محمد عن عبد الله بن سنان عن أبي عبد الله ع قال لما قبض رسول الله ص وجلس أبو بكر مجلسه بعث إلى وكيل فاطمة ص فأخرجه من فدك فأتته فاطمة ع فقالت يا أبا بكر ادعيت أنك خليفة أبي وجلست مجلسه وأنك بعثت إلى وكيلي فأخرجته من فدك وقد تعلم أن رسول الله ص صدق بها علي وأن لي بذلك شهودا( الاختصاص، ص ۱۸۳)

أبي رحمه الله قال حدثنا علي بن إبراهيم عن أبيه عن ابن أبي عمير عمن ذكره عن أبي عبد الله ع قال لما منع أبو بكر فاطمة ع فدكا وأخرج وكيلها جاء أمير المؤمنين ع إلى المسجد وأبو بكر جالس وحوله المهاجرون والأنصار فقال يا أبا بكر لم منعت فاطمة ع ما جعله رسول الله ص لها ووكيلها فيه منذ سنين فقال أبو بكر هذا فيء للمسلمين فإن أتت بشهود عدول وإلا فلا حق لها فيه قال يا أبا بكر تحكم فينا بخلاف ما تحكم في المسلمين قال لا قال أخبرني لو كان في يد المسلمين شيء فادعيت أنا فيه ممن كنت تسأل البينة قال إياك كنت أسأل قال فإذا كان في يدي شيء فادعى فيه المسلمون تسألني فيه البينة قال فسكت أبو بكر فقال عمر هذا فيء للمسلمين ولسنا من خصومتك في شيء (علل الشرائع، ج ۱، ص ۱۹۰ )

حدثني القاضي أبو إسحاق إبراهيم بن مخلد بن جعفر بن سهل بن حمران الدقاق قال حدثتني أم الفضل خديجة بنت محمد بن أحمد بن أبي الثلج قال حدثنا أبو عبد الله محمد بن أحمد الصفواني قال حدثنا أبو أحمد عبد العزيز بن يحيى الجلودي البصري قال حدثنا محمد بن زكريا قال حدثنا جعفر بن عمارة الكندي قال حدثني أبي عن الحسن بن صالح بن حي قال وما رأت عيناي مثله قال حدثني رجلان من بني هاشم عن زينب بنت علي قالت لما بلغ فاطمة إجماع أبي بكر على منع فدك و انصراف وكيلها عنها لاثت خمارها الحديث

قال الصفواني وحدثني محمد بن محمد بن يزيد مولى بني هاشم قال حدثني عبد الله بن محمد بن سليمان بن عبد الله بن الحسن بن الحسن عن عبد الله بن الحسن بن الحسن عن جماعة من أهله وذكر الحديث قال الصفواني وحدثني أبي عن عثمان قال حدثنا نائل بن نجيح عن عمرو بن شمر عن جابر الجعفي عن أبي جعفر عن آبائه وذكر الحديث

قال الصفواني وحدثنا عبد الله بن ضحاك قال حدثنا هشام بن محمد عن أبيه ابن وعوانة قال الصفواني وحدثنا ابن عائشة ببعضه وحدثنا العباس بن بكار قال حدثنا حرب بن ميمون عن زيد بن علي عن آبائه ع قالوا لما بلغ فاطمة ع إجماع أبي بكر على منعها فدك و انصرف عاملها منها لاثت خمارها ثم أقبلت في لمة من حفدتها ونساء قومها تطأ أذيالها ما تخرم مشية رسول الله حتى دخلت على أبي بكر وقد حفل حوله المهاجرون والأنصار فنيطت دونها ملاءة فأنت أنة أجهش لها القوم بالبكاء ثم أمهلت حتى هدأت فورتهم وسكنت روعتهم افتتحت الكلام (دلائل الامامه، ص ۳۰)

برای مراجعه تفصیلی به موارد ذکر شده به سایت فدکیه،‌صفحه اخراج وکیل حضرت از فدک مراجعه فرمایید.

[25] صحيح البخاری،  ج۳، ص۱۳۶۱ ح ۳۵۱۰(در طبع سلطانیه،‌ج ۵، ص ٢١ ح ۳۷۱۴) و صحيح البخاری، ج۳، ص۱۳۷۴ ح ۳۵۵۶(در طبع سلطانیه،‌ج ۵، ص ٢٩ ح ۳۷۶۷)

[26] صحيح مسلم ، ج۴، ص ۱۹۰۳  ح ۲۴۴۹